فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 وقتی که در حال عزاداری هستیم ولی در خیمهگاه امام حسینع نیستیم❗️
داریم زیر بیرق یزید سینه میزنیم❗️
بشنوید از استاد رحیم پور ازغدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی آقازاده از پدر خبیث تر میشه!❗️
از صدر اسلام تا به الان اقازاده های زیادی بودن که خبیث تر از پدر بودن ازین نمونه ها کم نداریم در حکومت حال جمهوری اسلامی❗️
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
🔸پنجشنبه ها برای ما روز یادآوری درگذشتگان و خاطرات آنهاست؛
ولی برای آنها روز چشم انتظاری ست، منتظر هدیه هستند...
هدیه به روح پدران و مادران آسمانی و همه عزیزان سفرکرده بخوانیم فاتحه و صلوات و در صورت امکان خیرات🌸🙏
👇👇👇👇
🍎 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چراااااااا
در هیچ کجا صحبت از قتل عام نصف جمعیت ایران توسط انگلیس خبیث نیست🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🆔 👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
40.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#كليپ | بيست سال، بيست دقيقه! 😁
🎞 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نبینی از دستت رفته😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دختر حیوانات رو کاملا بی حرکت و خواب میکنه و با یک صدا همه شون بیدار میشن
🇯🇴🇮🇳 ↯
🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
#داستان
حضرت حجة الاسلام و المسلمین آقاى حاج سیّدمحمد تقى حشمت الواعظین طباطبائى قمى داستانى را از آیت الله العظمى مرعشى نجفى قدس سره اینچنین نقل فرمود: یکى از علماى نجف اشرف ، که مدّتى در قم آمده بود، براى من چنین نقل کرد که : من مشکلى داشتم به مسجد جمکران رفتم درد دل خود را به محضر حضرت بقیة الله حجةّبن الحسن العسکرى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) عرضه داشتم و از وى خواستم که نزد خدا شفاعت کند تا مشکلم حل شود.
براى همین منظور بکرّات به مسجد جمکران رفتم ولى نتیجه اى ندیدم . روزى هنگام نماز دلم شکست و عرض کردم : مولاجان ، آیا جایز است که در محضر شما و در منزل شما باشم و به دیگرى متوسل شوم ؟
شما امام من مى باشید، آیا زشت نیست با وجود امام حتّى به علمدار کربلا قمر بنى هاشم (ع) متوسل شوم و او را نزد خدا شفیع قرار دهم ؟!
از شدت تاثر بین خواب و بیدارى قرار گرفته بودم. ناگهان با چهره نورانى قطب عالم امکان حضرت حجّت بن الحسن العسکرى عجل الله تعالى فرجه الشریف مواجه شدم. بدون تامل به حضرتش سلام کردم .
با محبت و بزرگوارى جوابم را دادند و فرمودند: نه تنها زشت نیست و نه تنها ناراحت نمى شوم به علمدار کربلا متوّسل شوى ، بلکه شما را راهنمائى هم مى کنم که به حضرتش چه بگویى.
چون خواستى از حضرت ابوالفضل (ع) حاجت بخواهى، این چنین بگو: یا اباالغوث ادرکنى اى آقا پناهم بده.
( لاله هاى رنگارنگ ، ص114 )
http://eitaa.com/cognizable_wan
💞 بهترین و شیرین ترین سخن ،
💞 تعریف و تمجید زنان ،
👈 از شوهرشان ، می باشد .
💌 جورج ولز
http://eitaa.com/cognizable_wan
💍 #همسرداری
هر که با اسمِ تو و عشقِ تو اشنا بشود
فیض عالم ببرد دور ز دنیا بشود
مهر تو نیست که ارزانیِ هر خار و خسی
عاشق ان است که از عشق تو شیدا بشود
دل شیدا شده محزون ز فراق رخ توست
باید این دل به رهت مست و هویدا بشود
سالها عشقِ تو بر سینه ی خویش حک کردم
تا که روزی دلِ زار راهیِ صحرا بشود
نادم از جرم و گناهان ببین سر بر زیر
به امیدی که شفیع، زاده ی زهرا بشود
🖤الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج🖤
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍂🍂🍂🍂🍂
⛔️ کلیسای سُم الاغ ⛔️
🔴 یزید بن معاویه ، جشن با شکوهی به مناسبت قتل امام حسین علیه السلام ترتیب داد و در حالی که سر مطهر سیدالشهداء را مقابل خود قرار داده بود، شراب می نوشید. نماینده پادشاه روم که مسیحی بود از یزید پرسید:
"این سَرِ کیست؟"
یزید پاسخ داد:
"سر فرزند فاطمه زهرا ، دختر رسول الله است!"
مرد مسیحی گفت :
"وای بر شما ! من از نسل داوود نبی هستم و با چندین واسطه به او می رسم ولی مسیحیان، بسیار به من احترام می گذارند. آنگاه شما فرزند دختر پیامبرتان را می کشید و جشن می گیرید؟! این چه دینی است که دارید؟
آیا قضیه "کلیسای سُم الاغ" را شنیده ای؟
کلیسایی وجود دارد که در محراب آن ، جعبه ای از طلا گذاشته اند. داخل آن جعبه ، یک "سُم الاغ" هست که مسیحیان آن منطقه معتقدند متعلق به سُم الاغی است که حضرت عیسی بر آن سوار می شده است! مسیحیان دور آن جعبه می چرخند و بوسه می زنند و تبرک می جویند!
این وضع مردمی است که گمان می کنند سُم الاغ پیامبرشان عیسی در آن قرار دارد. آنگاه شما پسر دختر پیامبرتان را می کشید؟!"
یزید گفت:
"این نصرانی را بکشید که اگر به روم برود آبروی ما را می برد!"
مرد مسیحی گفت:
"دیشب خواب پیامبرتان را دیدم که به من وعده بهشت داد! نمی دانستم چرا! حالا می فهمم چرا مرا به بهشت مژده داده است."
سپس مرد مسیحی سر مطهر امام حسین علیه السلام را در آغوش گرفت و گریست و در همین حال، او را کشتند.
📚مقتل خوارزمي، صفحه ۲۷۵
📚لهوف، صفحه ۱۹۱
http://eitaa.com/cognizable_wan
#به_نام_خدای_مهدی
🔮#قسمت_بیست_و_ششم .
🔮از زبان سهیل
تا صبح بیدار بودم و با خودم کلنجار میرفتم...
تا چشمم رو میبستم کابوس میدیدم...
دلم میخواست کاری کنم و خبری بگیرم ولی دستم به هیچ جا بند نبود...😕
صبح رفتم دانشگاه و محل ثبت نام راهیان نور...
منتظر بودم شاید دوستش امروز دانشگاه بیاد و از اون خبری بگیرم..
ولی خبری نشد...
بیشتر نگران شدم...
نمیدونستم بازم بیمارستان برم یا نه 😕
چند روز دیکه زمان اعزام راهیان بود و من به بچه ها گفته بودم من امسال نمیتونم بیام
فرماندمون اصرار میگرفت تو حتما باید باشی چون مسئول راهیانی و ته دل یه چیزی راضی نمیشد...
ظهر شد و تصمیم گرفتم برم بیمارستان...
هرچی شد شد
دیگه بهتر از این نگرانی و دلشوره و فکر و خیاله...
سریع یه ماشین گرفتم و سمت بیمارستان حرکت کردم...
توی راه صلوات نذر کردم که اتفاق خاصی نیوفتاده باشه و حالشون بهتر باشه...
به بیمارستان رسیدم و وارد بخش شدم
جلوی در اتاقش رفتم و دیدم یه خانمی بیرون وایساده و داره تسبیح میزنه...
آب دهنم رو قورت دادم و یه نفس عمیق کشیدم و رفتم جلو
-سلام حاج خانم...
-سلام پسرم...بفرمایین(از تن صداش معلوم بود گریه کرده و اشکاش رو با دستش پاک میکرد)
-میخواستم بپرسم خانم فلاحی اینجا بسترین؟؟
-ببخشید شما؟! 😯
-من یکی از همکلاسیاشون هستم...شنیدم حالشون خوب نیست اومدم جویای احوالشون بشم...شما مادرشون هستید؟!
-بله...لطف کردین...آره مریم همینجاست...اجازه بدین برم تو و ببین آمادگی داره یا نه...
-خواهش میکنم بفرمایین
.
🔮از زبان مریم
-مادر: مریم جان...بیداری؟!
-آره مامان...چیشده؟؟ -هیچی مادر جان...ملاقاتی داری
-کیه؟؟ میلاده؟!😕
-نه دخترم یه آقاییه میگه از همکلاسیاته
-همکلاسی؟!😯حتما این زهرا برداشته همه جا جار زده؟! خود زهرا بیرون نیست؟! -نه هنوز نیومده...
-راستی مامان از میلاد خبری نشد؟!
-نه دخترم...نگران نباش...سرش شلوغه...تا شب میاد حتما...
-آخه الان دوروزه نیومده ملاقات 😕
-شاید نمیتونه تورو رو تخت ببینه...درکش کن...
.
🔮از زبان سهیل
مادرش از اتاق بیرون اومد و در رو باز گذاشت و گفت:
اگه کاری دارین باهاش بفرمایین فقط زیاد طول نکشه چون حرف زدن براش خوب نیست زیاد
-چشم حاج خانم...
-آروم در رو زدم و وارد اتاق شدم...
چشماش کنجکاو بود ببینه کی اومده ملاقات...
تا من رو دید سرش رو برگردوند به طرف اونور و چیزی نگفت..
-ببخشید خانم فلاحی...نگرانتون بودم...خواستم جویای احوال بشم...
-بازم چیزی نگفت...
-فک کنم مزاحمم...ببخشید...
و به سمت در حرکت کردم:
داشتم از اتاق بیرون میرفتم که گفت:
.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
#قلبم_برای_تو❤❤
.
🔮#قسمت_بیست_و_هفتم
-آقای محترم...من ازدواج کردم...اگه شوهرم شما رو اینجا ببینه چه فکری در مورد من میکنه؟! اگه حال من براتون مهمه دیگه اینجا نیاید...😐
پاهام خشک شد...
نمیتونستم باور کنم...
یه دیقه انگار در و دیوار سرم خراب شد...😔
برگشتم و نگاش کردم دیدم باز سرش رو برگردوند اون طرف...
نتونستم جلو اشکم رو بگیرم...😢
از در اتاق بیرون اومدم...
دیدم مادرش نشسته و داره باز تسبیح میزنه و گریه میکنه...
رفتم جلو و با بغض گفتم...نگران نباش مادر من مطمئنم حالشون خوب میشه و سریع به سمت پله ها حرکت کردم...
توی راه پله دوستش رو دیدم که داشت بالا میومد و با دیدن من گفت:
-شما؟! اینجا؟!😯
چیزی نگفتم و راهم رو ادامه دادم...
صداش رو بلند تر کرد و گفت:
-مگه قول نداده بودین به من؟!😐
-برگشتم وسرم رو بالا گرفتم و نگاش کردم...
اشکهام رو دید و چیزی نگفت...😢
سرم رو برگردوندم و به راهم ادامه دادم...
مثل دیوونه ها شده بودم...به هرچی که رو زمین بود لگد میزدم...
از همه چی عصبانی بودم...
مثل یه انبار باروت که منتظر یه جرقه هست هر آن دلم میخواست داد بکشم...
از خاطرات یکی از شهدا یادم اومدم موقع عصبانیت لاحول ولا قوه الا بالله خیلی اثر داره
این ذکر رو میگفتم و راه میرفتم...
تو راه بودم که گوشیم زنگ خورد...
فرماندمون بود...
اول بی اعتنا شدم و جواب ندادم ولی دیدم دوباره زنگ میزنه برداشتم
-بله؟!
-سلام سهیل...خوبی؟!
-نه زیاد...😧
-چی شده؟
-هیچی...کارتو بگو محمد😧
-سهیل اسمت رو دارم برا راهیان به عنوان مسئول اردو رد میکنما...
-محمد من هیچ جا نمیام...😐
-لااله الا الله....چرا؟!...
-نمیدونم...فعلا خداحافظ...
.
یه ماشین گرفتم و مستقیم رفتم امامزاده صالح...
وارد حیاط که شدم رفتم رو مزار شهدا و زار زار گریه کردم...
مردم همه نگام میکردن...ولی برام مهم نبود...
بلند بلند میگفتم مگه قرار نبود کمکم کنید...😭
چی شد پس؟!
نکنه شما هم فک میکنین همش تظاهره...
نکنه شما هم با دیدنم حالتون بد میشه؟!
ها؟!
چی شدددد؟!😢😢
.
🔮از زبان مریم
بعد از رفتن اون پسره احساس میکردم قلبم بیشتر درد میکنه...
به مامان چیزی نگفتم که بدتر ناراحت نشه...
داشتم بیرون رو نگاه میکردم که دیدم زهرا اومد تو اتاق
.
-سلام مریم گلی -سلام...چه عجب...
-خوبی خانم؟؟همه چی ردیفه...
-اره...اگه شما بزارین...
-چی شده؟!
-تو به این پسره گفتی من اینجام...😐
-کدوم پسره؟!😕
-خودتو نزن به اون راه 😡
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
#به_نام_خدای_مهدی
.
#قلبم_برای_تو❤❤
.
🔮قسمت بیست و هشتم
.
-راستش خیلی اصرار کرد منم دلم سوخت...ولی قول داده بود نیاد😕حالا چی گفت مگه؟!
-مهم نیست دیگه...از میلاد خبری نشد؟!
-نه...نیومد مگه امروز؟!
-نه...به مامان یه زنگم نزده از صبح تا حالا...😑
-نگران نباش...حتما باز شهرستانه برا کاراش
-دیگه اندازه یه زنگ که وقت داره؟؟
-شاید آنتن نمیده...راستی مریم چی گفتی به این پسره؟! داشت گریه میکرد رو پله ها
-گریه میکرد 😯😯😕
-آره...خواستم جر و بحث کنم باهاش که چرا اومدی اینجا که دیدم حالش خوب نیست چیزی نگفتم...
-واقعا گریه میکرد 😯😕
-اره...
.
🔮از زبان سهیل
بعد از زیارت آروم به سمت خونه حرکت کردم...
حوصله رفتن به خونه و سئوال جوابهای اهل خونه رو نداشتم...
ظاهرم داد میزد که یه چی شده...
موندم تا یکم دیرتر بشه و نصف شب اروم کلید رو انداختم و رفتم تو خونه...
هر کاری میکردم خوابم نمیبرد...
با خدا درد و دل میکردم تا صبح...
خدایا نه دیگه ازت میخوامش و نه هیچی...
فقط میخوام بفهمه که دوست داشتنم تظاهر نبود...😢
بفهمه که آدم بیخودی نیستم...😢
بفهمه واقعا عوض شدم 😔😔
.
نفهمیدم کی خوابم برد...
خواب دیدم نصف شبه و در خونمونو محکم میکوبن...
بدو بدو رفتم پایین...
انگار کسی تو خونه نبود و تنها بودم
در رو باز کردم...
دیدم چند تا جوون بسیجی پشت درن...
تا من رو دیدن با لبخند ارامش بخشی گفتن:...به به آقا سهیل...و بغلم کردن...
شکه شده بودم
پرسیدم شما؟!😯
.
گفتن: حالا دیگه رفیقاتو نمیشناسی؟!اومدیم دعوتت کنیم...
شلمچه منتظرتیم...
ببین رفیق...اگه هیشکی دوست نداشته باشه ما که هستیم😉
بیا پیش خود ما...
.
از خواب پریدم...
قلبم تند تند میزد...
یادم اومد اینا همونایی بودن که دفعه قبل تو خواب دردمشون و بیرونم کردن از طلائیه😢😢
یعنی امسال شهدا منم انتخاب کردن؟!😕
صبح شده بود و من دیگه بی خیال عشق و عاشقی و این چیزا...
فقط دلم میخواست زودتر به شهدا برسم...
اون عطر و بو وحسی که موقع حرف زدنشون تو فضا پیچیده بود رو هیچ جا دیگه حس نکرده بودم...
4 صبح بود.
اصلا حواسم به ساعت نبود.
شماره فرمانده رو گرفتم:
-سلام...
-سلام سهیل...چی شده؟! اتفاقی افتاده 😨😲
-نه حاجی...میخواستم بگم منم راهیان میاما.
-لا اله الا الله...خو مرد حسابی میزاشتی صبح میگفتی دیگه...
-الان مگه صبح نیست؟!😯
.
-عاشق شدیا حاجی.ساعت چهاره 😩😩
.
-ای وای..ببخشید.اصلا حواسم نبود 😀😀
اشکال نداره پاشو نماز شب بخون فرمانده😆
.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
💠💠💠
#💬 امام موسی صدر:
🔹🔸«اگر امام حسین نمونه ای است برای قهرمانان و کمالی است پیشِ چشمِ مردان، زینب نیز نمونه ای است برای زنان.
🔸🔹آنچنان که مرد مسلمان می تواند قهرمان و مجاهد باشد، زن مسلمان نیز می تواند قهرمان و مجاهد باشد.
🔹🔸 آنان هر دو نیاز به «ایمان» و «ایستادگی» و «احساس قرب به خدا» دارند، تا نترسند و اندوه نداشته باشند».
#کتاب سفر شهادت
http://eitaa.com/cognizable_wan
برگ برنده را توسعه دهيد تفاوتهاي كوچك در عملكرد شما مي تواند منجر به تفاوتهاي بزرگ در نتايج بشود.
👤برايان تريسي
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
همه ما مشکلات مالی داریم، حتی ثروتمندان؛ ما باید یاد بگیریم، مشکلات مالی را مدیریت کنیم؛
👈 هر بار که 1 مشکل مالی را حل میکنید، باهوش و باهوشتر میشوید.
👤رابرت كيوساكى
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
موفقيت وقتي حاصل مي شود كه افراد با هم عمل مي كنند؛ شكست به تنهايي اتفاق مي افتد.
👤دیپاک چوپرا
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
تو مراسم خاستگاری پدرومادر عروس طوری میگن دختر بزرگ کردیم و زحمتشو کشیدممممممم
انگار پدر مادر داماد پسرشونو از بسته های پشمک حاج عبدالله پیدا کردن یا شایدم از ایران خودرو تحویل گرفتن😂
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
معلم یه نگاهی به من کرد و گفت: چرا درس نخوندی؟ 📖
از خجالت سرمو انداختم پایین...💬
بعد چوبی رو که توی دستش بود داد به من و گفت: منو بزن...!
گفتم: چی؟! 😳
گفت: بزن ، حتماً من درست درس ندادم که شما خوب یاد نگرفتی
منم دیدم حرفش منطقیه! 😎
به همین برکت اینقدر زدمش اینقدر زدمِــش که اگه ناظم نیومده بود کشته بودمش !! 😶😂
من روی نوع آموزش خیلی حساسم اه 😶😌😂
#طنز
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
💞 نزدیکترین شما به من ،
💞 در روز قیامت ،
💞 کسی است که ،
👈 خوش اخلاق ترین شما باشد .
👈 و برای خانواده اش ، بهترین باشد .
🌷 پیامبر رحمت 🌷
📖 عیون اخبارالرضا، ج ۲ ، ص ۳۸
http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر دو برادر همسان را به مدت سه سال هر روز به بدترین شکل کتک بزنند و به اولی بگویید کتک خوردنش جزئی از یک تمرین ورزشی است و به دومی هیچ دلیلی برای کتک خوردنش ارائه ندهید، برادر اول بعد از سه سال به ورزشکاری قوی و با اعتماد به نفس بالا و برادر دوم به انسانی حقیر و سرشار از عقدهها و کینهها تبدیل میشود.
کتک خوردن و رنج برای هر دو یکسان است، اما تفاوت در حکمتی است که میتواند به رنج کشیدن «معنا» بخشد. یکی به امید روزهای بهتر رنج میکشد و دیگری با هر ضربه خرُدتر و حقیرتر میشود.
اینکه چگونه با سختیها و مشقتهای زندگی کنار بیاییم و به آنها واکنش نشان دهیم، نهایتا محصول یک «تصمیم شخصی» است.
میتوانیم تصمیم بگیریم به سختیها و مصائب اجتنابناپذیر زندگی از منظر «معنا و حکمت» نگاه کنیم تا در پسِ هر ضربه روحی و هر لطمه جسمی تنومندتر، مقاومتر و آگاهتر بیرون بیاییم یا اینکه تصمیم بگیریم در بهترین حالت یک «قربانی منفعل» با حیاتی پر از غم باشیم.
#انسان_در_جستجوی_معنا
#ویکتور_فرانکل
🍃
🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴انسانهای نالایق
جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا بودند، حضرت فرمود: می خواهید کسل ترین، دزدترین، بخیل ترین، ظالم ترین و عاجزترین مردم را به شما نشان دهم؟
اصحاب: بلی یا رسول الله!
فرمود:
1⃣ کسل ترین مردم کسی است که از صحت و سلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری با لب و زبانش ذکر خدا نمی گوید.
2⃣ دزدترین انسان کسی است که از نمازش می کاهد، چنین نمازی همانند لباس کهنه در هم پیچیده به صورتش زده می شود.
3⃣ بخیل ترین آدم کسی است که گذرش بر مسلمانی می افتد ولی به او سلام نمی کند.
4⃣ ظالم ترین مردم کسی است که نام من در نزد او برده می شود، ولی بر من صلوات نمی فرستد.
5⃣ و عاجزترین انسان کسی است که از دعا درمانده باشد.
📚داستان های بحارالانوار جلد 9
🌎 http://eitaa.com/cognizable_wan ⇦
❤️💫❤️
#همسرانه
*مدیریترفتار*
*ارتباط_مؤثر #کنترلاحساسات*
*میدونید که بچه ها تحمل ناکامیشون بسیارپایینه و سریعا عصبانی میشن و نمیدونن باید چهکار کنن*...
👈 پس وقتی کودکتون در حال انجام کاریست و درماندگی خودرا با گفتن کلمهی « نمیتونم» ابراز میکنه و خیلی ناراحته ، حواستون باشه پاسخ مناسب بدین ؛
« خوشحالم از اینکه وقتی احساس درماندگی کردی ، کمک خواستی.
بذار ببینم چیکار میخوای بکنی.
ممکنه بتونم بهت کمک کنم که اون رو انجام بدی.
منم یه وقتایی یه کارایی رو نمیتونم انجام بدم و از بابا کمک میگیرم.»
👈 شما با این جملات کودک رو برای بهکارگیری رفتار مناسب تحسین میکنید و نوع احساسشو بهش آموزش دادین.
👈 البته ، به یاد داشته باشین که نباید کودک رو وابسته بار بیارین ، بنابراین کاررو خودتون انجام ندین ، فقط چند راهنمایی یا پیشنهاد میتونه کار کودک رو سادهترکنه.
❤️💫❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan