eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ .🔸تو‌ ‌نکن‌؛در عوض‌خدآ زندگیت‌رو‌پر‌از‌وجود‌خودش‌میکنه..🥰🌿 . 🔹عصبی شدی؟ نفس بکش‌بگو‌: بیخیال،چیزی‌بگم، اما‌م‌زمان‌‌ناراحت‌میشه..♥️🌙 . 🔸دلخورت‌کردن؟ بگو‌:خدا‌میبخشه‌منم‌میبخشم‌🌊💕 . 🔹تهمت‌زدن؟ آروم‌باش‌و‌‌توضیح‌بده〰🌌 بگو‌: به ائمه‌هم‌خیلی‌تهمتا زدن.. . 🔸کلیپ‌و‌عکس‌نامربوط‌خواستی‌ببینے؟ بزن‌بیرون‌از‌صفحه‌بگو:مولا‌مهم‌تره..🌱 . 🔹نامحرم‌نزدیکت‌بود؟ بگو‌‌:مهدۍزهرا(عج)‌خیلی‌خوشکلتره بیخیال‌بقیه👌🏻✨ ----------------------------- http://eitaa.com/cognizable_wan
8a8b90f2de8ba9e04daf575a87a9bec4632a9dbe.mp3
3.61M
درد و دل مولای متقیان با اولین شهیده راه ولایت😭😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️⛔️سخنرانی کمتر شنیده از سردار قاآنی در مورد فتنه ۸۸
🔵روضه حضرت زهرا به سفارش سفارت انگلیس! 🔷 در زمان حکومت عثمانی، در کنار سفارت عثمانی در تهران مسجدی بوده که مامورین سفارت که سنی مذهب بوده‌اند در آن مسجد صبح‌ها نماز می‌خوانده‌اند، در این مسجد یک شیخی هر روز صبح روضه حضرت زهرا (س) و این که خلیفه دوم در را به پهلوی حضرت زهرا (س) زد و .. می‌خوانده، یک کسی می‌گوید من گفتم این که این شیخ هر روز این روضه را در این جا می‌خواند یک چیزی باید باشد. آمدم و به او گفتم شیخنا، شما روضه دیگری بلد نیستید بخوانید؟ گفت چرا. گفتم پس چرا هر روز این روضه را می‌خوانی؟ گفت من یک بانی دارم روزی پنج ریال به من می‌دهد می‌گوید این روضه را در این مسجد بخوان، من هم می‌خوانم. گفتم می‌شود این بانیت را به من معرفی کنی؟ گفت بله، یک دکان‌دار در همین خیابان است. 🔶 آن شخص می‌رود با آن دکان‌دار رفاقت می‌کند بعد می‌گوید شما چطور شده که هر روز در این مسجد روضه حضرت زهرا (س) می‌گویی بخوانند؟ می‌گوید یک کسی روزی دو تومان به من می‌دهد که در این مسجد روضه حضرت زهرا (س) خوانده شود، من پانزده ریال آن را برمی‌دارم و پنج ریال را می‌دهم به این شیخ روضه بخواند. بعد تعقیب می‌کند ببیند که بانی این روضه چه کسی است، معلوم می‌شود روزی بیست و پنج تومان از سفارت انگلیس می‌دهند که صبح‌ها روضه حضرت زهرا (س) در این مسجد که کنار سفارت عثمانی است خوانده شود و بازار جنگ شیعه و سنی هر روز گرم باشد! 📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
روزي دانشمندى آزمايش جالبى انجام داد. او يك صندوقچه ساخت و با قرار دادن يک ديوار شيشه‌اى در وسط صندوقچه آن ‌را به دو بخش تقسيم ‌کرد.  در يک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش ديگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود..  ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى ديگرى نمى‌داد.  ماهی بزرگ براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش حمله برد ولى هر بار با ديوار شیشۀ كه وجود داشت برخورد مى‌کرد، همان ديوار شيشه‌اى که او را از غذاى مورد علاقه‌اش جدا مى‌کرد…  پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى صندوقچه غير ممکن است!  در پايان، دانشمند شيشه ي وسط صندوقچه را برداشت و راه ماهي بزرگ را باز گذاشت.. ولى ديگر هيچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن‌سوى صندوقچه نيز نرفت !!!  میدانید چـــــرا ؟  ديوار شيشه‌اى ديگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش ديوارى ساخته بود که از ديوار واقعى سخت‌تر، آن ديوار بلند باور خودش بود ! باوري از جنس محدودیت ! باوري به وجود دیواري بلند و غير قابل عبور ! باوري از ناتوانی خويش 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
عوارض زیاده‌روی در استفاده از قرص‌های جوشان !❌ ▫️افزایش فشارخون با مصرف بیش از حد قرص‌های جوشان: مصرف زیاد قرص‌های جوشان به دلیل نمک موجود در آن‌ها که برای حل کردن قرص در آب مورد استفاده قرار می‌گیرد، مصرف فشارخون را بالا برده و احتمال سکته‌های قلبی و مغزی را نیز افزایش می‌دهد. همچنین مصرف این قرص‌ها برای زنان باردار بدون تجویز پزشک به دلیل تاثیر منفی که می‌تواند بر روی جنین بگذارد مجاز نیست ▫️ایجاد مشکلات گوارشی: مصرف خودسرانه و بیش از حد قرص‌های جوشان در افراد باعث ایجاد حساسیت پوستی شده و یا در مواردی معده درد و خونریزی معده را به همراه خواهد داشت + پس بهتر است از مصرف انواع قرص‌های جوشان بدون تجویز پزشک خودداری شود 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
: ارباب من من مات و مبهوت به حرف هاي اونها گوش مي کردم ... مفهوم بعضي از کلمات رو نمي دونستم و درک نمي کردم ... اون کلمات واضح، عربي بود ... شايد رمز بود ... اما چه رمزي که هر دوي اونها گريه مي کردن ... اونها که نمي دونستن من به تلفن شون گوش مي کنم ... چند ثانيه بعد، دنيل اين سکوت مرگبار رو شکست ... - من رو ببخش بئا ... اين بار اصلا زمان خوبي براي رفتن نيست ... شايد سال ديگه ... و اون پريد وسط حرفش ... - مطمئني سال ديگه من و تو زنده ايم؟ ... يادته کريس هم مي خواست امسال با ما بياد؟ ... دوباره بغض راه گلوش رو سد کرد ... بغضي که داشت من رو هم خفه مي کرد ... - اما اون ديگه نمي تونه بياد ... اون ديگه فرصت ديدن حرم هاي مقدس رو نداره ... کي مي دونه سال ديگه اي براي من و تو وجود داشته باشه؟ ... نفس هاي ساندرز دوباره عميق شده بود ... از عمقي خارج مي شد که حرارت آتش و درد درونش با اونها کنده مي شد و بیرون می اومد ... به زحمت بغضش رو کنترل کرد ... - کارآگاهي که روي پرونده کريس کار مي کرد رو يادته؟ ... و دوباره سکوت ... - اون رفتارش با من مثل يه آدم عادي نيست ... دقيقا از زماني که فهميد ما مسلمانيم ... طوري با من برمي خورد مي کنه که ... بئاتريس ... من نمي تونم علت رفتارش رو پيدا کنم ... اگه به چيزي فکر کرده باشه که حقيقت نداره ... و اگه چيزي رو نوشته باشه که ... مي دوني اگه حدس من درست باشه ... چه اتفاقي ممکنه براي ما بيوفته؟ ... فکر مي کني کسي باور مي کنه ما ... صداي اشک هاي همسرش بلندتر از صداي خسته دنيل بود ... صدايي که با بلند شدنش، همون نفس هاي خسته رو هم ساکت کرد ... فقط اشک مي ريخت بدون اينکه کلامي از زبانش خارج بشه ... و من گيج و سردرگم گوش مي کردم ... اون کلمات هر چه بود، رمز نبود ... اون اشک ها حقيقي بود ... براي چيزهايي که من اصلا متوجه نمي شدم ... حتي مفهوم اون لغات عربي رو هم نمي فهميدم ... چند بار صداش کرد ... آرام ... و با فاصله ... - بئاتريس ... بئاتریس ... اما هيچ پاسخي جز اشک نبود ... تا اينکه ... - فاطمه جان ... نمي دونستم يعني چي ... اما تنها کلمه اي بود که اون بهش پاسخ داد ... صداي اشک ها آرام تر شد ... تا زماني که فقط يک بغض عميق و سنگين باقي بود ... - تقصیر تو نیست ... اشتباه من بود دنيل ... من نبايد چنين سفري رو ازت مي خواستم ... ما هر دو مثل هميم ... بايد از اون کسي مي خواستم که اين قطرات به خاطرش فرو ريخت ... اونقدر حس شون زنده بود که انگار داشتم هر دوشون رو مي ديدم ... حس می کردم از جاش بلند شده ... صداش آرام تر از قبل، توي گوشي مي پيچيد ... انگار گوشي از دهانش فاصله گرفته بود ... - ارباب من ... باور دارم کلماتم رو می شنوی ... و ما رو می بینی ... ما مشتاق ديدار توئيم ... اگر لايق ديدار تو هستيم ما رو بپذير ... اين بار صداي اشک هاي دنيل، بلندتر از کلمات همسرش بود ... و بي جواب، تلفن قطع شد ... حالا ديگه تنها صدايي که توي گوش من مي پيچيد ... بوق هاي پي در پي تماس قطع شده بود ... http://eitaa.com/cognizable_wan
: کلمات مقدس توي بخش تاسيسات دبيرستان ... بين اون موتورها و دستگاه ها نشسته بودم ... گيج، مات، مبهم ... خودم به يه علامت سوال تبديل شده بودم ... حس مي کردم بدنم يخ زده ... زيارت ... فاطمه ... اربعين ... من مفهوم هيچ کدوم از اين کلمات عربی رو نمي دونستم ... و نمي فهمیدم خطاب بئاتريس ساندرز براي ارباب* چه کسي بود؟ ... اون مرد کي بود که به خاطرش گريه کرد و ازش درخواست کرد؟ ... قطعا عيسي مسيح نبود ... لب تاپ رو از روي صندلي مقابلم برداشتم و اون کلمات رو با نزديک ترين املايي که به ذهنم رسيد سرچ کردم ... حالا مفهوم رفتارهاي اون روز ساندرز رو مي فهميدم ... اون روز، اون فقط يک چيز مي خواست ... اينکه با خيال راحت بتونه همسرش رو براي انجام برنامه هاي ديني ببره ... فقط همين ... و من ندونسته مي خواستم اون رو مثل يه معادله حل کنم ... هر چند هنوز هم در نظرم اون يک فرمول چند بعدي و ناشناخته بود ... اما در اعماق وجودم چيزي شکست ... فهميده بودم اين حس ناشناخته و اين اشتياق عمیق که در وجود اونها شکل گرفته ... در وجود کريس هم بوده ... اون هم مي خواسته با اونها همسفر بشه ... کریس براي من يه قهرمان بود ... قهرماني که براش احترام قائل بودم ... و اين سفر اشتياق اون بچه هم بود ... شايد من درکي از اين اشتياق نداشتم ... اما مي تونستم برای این خواسته احترام قائل باشم ... تمام زمان باقي مونده تا بعد از ظهر و تعطيل شدن دبيرستان ... توي زير زمين تاسيسات موندم ... بدون اینکه حتي بتونم نهاري رو که آورده بودم بخورم ... نشسته بودم و به تمام حرف ها و اتفاقات اون مدت فکر مي کردم ... به ساندرز ... همسرش ... کريس ... و تمام افکار اشتباهي که من رو به اون زيرزمين کشونده بود ... تمام اندوه اون روز اونها تقصير من بود و من مسببش بودم ... با بلند شدن صداي زنگ ... منم وسائلم رو جمع کردم و گذاشتم توي کيف ... صندلي هاي تاشو رو جمع کردم و با دست ديگه برداشتم ... و از اون زير زمين زدم بيرون ... گذاشتم شون کنار انبار و رفتم سمت دفتر مديريت ... جان پروياس هنوز توي دفترش بود ... با ديدن من از جاش بلند شد ... - کارآگاه منديپ ... چهره تون گرفته است ... پريدم وسط حرفش ... - اومدم بگم جاي نگراني نيست ... هيچ تهديدي دبيرستان شما رو هدف نگرفته ... اينطور که مشخصه همه چيز بر مبناي يه سوءتفاهم بوده ... خيلي سعي کرد اسم اون سوءتفاهم رو از دهن من بيرون بکشه ... اما حتي اگر مي تونستم حرف بزنم ... شرمندگي و عذاب وجدان من در برابر ساندرز بيشتر از اين حرف ها بود ... * ارباب (Lord) اصطلاحی است که در ادبیات دینی برای خطاب قرار دادن خدا یا حضرت عیسی به کار می رود. http://eitaa.com/cognizable_wan
: جاندو اول از همه رفتم سراغ مايکل ... در رو که باز کرد، با ديدن من بدجور بهم ريخت ... - اتفاقي افتاده؟ ... طرف تروريست بود؟ ... در رو پشت سرم بستم ... و رفتم سمت آشپزخونه ... بدجور گلوم خشک شده بود ... - از امروز ديگه آزادي ... مي توني برگردي به هر زندگي اي که دوست داري ... اون آدم با هيچ گروه تروريستي ای توي عراق ارتباط نداره ... با حالت خاصي اومد سمتم ... - من نگفتم عراق ... گفتم دارن ميرن ايران ... به نظرم اين هيجان انگيزتره ... فکرش رو بکن طرف جاسوس ايران باشه ... برای چند لحظه شوکه شدم ... ایران چیزی نبود که بشه به سادگی از کنارش عبور کرد ... اما دیگه باور اینکه اونها افراد خطرناکی باشن توی نظرم از بین رفته بود ... خنده تلخ و سنگيني به زور روي لب هام قرار گرفت ... - وقتي داشتي بررسيش مي کردي به چيزي برخوردي؟ ... هيجان جاسوس بازيش آروم شد ... - نه ... بطري آب رو گداشتم سر جاش و در يخچال رو بستم ... - خوب پس همه چيز تمومه ... همه اش يه اشتباه بود ... چه عراق ... چه ایران ... - یعنی اين همه تلاش الکي بود؟ ... زدم به شونه اش و خندیدم ... - اون کي بود که چند روز پيش داشت از شدت ترس شلوارش رو خراب مي کرد؟ ... برو خوشحال باش همه چی به خوبی تموم شده ... دست کردم توي کيفم ... و دو تا صد دلاري ديگه در آوردم ... پول رو گذاشتم روي پيشخوان آشپزخانه اش ... - متشکرم مايک ... مي دونم گفتي نرخت بالاست ... من از پس جبران کارهايي که کردي برنميام ... اما اميدوارم همين رو قبول کني ... با حالت خاصي زل زد توي چشم هام ... - هي مرد ... چه اتفاقي افتاده؟ ... نکنه فهميدي قراره به زودي بميري؟ ... جا خوردم ... - واسه چي؟ ... - آخه يهو اخلاقت خيلي عوض شده ... مهربون شدي ... گفتم شايد توي خيابون فرشته مرگ رو ديدي ... در حالی که هنوز می خندیدم رفتم سمت در خروجي ... - اتفاقا توي راه ديدمش و سفارش کرد بهت بگم ... واي به حالت اگه يه بار ديگه بري سراغ خلاف ... يا اينکه اطلاعات ساندرز جايي درز کنه و بفهمم ازش استفاده کردي ... اون وقت خودش شخصا مياد سراغت و يطوري اين دنيا رو ترک مي کني که به اسم جاندو * دفنت کنن ... خنده اش گرفت ... - حتي نتونستي 10 ثانيه بيشتر چهره اصليت رو مخفي کني ... در رو باز کردم و چند لحظه همون طوري توي طاق در ايستادم ... - مايکل ... يه لطفي در حق خودت بکن ... زندگيت رو عوض کن ... نزار استعدادت اينطوري هدر بشه ... تو واقعا ارزشش رو داري ... و از اونجا خارج شدم ... نمي دونم چه برداشتي از حرف هام کرد ... شايد حتي کوچک ترين اثري روي اون نداشت ... اما با خودم گفتم اگه یکی توی جوانی من پیدا می شد و این رو بهم می گفت ... "تو ارزشش رو داري توماس ... زندگيت رو عوض کن "... شايد اون وقت، جایی که آرزوش رو داشتم ایستاده بودم ... * جاندو اصطلاحی است که برای اجساد یا افراد مجهول الهویة استفاده می شود. http://eitaa.com/cognizable_wan
: سلام آقاي ساندرز با فاصله از آپارتمان ساندرز توقف کردم ... نمي دونستم چطور جلو برم و چي بگم ... مغزم کار نمي کرد ... از زماني که حرف ها و اشک هاي همسرش رو پاي تلفن شنيده بودم حالم جور ديگه اي شده بود ... همون طور، ساعت ها توي ماشين منتظر ... به پشتي صندلي تکيه داده بودم و از شيشه جلوي ماشين به در ورودي آپارتمان نگاه مي کردم ... بالاخره پيداش شد ... فکر مي کردم توي خونه باشه ... از تعطيل شدن مدرسه زمان زيادي مي گذشت ... و براي برگشتن به خونه دير وقت بود ... اون هم آدمی مثل ساندرز که در تمام اين مدت، هميشه رفت و آمدهاش به موقع و برنامه ريزي شده بود ... چراغ ها، زمين اون آسمون بي ستاره رو روشن کرده بود ... خيابون خلوتي بود ... و اون، خيلي آروم توي تاريکي شب به سمت خونه اش برمي گشت ... دست هاش توي جيبش ... و با چهره اي گرفته ... مثل سرداري که از نبرد سنگيني با شکست و سرافکندگی برمي گشت ... حرف ها و اشک هاي اون روز، برگشت رو براي اون هم سخت کرده بود ... توي اون تاريکي، من رو از اون فاصله توي ماشن نمي ديد ... چند لحظه از همون جا فقط به چهره اش نگاه کردم ... به ورودي که رسيد ... روي اولين پله ها جلوي آپارتمان نشست ... سرش رو توي دست هاش گرفت و چهره اش از ديد من مخفي شد ... چقدر برگشتن و مواجه شدن با آدم هاي خونه براش سخت شده بود ... توي اين مدتي که زير نظر داشتمش هيچ وقت اينطوري نبود ... هيچ کدوم شون رو درک نمي کردم و نمي فهميدم ... فقط مي دونستم چيزي رو از افراد محترمي گرفتم که واقعا براشون ارزشمند بود ... از جاش بلند شد که بره تو ... در ماشين رو باز کردم و با شرمندگي رفتم سمتش ... از خودم و کاري که با اونها کرده بودم خجالت مي کشيدم ... هر چند شرمندگي و خجالت کشيدن توي قاموس من نبود ... مي خواستم اون دبير رياضي رو مثل يه مسأله سخت حل کنم اما خودم توي معادلات ساندرز حل شدم ... متوجه من شد که به سمتش ميرم ... برگشت سمتم و بهم خيره شد ... چهره اش اون شادي قبل رو نداشت ... و برعکس دفعات قبل، اين بار فقط من بودم که به سمتش مي رفتم ... و اون آرام جلوي پله هاي ورودي ايستاده بود ... حالا ديگه فاصله کمي بين ما بود ... شايد حدود دو قدم ... ايستادم و دوباره مکث کردم ... از چشم هاش مي شد ديد، ديدن چهره من براش سخت بود ... لبخند تلخ پر از شرمساري وجودم رو پر کرد ... - سلام آقاي ساندرز ... و اين بار، اين من بودم که دستم رو براي فشردن دست اون بلند کردم ... و چشم هاي پر از درد اون بود که متعجب به اين دست نگاه مي کرد ... چند ثانيه مکث کرد و دستم رو به گرمي فشرد ... شايد نه به اندازه اون گرمايي که قبل مي تونست وجود داشته باشه ... نفس عميقي کشيدم ... هوايي که بعد از ورود ... به سختي از ريه هام خارج مي شد ... و چشم هايي که از شرم، قدرت نگاه کردن به اون رو نداشت ... - با من کاري داشتيد؟ ... سرم رو آوردم بالا ... و نگاهم روي چشم هاش خشک شد ... - مي خواستم ازتون عذرخواهي کنم ... و اينکه ... http://eitaa.com/cognizable_wan
: شیطان درون صدا توي گلوم خفه شد ... شيطان درونم دست بردار نبود ... شعله هاي غرورم زبانه مي کشيد و اين حق رو به من مي داد که اشتباهم رو توجيه کنم ... - تو يه پليس خوبي ... با پليس هاي فاسد فرق داري ... وظيفه تو حفظ امنيت مردمه و اين دقيقا کاري بود که در اين مدت انجام دادي ... دليلي براي شرمساري نيست ... براي چند ثانيه چشم ها رو بستم ... آب دهنم رو قورت دادم ... چنان به سختي پايين مي رفت انگار اون قطرات روي خاک خشکيده کوير غلت مي خورد ... دوباره نفس عميقي کشيدم و ... - و اينکه من در مورد شما دچار سوء تفاهم شده بودم ... و رفتار اون روزم توي پارک واقعا اشتباه بود ... با شنيدن اين جمله کمي چهره اش آرام شد ... - هر چند اين اولين اشتباهم در حق شما نبود ... لبخند تلخي صورتش رو پر کرد ... حس کردم اون بغض ظهر برگشته سراغش ... - و مي خواستم اين رو بهتون بگم ... من اصلا در مورد شما توي پرونده چيزي ننوشتم ... و دليلي هم براي نوشتن وجود نداشت ... حالا ديگه کاملا مي شد حلقه هاي اشک رو توي صورتش ديد ... حالتي که ديگه نتونست کنترلش کنه ... دستش رو آورد بالا تا رد خيس اون قطره ها رو مخفي کنه ... چشم ها و صورتش در برابر نگاه متحير من مي لرزيد ... بي اختيار دستش رو گذاشت روي شونه من ... - متشکرم کارآگاه ... واقعا متشکرم ... چقدر معادله سختي بود ... مردي که داشت مقابل چشمان من اشک مي ريخت ... بغضش رو به سختي پايين داد ... و لبخند روي اون لب ها و صورت لرزان برگشت ... و دوباره اون کلمات رو تکرار کرد ... - متشکرم کارآگاه ... ديدن شادي توي اون صورت منقلب براي من عجيب بود ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... نمي دونستم ادامه دادن حرفم کار درستي بود يا نه ... غرورم فرياد مي کشيد که برگرد ... هر چي تا همين جا گفتي کافيه ... اما من با چيزهايي مواجه شده بودم که هرگز نديده بودم ... آدم هايي از دنياي ديگه که فقط کنار ما زندگي مي کردن ... و من سوال هاي زيادي داشتم ... چند قدم ازش دور شده بودم که دوباره برگشتم سمتش ... - آقاي ساندرز ... مي تونم ازتون يه سوال شخصي بکنم؟ ... با لبخند بزرگي پله ها رو برگشت پايين و اومد سمتم ... - حتما ... نمي خواستم شاديش رو خراب کنم ... و نمي خواستم بفهمه بدون اجازه تو خط به خط زندگيش سرک کشيدم ... به خصوص که اين کار بدون مجوز دادستاني و غيرقانوني بود ... و توي اون تاريکي شب، چيزي با تمام قدرت داشت من رو به سمت ماشين مي کشيد تا از ساندرز جدا کنه ... اما نيروي اراده من قوي تر بود ... چند لحظه به اون لبخند شاد و چشم هاي سرخ نگاه کردم ... - مي دونم حق پرسيدن اين سوال رو ندارم ... اما خوشحال ميشم اگه جوابم رو بديد ... چرا مي خوايد بريد ايران؟ ... http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ⚡️ 🍀گفتم: یا صاحب الزمان بیا! 🍃گفت: مگر منتظری! 🍀گفتم: بله آقا منتظرم!❤️ 🍃گفت: چه انتظاری نه ڪوششی نه تلاشی فقط میگویی آقا بیا! 🍀گفتم: مگر بد است آقا! 🍃گفت: به جدم حسین هم گفتن بیا اما وقتی آمد ڪشتنش! 🍀گفتم: پس چه ڪنیم! 🍃گفت: مرا بشناسید! 🍀گفتم: مگر نمی‌شناسیم! 🍃گفت: اگر می‌شناختید ڪه این طور گناه نمی‌ڪردید! 🍀گفتم: آقا شما ما را می‌بخشی؟! 🍃گفت: من هر شب برای شما تا صبح گریه می‌ڪنم! (💔) 🍀گفتم: آقا چه ڪنم به تو برسم؟! 🍃گفت: ترڪ محرمات ، انجام واجبات! همین ڪافیست... 🕊 🌹اللهُمّ‌َعَجِّل‌لِوَلیَّکَ‌الفَرج🌹 قربون قلب مهربونت اقا http://eitaa.com/cognizable_wan 💔
﷽؛ 🌸 از اهمیت دادن معصومین به نماز اول وقت بگویید تا انگیزه نماز اول وقت پیدا کنم؟ 🌸 به چند نمونه اشاره مي نمائيم: 1. حضرت علی عليه السلام فرمودند : «رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هيچ چيز را نه شام و نه غير آن را، بر نماز مقدم نمي داشت؛ هرگاه وقت نماز فرا مي رسيد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ديگر نه خانواده را مي شناخت و نه دوست صمیمی.» 1 2. امیرالمؤمنین در جنگ صفين، مشغول نبرد بود و ميان دو جناح درگير، مرتب به خورشيد نگاه مي كرد. ابن عباس عرضه داشت: يا على چرا ايستاده اى (و نمى جنگى)؟ فرمود: منتظر دخول وقتم تا نماز بخوانيم؟! «ابن عباس» گفت: آيا اكنون وقت اين حرفها است، در حالى كه ما به كار جنگ مشغوليم؟ امام فرمود: « براى چه چيز مى جنگيم؟ مگر نه جنگ ما براى نماز است.» 2 1 - (مجموعه ورام ؛ ج2 ؛ ص78) 2 - (إرشاد القلوب إلى الصواب، ج2، ص 217) http://eitaa.com/cognizable_wan
❣💕❣💕❣💕❣❣💕❣ 🍃 گفتن جمله‌ی «معذرت ميخوام» هم درست مثل جمله‌ی «دوستت دارم» اندازه و جايی دارد! 👈 از به زبان اوردنش نه خيلی اجتناب كنيد و نه بيش از حد استفاده كنيد! اگر بيشتر از حد معمول، بابت كارهای نكرده عذر بخواهيم كاملا محسوس خودمان را به دست خودمان گناهكار كرده‌ايم! 👈 و اگر هم بابت كارهای خطايی كه كرده‌ايم عذر خواهی نكنيم، قطعا آدمهای زيادی را در راهِ اين خودخواهی و غرور از دست می‌دهيم! 👈 اشتباه از هركسی ممكن است سر بزند؛ اما مهم اين است كه برای جبرانش چه كاری انجام دهيم! 👈 خيلی از اطرافيان ما تنها منتظر يک عذرخواهی از سوی ما هستند تا راه را برای برگشتمان بازكنند و دلشان صاف شود! 👈 و با همين يك جملهٔ ساده و استفاده‌ی به موقع از آن ميشود هزاران رابطه را زنده كرد! ✅ پس از گفتنش هراس نداشته باشيد؛ چرا كه نگفتنش ميتواند ضررهای بيشتری را بار اورد! 👇👇👇 ❤️http://eitaa.com/cognizable_wan 👆👆👆
💕شش ﮐﻠﯿﺪ ﻃﻼﯾﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ : 💚ﯾﮏ : ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﺎﺛﯿﺮﯼ ﺑﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﺩ . 💜ﺩﻭ : ﻣﺮﺩﻡ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻨﻨﺪ. 💙سه : ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻟﻄﻔﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺗﻮﻗﻌﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﻟﻄﻒ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﻖ ﺍﻭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ. ❤️چهار : ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻧﺎﺟﻮﺍﻧﻤﺮﺍﺩﻧﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺗﻮﺳﻂ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ ﻫﺮﭼﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺸﻮﻡ. 💛پنج : ﺩﻧﯿﺎ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ برای ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﺍﻩ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻣﺮﺍ ﺗﻨﮓ ﮐﻨﺪ . 💖شش : ﻣﻼﮎ ﻣﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭﺷﺮﺍﻓﺘﻤﺪﺍﻧﻪ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﻧﻪﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﻪ ﻣﺜﻞ. http://eitaa.com/cognizable_wan
❣💕❣💕❣💕❣💕❣ 🍃 اگر نمی‌توانید از بروز دعوا جلوگیری کنید، حداقل به هنگام جر و بحث یا همان دعواهای زن و شوهری، کارهایی که می‌تواند آتش دعوا را شعله‌ور کند، انجام ندهید، برخی از این کارها را در ادامه می‌خوانید: 1⃣ بی‌ارزش کردن همسر: 👈 با این کار در واقع به همسرتان می‌گویید که نیازهای او در نظر شما بی‌ارزش است یا نیازهای او به اندازه نیازهای شما مهم، باارزش یا واجب نیست. 2⃣ قهر کردن: 👈 پیام این کار این است؛ یا آنچه را که می‌خواهم انجام بده یا تو را ترک می‌کنم. 3⃣ تهدید کردن: 👈 در این حالت به همسرتان این پیام را می‌دهید که به تو صدمه خواهم زد. 4⃣ سرزنش کردن: 👈 در این حالت شما همسرتان را مقصر تمام اتفاقات می‌دانید. 5⃣ تحقیر کردن: 👈 در این حالت حس حماقت را به همسرتان القا می‌کنید. 6⃣ برانگیختن احساس گناه: 👈 این کار حامل این پیام است که طرف مقابل از لحاظ اخلاقی باید خواسته شما را برآورده می‌کرد، اما این کار را انجام نداده است. او بی‌انصاف و بی‌ملاحظه است و فقط به فکر رسیدن به خواسته‌های خود است. 7⃣ بی توجهی و بحث را عوض کردن: 👈 پیام پنهان این کار این است که خواسته‌های او حتی ارزش صحبت کردن هم ندارند. 8⃣ تلافی یا مقابله به مثل کردن: 👈 به عنوان مثال مواردی را که همسرتان از آن ها خوشش می‌آید به او ارائه نمی‌دهید. «حالا که لباس مورد علاقه‌ام را برایم نخرید، من هم منزل مادرش نمی‌روم!» 👇👇👇 ❤️http://eitaa.com/cognizable_wan 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اگه کماندوی سیاه آمریکایی ناموسمان را در خیابون و محله جلو چشم همه اینجوری از فرق سر تا نوک پا تفتیش بدنی نمیکنه مدیون شهدایی چون سردار شهید قاسم سلیمانی هستیم هنوز هم خیلیها ارزش کارشان را نفهمیدن http://eitaa.com/cognizable_wan
اقایون بدانید👇 🔹 وقتی همسرتون غر میزنه، همه‌ نارضایتی‌هاش پشت همون غر زدن‌هاش پنهونه... ❎ نگو: «بسه دیگه!» ❎ نگو: «تو دیوانه‌ای!» ❎ نگو: «خسته نشدی؟!» ❎ نگو: «بس کن دیگه خسته‌ام کردی!» 🔸 وقتی یک زن مشکلاتش رو میگه ولی تو اهمیتی نمیدی، به مرور ناامید میشه، وقتی نیازهاش ارضا نشه؛ رمقی برای شاد و شنگولی برات نداره... ❌ یه زن، ذره ذره تموم میشه، نگاه نکن اگه بعد دعوا بازم می‌خنده و ادامه میده اون هر دفعه یه تیکه شو جا میزاره...❌ 👇👇👇 ❤️http://eitaa.com/cognizable_wan 👆👆👆
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
صلوات بر حضرت زهرا (علیهاالسلام) 👇👇 پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «یا فاطمة من صلى علیک غفر الله له، و الحقه بى حیث کنت من الجنة؛ اى فاطمه! هر کس بر تو صلوات بفرستد خداوند او را مى‏آمرزد و در هر جاى بهشت که باشم وى را به من ملحق سازد.» کیفیت صلوات بر حضرت زهرا (علیهاالسلام) چنین است: اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ. (معجم صحیفة الزهراء، شیخ جواد قیومی) برکات صلوات حضرت فاطمه (علیه السلام): مرحوم جعفر آقا مجتهدی (ره )ارادت زاید الوصفی به بانوی دو عالم  حضرت زهرا (س) داشتند، و از منزلت استثنایی آن حضرت در میان امامان معصوم (ع) سخن میگفتند . و صلوات ویژه آن بانو را به تعداد 135 مرتبه که هم عدد با اسم مبارکه "فاطمه" است را توصیه میکردند و میفرمودند این صلوات برکات استثنایی دارد: "اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ"، " خداوندا به شماره آنچه که علم تو به آن احاطه دارد بر فاطمه و پدر و همسر و فرزندان او درود فرست." و چون علم خداوند حد و حصری ندارد و بی نهایت است تعداد این صلوات هم از حد شماره بیرون است. البته  در بعضی جاها این صلوات اینگونه نیز بیان شده: «اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ.» آیت الله ملا علی معصومی (ره)  میگفتند: در توسل به حضرت زهرا (ع) 530 مرتبه این گونه بگو: اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ. و یا این گونه بگو: الهی بحق فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها؛ و همچنین این عدد از مرحوم شیخ بهائی نیز نقل شده است.  اما چرا عدد 530 ؟بعضی از  سادات کرام علت این عدد را یافته اند که عبارت باشد، از لفظ «فاطمه» به حروف ابجد (ف=80، أ=1، ط=9، م=40، ت= 400) (ص 257 کتاب  در محضر افلاکیان)   امام صادق ع) می فرمایند: سنگین ترین چیزی که در روز قیامت در ترازوی اعمال بنده گذاشته می شود، صلوات فرستادن بر محمد و خاندان مطهر او است.  http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ نوزاد انسان بخشی از دوران تکاملیش رو در خارج رحم میگذرونه و تا دو سالگی طول میکشه. در این دو سال مادر و کودک یکی هستن. مادر سرش درد بگیره کودک سرش ذق ذق میکنه، یعنی نه تنها ارتباط معنوی و عاطفی دارند حتی ارتباط فیزیولوژیکی هم دارند وقتی که نوزاد را جدا میکنیم بعد میگیم بگذار گریه کنه و بغلی نشه این. کودک دچار فقدان مادری میشه. فقدان مادر، یعنی من حامی ندارم من کسی رو ندارم من خودم باید متکفل همه امور خودم باشم. بعد ها ما به این افراد میگیم درونگرا، اصلا ریشه اوتیسم در همین جدایی نابجاست http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺یکی از تلخ‌ترین فیلم‌های تاریخ 🔹لحظه اعلام خبر شهادت حاج قاسم سلیمانی در حرم امام رضا علیه‌السلام و واکنش مردم 👇🏻 ☑️ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کدام کشورها در طول تاریخ به طور رسمی به آمریکا حمله نظامی کرده‌اند؟ 👇🏻 ☑️ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهار دقیقه از ویدیوهایی که مردم با گوشیهاشون از رانش زمین در سراسر دنیا گرفتن! http://eitaa.com/cognizable_wan
. Watch your thoughts, they become words; watch your words, they become actions; watch your actions, they become habits; watch your habits, they become character; watch your character, for it becomes your destiny. مراقب افکارت باش که تبدیل به گفتارت می شوند؛ مراقب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شوند؛ مراقب رفتارت باش که تبدیل به عادتهایت می شوند؛ مراقب عادتهایت باش که تبدیل به شخصیت تو می شوند؛ مراقب شخصیتت باش که تبدیل به سرنوشتت خواهد شد. اگر اولین حرف از پنج کلمه Word, Action, Thought, Character, Habit که به ترتیب به معنای «گفتار، کردار، افکار، شخصیت و عادات» می‌باشند را در کنار یکدیگر قرار دهیم، کلمه WATCH به معنای «ببین و مراقب باش» تشکیل می‌شود 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan