eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁🍁🍁 بهار اومد با لبخند کنارم ایستاد که با شیزنت و بدجنسی رو به الیاس گفتم من-چه خبرا آقا الیاس؟! به وضوح سکته کردن بهارو دیدم.همونطور که سعی میکرد به زور حرف بزنه گفت بهار-چی؟!!!..الیاس؟!!. در حالی که با گردنبند توی گردنم ور میرفتم گفتم من-بله بهار خانم...الیاس پسره که شما رفتی اونجوری پریدی بغلش..اگه به امیر نگفتم اینجوری پسرارو بغل میکنی. حالا هرکی ندونه فکر میکنه من تو اون نگاه اول فهمیدم پسره یکی نیست به خودم بگه تو که رفتی باهاش روبوسی کردی...الیاس احسانو صدا کرد و باهم رفتن منو بهارم پشت میز نشستیم.بهاره بدبخت هنوز تو شوک بود در همون حال که به دور شدم الیاس خیره شده بود گفت بهار-هستی بخدا این دخترههههه. خندیدم و هیچی نگفتم..مهمونی ساده ای بود و به مناسبت برگشتنش از خارج بود..آهنگی خیلی ملایمی پخش بود و کسی وسط نبود..پرتقالی برداشتم و مشغول پوست کندن شدم بهار-هستی؟! من-جانم. به جایی خیره شده بود..با چشم بهش اشاره کرد و با شکلک در آوردن گفت بهار-اون دختره رو ببین...چه قری میاد. رد نگاهشو گرفتم و به همون دختری که اشاره کرده بود نگاه کردم..قیافه بدی نداشت ولی بیش از حد عشوه میومد..لباس مجلسی گشاد ولی کوتاهی تنش کرده بود که زرد رنگ بود و تا نزدیکی های رون پاش بود؛ بیش از حد کوتاه بود..موهای قهوه ای رنگ و بلندشم باز دورش ریخته بود که تا نزدیکی های کمرش بود و خیلی هم پر پشت بود بین ۷-۸ تا پسر ایستاده بود و داشت میگفت و میخندید..قیافتا خوب بود ولی از نظر راحتی بیش از حد خودشو به نمایش گذاشته بود...چینی به بینیم انداختمو گفتم من-وای آره..توروخدا لباسشو نگاه کن..تا یک وجبی زانوشم نیست بهار-آره واقعا....اَه اَه اَه هستی اونو نگاه کن توروخدا چه آرایشی کرده و در حال حرف زدن به جای دیگه ای اشاره کرد..این دفعه خانم مسنی بود که تونیک شیکی به همراه شلوار سورمه ای پوشیده بود و خودشو توی آرایش غرق کرده بود..بیشترین چیزی که توی چهره اش حالتو بهم میزد رژش بود.رژ قرمزی زده بود و برای بزرگتر نشون دادن لباس اونو تا نزدیکی دماغش کشیده بود و افتضاح کرده بود. در حالی که یک تیکه از پرتقالمو توی دهنم میذاشتم با چندش سرمو تکون دادم که کسی کنارم نشست...سینا بود به همراه احسان..کلا جایی نبود که ما باشیم و این سینای خل و چل نباشه. من-سلام آقا سینا. لبخند گشادی زد سینا-سلام به روی ماهت همکار عزیزم. از لبخند اون منم لبخند بزرگی زدم و به احسان نگاه کردم.درست رو به روی من و کنار بهار نشسته بود...مشغول حرف زدن با سینا و بهار و احسان بودیم که آهنگی کل فضا رو ساکت کرد..زوج ها بلند شدن و رفتن وسط...مشغول نگاه کردن اونا بودم که دستی بلندم کرد.با چشمای گرد به احسان نگاه کردم که منو به سمت وسط سالن کشید احسان-بد نیست ماهم یه دور برقصیم. با لبخند خجالت زده ای سعی کردم منعش کنم من-نه آقا احسان..ممنون ولی من اهل رقص نیستم. دهن شو یکم کج کرد و گفت احسان-تانگو رقصیدن که کاری نداره. من-میدونم...ولی خب دوست ندارم جلوی غریبه ها برقصم. منو رو به روش و یک گوشه سالن قرار داد و دستشو گذاشت پشت کمرم..شدیدا احساس خجالت میکردم و بیش از حد گرمم شده بود.سرمو پایین انداختم که صدای مهربون احسان توی گوشم پیچید احسان-تو نگران نباش...اگه من یک درصد میدونستم که کسی اینجا؛توی این تاریکی مارو میبینه مطمئن باش هیچوقت مجبور به رقصت نمیکردم. سرمو بلند کردم و لبخندی به صورتش زدم.حس خوبی داشتم ولی هیچی از خجالتم کم نشده بود.با پخش آهنگ جدید شروع کردیم به تکون خوردن..حس خیلی خاصی داشتم..نمیدونم چی بود.ولی باعث شده بود که لبخند از روی لبم محو نشه http://eitaa.com/cognizable_wan
عشقم نفسم عاشقتم دلم برات تنگ شده ❌پیام ارسال نشد عزیزم نگرانت شدم کجایی ❌پیام ارسال نشد همه کسم چرا جواب نمیدی ❌پیام ارسال نشد ای خاکه عالم تو سرت که هیچوقت در دسترس نیستی ✔️پیام ارسال شد 😳😐😐 😂 😂 😂 😂 😂 😂😂😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
پليس اومده بود تو خيابون به ماشينایی که خلاف پارک کرده بودن توی بلندگو تذکر ميداد: ◀️ پيکان !!! .... راننده پيکان !!! ... حيف گواهينامه که به تو دادن!!!!!😤 ◀️ پرايد !!!!!! پرايد زود حرکت کن ، آخه تو توی کدوم آموزشگاهی گواهينامه گرفتی؟!؟!؟😐 ◀️ راننده مينی بوس!!! اينجا جای پارک کردنه؟!؟! ◀️ تا اينکه رسيد به يه پورشه!!!! تن صداش رو آورد پايين و با يه لحن خيلي مهربون گفت: پورشه......!!!!! تو ديگه چرا گلم ؟!😊 😐😐😂😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
📕 🔹 پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت: 🔹 طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. 🔹 دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، 🔹 اما او گفت: نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید. 🔹آنگاه رو به همه گفت عروس من این دختر روستایی است! قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد. 📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸: ① مصرف چای زعفران به هضم غذا کمک می‌کند ② مسکن درد و قاعده‌آور است ③ باعث تحریک اعصاب می‌شود. ④ خون ساز است و گردش خون را آسان می‌کند، ⑤ تقویت‌کننده قواس ⑥ از بیماری‌های قلبی و سرطان نیز پیشگیری میکند ⑦ مانع گسترش سرطان سینه می‌شود. ⑧ کلیه و مثانه را پاک می‌کند. ⑨ آرام بخش خواب‌آور و ضد تشنج است. ⑩ گاز معده را برطرف می‌کند🌸 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
بهترین میوه‌ها و سبزیجات برای پاییز 🔺در پاییز مصرف سیب را فراموش نکنید. سیب مقدار زیادی فیبر غذایی (پکتین) دارد این نوع فیبر محلول به بهبود کنترل قند خون، هضم غذا و مدیریت کلسترول کمک می‌کند. سیب طعم و بافت مطلوبی در ماه‌های پاییز دارد. 🔺کدو تنبل نیز حاوی بتاکاروتن، پتاسیم، ویتامین C. و منگنز است. بتا‌کاروتن پیش‌ساز ویتامین A. است که برای سلامت چشم مهم است. بتا‌کاروتن یک پروتئین بسیار بااهمیت برای بدن انسان است که کمبود آن باعث ابتلا به انواع سرطان‌ها مانند سرطان روده و ریه می‌شود. 🔺تره‌فرنگی بخورید.تره‌فرنگی سرشار از آنتی‌اکسیدان‌ها و ترکیبات گوگردی از جمله کامفرول و آلیسین است که از بیماری‌های قلبی و انواع خاصی از سرطان‌ها محافظت می‌کند. 🔺جوانه‌های بروکسل این سبزیجات چلیپایی حاوی پتاسیم، آهن و ویتامین‌های گروه B. از جمله ب. ۶ و تیامین هستند. جوانه‌های بروکسل حاوی پری‌بیوتیک هستند که پروبیوتیک‌ها از آن تغذیه می‌کنند. 🔺 آب انار به طور متوسط دارای ظرفیت آنتی‌اکسیدانی بیشتری نسبت به آب انگور یا چای سبز است. 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔹مزاج زنان سردتر از مردان است و برای حفظ سلامتی خود باید از مصرف بی‌رویه مواد زیر پرهیز کنند: 🔸ماست 🔸دوغ 🔸خیار 🔸گوجه 🔸کاهو 🔸ماکارونی 🔸سالاد اولویه 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر به سلامتی خود اهمیت می دهید از مصرف آبمیوه های صنعتی خودداری کنید ! رنگهای مصنوعی، مواد نگهدارنده و شیرین کننده های مصنوعی استفاده شده در آبمیوه های صنعتی سرطان زا هستند. 💌 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
کشمش باوجودی که شیرین و چسبناک می باشد، بر دندان اثر مخربی ندارد و باعث خرابی دندان نمی شود، حتی می توان گفت این میوه خشک از فساد دندان جلوگیری می کند…💌 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 علایق جنسی خود را به بگویید! انتظار نداشته باشید خودش بفهمد! 💠 برای بیان خواسته‌های جنسی به همسرتان اصلاً خجالت‌ نکشید. و راحت درباره جنسی صحبت کنید. 💠 حتی که باعث لذت شما هنگام رابطه می‌شود بیان کنید. اگر خجالت می‌کشید بیان کنید. 💠 آگاهی از مصادیقی که همسرتان از آنها هنگام رابطه می‌برد عامل مهمی در بهبود روابط و بیشتر شدن است. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
يک تکنیک موثر و صحيح در رابطه زوجین🌸 1- وقت گفتگو را كوك كن:🌸 براي گفتگو بايد زمان درستي را انتخاب كنيد، زماني كه هر دو طرف از فكر و دغدغه آزاد باشند و تمام توجه و تمركزشان را به موضوع معطوف كنند. در ابتدا همسران بايد بر روي اين موضوع توافق داشته باشند، عين بي منطقي است كه انتظار داشته باشيم طرف مقابلمان هميشه در دسترس و آماده صحبت باشد. تصور كنيد مردي مي خواهد با همسرش صحبت كند، اما درست در همان لحظه زن بايد بچه را بخواباند. در اينجا مرد بايد موقعيت را تشخيص دهد و مدتي صبر كند تا همسر كارش را انجام دهد همين طور زن نيز نبايد به محض اينكه شوهر از كار روزانه به خانه باز گردد، بناي گله و شكايت را بگذارد. 2_جايي همين نزديكي ها:🌼 به غير از زمان، مكان مناسب هم براي گفتگو بسيار اهميت دارد، براي رسيدن به يك نتيجه مفيد نمي توانيم در هر جايي صحبت كنيم. بهترين مكان جايي است كه صداي تلفن يا بچه ها يا ديگران تمركز دو طرف را بر هم نزند. 3- گفتگو به شرط لبخند... :🌸 در هنگام گفتگو، لازم است هر دو طرف در شرايط خوبي باشند. اگر قلبشان با آن كار نباشد، احتمال اينكه به توافق و نتيجه برسند خيلي ضعيف است. همچنين اگر در حين صحبت و گفتگو يكي از طرفين خسته و بي حوصله شود، بايد ادامه گفتگو را به زمان ديگري بسپارند تا به نتيجه بهتري برسند. اگر موضوع گفتگو شديد و حاد باشد بهتر آن است كه از همان شروع صحبت، دراين باره به توافق برسند در صورتي كه هر دو زوج يا يكي از آنها در شرايط روحي خوبي نباشد و يا قادر به فكر كردن درباره موضوع مورد نظر نباشد سخنشان به نتيجه مطلوب نخواهد رسيد. 4- در حضور احترام ، گفتگو كنيد:🌼 بدون يك احترام متقابل، هيچ رابطه دوستانه و سالمي به وجود نمي آيد. چرا كه براي دستيابي به يك توافق واقعي، حضور احترام ضروري است. يكي از لوازم احترام به يكديگر آن است كه هميشه در حين بحث و گفتگو، بين موضوع مورد بحث و شخصي كه با او بحث مي كنيم، تفاوت قايل شويم. بايد بياموزيم كه رفتار فرد را طرد كنيم نه خود او را. اگر همسر من حرفي بزند يا كاري انجام دهد كه باعث آزار و اذيت من شود، كاملا منطقي است كه از رفتارش ناراحت و دلخور شوم، اما غيرمنطقي است كه رفتار او باعث شود عشق و احترامي كه نسبت به او داشتم نيز از ميان برود.بي اعتنايي و بي توجهي به او به عنوان يك شخص، نه تنها غير منطقي است بلكه بر روابط دوستانه مان نيز تاثير سوء مي گذارد🌹🌹🌹 5- منصف باشيد:🔶🔶🔶 يكي از پيش شرط هاي مذاكره، رعايت انصاف و منطق است. فقط شرايط و مشكلات خودتان را نبينيد. سعي كنيد طرف مقابل را هم درك كنيد. اصلا خودتان را به جاي او بگذاريد. با اين كار بهتر مي توانيد به مشكلات او پي ببريد. منصف باشيد. 6- ذهنتان را روي كاغذ كپي كنيد:🔶 پيش از اينكه دلخوري خود را با همسرتان در ميان بگذاريد، ابتدا عين آن را روي كاغذ بنويسيد. به اين ترتيب، سهم خود را در پيشامد مربوطه بهتر خواهيد ديد.از سوي ديگر نوشتن ماجرا از ابتدا تا انتها باعث آرامش نسبي تان مي شود و در عين حال با يادآوري اتفاقات، به علتهاي آن بهتر آگاه مي شويد. 7- اسرار مگو را به كسي نگو:🔶🔶 پيش از صحبت با همسر، هرگز موضوع را با ديگران(مثلا مادر، خواهرو...) مطرح نكنيد. چرا كه ممكن است آنها با راهنمايي هاي غلط خود، مشكل را بيش از حد بزرگ جلوه دهند و شما را به تصميم گيريهاي عجولانه و ناپخته اي وادارند. 8- كاسب امتياز نباشيد:🔶🔶 پيشاپيش يادآوري كنيد شايد اصل ماجرا يك سوء تفاهم باشد و قصدتان از صحبت رفع آن است. مكررا يادآور شويد كه در پي حل مشكل هستيد ونه امتيازهايي كه از اين راه به دست مي آوريد. 9-مچ گيري ممنوع:🔶🔶 سعي كنيد از نكات مثبت كارهاي اخيرهمسر يا آنچه از او پسنديده ايد ذكري به ميان بياوريد تا فضاي مذاكره صميمي شود. انتقادهاي پي در پي، مچ گيري هاي دائمي و محكوم كردن هاي معمول، روحيه طرف را خراب مي كند. نخواهيد به او ثابت كنيد كه اشتباه كرده است و شما بخشنده بوده ايد. از راه تشويق بهتر مي توانيد در ديگران تغيير مثبت به وجود آوريد. دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
متن☝️☝️☝️ 10-شايد من مقصرم:🔶🔶 تاكيد كنيد ممكن است مقصر اين ماجراخودتان باشيد، بنابراين محض رفع دلخوري ها اقدام به صحبت كرده ايد. اگر تقصيري داشتيد حتما آن را بازگو كنيد و از همسرتان پوزش بخواهيد. اين كارتان فضاي گفتگو را بهبود مي بخشد. در اين صورت همسرتان نمي انديشد محاكمه اي در كار است. در ضمن، او نيز به نوبه خود آماده پذيرفتن اشتباهاتش مي شود. 11- دفتر خاطرات را ورق نزنيد:🔶🔶 از گذشته هاي دور ياد نكنيد و پس از رفع دلخوري او را وادار نسازيد به گناهش اعتراف كند و از شما عذر بخواهد. 12-با دنده يك دندگي نرانيد:🔶🔶 از يك دندگي و لجاجت بپرهيزيد. بر چيزي هر چند درست پافشاري نكنيد. اگر موضوعي در آن جلسه حل نشد، گفتگو را به جلسه بعد موكول كنيد. به همسرتان بگوييد" چطوره بقيه حرفمان را در وقت ديگري بزنيم". 13- عطر صميميت بزنيد:🔶🔶 با لحن دوستانه و مهربانانه صحبت كنيد. تمام مدت گفتگو مواظب باشيد خشمگين نشويد. همچنين اگر احساس كرديد طرف صحبت شما خشمگين است به او فرصت دهيد اين انرژي مخرب را تخليه كند و همه حرف هايش را بزند و به آرامش برسد. پس از ايجاد فضايي آرام، گفتگو روند واقعي خود را پيدا مي كند. 14- چشم از او برنداريد:🔶🔶 هنگامي كه همسرتان درباره مطلبي توضيح مي دهد همه حواس خود را متوجه او سازيد.با اين رفتار خود ثابت كنيد كه او نيز داراي حق و حقوقي است. با بهره گيري از اين شيوه ها، صميميت و آرامش مهمان هميشگي خانه شماست. http://eitaa.com/cognizable_wan
♦️آیا چشم زخم واقعیت دارد؟ اصل چشم زخم از نظر عرفي و نزد بسياري از مردم، اين گونه مطرح است كه در بعضي از چشم ها اثر مخصوصي است كه وقتي از روي اعجاب به چيزي بنگرند، ممكن است آن را از بين ببرد و يا معيوب كنند و يا بيمار نمايد و ... اين مسأله از نظر عقلي امر محالي نيست چه اين كه، بسياري از دانشمندان امروز ـ معتقدند كه در بعضي از چشم ها نيروي مغناطيسي خاصي نهفته شده كه كارايي زيادي دارد. علامه طباطبایی در المیزان می‌نویسد: چشم زخم نوعی از حسد نفسانی است که هنگام مشاهده چیزی که در نظر شور چشم، زیاد و تعجب انگیز است محقق می‌شود.⇦ (المیزان ج۲۰ ، ص۳۹۳). در قرآن آيه ۵۱ سوره قلم است كه به آن اشاره دارد. بهترين راه براي علاج آن توجه به معارف و دستورات اهل بيت ـ عليهم السلام ـ است که شامل: ❶ سه مرتبه بگوييد: «ماشاءالله لاحول ولا قوه الا بالله العلي العظيم.» ⇦ (بحار الانوار، ج۹۲، ص ۱۲۸) ❷ خواندن آیه ۵۱ سوره قلم: وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ ⇦ (بحار الانوار، ج۹۲، ص۱۲۸) ❸ دست ها را مقابل صورت بگيرد و سوره حمد و توحيد و سوره های معوذتین را بخواند و دست به صورت بكشد.⇦ (بحار الانوار، ج۹۲، ص ۱۲۸) ❹ دعايي كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ براي امام حسن ـ عليه السلام ـ و امام حسين ـ عليه السلام ـ خواندند و به اصحاب نيز توصيه فرمودند: «اللهم يا ذا السلطان العظيم و المن القديم و الوجه الكريم ذالكلمات التامات و الدعوات المستجابات عاف فلانا من انفس الجن و اعين الانس.» ♦️http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔸🔹 💠 به همت استانداری یزد! 😳 اربعین، مسجد و راهپیمایی تعطیل، آتشکده باز 👌آیا با این وجود باز هم کسی شک دارد که بازی گردانان پشت صحنه کرونا دنبال چه چیزی هستند؟!
❤️💫❤️ ⭕️ برخي از افراد عصبی مانند کساني‌ هستند که پوستي ندارند يا بدن آن‌ها زخمي است و هر برخورد کوچک و ناچيزي موجب درد، رنج و ناراحتي آن‌ها می شود. ⭕️ همچنين برخي از افراد عصبی خبر بد را با سرعتي به مراتب بيشتر به مغز منتقل کرده و آن‌را در قسمت خاصي از مغز مورد تجزيه و تحليل و ارزيابي قرار مي‌دهند که غالب اوقات با واکنش تند و شديد همراه است. ⭕️ به بيان ديگر نداشتن "پوست رواني" سبب مي‌‌شود که ما با مسائل و مشکلات دنيا به صورت واکنشی بسیار بد و منفی برخورد کنيم. ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 اعتراض گر گفتم من-احساااان. خندید و هیچی نگفت.که تلفونو قطع کردمو گفتم من-اینجوری من حواسم پرت میشه...پاشو...پاشو برو تو اتاقت. ابروهاشو انداخت بالا گفت احسان-توی شرکت خودمم حق ندارم بمونم؟! در حالی که سعی میکردم خنده امو کنترل کنم میکردم گفتم من-نخیر..اینجا اتاقه منه..حالا هم برو تو اتاقت.اینجوری اصلا نمیفهمم جواب کسایی که زنگ میزننو چی میدم. ابرویی بالا انداخت..اومدم چیزی بگم که تلفن زنگ خورد.برداشتمش و چشم غره ای بهش رفتم من-سلام..بفرمایید؟! -سلام هستی خانم خوب هستین؟! احسان دستشو آورد سمتم که محکم زدم رو دستش و با لحن حرصی گفتم من-ممنونم...ببخشید شما؟! -علی هستم هستی خانم..علی صمدی چشمامو ریز کردمو گفتم من-ببخشید ولی به جا نیاوردم؟! علی-توی مهمونی یک ماه پیش...با خانومم مبینا اومدیم...یادتون نیومد؟!! با یکم فکر تازه فهمیدم کجا رو دیگه من-آهااان..ببخشید آقای صمدی..بفرمایید ؟! دوباره احسان اون پَره بی صاحابو آورد سمتم و به دماغم کشید که از روی صندلیم بلند شدم و سعی کردم پَرو از دستش بگیرم و اصلا حواسم به علی نبود که داشت پشت تلفن که دم گوشم بود حرف میزد..دستمو بردم جلو که دوباره پرو عقب کشید.با شنیدن اسمم از زبون علی تازه حواسم جمع شد. علی-هستی خانم حواستون با منه؟! شرمنده دوباره سرجام نشستم و گفتم من-ببخشید علی آقا من میتونم چند دقیقه دیگه باهاتون تماس بگیرم؟!! علی-حتما منتظر تماستون هستم..خدانگهدار. تلفونو قطع کردم و رو به احسان با جیغ گفتم من-ای بابا..احسان..از اون صبح تا حالا نزاشتی من یک کار درست و درمون انجام بدم.. سرشو کج کرد و نگام کرد که منم چپ چپ نگاش کردم http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 آروم در زدم...چند لحظه منتظر موندم تا در باز شد..و بهار اومد بیرون.محکم پریدم بغلش. من-وااای بهاره دیوونه...دلم تنگ شده بود برات.میدونی چند وقته ندیدمت؟! خندید که از بغلش بیرون اومدم و گفتم من-خاله خونس؟! بهار-آره...حمومه.تو بیا اونم میاد. رفتیم داخل اتاقش و روی تختش نشستیم. من-چه خبر از امیر؟! همونطور که با گوشیش ور میرفت گفت بهار-هیچ خبر...فعلا که داریم روی مامان کار میکنیم.مامانمم یکم نرم شده خداروشکر. لبخندی زدم و دوباره پرسیدم. من-مامان امیر چی؟!اون راضیه؟! در حالی که به گوشیش لبخند میزد زمزمه وار گفت بهار-اره...اونم راضیه. چپ چپ نگاش کردم که دیدم اصلا حواسش بهم نیست..با حرص گوشیشو از دستش قاپیدم و گفتم من-واستا ببینم..تو چیکار میکنی تو این گوشی؟! به گوشیش نگاه کردم.صفحه پیامکاش باز بود و در حال پیام دادن به امیر بود.اومدم پیامای آخرو بخونم که یهو گوشی از دستم کشیده شد و بهار با نیش باز گفت بهار-شرمنده دیگه.پیاما خصوصیه. مشکوک نگاش کردم که زد زیر خنده.در همون حال مرموز گفتم من-ببینم...چی داری میگین به هم دیگه؟! در حالی که ابرو بالا مینداخت گفت بهار-دیگه دیگه ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• با آب سنگو شستم و دوتا شاخه گل رو که خریده بودم روش گذاشتم.روی زمین نشستم و در همون حال که لبخند غمگینی روی لبم نقش بسته بود گفتم من-دیدی مامان؟!۵ ماه گذشت...۵ماهه که نیستی...میدونی الان چند وقته نیومدم سر خاکت؟! آهی کشیدم و ادامه دادم من-۲ماهه مامان..همیشه فکر میکردم اگه یه روز نباشی.هر روز..هر هفته میام سر خاکت.ولی الان ۲ماهه که نیومدم..میدونم مامان..میدونم که خیلی نامردم.. چونم از بغض لرزید و اشکام روی گونم ریخت.. http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 آهی از ته دل کشیدم.و دماغمو بالا کشیدم که جعبه خرمایی جلوی صورتم قرار گرفت.خرمایی برداشتم و نگامو سمت صاحبش انداختم.که چشمام گرد شد.احسان اینجا چیکار میکرد؟! من-احساان؟! کنارم نشست و در همون حال گفت احسان-جانم؟! من-اینجا چیکار میکنی؟! در حالی که دستشو روی سنگ قبر میزد تا فاتحه بخونه گفت احسان-اومده بودم سر خاک خاتون که دیرم یه خانم کوچولو نشسته داره گریه میکنه. لبخندی به صورتش زدم و گفتم من-خاتون کیه؟! احسان-مامان مامانمه..خیلی دوسش داشتم.الان ۴ساله که فوت کرده.مهمترین آدم توی زندگی من بود با مرگش داغون شدم. لبخند شیطونی زدم و گفتم من-منو هم اندازه خاتون دوست داری؟! نگام کرد و لبخند دندون نمایی زد و هیچی نگفت..چرا جواب نداد؟!سرمو کج کردم و گفتم من-چرا جواب نمیدی؟! نگام کرد و ابرویی بالا انداخت. احسان-چی بگم؟! دستمو آروم تکون دادم و در حالی که رو به روم نگاه میکردم گفتم من-دارم بهت میگم منو هم اندازه خاتون دوست داری یا نه؟! نفسشو با فوت بیرون داد که چشمامو گرد کردم و با حرص گفتم من-یعنی منو اندازه مامان بزرگت دوس نداری؟! نگام کرد و ریز خندید که با حرص خواستم بلند شم.گوشه پالتومو گرفت و کشیدم که دوباره سر جام نشستم.در حالی که میخندید گفت احسان-دیوونه کجا میری؟! در حالی که شونه بالا مینداختم گفتم من-دلیل نداره بمونم که.. سرشو انداخت پایین و شونه هاش لرزید که فهمیدم داره میخنده.چپ چپ نگاش کردم که گفت احسان-چقدرم سریع ناراحت میشه خانم..چرا تورو هم اندازه خاتون دوست دارم. پشت چشمی نازک و زیر لب گفتم من-دوست داشتنت به درد خودت میخوره. احسان-ببین هستی..هر کدوم از شما برای من یجورید..قرار نیست همه برام یک شکل باشن..من تورو به شکل خودت دوست دارم خاتونو به شکل خودش و حنا هم به شکل خودش.قرار نیست که همتونو مثل هم دوست داشته باشم.حنا و خاتونو چون جزو خانواده ام هستن یه جور دوست دارم و تورو.. بعد حرفش مکث کرد.نگاهی بهم انداخت و با لبخندی اضافه کرد احسان-تورو هم به عنوان عضو آینده خانواده ام یجور دوست دارم. این حرفو که زد کلا آروم شدم و نیشم ناخودآگاه باز شد..یجورایی غیر مستقیم گفته بود همسر آینده ام که من داشتم ذوق مرگ میشدم دستامو زیر چونم زدم و گفتم من-تو هیچوقت از خانوادت برام نگفتی هااا. نگام کرد و لبخند تلخی زد احسان-یه روزی برات میگم. من-از خاتون چی؟! احسان-اونا رو هم یه روز تعریف میکنم برات. لبخندی زدم و هیچی نگفتم...شاید دوست نداشت حرفی ازشون بزنه. احسان-هستی امشب شام باید بیای خونه من ها. کلا توی هپروت بودم و نفهمیدم چی گفت من-هان؟!! احسان-میگم امشب شام دعوتی خونه من. لبخند بزرگی زدم من-چرا؟! احسان-چون این حنا منو کچل کرده.هر شب میگه به هستی جون بگو بیاد خونمون.هرچی میگم حنا جان هستی جون دیشب خونه امون بوده.بیچاره شاید کار داشته باشه تو کَتِش نمیره که نمیره. آروم خندیدم و دوباره به سنگ قبر مامان نگاهی انداختم.. http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 دردسر_عاشقی با انگشت سبابه ام چند ضربه به در زدم که در با چند دقیقه تاخیر باز شد و حنا جلوی در پیداش شد و با دیدن من جیغی کشید و پرید توی بغلم منم خندیدم و توی بغلم فشارش دادم حنا-سلاااام هستی جوون از توی بغلم بیرون کشیدمش. من-سلام حنا بانو.خوبی؟! دستشو گرفتم.و وارد خونه شدیم.سرشو با ناز کمی تکون داد حنا-شما رو که میبینم خوب شدم. آروم خندیدم و چیزی نگفتم..و به دور و بر نگاه کردم تا احسانو پیدا کنم که صدای حنا بلند شد حنا-دنبال احسان میگردی هستی جون؟! با تعجب نگاش کردم..عجب بچه ی تیزی بود!!همینجوری داشتم با چشمای گرد نگاش میکردم که صدای احسانو از پشت سرم شنیدم احسان-چه قدر ضایع دنبالم بودی که این بچه هفت ساله فهمید؟! سریع برگشتم سمت احسان و با شیطونی گفتم من-نه بابا..من اصلا یادم نبود تو هم هستی! یک تای ابروشو انداخت بالا و همونطور که دستاشو توی جیب شلوارش میکرد لبخند کجی زد احسان-چه جالب...پس توی راه پله ها دنبال چی میگشتی؟! چشمامو الکی گرد کردمو گفتم من-من؟!من اصلا راه پله رو نگاه کردم. احسان-چرا من دیدم داشتی دور و برتو میگشتی.. سرمو به طرفین تکون دادم من-نه بابا..من داشتم با حنا حرف میزدم. احسان-چرا میگشتی با حرص چشم غره ای بهش رفتم من-نمیگشتم. با قدم های آروم اومد جلو و با لبخند خبیثی اضافه کرد احسان-چرا...میگشتی. من-نمیگشتم احسان-میگشتی. من-نه نه نه..نمیگشتم. احسان-چرا چرا چرا..میگشتی. با حرص نگاش کردم و سرمو تکون دادم من-احسان بچه شدی؟!اصلا میگشتم خب که چی؟! در حالی که پشتشو بهم میکرد و به سمت پله ها میرفت با خنده گفت احسان-خب همین دیگه...مهم اینکه داشتی دنبال من میگشتی http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 دستامو بهم مالوندم و گفتم من-ممنونم..عالی بود. لبخندی زد و چیزی نگفت که حنا هم رو به احسان گفت حنا-مرسی احسان جونم..خیلییی خوشمزه بود. احسان-خواهش میکنم عزیزم. از پشت میز بلند شدم و همونطور که بشقابمو برمیداشتم گفتم من-فکر نمیکردم انقدر آشپزیت خوب باشه. همونطور که لبخند کجی زد گفت احسان-چه میشه کرد..نمیشه که هر شب پیتزا بخوریم.باید یاد میگرفتم. اومدم حرفی بزنم که صدای در اومد.همونطور که به سمت در آشزخونه میرفتم گفتم من- من باز میکنم. لباسم چون زمستون بود لباس بافت بلند سورمه ای رنگ بود با شلوار چسب طوسی یک شال طوسی هم شل روی سرم انداخته بودم.هم خودم دوست نداشتم خیلی آزاد باشم هم نمیخواستم حنا رو حساس کنم..به در رسیدم و درو آروم باز کردم که زن مسنی جلوی در بود.قیافه نرمالی داشت ولی بی اندازه با کلاس بود.با اخم وحشتناکی بهم نگاه کرد که باعث شد آب دهنمو قورت بدم.آروم گفتم من-سلام..کاری دارید؟! با این حرفم اخماش بیشتر توی هم رفت و منو کنار زد و وارد خونه شد. خانوم-احسان کجاست؟! من که از کارای اون اخمام توی هم رفته بود گفتم من-کجا خانوم سرتو انداختی میای تو؟! پوزخندی بهم زد و در همون حال رفت سمت آشپزخونه منم پشت سرش رفتم تو آشپزخونه.احسان با حنا مشغول جمع کردن میز و خندیدن بودن که احسان با دیدن اون زنه اول ابروهاش بالا پرید و بعد چند ثانیه انگار تازه باورش شده بود..اخماشو توی هم کشید.صدای بهت زده حنا رو که شنیدم کلا هنگ کردم حنا-مامااان؟! اخمام از هم باز شد با تعجب به چهره اون زنه نگاه کردم http://eitaa.com/cognizable_wan
👌 آیا میدانید 💠مصرف گلابى فشار خون را كاهش می دهد👌 📝•⇦ آب اين ميوه، بخاطر وجود قند فراوان در خود انرژى فروانی را به بدن بخشیده و در رفع خستگی مفید است 💌 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 داروهای خوراکی ✅پونه کوهی: ضد عفونت ✅فلفل: لاغری ✅عدس : ضد دلشوره و استرس ✅ آناناس: کاهش غلظت خون ✅بادام: تقویت سیستم ایمنی ✅لوبیا قرمز : درمان مشکلات کلیوی ✅سیب : مقوی مغز 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
زیتون خطر ابتلا به آلزایمر و پارکینسون را کاهش میدهد ▫️ ترکیبات فنلی موجود در زیتون باعث کاهش التهاب در بدن و بهبود عملکرد مغز شده و خطر ابتلا به بیماری آلزایمر و پارکینسون را کاهش می دهند. 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
⚪️چگونه ویتامین A بیشتری جذب کنیم؟ 🔸اگر می‌خواهید که مقدار بیشتری ویتامین A دریافت کنید، این مواد غذایی را مصرف کنید: 🔸سیب زمینی شیرین 🔸اسفناج 🔸زرده تخم‌مرغ 🔸هویج 🔸غذاهای دریایی 🔸فلفل دلمه‌ای 🔸جگر 🔸ماهی 🔸شیر 🔸گوجه‌فرنگی 🔸مکمل‌های ویتامین A موجود در داروخانه‌ها 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ 👇 🆔http://eitaa.com/cognizable_wan
ناشتا چند عدد خرما بخورید !👌🏻 ▫️کلسیم و ویتامین‌های آن باعث شادابی وطراوت پوست شده، از کم‌خونی جلوگیری کرده، موها راپُرپُشت و بوی بد دهان را رفع می‌کند + ضدسرطان بوده و برای تعادل اعصاب مفید است. 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃💝🍃 🎀 🎀 ❌زنها فقط از مقايسه شدن با رقباشون نمیترسند. اين‌كه هر زن ديگری در ذهن همسرشان موفق‌تر و توامند‌تر از آن‌ها باشد، به زن‌ها احساس ناامنی می‌دهد. 🔵آن‌ها دوست دارند خانه باشند و اين‌كه در ذهن همسرشان كامل‌ترين زن دنيا باشند، براي آن‌ها به معنی خوشبختي و موفقيت در ازدواج است. 🔵به همين دليل وقتي از او مي‌خواهيد فلان غذا را مثل درست كند، فلان ظرافت را مثل مادرتان داشته‌باشد يا فلان رفتارش مثل رفتار مادرتان باشد، از كوره در مي‌روند و نه تنها از شما ميیرنجند بلكه مادران كه هيچ نقشی در اين ماجرا نداشته را هم مقصر می‌دانند. ‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌼🌺🌺🌼𖣔༅═┅─ http://eitaa.com/cognizable_wan ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌼🌺🌺🌼𖣔༅═┅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎
❤️🍃❤️ 👈 سازگاری ؛جنبه‌ای از رابطه‌ی زناشویی است ؛ که عموماً نادیده گرفته می‌ شود . 👈 هنگامی که در جستجوی شریک آینده‌ی زندگی‌تان هستید ؛ 👈 معیارهای متعددی مانند زیبایی ، هوش ، شوخ‌ طبعی و … را در نظر می‌گیرید . ✍حال آن که سازش و سازگاری ، مهم‌ترین عامل ازدواج موفق است ؛ و موجب پایداری زندگی ها می شود... 💕💕💕 http://eitaa.com/cognizable_wan
مردی ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ میکرد، ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ تنهايی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ،ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ شد ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺁﺧﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ، بعد ﺍﺯ 5 ﺳﺎﻋﺖ، ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ نگهبان ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ. پس از بهبود حالش، ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺯد؟ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻣﻦ 30ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ که ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ورود با من ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣن خداحافظی ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽﺷﻮﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺑﺎ من ﻃﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ نیستم ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ روزهای ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ سری ﺑﺰﻧﻢ. ﻣﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮسی ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ چون ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ! ﻣﺘﻮﺍضعانه تر و دوستانه تر وجود هم را لمس کنیم، بی تفاوت بودن خصلت زیبایی نیست 🍃 🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زودنیوزی ها با این کلیپ های جنجالی، باید شانس بیاورند و ممنوع الکار نشوند! ببینید در پاسخ به این صحبت رئیس جمهور که گفته بود هرچه فحش و لعنت دارید به آدرس کاخ سفید واشنگتن بفرستید، چه ساخته اند! آدرس جدید کاخ سفید برای لعنت فرستادن که آخر خنده است! فقط دقت کنید فحش و لعنت هایتان به آدرس اشتباه نرود، چون که آقازاده های ایرانی در آمریکا چندین کاخ سفید برای خودشان ساخته اند!😂 http://eitaa.com/cognizable_wan