eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
💝 همسرتان را به عنوان یک مرد بپذیرید و برای شناخت دنیای مردانه او دانش و آگاهی خود را افزایش دهید. 💝 همسر خود را به چشم یک شی‌ء مسئول ننگرید. بلكه به شخصیت وجودی او احترام بگذارید. ┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴جمله ای جادویی برای خاتمه به مشاجره با همسر 🔴بهترین جملاتی که در حین بحث می توانید به کار ببرید: “میفهمم چی میگی” یا “شاید در این مورد حق با تو باشه” و هر جمله ای که به او بفهماند حرف هایش را شنیده اید و نقطه نظر او را هم در نظر می گیرید. 🔴با به کار بردن این جملات دیگر در بحث ها در نقطه مقابل و بر ضد همسرتان قرار نمی گیرید. 🔴بلکه نشان می دهید که موضوع بحث برایتان مهم است و به تمام حرف هایش گوش می دهید. ✅فقط گفتن این جملات مهم نیست بلکه نحوه گفتن آن ها نیز مهم است. ┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• http://eitaa.com/cognizable_wan
تنهایی تان را با کسی قسمت کنید که سال ها بعدشما را " همان گونه " که هستید دوست بدارد با موی سپیدتان ؛ شیار زیر چشمتان ، و لرزش دستانتان... ┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• http://eitaa.com/cognizable_wan
marita_@romanbook_ir.pdf
1.17M
💌عنوان رمان : ماریتا 👩🏻‍💻نویسنده : ساناز زینعلی 🎭ژانر : 📖تعداد صفحات : ۲۵۷ 💬خلاصه : داستان دختری به نام دلنواز را می خوانید که در بحث و درگیری با پدرش تیمور باعث مرگ او می شود و جنازه او را در خانه رها می کند و می رود ، روز بعد ، از ترس فاش شدن رازش ، برا گم و گور کردن جنازه پدرش به خانه بر میگردد ، اما جنازه پدرش نیست و تنها رد خون باقی مانده است ...
سهراب می‌گوید: آنگاه که غرور کسی را له میکنی. آنگاه که بنده‌ای را نادیده می‌انگاری. آنگاه که کاخ آرزو‌های کسی را ویران میکنی. آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی. آنگاه که حتی گوشت را می‌بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی! آنگاه که خدا را می‌بینی و بنده‌ی خدا را نادیده می‌گیری. ‌ می‌خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز میکنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟ 🥀 http://eitaa.com/cognizable_wan
رابطه واقعی چیه؟! داشتن یه نفر که بشه باهاش در مورد هر چیزی بحث و دعوا کرد و بعد از هر بحثی به جای دورشدن از هم، بهم نزدیک تر بشید! این تعریف یک رابطه واقعیه... 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
به خیلی ها محبت کردیم از خیلی ها حمایت کردیم به خیلی ها به خیلی ها و... فقط بدونید که اینکه یکی بهمون محبت می کنه شاید از مهـربونیه خودشه نــــه خوبـــــــی ما جوگیر نشیم فکر کنیم برامــــون صف کشیدن یاد بگیریم قدر شناس باشیم...! 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌴روایت از اتفاقی که 4سال قبل در مراسم بزرگداشت ازاد سازی سوسنگرد افتاد.🌴 ✳️  در حین برگزاری آئین بزرگداشت روز آزاد سازی سوسنگرد درخواست یک مادر شهید از سخنران مراسم که از یادگاران هشت سال دفاع مقدس بود، حزن و اندوهی خاص به حاضران بخشید. مادری از بین جمعیت عبدالله ابراهیمی جانباز 70درصد و معاون عمرانی دانشگاه آزاد ساری را  به زبان محلی  مورد خطاب قرار داد و گفت: « علی آرایی ره ندی؟ اول جنگ بورده و همون اول مفقود بیّه!» «علی آرایی را ندیدی؟ اول جنگ رفته و همون اول مفقود شده» این مادر شهید از سخنران و راوی مراسم پاسخ شنید:«آن روزها سنم کم بود و هر یک از قسمت های شهر در دست بچه ها بود نتوانست کمکی به این مادر چشم انتظار کند» پایان مراسم به سراغ این مادر رفتیم. وی که خود را صفیه فتح الله پور معرفی کرد در خصوص فرزندش"علی" گفت: دیپلم را که گرفت به جبهه رفت.علی بچه ی اولم بود و چقدر با نماز و با خدا بود. این مادر دل سوخته وقتی خاطرات پسرش علی را تعریف می کرد کوهی از مشکلات و گرفتاری هایی که برای بزرگ کردن وتحصیل فرزندانش  داشت را به خاطر آورد. به خاطر داشت که  وقتی علی در شهر درس می خواند از روستای "سفیدتور بندپی بابل" آش درست می کرد و پیاده به شهر می آمد تا مبادا فرزندش گرسنه بماند. می گفت، با چه بدبختی بچه بزرگ کردم و هنوز بعد 33سال  چشم به راه آمدن فرزندم هستم. وی از روزی که علی به جبهه رفت  برای ما گفت، روزی که پسرش همه ی دوستان و آشنایان را برای خداحافظی دعوت کرد. ✳️  مادر علی از گریه های علی  و ورود امام(ره) به ایران هم گفت، روزی که پسرش "علی" رادیو ی همسایه را به امانت گرفت تا در جریان کامل سفر امام باشد و چقدر علی اشک شوق ریخت. وی از همسر بیمارش می گوید، همسری که 10سالی است بیمار است و دوسالی است زمین گیر شد. خانم فتح الله پور می گوید: همسرم حاضر نبود که از بنیاد شهید حقوق بگیریم اعتقاد داشت پسرمان شهید شده و نباید پول بگیریم بالاخره بعد از سال ها تحت پوشش بنیاد شهید قرار گرفتیم. وی بیان داشت: پسرم من را خواب نما کرد که به مادرم بگویید چکمه ام را دفن کند، لباس هایش را در مکه طواف دادم و با چکمه هایش دفن کردم. 🌹این مادر چشم به راه فرزند در پایان افزود: هنوز بعد از گذشت 33 سال نشانه ای از فرزندم پیدا نشده، به هرکجا که میروم از هرکس که سراغ فرزندم را می گیرم کسی خبر ندارد. ✍️این روایت مربوط به نه سال قبل بوده و حاج رمضانعلی آرایی پدر بزرگوار شهید علی آرایی که 17سال بیمار و 6 سال یکجا دراز کشیده بود اوائل دی ماه سال 1396 به فرزند شهیدش پیوست روحشان شاد 🌺 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌴صدای آن طرف جاده به گوش می رسید. لحظه ای متوقف نمی شد. راه افتادیم، با اینکه می دانستیم امید برگشت نیست، ولی رساندن «آر. پی. جی» به «علم الهدی» ما را مصمم به پیش می برد. به جاده که رسیدیم، توانستیم را ببینیم. به جز چند تایی که در حال سوختن بودند، بقیه غرش کنان به پیش می تاختند. چشمم به حسین (علم الهدی) که افتاد، خستگی از تنم در آمد. آر. پی. جی بر دوشش بود و پشت خاکریز دراز کشیده بود. 🔹در امتداد خاکریز غیر از حسین حدود ده نفر دیگر هنوز زنده بودند واز همه گروه همین ده نفر مانده بودند. حتی یک جسد بر زمین نمانده بود. پیدا بود که بچه ها با گلوله مستقیم تانک ها از پای در آمده بودند. تانک های سالم از کنار تانک های سوخته عبور می کردند و به طرف خاکریز علم الهدی پیش می آمدند. حسین و افرادش هیچ عکس العملی نشان نمی دادند. «روز علی» که حسابی نگران شده بود، آر. پی. جی را از من گرفت و به تانک ها نشانه رفت. دست روز علی را نگه داشتم و گفتم: کمی دیگر صبر کن، شاید بچه ها برنامه ای داشته باشند و او پذیرفت. 🔹 به حدود پنجاه متری خاکریز رسیده بودند که یکباره حسین از جا بلند شده و نزدیک ترین تانک را نشانه گرفت. درست به وسط تانک خورد و آن را به آتش کشید. غیر از دو نفر دیگر که آر. پی. جی داشتند، دو تانک دیگر را نشانه رفتند و هر دو را به آتش کشیدند. بقیه تانک ها سر جایشان ایستادند و ناگهان را به گلوله بستند. خاکریز یکپارچه دود شد و بعید بود کسی سالم مانده باشد. 🔸روز علی بلند شد و نزدیک ترین تانک را نشانه رفت و با اینکه فاصله کم بود، تانک را از کار انداخت. قامت حسین دوباره از میان دود و گرد غبار پشت پیدا شد و یک تانک دیگر با حسین به آتش کشیده شد. پیدا بود که از همه افراد گروه فقط روز علی و حسین زنده مانده اند. حسین از جا کنده شد و خود را به خاکریز دیگر رساند. تانک ها هنوز ما را ندیده بودند. پیشروی تانک ها دوباره شروع شد. پشت خاکریز خوابیده بود. تانک به چند متری خاکریز که رسید، حسین گلوله اش را شلیک کرد. دود غلیظی از تانک بلند شد. تانک دیگری با شروع به پیشروی کرد. 🔹علی که آر. پی. جی را آماده کرده بود، از خاکریز بالا رفت و آن را هدف قرار داد. تانک به آتش کشیده شد و چهار تانک دیگر به ده متری حسین رسیده بودند. حسین از جا بلند شد و آخرین گلوله را رهاکرد. سه تانک باقیمانده در یک زمان به طرف حسین کردند. گلوله ها خاکریزش را به هوا بردند. گردو خاک کمی فرو نشست، توانستیم اول آر. پی. جی و سپس حسین را ببینیم. جسد حسین پشت افتاده بود و صورتش را پوشانده بود. یکی از تانک ها به چند متری حسین رسیده بود و می رفت که از روی پیکر حسین عبور کند. http://eitaa.com/cognizable_wan
انسانیت دین خاصی ندارد همینکه در میان مردم زندگی کنیم، ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنیم دروغ نگوییم کلک نزنیم و دلی را نشکنیم سوء استفاده نکنیم حقی را ناحق نکنیم یعنی انسانیم💕 🌹🌹🌹 🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan
شهیدی که خواب امام سجاد را دیده بود 🔹شهید در دفتر خاطرات یکی از خواب هایش را چنین نقل می‌کند: " خواب دیدم که امام سجاد(ع) نوید و خبر شهادت من را به مادرم می‌گوید و من چهره آن حضرت را دیده و فرمود: تو به مقام شهادت می‌رسی و من در تمام طول عمر به این خواب دلبسته‌ام و به امید شهادت در این دنیا مانده‌ام و هم اکنون که این خواب را می‌نویسم یقین دارم که شهادت نصیبم می‌شود و منتظر آن هم خواهم ماند. تا کی خدا صلاح بداند من هم همچون شهیدان به مقام شهیدان برسم و به جمع آنها بپیوندم و هم اکنون و همیشه در قنوت نمازم همیشه اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک است که خداوند شهادت را نصیبم کند و از خدا هیچ مرگی را جز شهادت نمی‌خواهم." 🔹یکی از دوستان محمد مسرور خاطراتی را از سوریه نقل می‌کند: " حدود یکی دو ساعت در صف تلفن ایستاده بودیم، نوبت محمد نزدیک شده بود. یک دفعه صدای اذان بلند شد. محمد از صف خارج شد. گفتم محمد کجا؟! نوبتت نزدیکه! گفت نماز واجبتره. رفت نماز اول وقتش را خواند و باز برگشت و چند ساعت در صف ماند تا بتواند با خانواده‌اش تماس بگیرد. " 🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan