eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
638 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت وقتی چشمامو باز ڪردم بیمارستان بودم زینب: _پاشو دختر لوس خجالت نمیڪشه😒 فرت و فرت غش میڪنه.. عطیه غشه کار خودشو کرد.. ولی عطیه تا غش کردی آقاے علوے دستو پاشوبد جور گم کرد😁😉 دست بی جونمو آوردم بالا وڪوبیدم به ڪتف زینب😬👊 صدای در بلند شد مامان و بابام بودن اشڪ توچشماشون حلقه زده بود😢 چند ساعت بعد از بیمارستان مرخص شدم اولین قدمِ با رو برمیداشتم😍 مثل ڪودڪے بودم ڪه تازه روزای اول راه رفتنشه☺️ حال زینب این روزا خیلی داغون بود💔 پنجشنبه غروب با بچه ها و مدعوین رفتیم مزار شهید زینب با اشڪ😭 و بغض😢 ڪیڪ رو برید بعد از تولد، بهار مارو برد بام تهران شلوغ بود ولی گویا این شلوغی برای زینب مهم نبود رفت جلوتر دستاشو ازهم باز ڪرد وشروع ڪرد به دادزدن... حسسسسسیییییننننن😭 حسییییییییننننننننن😭 داااداش کجااااااااایییی😭 تولدتتتتتتتتتتتتتتت مبااااااااررررررررڪڪ گمنااااااآاااااااااممممممممم ترییییین سررررررربازززززز بی بی زیییینببببب😭 دویدم سمتش... اگه همینجوری داد میزدحتما حنجره اش زخم میشد😔 بغلش ڪردم وگفتم بسههه زینب😢 زینب: _عطیههههههه داداشممممم نیییست😭من نمیدونم عزیزم کجااسست😭 چه بلایی سرش آورد😭 چادرم لوله ڪرد تودستش سرشو پنهان کرد توسینم وگفت: _دلم برای عطر تنش تنگ شده.. من حتی یه از برادرم ندارم ڪه ناز و تمنام رو اونجا بریزم😣😭 بهار: _پاشید بریم خونه،زینب حالت بد میشه ها.. یادت نره حسین چی خواسته ازت.... ادامہ دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب 🕊 قسمت 🍀راوےزینب🍀 وقتی رسیدیم خونه خیلی حالم بد بوود افتادم روی مبل.. صدای نامفهوم مامانو میشنیدم ولی نمیفهمیدم چی میگه بهار چادر و روسریمو باز کردوبلندم کرد _زینب پاشو این شربتو بخور یکم سرحال بشی _نمے.....تو...نم ب....ها...ر _پاشوببینم😠 یکم خوردم با کمک مامانم و بهار رفتم تواتاقم و افتادم روی تخت به دقایقی نرسید خوابم برد😴 《وارد یه باغ سرسبز شدم..کمی که رفتم جلوتر دیدم یه گروه از آقایون با لباس جلوی یه قسمت جمع شدن یه آقای داشت میرفت اون سمت پرسیدم : _برادر ببخشید اونطرف چه خبره؟ _ جمع شدن برای زیارت _ببخشید برادر شما حسین عطایی فرد میشناسین؟ _بله همینجاست چند ثانیه نشد حسینمو دیدم رفتم بغلش _داااااااادااااش😍واقعا خودتیییی😭 داداش: _زینب جانم گریه نکن عزیزم من همیشه همراهتم نا آرومی نکن✨ الانم باید برم. _داااااااااااااااااااداااااااششش😭نروووووووووووو😭😭 جلو چشمام گم شد جیییغ زدم دااااااااااداااآاآششش😭😭《. مامان: _ززززیییینببببب‌!.. پاشوو خواب بودی😢 _داداش کو؟😢😭😥 مامان بغلم کرد _خواب دیدی عزیزم😊 ادامه،دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب 🕊 قسمت بعد از اون خواب بطور معجزه آسایی شدم.. وقتی خواب رو برای بهار گفتم بهار گفت این مصداق همون است 《 نزد ما زنده اند و روزی میخورند..》 چه روزی بالاتر اززیارت سید وسالار شهیدان.. _بهار؟😒 بهار: جانم؟😊 _دلم میخواد بقیه شهدای صابرین رو بشناسم..دلم میخواد شهدای بیشتری رو بشناسم😢 بهار:عالیه.. یه تیم تشکیل بده شروع کن البته بعداز راهیان نور.. تو وخانواده مهمان اختصاصی ماهستید😊 _آه...اولین عید بعداز حسین.. چجوری میشه؟...😞 بهار: الله اکبر! بازم شروع کردی؟این سفر برای تو یه نفر واجبه😕 _همچین میگی واجبه انگار جنوب نرفتم.!!!😐 بهار: رفتی ولی انگار باورشون نداری نداری حسین زندس و پیشته چون جسمشو نمیبینی نفی میکنی زنده بودنش رو.. لعنت کن شیطان رو نزار همین بشه نفوذ شیطان😒 _هیچی ندارم بگم... میشه من یه نفر رو همراه خودم بیارم؟😞 بهار: کی؟😊 _عطیه😅 بهار: عالیه😉.. اتفاقا کانال کمیل تو برناممونم هست. ازمعراج الشهدا خارج شدم شماره عطیه رو گرفتم.. _الو سلام عطیه خوبی ؟ چیکلر میکنی؟ عطیه: ممنون توخوبی؟ خونم.داشتم مسائل فیزیک حل میکردم _عه! من هنوز حل نکردم واایی😬 عطیه: خخخ زینب حالا چیکار داشتی زنگ زدی؟😄 _آهان عید کجا میخواید برید؟ عطیه: مامان میگن شمال ولی من دلم یه جای میخواد... اصلا هست همچین جایی؟ _پس چمدونتو ببند دعوتت کردن😇جایی که قدم به قدمش جای پای ومتبرک به گوشت و خون شهداست... عطیه: زینب اینجا کجاست؟ _مناطق عملیاتی هشت سال دفاع مقدس.. ۲۴ اسفند میریم تا دوم فروردین.. خودمم میام اجازتو از مامانت میگیرم😊میشنوی عطیه چی میگم؟ عطیه: زینب!.. من چیکار کردم به دادم رسیدن😰😢؟ _تو شدی بخشیده شدی😊شهدا هم هوات رو دارن.. من برم کاری نداری؟ عطیه: مراقب خودت باش.. یاعلی سوار مترو شدم.. برای بهشت زهرا وارد که شدم دیدم حاج خانم میردوستی و عروسشون سر مزار آقا سیدهستن. مزاحم خلوتشون نشدم. به سمت قطعه سرداران بی پلاک رفتم ناخودآگاه سر یه مزار شهید نشستم شروع کردم به حرف زدن 《توهم مثل حسین من 😭 من باورتون دارم اما یه خواهرم دلم گاه و بیگاه حضور برادر شهیدمو میگیره😭 زود بود من ببینم😭 بشکنه دستی که ازم گرفت😔 حتی جنازشو بهم ندادن که نازش کنم😭 مثل بقیه خواهرای شهدا صورت نازشو ببوسم. سینه نازشو لمس کنم..😭》 مداحی گذاشتم باهاش گریه کردم😭 بازنگ گوشی یهو سرمو از مزار شهیدگمنام برداشتم هواتاریک بود.. مامان بود _الو مادر جان کجایی؟😨 _وای مامان😱بخدا متوجه گذر زمان نشدم بهشت زهرام قطعه سرداران بی پلاک💔 _گریه نکن مادر فدات بشه 😢همونجا بمون بابات میاد دنبالت.. یه ۴۵ دقیقه طول کشید تا بابا رسید تارسید منو بغل کرد. دونفری گریه کردیم😭😭 بابا: پدرت بمیره که شدی😭😔 -نگووو بابا.. نگووو😭من الان بجز شما کدوم مرد و دارم.. حسین رو شما بزدگ کرده بودی. شما عطر حسینی بابا: پس بخند تا منو مادرت بیشتر از این دق نکردیم وقتی رسیدیم خونه رفتم تو اتاقم نگاهم به تابلو حسین افتاد ✨ "إن الله یحب الصابرین"✨ رفتم دست و صورتم رو شستم ورفتم تو پذیرایی _آقا و خانم عطایی فرد بنده شمارو دعوت میکنم بریم پیتزا🍕بخوریم مهمون من مامان بابام تعجب کردن😳ولی همقدم شدن باهام گفتم تا بشم پایه خونه تا مامان و بابام بیشتر پیر نشن...☺️ ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *همه بخونن* 🔴 *عیبهای_توهّمی_همسر* 💠 مردی متوجه شد همسرش کم شده است و نمی‌خواست همسرش مطلع شود. به این دلیل، نزد دکتر خانوادگی‌شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت. گفت: برای اینکه بتوانی دقیق‌تر به من بگویی که میزان شنوایی همسرت چقدر است، ساده‌ای را انجام بده و جوابش را به من بگو! در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در ۳ متری تکرار کن! بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. 💠 آن شب همسر مرد در سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود. مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر است بگذار امتحان کنم. سوالش را مطرح کرد نشنید بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت:” شام چی داریم؟” و گفت: عزیزم برای چهارمین بار دارم میگم داریم! 💠 گاهی بد نیست نگاهی به خودمان بیندازیم شاید که تصور می‌کنیم در وجود دارد در وجود خودمان است. http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ ❓ *آيا تفكيك حساب بانكي ميان زوجين درست است؟ چگونه مسائل و مشكلات مادي بين زوجين را حل كرد؟* 👈اگر مفهوم ازدواج در ذهن زوجين به اشتراك گذاشتن مهمترين دارايي‌هايشان (جسم، روح و روان، فرزند) و رسيدن به يك زندگي خوشبخت و موفق است ديگر جايي براي مال من و مال تو، داشتن حساب بانكي مجزا و يا استفاده از پول به عنوان وسيله‌اي براي كنترل يا تحت تاثير قراردادن فرد مقابل نمي‌ماند ( البته در مورد ازدواج مجددي‌ها قضيه كمي فرق خواهد كرد). http://eitaa.com/cognizable_wan
🚩 وقتی آنڪس ڪه دوستش داریم بیمار میشود میگوییم امتحان الهی است . و هنگامی ڪه بیمار میشود شخصی ڪه دوستش نداریم میگوییم عقوبت الهی...!! وقتی آنڪس ڪه دوستش داریم دچار مصیبتی میشود میگوییم از بس ڪه خوب بود . و هنگامی ڪه به مصیبتی دچار میشود شخصی ڪه دوستش نداریم میگوییم از بس ڪه ظالم بود...!!! مراقب باشیم....! قضا و قدر الهی را آن طور ڪه پسندمان هست تقسیم نڪنیم!.... همه ما حامل عیوب زیادی هستیم و اگر لباسی از سوی خدا ڪه نامش سِتْر (پوشش) است نبود گردنهای ما از شدت خجالت خم میشد . پس عیب جویی نڪنیم در حالی ڪه عیوب زیادی چون خون دررگها در وجودمان جاریست. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan