eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
13.8هزار ویدیو
636 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
ــ بفرما؟! چی میخوای بگی که منو کشون کشون اوردی تو اینجا؟! مریم در اتاق رو بست و به طرف شهاب برگشت با اخم گفت: ــ معلوم هست داری چیکار میکنی؟! لبخندی که رود لب های شهاب جاخوش کرده بود؛ جای خود را به اخمی بر روی پیشانی داد. ــ چه کاری کردم، که همچین عصبانیت کرده؟! ــ یعنی خودت نمیدونی؟؟؟؟! ــ نه بگو بدونم... ــ چرا با مهیا اینجوری رفتار کردی! بعد چند هفته همدیگه رو دیدید؛ برگشتی بهش میگی سلام خوبی و ول میکنی میری؟؟! شهاب تکیه اش را از روی دیوار برداشت. ــ خب؟ مریم عصبی خندید. ــ خب؟جواب من خب هستش؟! شهاب؟! ــ حتما بوده که گفتم! مریم میدانست شهاب نمی خواهد، در مورد مسائل خصوصی خودش و مهیا صحبتی کند. برای همین دارد با کلمات بازی میکند؛ تا قضیه را به پایان برساند. ولی او این اجازه را نمی دهد. ــ نگاه کن شهاب! من خواهرتم پس بدون خوب خوب میشناسمت. فکر نکن با بازی کردن با کلمات و چندتا حرف قلمبه(!) میخوای قضیه را تمومش کنی... تا یه جواب درست درمون ندی؛ نمیزارم از این اتاق بری بیرون! ــ سوال پرسیدی جواب دادم. ــ جواب سوالم این نبود. تو میدونی مهیا تو این یه مدت چی کشید؟ اصلا یه نگاه بهش انداختی؟! دیدی چطور لاغر شده! دیدی رنگش پریده است. تو این مدت از همه چی بریده بود. بعد رفتنت؛ چند روز بیمارستان بستری بود. شهاب چشمانش را محکم بر روی هم فشرد. کاش مریم می دانست با گفتن این حرفا چه بلایی بر سر قلب شهاب می آورد. شهاب با صدایی که سعی می کرد؛ نلرزد گفت. ــ تمومش کن! این چیز بین منو مهیاست. پس بزارید منو مهیا حلش کنیم. اینجوری بهتره! تا مریم میخواست حرفی بزند؛ شهاب دستش را به نشانه صبر، بالا آورد. ــ مطمئن باش میدونم دارم چیکار میکنم. و دیگر اجازه ی صحبت دیگری به مریم را نداد و سریع از اتاق خارج شد. مریم نا امید روی صندلی نشست و به مهیا فکر کرد. که چطور با ذوق از آشپزخانه بیرون آمده بود؛ تا شهاب را ببیند. اما بعد... چطور ناراحت و غمگین به اتاق پناه برد... http://eitaa.com/cognizable_wan
مهیا، چادرش را روی سرش گذاشت و به تصویر خودش در آیینه خیره شد. دو روز از آمدن شهاب گذشته بود و همچنان شهاب از او دوری می کرد. هر وقت چشم در چشم می شدند؛ با اخم نگاهش را می دزدید. مهیا آهی کشید و نگاهی به ساعت انداخت. ساعت ۸ بود. امروز باید به دانشگاه می رفت. دیشب مهدیه، یکی از دخترای بسیج دانشجویی؛ برایش پیامکی فرستاد و از او خواست که برای هماهنگی های بیشتر، برای یادواره ساعت ۹ به دانشگاه بیاید. چون قرار است جلسه ای رسمی برگزار شود. سریع کیفش را برداشت و از اتاق خارج شد. احمد آقا نگاهی از پنجره به بیرون انداخت و گفت: ـــ مهیا بابا آژانس اومد. ــ رفتم بابا! بعد از خداحافظی از خانه بیرون رفت. در طول راه فکرش درگیر شهاب بود و دنبال راه حل بود؛ که چطور از دل شهاب دربیاورد. خودش هم می دانست کارش اشتباه بوده... اما واقعا اون روزها خیلی سخت بود و مریض شدنش، شرایط را سخت تر کرده بود. تمرکز و تسلطی بر روی حرکات و رفتارش نداشت. با صدای راننده به خودش آمد. کرایه را حساب کرد و پیاده شد. دانشگاه نسبت به روز های قبل شلوغ تر بود. سریع از بین جمعیت رد شد، از دور مهدیه را کنار دخترها دید. با لبخند به سمتشان رفت. ــ سلام! صبح بخیر! دیر که نکردم؟! مهدیه لبخندی زد. ــ علیک السلام خواهر! صبح تو هم بخیر! نه عزیزم به موقع رسیدی... یکی از دخترا با شیطنت گفت: ــ خوب فرار کردی اون روز...! مهیا با تعجب گفت: ــ من ؟؟ ــ آره! نگفتی؛ آقای نجمی رو از کجا میشناسی و چرا بهت گفت خانم مهدوی!! مهیا؛ برای چند لحظه به این فکر کرد؛ که آقای نجمی کیست؟! که با یادآوری آن روز، حدس زد که فامیل آقا آرش، نجمی باشد. لبخندی زد. ــ ازدوستان خانوادگی هستند... خب به فامیلی همسرم صدام کردند. ــ آخرشم ندیدیم این آقاتونو... مهیا لبخندی زد. ــ ان شاء الله میبینش عزیزم! با صدای مهدیه به طرف سالن اجتماعات رفتند. ــ بریم بچه ها دیر میشه... مهدیه زودتر از همه به سالن اجتماعات رسید. ضربه ای به در زد و وارد شدند. همه باهم سلام آرامی گفتند. که مهیا با شنیدن صدای آشنایی سرش را بالا آورد و نگاهش خیره به شهابی ماند، که سربه زیر در حال یاداشت چیزهایی بود. که با احساس سنگینی نگاهی سرش را بالا آورد و به چشمان مهیا خیره شد... ..... http://eitaa.com/cognizable_wan
👌 روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد. و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ... گنجشک هیچ نگفت ... و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتي این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش را بست ... سکوتی در عرش طنین انداخت. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی. گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود... خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ... های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ... چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا می داند، و شما نمی دانی . ٢١٦ ‎ ‎‌‌‌http://eitaa.com/cognizable_wan
💠مواسات به سبک مرحوم قاضی علامه طهرانی نقل میکند: یکى از رفقاى نجفى ما میگفت: 🔸من یک روز به دکّان سبزى فروشى رفته بودم، دیدم مرحوم قاضى خم شده و مشغول کاهو سوا کردن است؛ ولى به عکس، کاهوهاى پلاسیده و آنهائیکه داراى برگهاى خشن و بزرگ هستند بر میدارد. 🔸من کاملًا متوجّه بودم؛ تا مرحوم قاضى کاهوها را به صاحب دکّان داد و ترازو کرد و آنها را در زیر عبا گرفت و روانه شد. من که در آنوقت طلبه جوانى بودم و مرحوم قاضى مَرد مُسنّ و پیرمردى بود، به دنبالش رفتم و عرض کردم: 🔸آقا من سؤالى دارم! شما به عکس همه، چرا این کاهوهاى غیر مطلوب را سوا کردید؟! 🔸مرحوم قاضى فرمود: آقا جان من! این مرد فروشنده، شخص بى بضاعت و فقیرى است، و من گاه گاهى به او مساعدت میکنم؛ و نمیخواهم چیزى به او بلا عوض داده باشم تا اوّلًا عزّت و شرفِ آبرو از بین برود؛ و ثانیاً خداى ناخواسته عادت کند به مجّانى گرفتن؛ و در کسب هم ضعیف شود و براى ما فرقى ندارد کاهوى لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهوها؛ و من میدانستم که اینها بالاخره خریدارى ندارد، و ظهر که دکّان خود را میبندد به بیرون خواهد ریخت، لذا براى عدم تضرّر او اقدام به خریدن کردم. پ‌ن: در این رزمایش بزرگ مواسات عزت و آبروی مومنین را فراموش نکنیم. http://eitaa.com/cognizable_wan
https://digipostal.ir/ch06ez2 کارت پستال شب قدر 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔹اگر زخم معده دارید به این غذاها لب نزنید! 🔻قهوه و نوشیدنی های حاوی کافئین 🔻نوشیدنی های گازدار 🔻غذاهای ادویه دار 🔻مشروبات الکلی 🔻غذاهای سرخ شده و فست فود 🔻نان و شیرینی های مصنوعی 🔻شیرینی و محصولات با شکر تصفیه شده 🔹این غذاها از جمله غذاهای اسیدی هستند که بشدت وضعیت زخم معده را خطرناک تر میکنند و بر درد آن می افزایند 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
خودم را نمی شناسم مرز میان خوب ها وبدها را گاهی نمی فهمم رنج هایی مرا عذاب می دهند، راه رهایی را نمی دانم دوست دارم شاد باشم زندگی ام آرام باشد دوست دارم طعم تقرب به خدا را، لذت دینداری را بچشم... اما نمی دانم ز کدامین موعظه علما آغاز کنم؟! در تاریکی دنبالِ چراغی می گردم که مسیرم را مشخص کند این چراغ را از کجا بیابم؟ 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
شهادت مولی الموحدین امیرالمومنین علی علیه السلام تسلیت http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معرفت امام زمانی علیه السلام امشب در دعامون اقا را فراموش نکنیم😭😭😭 http://eitaa.com/cognizable_wan
☀️جانم امیرالمومنین☀️ مردعربی از حضرت علی پرسيد : اگر من آب بنوشم حرام است؟ فرمودند : نه گفت: اگر خرما بخورم حرام است؟ فرمودند: نه گفت: پس چطور اگه ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم تا شراب شود خوردنش حرام است ! اميرالمومنين فرمودند : اگر آب به رو ي سرت بپاشم دردی احساس ميكنی؟ گفت : نه فرمودند:اگر مشتی خاك بپاشم چطور ؟ گفت : نه فرمودند : اگر ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم آنگاه به سرت بزنم چطور ؟ گفت : فرق سرم شكافته ميشود. حضرت فرمودند : حكايت آن نيز اينگونه است . 📚منبع :کتاب قضاوتهای امیرالمومنین ‌🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
🖤 🌙 🔸بسم الله الرحمن الرحیم 🔹 🌸اللَّهُمَّ افْتَحْ لِي فِيهِ أَبْوَابَ الْجِنَانِ، وَأَغْلِقْ عَنِّي فِيهِ أَبْوَابَ النِّيرَانِ، وَوَفِّقْنِي فِيهِ لِتِلاوَةِ الْقُرْآنِ، يَا مُنْزِلَ السَّكِينَةِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ. 🌸خدایا در این ماه درهای بهشت‌هایت را به رویم باز کن،و درهای آتش دوزخ را به رویم ببند، و به تلاوت قرآن موفقم بدار، ای فرو فرستنده آرامش در دل مومنان http://eitaa.com/cognizable_wan
سبک زندگی شما، مدل ۹۹درجه است یا ۱۰۰درجه؟ یک قانون ساده علمی وجود دارد که در ۹۹درجه سانتیگراد آب داغ هست اما در ۱۰۰درجه در حال جوش هست و بخار تولید می‌کند! می‌دانید قدرتی که بخار دارد می‌تواند یک لوکوموتیو را به حرکت در بیاورد! دقت کنید این همه تفاوت را فقط "یک درجه" ایجاد کرد! سبک زندگی شما چگونه است؟ لوکوموتیو زندگی خودتان را چگونه حرکت می‌دهید؟ اصلاً لوکوموتیو شما حرکت می‌کند یا منتظر یک روز خوب هستید تا راه بیافتد؟ ماخیلی وقت‌ها تصمیم به انجام کاری می‌گیریم و خوب هم تلاش می‌کنیم اما تلاشمان آن تلاش ۱۰۰درجه سانتیگرادی نیست! قبول دارید؟ پس یک مقدار فکر کنید و ببینید برای رسیدن به همین یک درجه بالاتر و دیدن نتایج متفاوت باید چه اقدامی انجام دهید؟ 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
توقعاتی ڪه از ديگران داريد ميله هايی هستند ڪه با آن قفس خودتان را می سازید 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
پنج امری که در زندگی زیاد برخورد میکنیم و در پذیرفتن این امور سعادتی بینظیر نصیبمان میشود. 1- هر چیزی تغییر یافته و پایان می‌پذیرد. 2- اوضاع همیشه طبق برنامه پیش نمی‌رود. 3- زندگی همیشه منصفانه نیست. 4- درد بخشی از زندگی است. 5- مردم همیشه عاشق و وفادار نیستند. این‌ها همان مهمترین چالش‌هایی هستند که ما در زندگی با آنها مواجه می‌شویم. اما در اغلب موارد با انکار آنها گذران عمر می‌کنیم. طوری رفتار می‌کنیم که گویی این شرایط و بدیهیات اصلاً وجود خارجی ندارند و یا در مورد ما صدق نمی‌کنند. اما وقتی با این حقایق پنجگانه مخالفت می‌کنیم در برابر واقعیت قد علم کرده و مقاومت می‌کنیم، زندگی به سریال بی پایانی از ناامیدی‌ها، ناکامی‌ها و تأسف‌ها تبدیل می‌شود. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجای قران گفته حجاب واجبه حتما گوش کنید ⭕️ http://eitaa.com/cognizable_wan •┈••✾•🌿🇮🇷🌺🇮🇷🌿•✾••┈•
🌷 دست دادن با زن!! ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺍﺯ ﻋﺎﻟمی ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟ 💫ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺁﯾﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺍﻟﯿﺰﺍﺑﯿﺖ ﺩﺳﺖﺑﺪﻫﯽ؟ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ، ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﺤﺪﻭﺩاند ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﻫﻨﺪ. ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺪﻫﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ : ﭼﺮﺍ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻣﻮ ﻫﺎ ﻭ ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﻮﺷﺎﻧﻨﺪ، ﯾﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ؟ 💯ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺗﺒﺴﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭ ﻋﺪﺩ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ، ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺑﻌﺪ ﻫﺮ ﺩﻭﯼ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﺎﮎ ﺁﻟﻮﺩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﺎﻥ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﺶ ﺩﺍﺭﺩ. ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ مي كنند. 🌴اون عالم امام موسي صدر بود. 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 🆔👉 http://eitaa.com/cognizable_wan •┈••✾•🌿🇮🇷🌺🇮🇷🌿•✾••┈•
💬سوال: شستن سر در زیر شیر آب در حال روزه، چه حکمى دارد؟ ✅پاسخ: ✍همه مراجع: شستن سر زیر شیر آب روزه را باطل نمى کند. 📚توضیح المسائل مراجع، م ۱۶۰۸ و ۱۶۰۹ و ۱۶۱۰ 💬 آیا شنا کردن و فرو بردن سر زیر آب روزه را باطل مى کند؟ ✍همه مراجع (به جز بهجت، سیستانى و وحید): صرف شنا کردن روزه را باطل نمى کند ولى فرو بردن سر زیر آب، بنا براحتیاط واجب روزه را باطل مى سازد. 📚توضیح المسائل مراجع، م ۱۶۰۸ و دفتر خامنه ای ✍آیات عظام بهجت و وحید: صرف شنا کردن روزه را باطل نمى کند ولى فرو بردن سر زیر آب، روزه را باطل مىسازد. 📚بهجت، توضیح المسائل مراجع، م ۱۶۰۸ و وحید، توضیح المسائل، م ۱۶۱۶ ✍آیه اللَّه سیستانى: به طور کلى فرو بردن سر زیر آب، روزه را باطل نمى سازد؛ ولى کراهت شدید دارد. 📚توضیح المسائل مراجع، م ۱۶۰۸ 🕋 http://eitaa.com/cognizable_wan