eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
مردی صبح زود از خواب بیدار شدتا نمازش را در خانه خدا(مسجد)بخواند لباس پوشید راهی خانه خدا شد در راه مسجد مرد زمین خورد ولباس هایش کثیف شد. او بلند شد خودش را پاک کرد وبه خانه برگشت مرد لباس هایش را عوض کرد ودوباره راهی خانه خدا شد. درراه مسجد ودر همان نقطه مجددا زمین خورد! اودوباره بلند شدخودش را پاک کردوبه خانه برگشت یک بار دیگر لباس هایش را عوض کرد وراهی خانه خدا شد  در راه مسجدبا مردی که چراغ دردست داشت برخورد کرد ونامش را پرسید مرد پاسخ داد: من دیدم شما درراه مسجد دوباربه زمین افتادید از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او به طور فراوان تشکرمی کند وهردو راهشان رابه طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند مرد اول از مرد چراغ به دست درخواست کرد تا به مسجد وارد شود وبا اونماز بخواند. مرد دوم از رفتن به مسجد خودداری میکندمرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کندومجددا همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند چرا او نمی خواهد وارد مسجد شودونماز بخواند مرد دوم پاسخ داد: (من شیطان هستم) مرد ابتدا با شنیدن این جواب جا خورد شیطان در ادامه توضیح می دهد: من شما را در راه مسجد دیدم واین من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم وقتی شمابه خانه رفتید خودتان را تمیز کردید وبه راهمان به مسجد برگشتیم،خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شماشدم وحتی آن شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد بلکه بیشتر ازپیش به راه مسجد برگشتید.به خاطر آن،خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردنتان شوم خداوند گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید  بنابر این من سالم رسیدن شمارابه خانه خدا مطمئن ساختم. http://eitaa.com/cognizable_wan
کرمی که هرگز نمیمیرد موجودات بسیار کمی هستند که می توانند خود را بازسازی کنند.مثل ستاره دریایی که وقتی اندامی را از دست می دهد آن را بازسازی می کند یا مارمولک ها که وقتی دمشان را قطع میکنند دوباره رشد میکند اما شاید عجیبترین موجود یک نوع کرم پهن به نام planariaاست . باقطع سر ،دوباره سرش جوانه زده ورشد میکند ! اگر سر planaria را قطع کرده وریز ریز کنید،هرکدام از آن ریزهرها به یک کرم جدید تبدیل میشود! ♨️ 👇👇👇 🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
15.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با دیدن این کلیپ به ایرانی بودن خود ببالید... http://eitaa.com/cognizable_wan
🌱 •از چه زمانی و چگونه می‌توان به کودک مسوولیت داد. معمولا بین 3 تا 5 سالگی، کودک هر چیزی را از روی تقلید یاد می‌گیرد برای همین می‌توانید مرتب کردن اتاق را مانند بازی به او نشان دهید و او را در این کار همراهی کنید. او نیاز دارد بداند که این کار را از کجا شروع کند و هر وسیله را چطور سرجای خود بگذارد. تصور نکنید فرزند شما خیلی کوچک است. وقتی زمان تمیز کردن اتاق کودکتان می‌شود حتما مسوولیت‌هایی به او بدهید.کودک با کمک شما معنای مسوولیت را می‌فهمد و تمایل پیدا می‌کند که این کار را تکرار کند. در ضمن بین 6 تا 11 سالگی، او تمایل دارد خود را مستقل‌تر نشان دهد و ترجیح می‌دهد اتاقش را به تنهایی مانند یک فرد بزرگسال مرتب کند. این موضوع به آن معنا نیست که او می‌داند چطور این کار را انجام دهد. دلایل صحبت‌های خود را برایش توضیح دهید، از تحمیل نظرات خود اجتناب کنید و به جای او وسایلش را مرتب نکنید. مثلا بدون هماهنگی و موافقت فرزندتان دکوراسیون اتاق وی را تغییر ندهید. 💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
🕊 خوشبختی را تعقیب نکنید و در جدال برای رسیدن به خوشبختی نباشید. زندگی را زندگی کنید خوشبختی چیز سخت و پیچیده ای نیست گاهی یک لبخند خوشبختیست... 💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
🕊 مقصر دانستن دیگران همیشه خیلی آسان است ! می‌توانی تمام عمرت را به مقصر دانستن دنیا بگذرانی اما بِدان مسئولیت تمام موفقیت‌ها یا شکست‌هایت فقط با خودت است ...! پائولو کوئیلو 💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
🕊 به ما يک زندگى خوب يا يک زندگى بد داده نشده، به ما فقط و فقط يک زندگى داده شده ... اين هنر ماست كه چطور آن را تبديل به يک زندگى خوب يا بد كنيم... 💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
j6cp_رستاخیز_دیمون.pdf
818.7K
این فایل PDF(پی دی اف) است 💌رمان رستاخیز دیمون
اصول اندازه گیری کت و شلوار👖👔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹 💥وقتى به مهدی باکری خبر دادند که برادرت شهید شده است و می‌ خواهیم پیکرش را برگردانیم؛ اجازه نداد و گفت: همه ى آنها برادرای من هستند اگر تونستید همه را برگردونید حمید را هم بیاورید!... برادران باکری که هر سه پیکر پاکشان به دست نیامده است. 🔹وقتی شهید مهدی باکری شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدیدی بارید و سیل آمد، ایشان پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید به کمک مردم سیل زده شتافت. در این بین آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد از مردم کمک میخواست‌، تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود. آقا مهدی بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی. نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یکم از غیرت و شرف شما یاد بگیره. آقا مهدی خنده ای کرد و گفت: راست میگی مادر، کاش یاد می گرفت! 🌹 با آقا مهدی سوار بر تویوتا داشتیم می‌رفتیم جایی. هوا به شدت گرم بود، اما جرآت نمی‌کردم ‌کولر رو روشن‌کنم. بالاخره به‌خاطر گرما طاقتم تموم شد و کولرِ ماشین رو روشن کردم. وقتی کولر رو زدم ، آقا مهدی گفت: الله بنده‌سی «بنده‌ی خدا» میدونی وقتی کولر روشن می‌کنی، مصرف بنزینِ بیت المال میره بالا؟ خاموش کن! فردای قیامت چه جوابی داریم به شهدا بدیم؟ خاموش کن! مگه رزمنده ها توی سنگر زیر کولر نشستند که تو کولر روشن می‌کنی؟ 🌷توی ماشین داشت اسلحه خالی می‌کرد، باچند تا بسیجی دیگه. از عرق روی لباس‌هایش می‌شد فهمید، چقدر کار کرده.... کارش که تموم شد از کنارمان داشت می‌رفت. به رفیقم گفت: چطوری مش علی؟ به علی گفتم: کی بود این؟ گفت: مهدی باکری جانشین فرمانده. گفتم: پس چرا داره بار ماشین رو خالی می‌کنه؟! گفت: یواش یواش اخلاقش میاد دستت.... 🌷اهالی یک محل عصبانی آمدند شهرداری، توی اتاقی که من و مهدی آن‌جا می‌نشستیم و جواب مردم را می‌دادیم. می‌گفتند: آخر تو چه می‌دانی که ما توی چه بدبختی گیر کرده‌ایم. خودت کوچه‌ات آسفالت است، معلوم است که نمی‌دانی محله‌ی ما باران آمده، آب همه‌جا را برداشته. مهدی حرف نزد. حتی ابرو خم نکرد. رفت پوتین گلی خودش را از پشت میزش برداشت گذاشت جلو چشم آن‌ها، گفت: این هم مدرک من که به همه‌مان ثابت کند کوچه‌ی ما هم دست کمی از کوچه‌ی شما ندارد. 🌷وقتی مهدی باکری به پشت تریبون رسید، قبل از هیچ اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند، را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایَش کرد و به *جای زیر پایش، بر روی تریبون نهاد* و آن گاه با لحنی آرام جمله‌ای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی به هر کسی نقل کرده‌ام، هم *اشک از چشمان من سرازیر می‌شود و هم اشک مخاطبم*. او گفت: خاک بر سرت مهدی، آدم شده‌ای که بیت‌المال را به زیر پایت انداخته‌اند؟ 🌷هر روز آفتاب نزده از خانه میرفت بیرون ، یه روز صدای پایین آمدنش را ار پله ها شنیدم ، رفتم و جلویش را گرفتم ، گفتم ، آقا مهدی ، شما دیگر عیالواری ، یک کم بیشتر مواظب خودت باش. گفت ، چه کار کنم ؟ ، مسئولیت بچه ‌های مردم گردنمه . گفتم ، لااقل توی سنگر فرماندهی بمون. گفت ، اگر فرمانده نیم خیز راه بره ، نیروها سینه خیز میرند ، اگر بمونه توی سنگرش که بقیه میرن خونه هاشون..... ما باید در خط مقدم باشیم، تا دیگران در صحنه بمانند... 💥اوایل انقلاب بود.....در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است... 💥آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار می کنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan