eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ وقتی بچه بودم زنگ یه خونه رو که میزدم در نمیرفتم، وامیستادم تا صاحبخونه در رو باز کنه بعد قدم زنان از جلوش رد میشدم😐 اونم محاسبه میکرد با خودش میگفت کسی که زنگ رو زده الان رسیده سر کوچه پس این نیست! از همون طفولیت علم فیزیکم خوب بود 😂‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ 😍 http://eitaa.com/cognizable_wan
شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود… پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن.. حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره… تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده! پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید… عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه… اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند… جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه… مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد… * http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷زن فقیری که خانواده کوچکی داشت، با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد. مرد بی ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشی اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است. وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و غذاها را به داخل خانه کوچکش برد. منشی از او پرسید: نمی خواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟ زن جواب داد: نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می برد http://eitaa.com/cognizable_wan
پیامبر اکرم (ص)فرمودند جبرئیل نزد من آمدو عرض کردکسی نیست بر شما صلوات بفرستد مگرآنکه هفتادهزار فرشته براوصلوات می‌فرستندوهرکه هفتادهزارفرشته براوصلوات فرستدازاهل بهشت خواهدبود. http://eitaa.com/cognizable_wan
از بیل گیتس پرسیدند: «از تو ثروتمند تر هم هست؟» در جواب گفت: «بله، فقط یک نفر.» پرسیدند: «کی هست؟» در جواب گفت: من سالها پیش زمانی که  اخراج شدم و به تازگی اندیشه های طراحی مایکروسافت را تو ذهنم داشتم پی ریزی می‌کردم، در فرودگاهی در نیویورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشریه‌ها و روزنامه‌ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد ندارم برای همین اومدم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه منو دید گفت: «این روزنامه مال خودت بخشیدمش به خودت. بردار برای خودت.» گفتم: «آخه من پول خرد ندارم.» گفت: «برای خودت، بخشیدمش برای خودت.» سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همون فرودگاه و همون سالن پرواز داشتم. دوباره چشمم به یه مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همون بچه بهم گفت: «این مجله رو بردار برای خودت.» گفتم: «پسرجون چند وقت پیش باز من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی. تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه بهش می‌بخشی؟!» پسره گفت: «آره من دلم میخواد ببخشم. از سود خودمه که می‌بخشم.» به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من مونده که با خودم فکر کردم خدایا این بر مبنای چه احساسی اینا رو میگه. بعد از ۱۹ سال زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد رو پیدا کنم تا جبران گذشته رو بکنم. اکیپی رو تشکیل دادم و گفتم برید و ببینید در فلان فرودگاه کی روزنامه می‌فروخته. یک ماه و نیم تحقیق کردند متوجه شدند یک فرد سیاه پوست مسلمانه که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردن اداره. ازش پرسیدم منو می‌شناسی؟ گفت: «بله، جنابعالی آقای بیل گیتس معروف که دنیا می‌شناسدتون.» بهش گفتم سال ها قبل زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه می‌فروختی دو بار چون پول خرد نداشتم به من روزنامه مجانی دادی، چرا اینکار رو کردی؟ گفت: «طبیعی است چون این حس و حال خودم بود.» گفتم: «حالا می‌دونی چه کارت دارم، میخوام اون محبتی که به من کردی رو جبران کنم.» جوون پرسید: «به چه صورت؟» گفتم هر چیزی که بخوای بهت میدم. پسره سیاه پوست در حالی که می‌خندید، گفت: «هر چی بخوام بهم می‌دی؟» گفتم هرچی که بخوای. گفت: «واقعاً هر چی بخوام؟» بیل گیتس گفت: «آره هر چی که بخوای بهت می‌دم، من به ۵۰ کشور آفریقایی وام داده‌ام. به اندازه تمام اونا به تو می‌بخشم.» جوون گفت: «آقای بیل گیتس، نمی‌تونی جبران کنی.» گفتم: «یعنی چی؟ نمی‌تونم یا نمی‌خوام؟» گفت: «تواناییش رو داری اما نمی‌تونی جبران کنی.» پرسیدم: «واسه چی نمی‌تونم جبران کنم؟» جوون سیاه پوست گفت: «فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت می‌خوای به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمی‌کنه. اصلا جبران نمی‌کنه. با این کار نمی‌تونی آروم بشی. تازه لطف شما از سر ما زیاد هم هست!» بیل گیتس می‌گه همواره احساس می‌کنم ثروتمند تر از من کسی نیست جز این جوان ۳۲ ساله مسلمان سیاه پوست. http://eitaa.com/cognizable_wan
حکایتی جالب! پادشاهی وزیری داشت كه هر اتفاقی می افتاد ،می گفت: خیر است!! روزی دست پادشاه درسنگلاخ ها گیركرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند،وزیر در صحنه حاضر بود و گفت:خیر است! پادشاه از درد به خود می پیچید،از رفتار وزیر عصبی شد،او را به زندان انداخت،یک سال بعد پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود،در دام قبیله ای گرفتارشد كه بنا بر اعتقادات خود،هر سال یک نفر را كه دینش با آن ها مختلف بود،سر می بریدند و لازمه اعدام آن شخص این بودكه بدنش سالم باشد . وقتی دیدند اسیر،یكی از انگشتانش قطع شده، وی را رها كردند. آنجا بود كه پادشاه به یاد حرف وزیر افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود:خیر است! پادشاه دستور آزادی وزیر را داد . وقتی وزیر آزاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان اوشنید،گفت:خیر است! پادشاه گفت:دیگر چرا؟؟؟ وزیر گفت: از این جهت خیراست كه اگر مرا به زندان نینداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم،مرا به جای تو اعدام می كردند... ...در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست در صراط مستقیم ای دل كسی گمراه نیست... 🌐http://eitaa.com/cognizable_wan
به دنبال سریع لاغر شدن نباشید ✍🏻کسانی که خیلی سریع لاغر می شوند با سرعت بیشتری دوباره اضافه وزن پیدا می‌کنند لاغر شدن تدریجی و منظم امکان متعادل نگهداشتن وزن را امکان پذیر می‌کند 🔸 کاهش وزن در حالت طبیعی باید «در هفته نیم تا یک کیلوگرم» و «در ماه حدود دو الی چهار کیلوگرم» باشد http://eitaa.com/cognizable_wan
پرشدن زندانهای يک كشور نشان اجرای عدالت نيست تنها نشانگر بيماری آن كشوراست كه بايد به درمان آن پرداخت عيبهای ديگران را نبايد با انگشت كثيف نشان داد كسی كه درخصوص مردم قضاوت ميكند بايد پاك و منزه باشد كسی كه قدرت را با پول بخرد عدالت را هم به پول ميفروشد قدرت باد آورده آثار مخرب تری از ثروت باد آورده دارد دكتر كاتوزيان 🌐http://eitaa.com/cognizable_wan
اندر حکایت واژه الکی ! اون قدیما که هنوز سیم نازک آهنی وجود نداشت  مردم با نخهای پنبه نازک به هم تابیده  شده که مصرف دیگری نداشته  الک درست میکردند که مقاومتی نداشت  و در مدت کوتاهی  پاره میشد و به این دلیل  فقط به درد الک ساختن می خورد. کم کم در محاوره عامیانه هر چیزی که دوام نداشت و زود از بین میرفت  با لفظ  الکی" توصیف میشد  حتی اخبار بی اصل و بی پایه  هم الکی نامیده میشد . مفهوم کلمه ی الکی بیش تر سخن یا عمل نسنجیده و بدون فکر توصیف  میشده لازم به تذکر است  که تو عهد یادش بخیری  نوعی  بازی وجود داشت بنام  الک دولک. در این بازی چوب بزرگ تر را دولک و چوب کوچک تر را الک می گویند.رسم بازی  بر این قرار بوده  که الک را به هوا انداخته و سپس با دولک می زنند تا به فاصله ای دور برود. زننده در هنگام زدن،  هدف معینی ندارد. مقصود او فقط زدن است و محل و هدف افتادن روشن نیست. بنابراین می توان تصور کرد که اصطلاح الکی از این بازی گرفته شده باشد، یعنی همان طور که در بازی الک دولک هنگام زدن هدف مشخصی را در نظر نمی گیرند و بدون تفکر می زنند، کارهای الکی نیز بدون تفکر و بی هدف انجام می شود. 🌐http://eitaa.com/cognizable_wan