eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
638 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
#سیاستهای_زنانه در خانه‌ی مادرشوهر خود، بیکار ننشینید. این به آن معنا نیست که همه‌ی کارها را شما انجام دهید سعی کنید کارهایی را که به شما می سپارند آرام آرام انجام دهید
شما قرار نیست با خودتان ازدواج کنید!!! تفاهم به این معنا نیست که تماماً سلایق و نظرات یکسانی داشته باشید، بلکه به این معناست که بتوانید سلایق و نظرات یکدیگر را به درستی درک کنید 💌
هنگام پختن حبوبات، داخل قابلمه چند قطره سرکه یا آبلیمو اضافه کنید، با اینکار هم ظرف شما سفید میماند و هم طعم حبوبات بهتر میشود 👌 ➣ http://eitaa.com/cognizable_wan ❤️
✅خواص انجیر ✍امام رضا (علیه السلام): انجیر بدبویی دهان را از بین میبرد و دهان را محکم می‌کند استخوان را تقویت می‌کند و سبب رویش مو می‌شود و بیماری را دور می‌کند. 📚 کافی،ج۶،ص۳۵۸ 💠 💠 💠 http://eitaa.com/cognizable_wan
مامانم هر چیزی که اضافه میاد رو میگیره دو تا تخم مرغ و یه لیوان شیر قاطیش میکنه باهاش کیک درست میکنه، دیشب چند تا كلم تو یخچال مونده بود دیدم داره قالب کیک رو چرب میکنه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌😎 http://eitaa.com/cognizable_wan 😜 شااد باشید😻
‍ ✫⇠قسمت :1⃣0⃣1⃣ این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم بیرون. توی راهرو که رسیدم، دیگر اختیار دست خودم نبود. نشستم کنار دیوار. پرستار دستم را گرفت، بلندم کرد و گفت: «بیا با دکترش حرف بزن.» مرا برد پیش دکتری که توی راهرو کنار ایستگاه پرستاری ایستاده بود. گفت: «آقای دکتر، ایشان خانم آقای ابراهیمی هستند.» دکتر پرونده ای را مطالعه می کرد، پرونده را بست، به من نگاه کرد و با لبخند و آرامشی خاص سلام و احوال پرسی کرد و گفت: «خانم ابراهیمی ! خدا هم به شما رحم کرد و هم به آقای ابراهیمی. هر دو کلیه همسرتان به شدت آسیب دیده. اما وضع یکی از کلیه هایش وخیم تر است. احتمالاً از کار افتاده.» بعد مکثی کرد و گفت: «دیشب داشتند اعزامشان می کردند تهران که بنده رسیدم و فوری عملشان کردم. اگر کمی دیرتر رسیده بودم و اعزام شده بودند، حتماً توی راه برایشان مشکل جدی پیش می آمد. عملی که رویشان انجام دادم، رضایت بخش است. فعلاً خطر رفع شده. البته متاسفانه همان طور که عرض کردم برای یکی از کلیه های ایشان کاری از دست ما ساخته نبود.» ✫⇠قسمت :2⃣0⃣1⃣ چند روز اول تحمل همه چیز برایم سخت بود؛ اما آرام آرام به این وضعیت هم عادت کردم. صمد ده روز در آن بیمارستان ماند. هر روز صبح زود خدیجه و معصومه را به همسایه دیوار به دیوارمان می سپردم و می رفتم بیمارستان، تا نزدیک ظهر پیشش می ماندم. ظهر می آمدم خانه، کمی به بچه ها می رسیدم و ناهاری می خوردم و دوباره بعدازظهر بچه ها را می سپردم به یکی دیگر از همسایه ها و می رفتم تا غروب پیشش می ماندم. یک روز بچه ها خیلی نحسی کردند. هر کاری می کردم، ساکت نمی شدند. ساعت یازده ظهر بود و هنوز به بیمارستان نرفته بودم که دیدم در می زنند. در را که باز کردم، یکی از دوستان صمد پشت در بود. با خنده سلام داد و گفت: «خانم ابراهیمی ! رختخواب آقا صمد را بینداز، برایش قیماق درست کن که آوردیمش.» با خوشحالی توی کوچه سرک کشیدم. صمد خوابیده بود توی ماشین. دو تا از دوست هایش هم این طرف و آن طرفش بودند. سرش روی پای آن یکی بود و پاهایش روی پای این یکی. مرا که دید، لبخندی زد و دستش را برایم تکان داد. با خنده و حرکتِ سر سلام و احوال پرسی کردم و دویدم و رختخوابش را انداختم. تا ظهر دوست هایش پیشش ماندند و سربه سرش گذاشتند. آن قدر گفتند و خندیدند و لطیفه تعریف کردند تا اذان ظهر شد. آن وقت بود که به فکر رفتن افتادند. ادامه دارد...✒️ 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💕داستان آموزنده یه "گل کاکتوس" قشنگ تو خونه ام داشتم. اوایل بهش میرسیدم، "قشنگ بود" و جون دار... کم کم فهمیدم با همه بوته هام فرق داره، خیلی "قوی" بود، "صبور" بود! اگه چند روز بهش "نور و آب" نمیدادم هیچ تغییری نمیکرد! منم واسه همین "خیلی حواسم بهش نبود،" به خیال اینکه خیلی قویه و چیزیش نمیشه... هر گلی که خراب میشد میگفتم؛ کاکتوسه چقدر خوبه! "هیچیش نمیشه؛" اما بازم بهش رسیدگی نمیکردم... تا اینکه یه روز که رفتم سراغش دیدم خیلی وقته که "خشک شده،" ریشه اش از بین رفته بود و فقط ساقه هاش "ظاهرشو" حفظ کرده بود. "قوی ترین گل ام و از دست دادم چون فکر کردم قویه و مقاوم..." "مواظب قوی ترین های زندگیمون باشیم، ما از بین رفتنشونو نمیفهمیم، چون همیشه یه "ظاهر خوب" دارند. "همیشه حامی اند." پشتت بهشون گرمه... * اما بهشون رسیدگی نمیکنیم، تا اینکه یه روز میفهمی قوی ها هم از بین میرن!" http://eitaa.com/cognizable_wan
پسر داییم رفته سربازی👩🚀 برای معرفی اولیه ازش پرسیدن مشکل "قضایی" که نداری؟😐 اینم برگشته گفته : نه جناب سروان ... فقط نمیدونم چرا هرچی میخورم سیر نمیشم😁 هیچی دیگه بهش گفتن برگرد خونتون تو کلا معافی😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌😎 http://eitaa.com/cognizable_wan 😜 شااد باشید😻
‏میری آرایشگاه می‌بینی مو ریخته رو زمین.. میری خیاطی می‌بینی پارچه و نخ ریخته رو زمین... میری تعمیرگاه میبینی پیچ و مهره و آچار .. ولی میری‌ بانک هیچی‌ رو زمین نمی‌بینی، حتی خودکارشونم با نخ بستن😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌😎 http://eitaa.com/cognizable_wan 😜 شااد باشید😻
♦️در تحقیقات مشخص شده خواب‌های نامنظم تمرکز و یادگیری را پایین می‌آورد و اضطراب و عصبانیت را افزایش می‌دهد. 💢درست کردن سیستم به هم ریخته خواب کار راحتی نیست و این‌که والدین فکر کنند که کودک در طول تابستان می‌تواند تا دیر وقت بیدار باشد سپس در ابتدای پاییز به دنبال تغییر خواب فرزند به شکل سابق باشند اشتباه است، به این دلیل که ممکن است تنظیم خواب دانش آموز برای بازگشت به حالت طبیعی دو تا سه ماه طول بکشد. http://eitaa.com/cognizable_wan
💕داستان کوتاه عالمی در میان مردم محبوبیت زیادی داشت، همه مسحور گفته هایش می شدند. همه، به جز اسحاق، که همیشه با تفسیرهای او مخالفت می کرد و اشتباهات او را به یادش می آورد. بقیه از اسحاق به خشم می آمدند، اما کاری از دستشان بر نمی آمد. روزی اسحاق درگذشت. در مراسم خاکسپاری، مردم متوجه شدند که مرد عالم به شدت اندوهگین است. یکی پرسید: «چرا این قدر ناراحتید؟ او که همیشه از شما انتقاد می کرد!» مرد عالم پاسخ داد: «من برای دوستی که اینک در بهشت است، ناراحت نیستم. من برای خودم ناراحتم.  وقتی همه به من احترام می گذاشتند، او با من مبارزه می کرد و مجبور بودم پیشرفت کنم. حالا رفته،  شاید از رشد باز بمانم.» افرادی که به صورت سازنده از شما انتقاد می کنند، برای شما باارزش هستند. آنها را از  خود طرد نکنید. بلکه این قابلیت آنها را در جهت و مسیر رشد خود هدایت کنید و از فکر و توانایی تحلیل آنها، در بررسی مسائل استفاده کنید http://eitaa.com/cognizable_wan
. 🍃یکی از فرزندان شیخ رجبعلی خیاط می‌گوید: روزی مرحوم مرشد چلویی معروف ، خدمت جناب شیخ رسید و از کسادی بازارش گله کرد و گفت: داداش! این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم؟ دیر زمانی وضع ما خیلی خوب بود ، روزی سه چهار دیگ چلو می فروختیم و مشتری‌ها فراوان بودند ، اما یک‌باره اوضاع زیر و رو شده مشتری‌ها یکی یکی پس رفتند ، کارها از سکه افتاده ، و اکنون روزی یک دیگ هم مصرف نمی‌شود…؟ 🍃شیخ تأملی کرد و فرمود: تقصیر خودت است که مشتری‌ها را رد می‌کنی. مرشد گفت: من کسی را رد نکردم ، حتی از بچه‌ها هم پذیرایی میکنم و نصف کباب به آنها می‌دهم. شیخ فرمود: آن سید چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود ؛ بار آخر او را هل دادی و از در مغازه بیرون کردی؟! مرشد سراسیمه از نزد شیخ بیرون آمد و شتابان در پی آن سید راه افتاد ، او را یافت و از او پوزش خواست ، و پس از آن تابلویی بر در مغازه‌اش نصب کرد و روی آن نوشت: نسیه داده می‌شود ، حتی به شما. وجه دستی هم به اندازه وسعمان پرداخت می شود. 📚 کیمیای محبت 🏴🏴✨ http://eitaa.com/cognizable_wan