eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 💠 گاهی برخی از قابل بیانِ محل کار را با خانمتان در میان بگذارید تا به شما دهد. 💠 مهم این است که کند او را حساب کرده‌اید و این در افزایش مهر و علاقه او به شما موثر است. 💠 گاهی اینکار برخی از همسر نسبت به شوهر را از بین می‌برد. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
علائمی که نشان می,دهد کبدتان بیمار است ورم شکم خارش پوست مدفوع بی رنگ زرد شدن رنگ صورت حالت تهوع و سنگینی معده ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
🔴 دوش صبحگاهی شبیه نوعی مدیتیشن است 🔰 دوش صبحگاهی باعث آزاد شدن دوپامین میشود؛ ماده ای شیمیایی که شما را در حالتی شادتر و آرام تر قرار میدهد و هوشیاری و خلاقیت شما افزایش خواهد یافت ! 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
🅾 چطوری انگشتان دست را تقویت کنیم؟ انگشتان خود را شبیه چنگال کنید و به مدت ۳۰ تا ۶۰ ثانیه در همین حالت نگه دارید (تکرار ۴ مرتبه) با اینکار از لرزش دست در پیری نجات پیدا میکنید. 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
هر روز 1 یا 2 عدد انجیر خیس خورده در آب بخورید👌 🔸انجیر خیسانده در آب، بدلیل فیبر بالایی که دارد به شما کمک میکند سریع تر وزن کم کنید. از چین و چروک جلوگیری کرده، پوستتان را نرم و شفاف میکند. سیستم ایمنی را تقویت میکند و رشد موها را افزایش میدهد. 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
"زندگی" با نگاه آغاز می شود زندگی با "محبت" محکم می شود زندگی با صداقت درست می شود... زندگی با "تبســــم" آرام می شود و زندگی با "عشــــق" زیبا می شود.... 👇👇👇🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
‏سه خطای بزرگ هستی: ۱-ابلیس از روی تکبر از فرمان خدا سرپیچی کرد و رانده شد ۲-آدم همه نعمتی داشت اما از میوه ممنوعه خورد و همه چیزرا از دست داد ۳-قابیل برادرش راکشت تا دارائیش را غصب کنه و منفور عالم شد ✍نتیجه: مغرور باشی رانده میشی طمع کنی همه چیزتو از دست میدی حسود باشی منفور عالم میشی 👇👇🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔸دلايل تعریق زیاد در خواب 🔻برخی داروها 🔻بیماری های عفونی 🔻کاهش قندخون یا هیپوگلیسمی 🔻بیماری‌های مغز و اعصاب 🔻اختلالات هورمونی 🔻سرطان ها 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
☕ قسمت سی وچهارم قدم می زدم و هر لحظه فکر می کردم که عاطف می رسد، دیگر داشت دیر می شد. یک خبر گرفتن که نباید انقدر طول می کشید. چشمم به در قصر خشک شد همه می رفتند و می آمدند إلا آن کسی که منتظرش بودم.قدم زدم، آنقدر حیاط را پس و پیش رفتم تا اینکه دیدم عاطف اسبش را داده ست یکی از غلامان و پیاده می آید. با عجله سمتش رفتم، خستگی را می شددر نگاهش دید، حوصله ام نمی کشید که سلام و احوالپرسی حسابی کنم. سریع گفتم: - چه شد، رفتی؟ عاطف سرش را به نشانه تأیید تکان داد. از اینکه حرفی نمی زد ترسیدم، با خودم گفتم نکند محبوبه مرده باشد. گفتم: - چیزي شده عاطف. گفت: آنها از آنجا رفته بودند. - کجا رفته بودند، آنها سالهاست که آنجا زندگی می کنند، آن خانه، خانه پدري شان است کجا بروند. - نمی دانم، اهالی هیچ خبري از آنها نداشتند، می گفتند: چند روزي می شود که خبري از آنها نیست. - عروسی نگرفتند؟ - هیچ کس چیزي نمی دانست، مردم انگار نه این خانواده را می شناختند. نه اسمی از آنها شنیده بودند. با شنیدن این حرف ها احساس کردم دیگر نمی توانم بغض گلویم را پنهان کنم، پاهایم دیگر توان ایستادن نداشتند. دو قدم کنار رفتم و سر در یکی از حجره ها نشستم. سرم را گرفتم توي زانوها و افتادم به گریه کردن. اولین بارم نبود که گریه می کردم، عشق به محبوبه باعث شده بود، قلبم از گلبرگ شقایق هم نازکتر شود، بارها گوشه اتاق گریه کرده بودم، یا شب ها که قارون می خوابید زیر پتو گریه ام می گرفت.رسیدن به محبوبه شده بود همه زندگی ام. از همان زمانی که عاشق شدم، خوابم، خوراکم، شبم و روزم به او وصله خورده بود. این گریه کردن ها کمترین چیزي بود که برایم اتفاق می افتاد. ولی آن گریه کردن فرق داشت، آنجا نه توي اتاق بود و نه زیر پتو، حیاط قصر بود و جلوي چشم همه. بدون اینکه بدانم براي چه گریه می کنم اشک می ریختم. عاطف انگار درکم می کرد اگر قارون بود به من گیر می داد و پیله می شد و مدام می گفت: مرد که گریه نمی کند، تمام کن این کارها را. ولی عاطف زیربغلم را گرفت و سعی کرد کمکم کند از جایم بلند شوم. عاطف گفت: برویم حجره اینجا جاي گریه کردن نیست. از جایم بلند شدم و رفتیم حجره. به دیوار حجره تکیه دادم و همانطور نشستم. گریه ام بند نمی آمد. عاطف کنارم نشست و سرم را روي شانه اش گذاشت. گفت: می دانم دوستش داري، ولی می شود پیدایش کرد، بالاخره هر جا هم که باشند از زمین خدا که نمی توانند بیرون بروند. با همان گریه کردن ها با صدایی که از ته گلو می آمد گفتم: - خسته شدم، به خدا خسته شدم ،دیگر صبرم به سر امده، اي کاش این عاشقی لعنتی سرم نمی آمد تا راحت زندگی می کردم. تا زمانی که او کاخ نشین بود، من چیزي نداشتم، حالا من قصر نشین شدم ، او پیدایش نیست. - گریه نکن ، خواهش می کنم بخند. قول می دهم خودم پیدایش کنم حتی اگر زیر سنگ باشد، حالا بخند. بخند تا ببینم. خنده ام نمی آمد، لبخندي ساختگی زدم. گفت: حالا خوب شد،تو نباید خودت را اذیت کنی محمد، فکر می کردم صبرت بیشتر از اینها باشد. گفتم: چرا نجاتم دادي؟ گفت: چون تو عاشق بودي، دلم نمی آمد جوان عاشق و هنرمندي مثل تو بمیرد. - می توانستی بی خیال از کنار این مسأله بگذري. - نمی توانستم. می دانی محمد من از هر کسی بیشتر عذاب می کشم. قصر براي من زندان است. نگاهش کردم و او ادامه داد: - اینجا بی دلیل اعدام می کنند، همه دنبال خیانت به یک دیگرند. - تو آقازاده ي سلطانی. تو که نباید غم و غصه داشته باشی. - پدر من سلطان نیست. درهم و دینار سلطان است، تو فقط دو روز است که پایت به قصر باز شده، چه می دانی درد من چیست؟ با اینکه صورتم را در آینه ندیدم ،ولی میدانستم چشمانم سرخ شده ،بدون اینکه به عتطف نگاه کنم گفتم ؛ - می دانی عاطف، وقتی که تو را دیدم، انگار از قبل می شناختمت.نگاهت خوب به دلم نشسته بود. هیچ وقت فکر نمی کردم روزي سرم را روي شانه ات بگذارم، زمانه چه عجیب می چرخد، من باید اعدام می شدم و حالا اهل قصر شدم. - از کجا معلوم شاید ورق برگشت، تو هم به معشوقه ات رسیدي. - حرفت دلگرم کننده است، ولی دیگر دلی نمانده تا گرم این حرفها شود. عاطف رفت و من مشغول تراشیدن چوب شدم. عاطف که رفت، دیگر پیدایش نشد. نیامدنش برایم بهتر بود، نیاز به خلوتی داشتم تا با خودم کنار بیایم. آن زمان فکر می کردم، تنهایی دواي درد بی درمان من است روي همین حساب زیاد از حجره بیرون نمی رفتم و سرم توي کار خودم بود تا اینکه دو شنبه هم تمام شد. نویسنده؛ عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد...... http://eitaa.com/cognizable_wan
☕ قسمت سی وپنجم بالاخره غروب سه شنبه هم آمد. سی و هشتمین شب چهارشنبه بود. دلم هواي مسجد کوفه داشت و به نظرم ارزشش را داشت که دو شب دیگر در مسجد کوفه شب نشینی کنم تا حاصل کارم را ببینم. لباس گرم تن کردم و به راه افتادم ،از قصر سلطان تا مسجد کوفه راهی نبود. از ساحل فرات رد شدم و به ماهی گیرها نگاه کردم که با شوق و ذوق ماهی می گرفتند، حتی لک لک ها هم با جفتشان توي آب بودند ولی من .... غروب آفتاب را دوست داشتم، ولی آن روز غروب آفتاب مرا دلتنگ می کرد. چشمم افتاد به نخلستان سلطان با آن خرماهاي پلاسیده اش. پوزخندي زدم و راهم را ادامه دادم. همین خرماها نزدیک بود مرا به کشتن دهد، رسیدم به مسجد کوفه، مسجد مثل همیشه چند نماز خوان خودش را داشت. بعد از ساعتی مسجد کم کم خلوت شد و من تا صبح همان جا ماندم. ___ دستانم را روي تاخچه تکیه دادم و از شیشه هاي مشبک و رنگی رنگی پنجره به حیاط چشم دوختم. با اینکه از طلوع آفتاب به قصر آمدم و خوابیدم ولی باز هم خستگی دیشب از تنم بیرون نرفته بود، گرچه خستگی شب زنده داري نفسم را گرفته بود اما بیشتر از دیدن آن خواب اذیت می شدم، دوباره خواب آن پرنده را دیدم و باز هم از دستم پرید. آفتاب بعدازظهر زمستان درختان کاج را زیبا کرده بود. با ناراحتی به حیاط چشم دوخته بودم تا راز این خواب را بفهمم، اي کاش عاطف می بود تا دوباره او را می فرستادم بلکه خبری بیاورد. روي میز را نگاه کردم، غلام سینی ناهار را روي میز گذاشته بود. ناهار را خوردم و خودم را به بی خیالی زدم و تا شب کار کردم ، آن شب طولانی هم بالاخره تمام شد. صبح زود که از خواب بلند شدم، رفتم توي حیاط و آبی به دست و صورتم زدم. باید منبت کاری سلطان را سریع تر پیش می بردم، توي آن چندروز فکر محبوبه و این عاشقی ها کار دستم داده بود. تابلوي بزرگ قوي عاشق که قرار بود براي سلطان بسازم خیلی کار داشت، می خواستم سریع دست و صورتم را بشورم تا کارم را ادامه دهم،ولی وقتی صورتم را می شستم صدایی عجیبی که از پشت سر می آمد باعث شد برگردم و دور ورم را خوب نگاه کنم، رد چند قطره خون روي سنگفرش حیاط دیده می شد. کنجکاو شدم ببینم داستان رد خون چیست و به کجا ختم می شود. رد خون را با چشمهایم گرفتم، و در نهایت تعجب دیدم چند قدم آنطرف تر، کنار باغچه یک زاغ زخمی بال بال می زند، از بچگی هم از کلاغ و زاغ بدم می آمد، ولی دلم براي این یکی سوخت، ناي نفس کشیدن نداشت و بدجوري بال بال می زد. دویدم تا حجره، سریع یک تکه چوب بدر نخور برداشتم تا زاغ را به حجره ببرم. وقتی آوردمش حجره، با چشم هایش التماسم می کرد، زیر بالش زخمی شده بود دقیقا کنار سینه اش. نگاهی به دور و برم کردم، ولی پارچه کهنه اي پیدا نکردم تا بالش را ببندم. در قصر همه چیز پیدا می شد إلا همین چیز هاي ساده. با هر سختی که بود از غلامان قصر مقداري پارچه کهنه گرفتم و به پانسمان کردن زاغ مشغول شدم، وقتی پانسمانش تمام شد، کمی آب و دانه کنارش گذاشتم و روي تاخچه با کمی فاصله از شومینه رهایش کردم. خیالم که از بابت زاغ راحت شد، رفتم سرکار خودم و کارم را ادامه دادم. آنروز تنها سعی می کردم خودم را عادي نشان دهم و برایم بسیار سخت بود که خودم برای خودم نقش بازی کنم . بدون شک دیوانه ای که بخواهد نقش آدم عاقل را بازی کند باخته است ، مریضی که بخواهد خود را سالم جلوه دهد ضایع خواهد شد ، پرستویی که ماهی بودن را انتخاب کند غرق میشود و عاشقی که میخواهد خود را بی خیال جلوه دهد،مدت هاست که مرده است حتی اگر نفس بکشد و راه برود. نویسنده؛ عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد..... http://eitaa.com/cognizable_wan
☕ قسمت سی و ششم کمی که گذشت، سر و کله عاطف هم پیدا شد، با لبخند وارد شد و گفت: -ببینم آقاي هنرمند چه کار کرده،کجاي کاري استاد؟ بگو ببینم چند روز دیگر این قوي عاشق آماده می شود؟ - به به رفیق بی مرام، یادي از ما کردي! - من بی مرامم یا تو! همیشه من باید خدمت برسم؟ یک بار تو بیا پیش من. اصلا نمی دانم کجا باید دنبالت بگردم. - حق هم داري، مگر تو از این حجره بیرون می آیی که جایی را بلد باشی. با شور و شوق آمده بود قصدش را می دانستم ، می خواست حال و هوایم عوض شود، سمت پنجره رفت و گفت: - این پرده ها را کنار بزن افسرده می شوي، کنج این حجره تاریک چه خبر است که بیرون نمی آیی. - حالا تو ... حرفم را قطع کرد و گفت: - این دیگر چه موجودي است. خنده ام گرفت، از بس زاغ بیچاره را باند پیچی کرده بودم که تشخیص هویتش سخت شده بود،گفتم: - زاغ است. صبح پیدایش کردم. دستش را روي بالش کشید و گفت: - کجا بود، حتما از حیاط پیداش کردي. - آري، تو از کجا می دانی؟ - اتفاق تازه اي نیست، کاش می توانستم دستش را از قصر قطع کنم. هر کاري که می خواهد می کند، حیوان خونخوار، افسارش از دست پدرم در رفته است. - تو میدانی کار کیست؟ - کار همیشگی اش است، ابوکفتار. - ابوکفتار دیگر کیست؟ من می شناسمش؟ - ابوحسان را می گویم، همان که می خواست گردنت را از زیر تیغ رد کند. قلمی به چوب زدم و گفتم ؛ -ابوحسان!! چه کار پرنده ها دارد؟ - نمی دانم، شنیده ام از کودکی هم همینطور بوده. - عجب - می دانی محمد، خدا به همه آدمها یک قلب شیشه اي می دهد، ولی بعضی از آدمها که مهربانی کردن را فراموش می کنند قلبشان کم کم کدر می شود، تا جایی که - تبدیل به سنگ می شود. - دقیقا زدي به هدف. - و آدمهایی که قلبشان تبدیل به سنگ شد، عادت می کنند قلب هاي شیشه اي را بشکنند. - راستی محمد، تو چرا باز زانوي غم بغل گرفته اي. - من! نه، خیلی هم حالم خوب است. -دروغ نگو، ناراحتی توي چشم هایت پیداست. نویسنده؛ عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد..... http://eitaa.com/cognizable_wan
🔰حاج اسماعیل دولابی(ره): 🔹شکر هر چیزی مناسب خود آن چیز است 🌸شکر پول کمک و انفاق به فقیر است 🌸شکر علم تعلیم دادن است 🌸شکر قدرت گرفتن دست ضعیفاست ✨این ها شکر نعمتند الهی شکر 🌸 🌸شکر نعمت نعمتت افزون کند 🌸کفر آن را از کفت بیرون کند http://eitaa.com/cognizable_wan
✨﷽✨ 📖 داستانک ✍جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلی‌ها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زن‌ها از همسرم بهتراند.» حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه این‌ها تلخ‌تر و ناگوارتر چیست؟» جوان گفت: «آری.» حکیم گفت: «اگر با تمام زن‌های دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگ‌های ولگرد محله شما از آن‌ها زیباترند.» جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی می‌گویی؟» حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمع‌کار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟» جوان گفت: «آری.» حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش.» http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 کار زن در بیــرون از منــزل، آری یا نــه؟ 💠 رهبرانقلاب: 🔸بحث سر این نیست که زن آیا می‌تواند مسئولیتی در بیرون از منزل داشته باشد یا نه - البته که می‌تواند، شکی در این نیست؛ نگاه اسلامی مطلقاً این را نفی نمی‌کند - ️بحث در این است که آیا زن حق دارد به خاطر همه‌ی چیزهای مطلوب و جالب و شیرینی که در بیرون از محیط خانواده برای او ممکن است تصور شود، نقش خود را در خانواده از بین ببرد؟ نقش را، نقش را؟ حق دارد یا نه؟ ما روی این نقش تکیه می‌کنیم. 🔸من می‌گویم مهمترین نقشی که یک زن در هر سطحی از علم و سواد و معلومات و تحقیق و معنویت می‌تواند ایفاء کند، آن نقشی است که به عنوان یک مادر و به عنوان یک همسر می‌تواند ایفاء کند؛ این از همه‌ی کارهای دیگر او مهمتر است؛ این، آن کاری است که غیر از زن، کس دیگری نمی‌تواند آن را انجام دهد. گیرم این زن مسئولیت مهم دیگری هم داشته باشد، اما این مسئولیت را باید مسئولیت اول و مسئولیت اصلی خودش بداند.‌ ‌ 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 گاهی دیده می‌شود زن و شوهرها در اماکن و در منظر دیگران دستان یکدیگر را گرفته و یا تماس بدنی غیر متعارف دارند. 💠 یقینا در جامعه افرادی هستند که مجردند و در حال حاضر به دلایلی توانایی و یا شرایط ندارند و دیدن این حرکات از طرف زن و شوهرها میل و خواسته آنها را کرده و افکارشان را می‌کند. 💠 همانطور که ما آدمها خوردن غذا در مقابل فرد و یا نوازش فرزندمان در مقابل کودک را عملی غیر منصفانه و ناپسند می‌دانیم باید نسبت به دیگر انسانها نیز حساس باشیم و ناخواسته به آنها نکنیم. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 دعوای زن و شوهر طبیعی‌ است اما بسیار غیر طبیعی‌ست که تمامی دوستان و اقوام و همسایه‌ها از این دعواهای زن و شوهری باخبر شوند! 💠 پس نسبت به مسائل و مشکلات خود، رازدار باشید و فراموش نکنید که به زودی با هم آشتی خواهید کرد. 💠 آن وقت همسر شما با حرف‌هایی که پشت سرش زده‌اید موقعیت بدی در بین فامیل، دوستان و آشنایان پیدا می‌کند و خود شما نیز به خاطر آن که آن قدر بدگویی کرده بودید شرمنده می‌شوید. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
می گویند : "آدم های خوب را پیدا کنید و بدها را رها کنید" اما باید اینگونه باشد : "خوبی ها را در آدم ها پیدا کنید و بدی آنها را نادیده بگیرید " هیچ کس کامل نیست ... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
هنوز هم میتوان شادبود ... حتی با وجود تمامِ دغدغه ها ... من ایمان دارم که چیزی به نام "مشکل" وجودِ خارجی ندارد ! اتفاقات ، ماهیتی خنثی دارند ... نه منفی اند و نه مثبت ، نه خوب اند و نه بد ... اتفاقات ذاتشان ، فقط افتادن است ! اینکه مشکل تلقی شوند یا پله ای برای صعود ؛ به ذهنیتِ من و تو بستگی دارد ... تو ذهنی مثبت داشته باش ... قوی باش و جسور ... آن وقت می بینی این به اصطلاح "مشکلات" همه شان سوء تفاهمی بیشتر نبوده اند... یک ذهن مثبت اندیش و شاد ؛ مقدمه ایست برای صعود ! باورکن ... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد،‌ عزیز میشود! يک لحظه آفتاب در هوای سرد، غنيمت میشود! خدا در مواقع سختی ها، تنها پناه میشود! يک قطره نور در دريای تاريکی، همه‌ی دنيا میشود. يک عزيز وقتی که از دست رفت، همه کس میشود. پاييز وقتی که تمام شد، به نظر قشنگ و قشنگتر میشود! و ما همیشه دیر متوجه میشویم که قدر داشته‌هایمان را بدانیم، چرا که، خیلی زود، دیر میشود! قدر چیزهایی رو که داریم بدونیم http://eitaa.com/cognizable_wan
خاطره ای بسیار از دکتر عبدالرسول کشمیری: که بودم یه دوستی داشتم که رتبه ی کنکورش بود و برق دانشگاه شریف میخوند برای فوق لیسانس رفت کانادا، بعد از مدتی به باباش گفت: می‌خوام ول کنم و برگردم تو دانشگاه های خودمون مدیریت بخونم.... باباش این کار پسرش رو خیلی احمقانه دونست و بهش گفت: تو توی معتبرترین دانشگاه دنیا داری درس می‌خونی، اونم در بهترین و بالاترین رشته! دو روز دیگه که برگردی ایران میشی استاد دانشکده مهندسی برق ، با کلی درآمد و عزت و احترام؛ چطوری همچنین تصمیم گرفتی؟ گفت: بابا یه روز که اینجا از تنهایی دلم گرفته بود به فکر فرو رفتم و در احوالات هم کلاسی هام دقت کردم که ظاهرا جزو درجه یک دنیا بودن، دیدم همشون یا هستند یا ایرانی، یا ، یا هندی و ... و به طور کلی همشون مال این کشورای استعمار زده هستن...از خودم پرسیدم... مگه اینجا بهترین دانشگاه و این رشته، بهترین رشته نیست؟ پس نوابغ و و آمریکایی کجان؟ بالأخره همشون که خنگ نیستن و اونام چهارتا دارن. رفتم تحقیق کردم و فهمیدم چه سرم رفته. دیدم اونا نوابغشون رو میفرستن تو رشته هایی که به شاهرگ حیاتی بشریت مربوط میشه؛ این کارو میکنن تا بتونن بشریت رو چپاول کنن. نابغه هاشونو میفرستن تو رشته‌هایی که برای امورات و بشری، مثل منابع انسانی، نفتی، کشاورزی، معادن، نوابغ، ادارات، شهرداری‌ها، وزارت خونه‌ها، نظام آموزشی، نیروهای نظامی و انتظامی و...حکم رو داره تا بتونن همه اینها رو به بهترین وجه با همدیگه هماهنگ کنن. نابغه های اونا در رشته های علوم انسانی مثل فلسفه، حقوق، ، جامعه شناسی یا کشاورزی، و امثال اینا درس میخونن. اونجا بود که فهمیدم اونا به من به چشم یه نگاه می کنن نه . همون طور که ما اگه لوله آب خونه‌مون بترکه، زنگ میزنیم لوله کش بیاد و طبق نظر ما اتصالات لوله رو تعمیر کنه، اونا میخوان ماهواره و موشک پرتاب کنن، زنگ میزنن کارگر از ایران یا چند تا کشور عقب مونده بیاد و برای اونا و زیر نظر و تحت مدیریت اونا موشک هوا کنه. با این تفاوت که این بر خلاف لوله کش، باید حتما نابغه باشه. و همون جور که ما نجّار و کارگرها رو تحویل می‌گیریم و دمشو می‌بینیم تا کارمون رو درست و خوب انجام بده، اونا هم کارگرای نابغه‌شون رو تحویل می‌گیرن تا کارشون پیش بره و بتونن به هدفشون برسن. فهمیدم که تو کشور اونا، ارزش واقعی رشته های و ، در حد بنا و معمار ساختمون و نجّار، یه ذره بیشتره، ولی تو کشورای استعمارزده ارزش رو جابه جا کردن؛ رشته‌هایی که ارزششون برابر ارزش انسانه و اصل موضوعشون و جامعه است، تو کشور ما خوار و ذلیل شده، ولی رشته های مهندسی و به کاخ آرزوها تبدیل شده. یه زمانی یکی از رؤسای جمهور کشور ما در جمع سخنرانی میکرد و اونجا با افتخار گفت: ما افتخار می‌کنیم که چهل درصد ، و بزرگترین استادان ، ایرانی هستند؛ ما افتخار می کنیم پزشکان اروپا، اند و... من تو دلم بهش گفتم: آقای رئیس! تو فکر کردی اون شصت درصد که ایرانی نیستن، آمریکایی هستن؟! اون ۶۰ درصد هم مال چهار تا کشور بدبخت هستن که مسؤولین شون مثل تو نفهمیدن چه کلاهی سرشون رفته؛ اون شصت درصد هم مال افغانستان و مالزی و پاکستان و سوریه و عراق و چین و هند و لبنان و ژاپن و... هستن.. آمریکایی و انگلیسی و فرانسوی و اسرائیلی هرگز وقتش رو تو این رشته ها تلف نمیکنه. سیستم مدیریتی شون به گونه‌ای طراحی شده که نابغه اونا به رشته ای بره که بشریته، به رشته ای بره که بتونه نابغه ما رو مثل یه به کار بگیره.. یه زمانی اروپا و آمریکا برای ساخته شدن نیاز به برده هایی داشت که کارهای بدنی خیلی سخت رو انجام بدن. با کشتی حمله کردن به آفریقا و کشتن و غارت کردن؛ زنها و مردهای سیاه پوست، از بچه هفت هشت ساله، تا پیرمرد هفتاد ساله رو بار کشتی کردن و آوردن به اروپا و آمریکا تا براشون بردگی کنن. امروز هم اروپا و آمریکا برای ساخته شدن نیاز به برده داره، منتهی نه اون برده سیاه پوست دیروزی که کارهای بدنی انجام میداد؛ برده امروزی باید نابغه باشه تا بتونه موشک و و رادار و عجیب غریب بسازه. برده دیروز رو به زور با کشتی بار میزدن و میبردن اما برده امروز رو با برنامه ای به نام ریاضی و زیست و شیمی و نجوم شناسایی می‌کنند و می‌برند....!!!! 📚منبع: کتاب در جست و جوی ثریا کشمیری ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🇮🇷http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راهپیمایی مجازی ۲۲ بهمن: علاقمندان با ورود به سامانه www.bahman99.ir نام و نام خانوادگی خود را ثبت کرده و با انتخاب شعار و پوستر مورد علاقه در این راهپیمایی مجازی شرکت می کنند. http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️✨❤️ *خانمها بخونن* 🌹مردها چون جزگرا نیستن ،معمولا از روی نشانه ها نمی فهمند که منظور خانمشون چی بوده. مثلا از روی اخمتون یا یه جمله و حرف غیر_مستقیم انتظار نداشته باشین که آنها زود بفهمن که منظورتون چی بوده گاهی سعی کنین رک و صریح ولی با ملایمت زنانه خواسته تون و یا مسٵله رو مطرح کنین. 🌹راستی یه چیزی رو فراموش نکنین . به هیچ وجه ناراحتی تون رو و یا مسٵله ای رو با نیش و کنایه انتقال ندین که با این کار نه تنها به نتیجه دلخواه تون نمی رسین بلکه ممکنه نتیجه عکس بگیرین و یه دعوا یا مسٵله بزرگتر پیش بیاد . ❤️✨❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *همه بخونن* *تخریب‌گری_بچّه‌گانه_ممنوع* 💠 گاه مشاهده می‌شود بین خواهر و برادرهای نوجوان، و مشاجره رخ می‌دهد و وقتی از طرف والدین نصیحت می‌شوند از سر شیطنت یا لجبازی، نصیحت پدر یا مادر را مثل بر سر یکدیگر می‌کوبند و حتّی گاه یکی از آنها در حین نصیحت شدن دیگری، با اشاره و چشم خوشحالی همراه با از خود نشان می‌دهد و بعضاً با جملات طعنه‌آمیز به خواهر یا برادرش می‌گوید: "دیدی گفتم تو اشتباه کردی!" در نتیجه طرف مقابل، به خود ادامه خواهد داد. 💠 گاه در زندگی مشترک، با از سخنران، مشاور و یا مطلبی داخل کتاب مواجه می‌شوید اگر در آن لحظه‌ی حیاتی، عکس‌العمل شما مثل دوران بچّگی طعنه‌آمیز و همراه با و تحقیر کردن همسرتان باشد یقیناً اثر عکس دارد. 💠 امّا اگر طوری وانمود کنید که خطا و اشتباهی که موضوع گفتگوی مشاور یا سخنران است ربطی به همسر من ندارد و منفی از خود نشان ندهید این رفتار بزرگوارانه‌ی شما باعث می‌شود تا نزد همسرتان شده و امنیّت روانی را برای او ایجاد کنید تا او تصمیم به رفتار خود بگیرد. 💠 در صورت مشاهده‌ی همسر برای اصلاح رفتارش و تغییرِ ولو جزئی، حتماً از او به دور از کنایه و منّت، و تشکّر کنید تا به روند اصلاح رفتارش ادامه دهد. http://eitaa.com/cognizable_wan