eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
جدول تنظیم شده در خصوص نرخ دیه به صورت کل وجزء حسب اعلام قوه قضائیه در سال ۱۴۰۰ به تومان به شرح ذیل ... ۱-دیه کامل در ماه غیر حرام ۴۸۰۰۰۰۰۰۰تومان ۲-دیه کامل در ماه حرام(محرم،ذی القعده،ذی الحجه،،رجب)۶۴۰۰۰۰۰۰۰تومان ۳-یک دینار شرعی۴۸۰۰۰۰تومان ۴-یک درهم شرعی ۴۸۰۰۰تومان ۵-یک نفر شتر ۴۸۰۰۰۰۰تومان ۶-یک ده هزارم دیه کامل۴۸۰۰۰تومان ۷-یک هزارم دیه کامل۴۸۰۰۰۰تومان ۸-یکصدم دیه کامل(یک درصد)۴۸۰۰۰۰۰تومان ۹-نیم صدم دیه کامل (نیم درصد)۲۴۰۰۰۰۰تومان ۱۰-یک دهم درصد ۴۸۰۰۰۰تومان ۱۱-دو دهم درصد دیه کامل۹۶۰۰۰۰تومان ۱۲- سه دهم درصد دیه کامل۱۴۴۰۰۰۰تومان ۱۳-چهار دهم درصددیه کامل۱۹۲۰۰۰۰تومان ۱۴-پنج دهم درصد دیه کامل۲۴۰۰۰۰۰تومان ۱۵-شش دهم درصد دیه کامل۲۸۸۰۰۰۰تومان ۱۶-هفت دهم دصد دیه کامل ۳۳۶۰۰۰۰تومان ۱۷-هشت دهم درصد دیه کامل ۳۸۴۰۰۰۰تومان ۱۸-نه دهم درصد دیه کامل ۴۳۲۰۰۰۰تومان ۱۹-یک درصد دیه کامل۴۸۰۰۰۰۰تومان ۲۰-یک ویک دهم درصد دیه کامل۵۲۸۰۰۰۰تومان ۲۱-یک ودو دهم درصد دیه کامل۵۷۶۰۰۰۰تومان ۲۲-یک وسه دهم درصد دیه کامل۶۲۴۰۰۰۰تومان ۲۳-یک وچهار دهم درصد دیه کامل ۶۷۲۰۰۰۰تومان ۲۴-یک وپنج دهم درصد دیه کامل۷۲۰۰۰۰۰تومان ۲۵-یک وشش دهم درصد دیه کامل۷۶۸۰۰۰۰تومان ۲۶-یک وهفت دهم درصد دیه کامل۸۱۶۰۰۰۰تومان ۲۷-یک وهشت دهم درصد دیه کامل ۸۶۴۰۰۰۰تومان ۲۸-یک ونه دهم درصد دیه کامل۹۱۲۰۰۰۰تومان ۲۹-دو درصد دیه کامل۹۶۰۰۰۰۰تومان ۳۰-دونیم درصد دیه کامل۱۲۰۰۰۰۰۰تومان ۳۱-سه درصد دیه کامل ۱۴۴۰۰۰۰۰تومان ۳۲-سه ونیم درصد دیه کامل ۱۶۸۰۰۰۰۰تومان ۳۳-چهار درصد دیه کامل۱۹۲۰۰۰۰۰تومان ۳۴-چهارونیم درصد دیه کامل۲۱۶۰۰۰۰۰تومان ۳۵-پنج درصد دیه کامل ۲۴۰۰۰۰۰۰تومان ۳۶-پنج ونیم درصد دیه کامل ۲۶۴۰۰۰۰۰تومان ۳۷-شش درصد دیه کامل ۲۸۸۰۰۰۰۰تومان ۳۸-شش ونیم درصد دیه کامل۳۱۲۰۰۰۰۰تومان ۳۹-هفت درصد دیه کامل۳۳۶۰۰۰۰۰تومان ۴۰-هفت ونیم درصد دیه کامل۳۶۰۰۰۰۰۰تومان ۴۱- هشت درصد دیه کامل۳۸۴۰۰۰۰۰تومان ۴۲-هشت ونیم درصد دیه کامل۴۰۸۰۰۰۰۰تومان ۴۳-نه درصد دیه کامل۴۳۲۰۰۰۰۰تومان ۴۴- نه ونیم درصد دیه کامل ۴۵۶۰۰۰۰۰تومان ۴۵- ده درصد دیه کامل۴۸۰۰۰۰۰۰تومان ۴۶-نصف (یک دوم) دیه کامل ۲۴۰۰۰۰۰۰۰تومان ۴۷-ثلث دیه کامل(یک سوم) ۱۶۰۰۰۰۰۰۰تومان ۴۸- ربع ( یک چهارم ) دیه کامل ۱۲۰۰۰۰۰۰۰تومان ۴۹-خمس(یک پنجم ) دیه کامل۹۶۰۰۰۰۰۰تومان ۵۰-چهار پنحم از یک پنجم دیه کامل ۷۶۸۰۰۰۰۰تومان ۵۱-چهار پنجم از یک پنجم از یک دوم دیه کامل۳۸۴۰۰۰۰۰تومان ۵۲-یک پنجم از یک دهم دیه کامل۹۶۰۰۰۰۰تومان ۵۳-یک دوم از یک دهم دیه کامل ۲۴۰۰۰۰۰۰تومان ۵۴- حارصه( یک شتر)۴۸۰۰۰۰۰تومان ۵۵-دامیه (دوشتر)۹۶۰۰۰۰۰تومان ۵۶-متلاحمه(سه شتر)۱۴۴۰۰۰۰۰تومان ۵۷-سمحاق(چهار شتر)۱۹۲۰۰۰۰۰تومان ۵۸-موضعه(پنج شتر)۲۴۰۰۰۰۰۰تومان ۵۹-هاشمه(ده شتر )۴۸۰۰۰۰۰۰تومان ۶۰-منقله (پانزده شتر)۷۲۰۰۰۰۰۰تومان ۶۱-ماء مومه (سی وسه شتر)۱۵۸۴۰۰۰۰۰تومان ۶۲-جائفه(ثلث دیه کامل) ۱۶۰۰۰۰۰۰۰تومان ۶۳-دامغه ( ثلث دیه کامل وهمچنین ارش که توسط پزشکی قانونی تعیین میگردد)ثلث ۱۶۰۰۰۰۰۰۰میلیون تومان ۶۴-سیاه شدن صورت بدون جراحت ، شش دینار ۲۸۸۰۰۰۰تومان ۶۵-کبود شدن صورت (سه دینار)۱۴۴۰۰۰۰تومان ۶۶-سیاه شدن سایر اعضاء بدن( سه دینار) ۱۴۴۰۰۰۰تومان ۶۷-سرخ شدن اعضاء بدن ( ربع دینار)۱۲۰۰۰۰تومان ۶۸-دیه نطفه که در رحم مستقر شده است (بیست دینار ) ۹۶۰۰۰۰۰تومان ۶۹-دیه علقه که خون بسته است(چهل دینار )۱۹۲۰۰۰۰۰تومان ۷۰-دیه جنین که گوشت واستخوان آن تمام شده است وهنوز روح درآن پیدا نشده است ، فرقی بین پسر ودختر نیست،( یکصد دینار) ۴۸۰۰۰۰۰۰تومان ۷۱-دیه جنین در مرحله ای که بصورت استخوان درآمده است وهنوزگوشت نروییده است(هشتاد دینار )۳۸۴۰۰۰۰۰تومان ۷۲-دیه جنین که روح در آن پیدا شده است (اگر پسر باشد)دیه کامل۴۸۰۰۰۰۰۰۰تومان ۷۳-دیه جنین که روح در آن پیدا شده است (اگر دختر باشد)نصف دیه کامل مرد مسلمان ۲۴۰۰۰۰۰۰۰تومان ۷۴-دیه جنین که روح در آن پیدا شده است واگر مشتبه باشد ( سه چهارم دیه کامل)۳۶۰۰۰۰۰۰۰تومان ۷۵-دیه مضقه که بصورت گوشت درآمده است (شصت دینار)۲۸۸۰۰۰۰۰تومان http://eitaa.com/cognizable_wan
مشکلات افراد موفق کمتر از افراد شکست خورده نیست. تنها یک دسته از مردم هستند که هیچ مشکلی ندارند: آن ها در گورستان خوابیده اند. آنتونی رابینز http://eitaa.com/cognizable_wan 📒📒📒📒📒📒📒
روزی ابلیس بافرزندانش ازمسیری میگذشتند به طایفه ای رسیدند که درکنار راه چادر زده بودند، زنی رامشغول دوشیدن گاو دیدند، ابلیس به فرزندانش گفت : تماشاکنیدکه من چطور بلا بر سر این طایفه می آورم بعد بسوی آن زن رفت وطنابی را که به پای گاو بسته بود تکان داد. باتکان خوردن طناب، گاو ترسید و سطل شیر را به زمین ریخت و کودک آن زن را که در کنارش نشسته بود لگد کرد و کشت. زن با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربات چاقو از پای درآورد. وقتی شوهرش آمد و اوضاع را دید، زن رابه شدت کتک زد و او را طلاق داد. فامیلِ زن آمدند و آن مرد رابه باد کتک گرفتند و آنقدر او را زدند که کشته شد. بعد از آن اقوامِ مرد از راه رسیدند و همه باهم درگیر شدند و جنگ سختی درگرفت . هنوز در گوشه و کنار دنیا بستگان آن زن و شوهر همچنان در جنگ هستند. فرزندان ابلیس بادیدن این ماجرا گفتند: این چه کاری بود که کردی؟ ابلیس گفت : من که کاری نکردم، فقط طناب را تکان دادم! ماهم در اینطور مواقع فکر میکنیم : کاری نکرده ایم درحالیکه نمیدانیم، حرفی که میزنیم، چیزی که می نویسیم، نگاهی که میکنیم ممکن است حالی را دگرگون کند، دلی رابشکند، مشکلی ایجادکند آتش اختلافی برافروزد، و... بعدازاین وقایع فکرمیکنیم که کاری نکرده ایم،فقط طناب راتکان داده ایم! http://eitaa.com/cognizable_wan
🖌آقای حاج شیخ اسماعیل جاپلقی گفت: جوانی به عتبات رفته و شش ماه در آن جا بود. 🔆در ابتدای ورود، شبی در خواب دید در وادی السلام نجف است و کاغذهایی از آسمان می‌ریزد و مردگان جمع می‌کنند؛ ولی یک نفر ایستاده و هیچ اعتنایی به آن‌ها نمی‌کند!! جوان گفت: نزدیک رفته، پرسیدم: این کاغذها چیست؟ جواب داد: دعای مسلمانان دنیا که می‌گویند: اللهم اغفر للمؤمنین والمؤمنات، به این صورت برای مردگان می‌آید؛ این کاغذها، برات آزادی از آتش جهنم است. پرسیدم: چرا شما استفاده نمی‌کنید؟ گفت: من پسری دارم که‌ شب‌های جمعه یک کاسه آب برای من می‌فرستد، این کاغذها را برای کسانی که کسی را ندارند، می‌گذارم. پرسیدم: اسم پسرت چیست؟ گفت: حسین و در نزدیکی صحن، بساط خرازی پهن می‌کند. صبح که از خواب بیدار شدم، به نشانی ای که گفته بود رفتم و آن جوان را دیدم. گفتم: شما پدر دارید؟ جواب داد: نه، مدتی است که از دنیا رفته است. پرسیدم: برایش خیرات می‌فرستید؟ گفت: من چیزی ندارم، فقط شب‌های جمعه یک کاسه آب به نیت او می‌دهم. پس از شش ماه، دوباره همان منظره را در خواب دیدم؛ ولی این بار، آن مرد که از آن کاغذها برنمی‌داشت، برمی‌داشت. پرسیدم: شما که گفتید این کاغذها را برای افرادی می‌گذارم که کسی برایشان خیرات نمی‌کند، پس چرا حالا برمی‌داری؟ گفت: دو هفته است که آب برایم نیامده... صبح که از خواب بیدار شده و از احوال آن جوان جویا شدم، گفتند: دو هفته قبل از دنیا رفته است. ✨🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
✅کلید همه‌ی بدبختی‌ها ✍استاد قرائتی: کلید همه‌ی بدبختی‌ها غفلت است... غفلت از خداوند، غفلت از معاد، غفلت از آثار و پیامدهای گناه، غفلت از توطئه‌ها، غفلت از محرومان، غفلت از تاریخ و سنت‌های آن، و غفلت از جوانی و استعدادها و زمینه‌های رشد. 📚 از کتاب ترجمه و تفسیر یک جلدی قرآن کریم ص ۳۰۸ ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ http://eitaa.com/cognizable_wan
وقتي پرنده اي زنده است، مورچه ها را مي خورد..! وقتي ميميرد، مورچه ها او را مي خورند..! زمانه و شرايط در هر موقعي ميتواند تغيير کند... در زندگي هيچ کسي را تحقير يا آزار نکنيد... شايد امروز قدرتمند باشيد.. اما يادتان باشد.. زمان از شما قدرتمندتر است!!! يک درخت ميليونها چوب کبريت را ميسازد، اما وقتي زمانش برسد، فقط يک چوب کبريت براي سوزاندن ميليونها درخت کافيست... پس خوب باشيد و خوبي کنيد👌🏻😉 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ✅ 40 گردن کلفتی که سید ابراهیم رئیسی به آن‌ها رحم نکرد ⭕️ حبس 40 تیم، 40 مجموعه و 40 دانه درشت واقعی توسط رئیسی .
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت از حیاط همھمه‌ای به گوشم میرسید، و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. به سختی پیڪرم را از زمین ڪندم و با قدم‌هایی ڪه دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم. در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی ڪه در حیاط دیدم، میخڪوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران! ڪنار حیاط ڪیسه‌های بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی ڪه اکثراً از همسایه‌ها بودند، همچنان جعبه‌های دیگری می‌آوردند و مشخص بود برای شرایط جنگی آذوقه انبار میڪنند. سردسته‌شان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف میرفت، دستور میداد و اثری از غم در چهره‌اش نبود. دستم را به چھارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبھوت معرڪه‌ای بودم ڪه عباس به پا ڪرده و اصلا به فڪر حیدر نبود ڪه صدای مهربان زن عمو در گوشم نشست _بھتری دخترم؟ به پشت سر چرخیدم و دیدم زن عمو هم آرامتر از دیشب به رویم لبخند میزند. وقتی دید صورتم را با اشڪ شسته‌ام، به سمتم آمد و مژده داد : _دیشب بعد از اینڪه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد. و همین یڪ جمله ڪافی بود، تا جان ز تن رفته‌ام برگردد ڪه ناباورانه خندیدم و به خدا هنوز اشڪ از چشمانم می‌بارید؛ فقط اینبار اشڪ شوق!دیگر ڪلمات زن عمو را یڪی درمیان میشنیدم و فقط میخواستم زودتر با حیدر حرف بزنم ڪه خودش تماس گرفت. حالم تماشایی بود، ڪه بین خنده و گریه حتی نمیتوانستم جواب سلامش را بدهم ڪه با همه خستگی، خنده‌اش گرفت و سر به سرم گذاشت : _واقعاً فڪر ڪردی من دست از سرت برمیدارم؟! پس فردا شب عروسیمونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو میرسونم! و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم ڪه ڪودڪانه پرسیدم : _پس اون صدای چی بود؟ صدایش قطع و وصل میشد و به سختی شنیدم ڪه پاسخ داد : _جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممڪنه بیاد! از آرامش ڪلامش پیدا بود فاطمه را پیدا ڪرده و پیش از آنڪه چیزی بپرسم، خبر داد : _بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشینشون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبالشون. اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود ڪه حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چڪید : _نرجس! بهم قول بده مقاوم باشی تا برگردم! انگار اخبار آمرلی به گوشش رسیده بود و دیگر نمیتوانست نگرانی‌اش را پنھان ڪند ڪه لحنش لرزید : _نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محڪم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر ڪنی! با هر ڪلمه‌ای ڪه میگفت، تپش قلبم شدیدتر میشد و او عاشقانه به فدایم رفت : _به خدا دیشب وقتی گفتی خودتو میڪُشی، به مرگ خودم راضی شدم! و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت ڪه صدایش سینه سپر ڪرد : _مگه من مرده باشم ڪه تو اسیر دست داعش بشی! گوشم به عاشقانه‌های حیدر بود، و چشمم بی‌صدا می‌بارید ڪه عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد : _به حیدر بگو دیگه نمیتونه از سمت تڪریت برگرده، داعش تڪریت رو گرفته! و صدای عباس به قدری بلند بود ڪه حیدر شنید و ساڪت شد. احساس میڪردم فڪرش به هم ریخته و دیگر نمیداند چه ڪند ڪه برای چند لحظه فقط صدای نفس‌هایش را میشنیدم.انگار سقوط یڪ روزه موصل و تڪریت و جاده‌هایی ڪه یڪی پس از دیگری بسته میشد، حساب ڪار را دستش داده بود ڪه به جای پاسخ به هشدار عباس، قلب ڪلماتش برای من تپید : _نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی! و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به آمرلی را خوانده ڪه نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بی‌تابی نڪنم ڪه با همه احساسم خیالش را راحت کردم : _منتظرت میمونم تا بیای! و هیچڪس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید؛ این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب نیمه شعبان رسید و درحیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد. لباس عروسم در ڪمد مانده و حیدر ده‌ها ڪیلومتر آن طرفتر ڪه آخرین راه دسترسی از ڪرڪوڪ هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد. آخرین راننده ڪامیونی ڪه توانسته بود... ادامه دارد.... 💞 http://eitaa.com/cognizable_wan
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت آخرین راننده ڪامیونی ڪه توانسته بود از جاده ڪرڪوڪ برای عمو آرد بیاورد، از چنگ داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشی‌ها چند ڪامیون را متوقف ڪرده و سر رانندگان را ڪنار جاده بریده‌اند. همین ڪیسه‌های آرد و جعبه‌های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته شدن جاده‌ها آذوقه مردم تمام نشود. از لحظه‌ای ڪه داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسن‌ترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند. حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده ڪرڪوڪ را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفھمیدم چه احساس تلخی دارد ڪه حتی نمیتواند با من صحبت ڪند؛ احتمالا او هم رؤیای وصالمان را لحظه لحظه تصور میڪرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود ڪه خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود ڪه بلاخره تماس گرفت. به گمانم حنجره‌اش را با تیغ غیرت بریده بودند ڪه نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت : _ڪجایی نرجس؟ با ڪف دستم اشڪم را از صورتم پاڪ ڪردم و زیرلب پاسخ دادم : _خونه. و طعم گرم اشڪم را از صدای سردم چشید که بغضش شڪست اما مردانه مقاومت میڪرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه ڪرد : _عباس میگه مردم میخوان مقاومت ڪنن. به لباس عروسم نگاه ڪردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب‌هایی ڪه از شدت گریه میلرزید، ساڪت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد ڪه صدای پای اشڪش را شنیدم. شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی ڪه به سختی شنیده میشد، پرسید : _نمیترسی ڪه؟ مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس ڪرده بود ڪه آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد : _داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه! و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت ڪند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف ڪشیده و برای ڪشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه میزد. فهمید از حمایتش ناامید شده‌ام که گریه‌اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد : _نرجس! به خدا قسم میخورم تا لحظه‌ای ڪه من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست قمر بنی هاشم﴿؏﴾داعش رو نابود میڪنیم! احساس ڪردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد : _آیت‌الله‌ سیستانی حڪم جهاد داده؛ امروز امام جمعه کربلا اعلام ڪرد! مردم همه دارن میان سمت مراڪز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه‌هاشو رسوندم بغداد و خودم اومدم ثبت نام ڪنم. به خدازودتر از اونی ڪه فڪر ڪنی، محاصره شهر رو میشڪنیم! نمیتوانستم وعده‌هایش را باور ڪنم ڪه سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم ڪرده بود و او پی در پی رجز میخواند : ادامه دارد.... 💞 http://eitaa.com/cognizable_wan
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت او پی در پی رجز میخواند : _فقط باید چند روز مقاومت ڪنید، به مدد ﴿؏﴾ ڪمر داعش رو از پشت میشڪنیم! ڪلام آخرش حقیقتاً بود ڪه در آسمان صورت غرق اشڪم حالا لبخند درخشید.نبض نفس‌هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم ڪرده است ڪه لحنش گرمتر شد وهوای عاشقی به سرش زد : _فڪر میڪنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس! و من قسم خورده بودم، نگذارم از تھدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نڪشد. فرصت هم صحبتی‌مان چندان طولانی نشد ڪه حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام امام حسن﴿؏﴾میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر ڪه گفتم خواست برایش دو رڪعت نماز حاجت بخوانم و همین ڪه قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. آخرین بار غروب روزی ڪه عقد ڪردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیڪ اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمڪ میپاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالیڪه میدانستیم داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینڪ ما تنها در پناه امام حسن﴿؏﴾ هستیم. همین بود ڪه بعد از نماز عشاء قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یڪی شده و به روشنی حس میڪردیم جز ﴿عج﴾ نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای ڪه به سر داشت لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی ڪرد : _ما همیشه خطاب به امام حسین‌‌﴿؏﴾ میگفتیم ای ڪاش ما با شما بودیم و از شما میڪردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با اهلبیت﴿؏﴾هستیم و از حرم شون دفاع میڪنیم! ما به اون چیزی ڪه آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت﴿؏﴾هست و ما باید از اون دفاع ڪنیم! گریه جمعیت به وضوح شنیده میشد و او بر فراز منبر برایمان عاشقانه می‌سرود : _جایی از اینجا به بهشت نزدیڪ‌تر نیست! از حرم اهل بیت﴿؏﴾ بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن﴿؏﴾حمله ڪردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خونمون از این شهر دفاع میڪنیم! شور و حال شیعیان حاضر در مقام طوری بود ڪه شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میڪرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد : _داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد عراق شد، با همین خائنین موصل و تڪریت رو اشغال ڪرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تڪریت قتل‌عام ڪرد! حدود ۴۰ روستای اطراف آمرلی رو اشغال ڪرده و الان پشت دیوارهای آمرلی رسیده. اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی میڪرد اما ما در پناه امام مجتبی﴿؏﴾بودیم ڪه قلبمان قرص بود و او همچنان میگفت... ادامه دارد.... 💞 http://eitaa.com/cognizable_wan
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت او همچنان میگفت : _یا باید مثل مردم موصل و تڪریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل سیدالشهدا﴿؏﴾ مقاومت ڪنیم! اگه مقاومت ڪنیم یا میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛مقدساتمون رو تخریب میڪنه، سر مردها رو میبُره و زنها رو به اسارت میبَره! حالا باید بین مقاومت و ذلت یڪی رو انتخاب ڪنیم! و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد "هیھات من‌الذله" در فضا پیچید و نه تنها دل من ڪه در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق شهادت بود ڪه از چشمه چشم‌ها میجوشید و عهد نانوشته‌ای ڪه با مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت کنند. شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میڪرد ڪه بغضش را فروخورد و صدا رساند : _ما اسلحه زیادی نداریم! میدونید ڪه بعد از اشغال عراق، آمریڪایی‌ها دست ما رو از اسلحه خالی ڪردن! ڪل سلاحی ڪه الان داریم سه تا خمپاره، چندتا ڪلاشینڪف و چندتا آرپیجی. و مردم عزم مقاومت ڪرده بودند ڪه پیرمردی پاسخ داد : _من تفنگ شڪاری دارم، میارم! و جوانی صدا بلند کرد : _من لودر دارم، میتونم یڪی دو روزه دور شهر خاڪریز و خندق درست ڪنم تا داعش نتونه وارد بشه. مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی میڪردند و دل من پیش حیدرم بود ڪه اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید میشد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها ڪیلومتر دورتر جا مانده بود. شیخ مصطفی خیالش ڪه از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد : _تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمیرسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی ڪنیم تا بتونیم در شرایط محاصره دووم بیاریم. صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود ڪه گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود ڪه با شماره‌ای دیگر تھدیدم ڪرده و این‌بار نه فقط برای من ڪه خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود : -خبر دارم امشب عروسی‌ات عزا شده! قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذاریم! همه دخترای آمرلی غنیمت ما هستن و شڪ نڪن سھم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی! شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام امام حسن﴿؏﴾خوانده بودم، قالب تھی میڪردم و تنها پناه امام مهربانم﴿؏﴾جانم را به ڪالبدم برگرداند. هرچند برای دل ڪوچڪ این دختر جوان، تھدید ترسناڪی بود و تا لحظه‌ای ڪه خوابم برد، در بیداری هر لحظه ڪابوسش را میدیدم ڪه ازصدای وحشتناڪی از خواب پریدم. رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره ڪرد و تاریڪی اتاق ڪافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس میڪردم روانداز و ملحفه تشڪ به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم. زمان زیادی طول ڪشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمیدانم با چه حالی..... ادامه دارد.... 💞 http://eitaa.com/cognizable_wan
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت نمیدانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را ڪه باز ڪردم، آتش تیراندازی در تاریڪی شب چشمم را ڪور ڪرد. تنها چیزی ڪه میدیدم ورود وحشیانه داعشی‌ها به حیاط خانه بود و عباس ڪه تنها با یڪ میله آهنی میخواست از ما دفاع ڪند. زن عمو و دخترعموها پایین پله‌های ایوان پشت عمو پناه گرفته و ڪار دیگری از دستشان برنمی‌آمد ڪه فقط جیغ میڪشیدند. از شدت وحشت احساس میڪردم جانم به گلویم رسیده ڪه حتی نمیتوانستم جیغ بزنم و با قدمهایی ڪه به زمین قفل شده بود، عقب عقب میرفتم. چند نفری عباس را دوره ڪرده و یڪی با اسلحه به سرعمو میڪوبید تا نقش زمین شد و دیگر دستشان را از روی ماشه برداشتند ڪه عباس به دام افتاده بود. دستش را از پشت بستند، با لگدی به ڪمرش او را با صورت به زمین ڪوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود ڪه حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان ڪنم دست از سر برادرم بردارند. گاهی اوقات مرگ تنها راه نجات است و آنچه من میدیدم چاره‌ای جز مردن نداشت ڪه با چشمان وحشت‌زده‌ام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیڪ گلوله‌ای به سرش ساڪت ڪردند و دیگر مانعی بین آنھا و ما زن‌ها نبود. زن عمو تلاش میڪرد زینب و زهرا را در آغوشش پنھان ڪند و همگی ضجه میزدند و رحمی به دل این حیوانات نبود ڪه یڪی دست زهرا، را گرفت و دیگری بازوی زینب را، با همه قدرت میڪشید تا از آغوش زن عمو جدایشان ڪند. زن عمو دخترها را رها نمیڪرد و دنبالشان روی زمین ڪشیده میشد ڪه ناله‌های او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری ڪه به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند ڪه زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. همانطور ڪه نقش زمین بودم خودم را عقب میڪشیدم و با نفس‌ھای بریده‌ام جان میڪَندم ڪه هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریڪی اتاق تنھا سایه وحشتناڪی را میدیدم ڪه به سمتم می‌آمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری ڪه گرمای نفسھای جهنمی‌اش را حس ڪردم و میخواست بازویم را بگیرد ڪه فریادی مانعش شد. نور چراغ قوه‌اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد : _گمشو ڪنار! داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض ڪرد : _این سهم منه! چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حڪم ڪرد : _از اون دوتایی ڪه تو حیاط هستن هر ڪدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه! و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را ڪور ڪند و مقابلم روی زمین نشست. دستش را جلو آورد و طوری موهایم را ڪشید ڪه ناله‌ام بلند شد. با ڪشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد : _بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی! صدای نحس عدنان بود.... ادامه دارد.... 💞 http://eitaa.com/cognizable_wan
موفق ترین انسانها آنهایی نیستند که به ثروت یا قدرت رسیده اند، بلکه کسانی اند که هیچگاه دیگران را نرنجانده اند دل کسی را نشکسته اند و باعث غم و اندوه هیچکس نشده اند 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
آنان که از اتفاقات ناگوار زندگی خود چیزی نمی‌آموزند، وجدان هستی را مجبور می‌کنند تا آن اتفاقات را تا آنجا که نیاز باشد تکرار کند تا به فرد آن چیزی را که آن اتفاقات ناگوار می‌خواهند آموزش دهند، یاد بگیرد. آنچه که انکار می‌کنید، شما را شکست می‌دهد آنچه که قبول می‌کنید، شما را تغییر می‌دهد. کارل گوستاو یونگ/زندگى و انسان زيستن 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
انتظاراتی که انسان از دیگران دارد، میله‌هایی هستند که او با آن‌ها زندان خود را می‌سازد... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
بزرگی می گفت : یک وقت جلوی شما یک سبد سیب می آورند، شما اول برای کناریتان بر میدارید، دوباره سیب بعدی را به نفر بعدی میدهید ... دقت کنید، تا زمانی که برای دیگران برمیدارید سبد مقابل شما می ماند ... ولی حالا تصور کنید همان اول برای خود بردارید، میزبان سبد را به طرف نفر بعد می برد ... نعمتهای خدا نیز اینطور است ، با بخشش، سبد را مقابل خود نگه دارید زندگی کردن با استانداردهای خدا بسیار زیبا خواهد بود 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
میدانی آدم هایی در دنیا هستند که "پایان" آنها را نمی‌ترساند، این آدم ها بارها بارها به پایان فکر کرده اند و ذره‌ذره آن را بلد شده اند و حقیقت این است که‌ آدمی، از چیزی که بلد شده باشدش دیگر نخواهد ترسید. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
"سی.پی.آر " بیمارستان جای جالبی ست، آدم هایی که بیرون از آن تند و تند قدم میزنند، گریه میکنند، دعا میکنند، حالشان بهتر از بیماری که برای زنده ماندن با دستگاه شوک دست و پنجه نرم میکند نیست. آدم های بیرون از اتاق از یک چیز میترسند؛ از "نبودن" ! از نزدن ضربان قلب عزیزترین شخص دنیایشان، از جای خالیه یک آدم. اتاق شوک جای بد و جالبیست، تمام قول های عالم پشت دَرش داده میشود، تمام خاطرات مرور میشود! تمام خوبی هایش یادآوری میشود! حالا چشمتان را ببندید. بدترین آدم زندگیتان را درون این اتاق تصور کنید. فرض کنید تنها کسی هستید که او دارد، به خوبی هایی که قبلا به شما کرده فکر کنید، به جای خالیش . نبود آدم ها را هیچ کینه ای پر نمیکند! لطفاً در زندگیتان یک اتاق سی پی آر، یک اتاق شوک داشته باشید و خوبی های آدم های بدِ دنیایتان را احیا کنید . بعضی روزها امروزمان به فردا نمیرسند 🌹🌹http://eitaa.com/cognizable_wan 🦋🦋🌼🌼😍😍💐💐☺️☺️☺️
✍ﺑﺮﺍۍﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻗﻠّﻪ‌ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻣﯿﺒﺎﯾﺴﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳـﻪ‌ڪلمه ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ کرد: {ﻧﻤـﯿﺘﻮﻧـــــﻢ.. ﻧﻤــﯿﺪﻭﻧـــﻢ.. ﻧﻤــــﯿﺸــــﻪ..} ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻫﺮ ڪاﺭﯼ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﺑـﻬﺖ ﻣـﯿﺪﻩ ﺩﺍﻧﺎﯾﯽ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭ ڪه ﺑﺨـﻮﺍﯼ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﮐﺴﺐ ڪنۍ!! ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻫﺮ ڪاﺭﯼ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺑﺨـﻮﺍﯼ ﺧـــﺪﺍ ﺑﺮﺍﺕ ممـڪﻦ میڪنه.. پـــــس ⇩ {ﻣﯿــــــــــﺘﻮنۍ ﻣﯿـــــــــﺪﻭنۍ ﻣﯿـــــــــــــشه) http://eitaa.com/cognizable_wan
✨﷽✨ 🔴 ۲۴ ساعت عمر بیشتر ✍اسكندر مقدونی به روايت تاريخ، فرد بسيار جاه طلب و جهان گشایی بود كه در ۳۳ سالگی درگذشت. روزی كه مرگ وی فرا رسيد، آرزو داشت كه فقط یک روز ديگر زنده بماند تا بتواند مادرش را ببيند. او نيازمند ۲۴ ساعت زمان بود تا بتواند فاصله ای را كه سفر، ميان او و مادرش ايجاد كرده بود از بين ببرد و به نزد او بازگردد. به ويژه اينكه به مادرش قول داده بود هنگامی كه تمام دنيا را تصرف كرد، به پيش او بازگردد و همه جهان را به او هديه كند. بنابراين، اسكندر از پزشكان خواست تا ۲۴ ساعت مهلت برای او فراهم كنند و مرگش را به تأخير بيندازند. پزشكان به وی پاسخ دادند كه بيش از چند دقيقه به پايان عمر او باقی نمانده است و آنها نمی توانند كاری برايش انجام دهند. اسكندر گفت من حاضرم نيمی از تمام پادشاهی خود را يعنی نیمی از دنيا را در ازای فقط ۲۴ ساعت بدهم. آنها گفتند اگر همه دنيا را هم به ما بدهيد، نمی توانيم كاری برايتان انجام دهيم، اين كار غير ممكن است. آن لحظه بود که اسکندر، بيهوده بودن تمامی کوشش ‌هايش را به‌ طور عميق درک کرد. او با تمام دارایی ‌اش که کل دنيا بود، نتوانست حتی ۲۴ ساعت را بخرد. ۳۳ سال از عمرش را به هدر داده بود، برای تصاحب چيزی که با آن حتی قادر به خريد ۲۴ ساعت هم نبود. متوجه شد که به ‌خاطر اين دنيای واهی، بايد با نااميدی و محروميت کامل، جهان را ترک کند. 📚 زندگی به روايت بودا، صفحه ۸۶ 👇👇🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
💎از یاران رسول خدا (ص) نقل می کند: رسول خدا (ص) برگروهی از کودکان گذشتند که مشغول خاک بازی بودند،برخی از اصحاب که همراه حضرت بودند،وقتی دیدند لباس و دست کودکان کثیف شده،بچه هارا از خاک بازی منع کردند. ⚜ پیامبر اکرم (ص) فرموند: بچه ها را رها کنید بهار و گلستان زندگی آنها، است. ✅ فواید خاک بازی: 🍃خاک بازی سبب افزایش در مغز کاهش استرس و تقویت سیستم ایمنی کودک می شود. 🍃خاک بازی موجب افزایش سطح سروتونین در مغز می شود.سروتونین یک انتقال دهنده عصبی است که بر خلق و خو،حافظه و یادگیری،اشتهاو... تاثیر می گذارد. 🍃 و هوش هیجانی،خاک الگوی خاصی ندارد و کودک با فکر و خلاقیت خودش آن را به اشکال مختلف در می آورد این ویژگی باعث می شود هوش،خلاقیت،اعتماد به نفس ،تجسم قضایی،هماهنگی اعصاب و عضلات کودک تقویت شود. 🍃خاک بازی پرخاشگری را کاهش داده و آرامش بی نظیری به روح و روان کودک می بخشد.به همین دلیل بچه ها از خاک بازی خسته نمی شوند. 🍃خاک بازی،صفرای اضافی در کودکان بیش فعال را کاهش داده و باعث افزایش تمرکز و کاهش بی‌قراری می شود. ✅ با ما همراه باشید ..... http://eitaa.com/cognizable_wan 🌸🌸🌸🌸