eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 #حکایتی‌بسیارزیباوخواندنی 💎 روزي دانشمندى آزمايش جالبى انجام داد. او يك صندوقچه ساخت و با قرار دادن يک ديوار شيشه‌اى در وسط صندوقچه آن ‌را به دو بخش تقسيم ‌کرد در يک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش ديگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود.. ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى ديگرى نمى‌داد. ماهی بزرگ براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش حمله برد ولى هر بار با ديوار شیشۀ كه وجود داشت برخورد مى‌کرد، همان ديوار شيشه‌اى که او را از غذاى مورد علاقه‌اش جدا مى‌کرد… پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى صندوقچه غير ممکن است! در پايان، دانشمند شيشه ي وسط صندوقچه را برداشت و راه ماهي بزرگ را باز گذاشت.. ولى ديگر هيچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن‌سوى صندوقچه نيز نرفت
✨صبور بودن ، ایمان است و خویشتن داری یڪ نوع عبادت... 💫فهمیدم ناڪامی به معنی تاخیر است نه شڪست... 💫و خندیدن یڪ نیایش... دعا میڪنم همیشه در حال نیایش باشید 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
ديروز حوصله م سر رفته بود زنگ زدم 118 گفتم: شماره اديسون لطفا! اونم يه شماره بهم داد!!! منم به اون شماره زنگ زدم. اونم جواب داد و گفت: تيمارستان فارابي بفرمائيد! اصن ملت گرگ شدن ديگه نميشه سر کارشون گذاشت😂😂😂 😂 ❤️http://eitaa.com/cognizable_wan
🔰بهترین و بدترین مواد غذایی برای کاهش وزن🔰 📌بهترین مواد غذایی 1️⃣سبزیجات 2️⃣ 3️⃣غلات 4️⃣ماهی 5️⃣سینه مرغ 6️⃣حبوبات 7️⃣ آجیل 📌بدترین مواد غذایی 1️⃣آب نبات و شیرینی 2️⃣کلوچه قنادی 3️⃣هر غذای سرخ شده ای 4️⃣چیپس 5️⃣نان سفید 5️⃣فست فود 7️⃣نمک http://eitaa.com/cognizable_wan
🔰 دارویی ضد سرماخوردگی🔰 1️⃣ گوَن 2️⃣ ریحان 3️⃣ فلفل سیاه 4️⃣نعنای گربه‌ای 5️⃣ دارچین 6️⃣ پریمولا وریس 7️⃣ سرخار گل 8️⃣ آقطی کانادایی 9️⃣ اکالیپتوس 🔟 سیر http://eitaa.com/cognizable_wan
#گمــنام یعنۍ ڪسۍ ڪه ... دنیــا رو حتـۍ بـه اندازه یـڪ نــام☝️هم نمیــخواهد♥️ #شهـــید‌گمـــنام‌سلام
🌷از شیخ بهایی پرسیدند: "سخت می گذرد" چه باید کرد؟ 🔺گفت: خودت که می گویی ▫️سخت "مــــی گذرد" ▫️سخت که "نمی ماند"! ▫️پس خـــــــــدارا شکر که ▫️"می گذرد" و "نمــی ماند". ▫️امروزت خوب یا بد "گذشت" ▫️و فردا روز دیــــــــــگری است... ▫️قدری شادی با خود به خانه ببر... ▫️راه خانه ات را که یاد گرفت، 🔻فردا با پای خودش می آید 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
زندگی مانند قطار شهربازی است پر از پستی و بلندی‌های فراوان اما اين تو هستی كه انتخاب میکنی: كه بترسی و با نگرانی فرياد بزنی، و يا اينكه بخندی و از آن لذت ببری
••|🦋|•• اگه به گناه ‎☝️ به هَل مِن مُعینٍ ... مَهدی فاطِمهِ به افکارت باشه؛ که میشود؛🎶 وبعد☹️ 🎺میشود و رفتار به انجام منجر میشود. http://eitaa.com/cognizable_wan
یارو براي اولين بار نماز خوند، گاوش مرد. 🐮 روز دوم نماز خواند، الاغش مرد. 🐴 روز سوم زنش گفت پول بده گفت: خدا شاهده پا ميشم دو رکعت هم خرج تو ميکنم ها!!! 😄😁😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
دلم دل تنگ باران ست و باران هم نمی بارد گمانم هیچ کس اینجا "گلِ رؤیا" نمی کارد شکایت دارم از بادی که می آید ولی هرگز برایم عطر شب بوهای مویت را نمی آرد اگر من ناجوانمردانه محرومم از آغوشت در این پاییز "بی مهری" دلت مهمان نمیخواهد؟ "همایونِ" درونم ، دم به دم میخواند اما او نمیداند که جز آواز دلتنگی نمیخواند هزاران بار دیگر هم بگویم "رفته او دیگر" نمیدانم چرا با روح اشعارم نمی سازد شنیدم از سفیدی های مویم با "زبانی سرخ" "چنین غمگین نبودست و از این پس هم نمی ماند" http://eitaa.com/cognizable_wan
4_5821398814732321157.mp3
10.02M
منو ببخش پویا بیاتی بسیار زیبا
4_6017055371296768943.mp3
8.12M
آهنگ زیبای ای دلبرم فقط بخند رضا بهرام
قسمت صدوپنجاه وچهارم 🌷خبری از ابالفضل نبود . وارد ساختمان که شدم . چند نفر زودتر از موعد توی سالن، به انتظار نشسته بودن . رفتم سمت منشی و سلام کردم . پسر جوانی بود بزرگ تر از خودم . 🌷- زود اومدید مصاحبه از 9 شروع میشه .اسم تون. و اینکه چه ساعتی رو پای تلفن بهتون اعلام کرده بودن؟ - مهران فضلی گفتن قبل از 8:30 اینجا باشم . شروع کرد توی لیست دنبال اسمم گشتن ... 🌷- اسمتون توی لیست شماره 1 نیست ... در مورد زمان مصاحبه مطمئنید؟  تازه حواسم جمع شد ... من رو اشتباه گرفته ... ناخودآگاه خندیدم ... 🌷- من برای مصاحبه شدن اینجا نیستم .قرار جزء مصاحبه کننده ها باشم ... تا این جمله رو گفتم ... سرش رو از روی برگه ها آورد بالا و با تعجب بهم خیره شد ... گوشی رو برداشت و داخلی رو گرفت . 🌷-آقای فضلی اینجان . گوشی رو گذاشت و با همون نگاه متحیر، چرخید سمت من ... 🌷- پله ها رو تشریف ببرید بالا .سمت چپ .. اتاق کنفرانس. تشکر کردم و ازش دور شدم ... حس می کردم هنوز داره با تعجب بهم نگاه می کنه ... 🌷حس تعجبی که طبقه بالا . توی چهره اون چهار نفر دیگه عمیق تر بود ... هر چند خیلی سریع کنترلش کردن ...  من در برابر اونها بچه محسوب می شدم ... و انصافا از نشستن کنارشون 🌷خجالت کشیدم ... برای اولین بار توی عمرم ... حس بچه ای رو داشتم که پاش رو توی کفش بزرگ ترش کرده ... 🌷آقای علیمرادی، من و اون سه نفر دیگه رو بهم معرفی کرد... و یه دورنمای کلی از برنامه شون ... و اشخاصی که بهشون نیاز داشتن رو بهم گفت ...  به شدت معذب شده بودم ... نمی دونستم این حالتم به خاطر این همه سال تحقیر پدرم و اطرافیانه که ... 🌷- ادای بزرگ ترها رو در نیار ... باز آدم شده واسه ما و ... وحالا که در کنار چنین افرادی نشستم ... خودم هم، چنین حالتی پیدا کردم .یااینکه . این چهل و پنج دقیقه، به نظرم یه عمر گذشت ... و این حالت زمانی شدت گرفت که ... یکی شون چرخید سمت من ... 🌷- آقای فضلی ... عذرمی خوام می پرسم ... قصد اهانت ندارم ... شما چند سالتونه؟ ...  قسمت صدوپنجاه وپنجم نفسم بند اومد ... همون حسی رو که تا اون لحظه داشتم... و تمام معذب بودنم شدت گرفت ... 🌷- 21 سال  نگاهش با حالت خاصی چرخید سمت علیمرادی ... و من نگاهم رو از روی هر دوشون چرخوندم ... می ترسیدم نگاه و چهره پدرم رو توی چهره شون ببینم ... اولین نفر وارد اتاق شد ... محکم تر از اون ... 🌷من توی قلبم بسم الله گفتم و توکل کردم ... حس می کردم اگر الان اون طرف میز نشسته بودم ... کمتر خورد می شدم و روم فشار می اومد ... 🌷یکی پس از دیگری وارد می شدن ... هر نفر بین 20 تا 30 دقیقه ... و من، تمام مدت ساکت بودم ... دقیق گوش می دادم و نگاه می کردم ... بدون اینکه از روشون چشم بردارم... می دونستم 🌷برای چی ازم خواستن برم ... هر چند، بعید می دونستم بودنم به درد بخوره اما با همه وجود روی کار متمرکز شدم . 🌷در ازای وقتی که اونجا گذاشته بودم، مسئول بودم ...  این روند تا اذان ظهر ادامه داشت .از اذان، حدود یه ساعت وقت استراحت داشتیم . 🌷بعد از نماز، ده دقیقه ای بیشتر توی سالن و فضای بیرون اتاق کنفرانس موندم .وقتی برگشتم داشتن در مورد افراد.شخصیت ها، نقاط و قوت و ضعف .و خصوصیات شون حرف می زدن .نفر سوم بودن که من وارد شدم ...  آقای علیمرادی برگشت سمت من. 🌷- نظر شما چیه آقای فضلی؟ ... تمام مدت مصاحبه هم ساکت بودید ... - فکر می کنم در برابر اساتید و افراد خبره ای مثل شما ... حرف من مثل کوبیدن روی طبل خالی باشه .جز صدای بلندش چیز دیگه ای برای عرضه نداره . 🌷کسی که کنار علیمرادی نشسته بود، خندید . - اشکال نداره ... حداقلش اینه که قدرت و تواناییت رو می سنجی ... اگر اشکالی داشته باشی متوجه می شی ... و می تونی از نقاط قوتت تفکیک شون کنی . 🌷حرفش خیلی عاقلانه بود .هر چند حس یه طبل تو خالی رو داشتم که قرار بود صداش توی فضا بپیچه ...  برگه ها رو برداشتم و شروع کردم ... تمام مواردی رو که از اون افراد به دست آورده بودم .از شخصیت تا هر چیز دیگه ای که به نظرم می رسید . 🌷زیر چشمی بهشون نگاه می کردم تا هر وقت حس کردم .دیگه واقعا جا داره هیچی نگم .همون جا ساکت بشم .اما اونها خیلی دقیق گوش می کردن .تا اینکه به نفر چهارم رسید . 🌷تمام خصوصیات رو یکی پس از دیگری شمردم .ولی نظرم برای پذیرشش منفی بود .تا این جمله از دهنم خارج شد .آقای افخم .همون کسی که سنم رو پرسیده بود .با حالت جدی ای بهم نگاه کرد . 🌷- شما برای این شخص، خصوصیات و نقاط مثبت زیادی رو مطرح کردید ... به درست یا غلط تشخیص تون کاری ندارم . ولی چرا علی رغم تمام این خصوصیات، پیشنهاد ردکردنش رومی دید؟ نگاهش به شدت، محکم و بی پروا بود ..نگاهی که حتی یک لحظه هم ... اون رو از روی من برنمی داشت ادامه دارد... 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا ازسرنوشت واقعی 📝 🌷آقای علیمرادی خودش رو جلو کشید، طوری که دید من و آقای افخم روی هم کمتر شد.چقدر سخت می گیری به این جوون،تااینجا که تشخیصش قابل تامل بوده.افخم با همون حالت، نگاهش رو از من گرفت و چرخید سمت علیمرادی– تصمیم گرفتن در مورد رد یا پذیرش افراد، کار راحتی نیست که خیلی راحت، افراد بی تجربه واردش بشن. 🌷قصد اهانت به ایشون یا شخص معرف و پذیرنده رو ندارم، اما میخوام بدونم چی تو چنته داره.پام رو به پایه میز کنفرانس تکیه دادم و صندلی رو چرخوندم تا دیدم نسبت به آقای افخم واضح تر بشه. 🌷– نفر چهارم شدید حالت عصبی داره، سعی می کنه خودش رو کنترل کنه و این حالت رو پشت خنده هاش و ظاهر شوخ طبعش مخفی می کنه. علی رغم اینکه قدرت برقراری ارتباطش خوبه، اما شخصیه که به راحتی کنترلش رو از دست میده. 🌷شما گفتید توی پذیرش به افرادی با دقت نظر بالا نیاز دارید. افرادی که کنترل درونی و موقعیتی داشته باشن. افراد عصبی، نه تنها نمی تونن همیشه با دقت بالا کار کنن و در مواقع فشار و بحران هم دچار مشکل میشن، بلکه رفتار آشفته شون، روی شرایط و رفتار بقیه هم تاثیر می گذاره و افراد زیر دست شون رو هم عصبی می کنن. 🌷لبخند عمیقی چهره علیمرادی رو پر کرد و سرش چرخید سمت افخم. آقای افخم چند لحظه صبر کرد، حالت نگاهش عوض شد. 🌷– از کجا فهمیدی عصبی بودنش موقعیتی نیست؟ طبیعتا برای اومده و یکی از مصاحبه گرها هم از خودش کوچک تره. فکر نمی کنی قرار گرفتن در چنین حالتی هر کسی رو عصبی می کنه؟ و واکنش خندیدن توی این حالت می تونه طبیعی باشه؟ 🌷نمی دونستم، سوالش حقیقیه؟ قصد سنجیدن من رو داره یا فقط می خواد من رو به چالش بکشه؟حالتش تهاجمی بود و فشار زیادی رو روم وارد می کرد. از طرفی چهره اش طوری بود که نمی شد فهمید واقعا به چی داره فکرمیکنه. توی اون لحظات کوتاه، مغزم داشت شرایط رو بالا و پایین می کرد و به جواب های مختلف، متناسب با دریافت های مختلفی که داشتم فکر می کرد، که یکی از اون افراد، سکوت کوتاه بین ما رو شکست.– حق با این جوانه. من، نفر چهارم رو از قبل می شناسم، باهاش برخورد داشتم. ایشون نه تنها عصبیه، که از گفتن هیچ حرف زشتی در قالب کلمات شیک، هیچ ابایی نداره. ولی چیزی که برام جالبه یه چیز دیگه است. 🌷چرخید سمت من:– چطور تونستی اینقدر دقیق همه چیز رو در موردش بفهمی؟ نمی دونستم چی بگم.شاید مطالعه زیاد داشتم،اما علم من، از خودم نبود. به چهره آدم ها که نگاه می کردم، انگار، چیزی برای مخفی کردن نداشتند.چند دقیقه بعد،سری بعدی مصاحبه هاشروع شد. ✍ادامه دارد. °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀° 🌷حدودساعت ۸شب،بررسی افرادمصاحبه شده تمام شد. دو روز دیگه هم به همین منوال بود.اصلا فکر نمی کردم بین اون افراد، جایی برای من باشه، علی الخصوص که آقای افخم اونطور با من برخورد کرده بود. هر چند علی رغم رفتارش با من، دقت نظر و علمش، به شدت من رو تحت تاثیر قرار داد. شیوه سوال کردن هاش، و برخورد آرام و دقیق با مصاحبه شونده ها… 🌷از جمع خداحافظی کردم، برگردم که آقای افخم، من رو کشید کنار: – امیدوارم از من ناراحت نشده باشی. قضاوت در مورد آدم ها اصلا کار ساده ای نیست و با سنی که داری، نمی دونستم به خاطر توانایی اینجا بودی یا … بقیه حرفش رو خورد.– به هر حال می بخشی اگر خیلی تند برخورد کردم، باید می فهمیدم چند مرده حلاجی.خندیدم? 🌷– حالا قبول شدم یا رد؟ با خنده زد روی شونه ام – فردا ببینمت ان شاء الله از افخم دور شدم در حالی که خدا رو شکر می کردم. خدا رو شکر می کردم که توی اون شرایط، در موردش قضاوت نکرده بودم. آدم محترمی که وقتی پای حق و ناحق وسط می اومد، دوست و رفیق و احدی رو نمی شناخت. محکم می ایستاد. 🌷روز آخر، اون دو نفر دیگه رفتن. من مونده بودم و آقای علیمرادی، توی مجتمع خودشون. بهم داد، پیشنهادش خیلی عالی بود.– هر چند هنوز مدرک نگرفتی ولی باهات لیسانس رو حساب می کنیم. حیفه نیرویی مثل تو روی زمین بی کار بمونه. 🌷یه نگاه به چهره افخم کردم، آرام بود اما مشخص بود چیزهایی توی سرش می گذره، که حتما باید بفهمم. نگاهم برگشت روی علیمرادی با احترام و لبخند گفتم:– همین الان جواب بدم یا فرصت فکر کردن هم دارم؟به افخم نگاهی کرد و خندید: – اگه درجا و بدون فکر قبول می کردی که تشخیص من جای شک داشت.از اونجاکه خارج می شدیم، آقای افخم اومد سمتم. 🌷– برسونمت مهران– نه متشکرم، مزاحم شمانمیشم. هواکه خوبه، پا هم تاجوانه باید ازش استفاده کرد.خندید?– سوارشو کارت دارم.حدسم درست بود. اون لحظات، به چیزی فکر می کرد که حسم می گفت:– حتما بایدازش خبرداربشی. سوارشدم، چند دقیقه بعد، موضوع پیشنهادآقای علیمرادی روکشید وسط– نظرت درموردپیشنهاد مرتضی چیه؟ قبول کنم یانه ادامه دارد..... http://eitaa.com/cognizable_wan
دختره میفته تو دریا میبینند کوسه کاریش نداره ، از کوسه میپرسن چرا نخوردیش میگه پارسال یه دختر خوردم اینقدر کرم مالیده بود ، که هنوزم دل درد دارم....... !!!😂😂😂 ‌‌http://eitaa.com/cognizable_wan
✍سوال: چرا امام زمان (علیه السلام)، قائم آل محمد ناميده می شود؟ پاسخ: ابوحمزه ثمالى مى گويد از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) پرسيدم: اى فرزند رسول خدا! مگر شما ائمه، همه قائم به حق نيستيد؟ حضرت فرمود: بلی. عرض كردم: پس چرا فقط امام دوازهم، قائم ناميده شده است؟ حضرت فرمود: هنگامى كه جدم حسين بن على (عليه السلام) به شهادت رسيد، فرشتگان آسمان به درگاه خداوند متعال ناليدند و گريستند و عرض كردند: پروردگارا! آيا كسى را كه برگزيده ترين خلق تو را به قتل رسانده است به حال خود وامى گذارى؟ خداوند متعال به آنها وحى فرستاد: آرام گيريد! به عزت و جلالم سوگند! از آنها انتقام خواهد كشيد، هر چند بعد از گذشت زمانى باشد.آنگاه پرده حجاب را كنار زده و فرزندان حسين (عليه السلام) را كه وارثان امامت بودند، به آنها نشان داد. ملائكه از ديدن اين صحنه بسيار مسرور شدند. يكى از آنها در حال قيام نماز مى خواند. حق تعالى فرمود: "به وسيله اين قائم از آنها انتقام خواهم گرفت." 📚 علل الشرايع، باب۱۲۹، ح ۱ 📖 بحار الانوار، ج۵۱، ص ۲۸ http://eitaa.com/cognizable_wan اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
💕 مردی برای "پسر و عروسش" خانه‌ای خرید. پسرش در شرڪت پدر، مدیر فروش بود و رییس "زنان و دختران" زیادی بود ڪه با آن‌ها تعامل داشت. پدر بعد از خرید خانه، وقتی ڪلید خانه را به پسرش داد از او خواست، هرگز از روی این ڪلید‌، "ڪلید دوم" نسازد و پسر پذیرفت. روزی در شرڪت، پدر ڪلید را از "جیب" پسرش برداشت. وقتے پسر متوجه نبود ڪلید شد، در شرکت "سراسیمه" به دنبال ڪلید می‌گشت. پدر به پسر گفت: "قلب تو مانند جیب توست و چنان‌چه در جیب خود بیش از یڪ ڪلید از خانه‌ات نداری، باید در قلب خودت نیز بیش از محبت یڪ زن قرار ندهی." "همسرت" مانند ڪلید خانه‌‌ات، نباید بیشتر از یڪی باشد." همان‌طور ڪه وقتی "نمونه دیگری" از ڪلید خانه‌ات نداشتی، خیلے مواظب آن بودی تا گم نشود، بدان همسرت نیز نمونه دیگری ندارد، "مواظب باش" محبت او را گم نڪنی. * اگر عاشق زن دیگری شوی، انگار "یدڪی دومی" از ڪلید خانه داری و زیاد مراقب ڪلید خانه‌ات نخواهے بود.*. 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 .وهشت 🌷حس کردم دقیق زدم وسط خال. می خواستم مطمئن بشم در همون جهت، بحث ادامه پیدا می کنه. – در عین اینکه پیشنهاد خوبیه، فکر می کنم برای من که خیلی بی تجربه ام ورود تو این زمینه کار درستی نباشه.ماشین رو کشید کنار و خاموش کرد. 🌷– من بیست ساله مرتضی رو می شناسم. فوق العاده قبولش دارم. نه همین طوری کاری می کنه نه همین طوری تصمیم می گیره. نقاط ضعف و قوت افراد رو می سنجه و اگر طرف، پتانسیل داشته باشه دستش رو می گیره. اینکه بهت چنین پیشنهادی داده، شک نکن که مطمئنه از پسش برمیای.سکوت کرد.– به نظر حرف تون اما داره.چند لحظه بهم نگاه کرد: 🌷– ولی تو به درد اونجا نمی خوری، نه اینکه پتانسیل و استعدادش رو نداشته باشی. اتفاقا اگر بخوای کار کنی جای خیلی خوبیه، ولی استعدادت مهار میشه. تو روحیه تاثیرگزاری جمعی داری. می تونی توی محیط و اطرافت تغییر ایجاد کنی و اون رو مدیریت کنی. بودن کنار مرتضی بهت جسارت و قدرت عمل میده، مخصوصا که پدرانه حواسش به همه هست. اما بازم میگم اونجا جای تو نیست.خیلی آروم به تک تک جملات و حرف هاش گوش می کردم. 🌷– قاعدتا انتخاب همیشه بین دو گزینه است. فکر می کنید کجا جای منه؟– فقط با بچه مذهبی ها می پری؟ یا سابقه فعالیت با همه قشری رو داری؟ناخودآگاه خنده ام گرفت. 🌷– رزومه ای بهش نگاه کنید؛ نه، سابقه فعالیت با همه قشر رو ندارم. مثل همین جا که عملا این اولین سابقه رسمی مصاحبه من بود. اما نبوده که فقط با بچه مذهبی و هیئتی هم صحبت باشم، نون گندم هم خوردیم. بلند خندید– اون رو که می گفتی صفر کیلومتری، این شد 🌷این یکی رو که میگی هم نبودی. حالا مرد و مردونه، صادقانه می پرسم جواب بده. وضع مالیت چطوره؟چند لحظه جدی بهش نگاه کردم. مغزم داشت همه چیز رو همزمان محاسبه می کرد. شرایط و موقعیت، چیزهایی رو که ممکن بود ندونم و … اونقدر که حس کردم الان می سوزه. داشتم قدم هایی بزرگ تر ظرفیتی که فکرش رو می کردم، برمی داشتم. 🌷– بستگی داره به اینکه سوال تون واسه کار فی سبیل الله باشه یا چیزی که من اهلش نباشم. ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀° ۱۵۹ 🌷لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد. – پس اینطوری می پرسم، حاضری یه موقعیت عالی کاری رو، فدای کار فی سبیل الله کنی؟نگاهم جدی تر از قبل شد. 🌷– اگر فقط ادا و برگه و رزومه پر کردن نباشه، بله هستم. دستم به دهنم می رسه، به داشته هامم راضیم، ولی باید ببینم کاری که می گید مثل خیلی چیزها، فقط یه اسم رو یدک نکشه. موثر و تاثیرگزار باشیم؛ چرا که نه.من رو رسوند در خونه، یه آدرس روی یه برگه نوشت، داد دستم. 🌷– شنبه ساعت ۴ بیا اینجا، بیا کار و موقعیت رو ببین، بچه ها رو ببین، خوشت اومد، قدمت روی چشم، خوشت نیومد، بازم قدمت روی چشم. شنبه، ساعت ۴، پام رو که گذاشتم، آقای علمیرادی هم بود. تا سلام کردم با خنده به افخم نگاه کرد. 🌷– رو هوا زدیش؟خندید– تو که خودت هم اینجایی، به چی اعتراض می کنی؟ آقای افخم حق داشت. اون محیط و فعالیتش و آدم هاش، بیشتر با روحیه من جور بود. علی الخصوص که اونجا هم، می تونستم از مصاحبت آقای علمیرادی استفاده کنم و چیزهای بیشتری یاد بگیرم. 🌷بودن توی اون محیط برکات زیادی داشت و انگیزه بیشتری برای توی تمام مسائل و جنبه های مختلف بهم می داد، تا حدی که غیر از مطالعه دروس دانشگاه و سایر فعالیت ها، روزی ۳۰۰ تا ۴۰۰ صفحه کتاب می خوندم و خودم و یافته هام رو در عرصه عمل می سنجیدم. 🌷هر چند، حضور من توی اون محیط ارزشمند، یک سال و نیم بیشتر طول نکشید.نشست تهران و یکی از اون دعوتنامه ها به اسم من، صادر شده بود. آقای علیمرادی، ابالفضل و چند نفر دیگه از بچه های گروه راهی شدیم. کارت ها که تقسیم شد، تازه فهمیدم علیمرادی، من رو به عنوان مسئول جوانان ، اعلام کرده بود. با دیدن عنوان بدجور رفتم توی شوک 🌷– خدایا ! رحم کن، من قد و قواره این عناوین نیستم.وارد سالن که شدم. جوان ترین چهره ها بالای سی و چند سال داشتن و من، هنوز ۲۳ نشده بودم. ? . ✍ادامه دارد...... 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
هرگز پلی را که از روی آن عبور می کنی خراب نکن حتی اگر دیگر مسیرت به آنجا نمی خورد. در زندگی از اینکه چقدر مجبور می شوی از روی یک پل قدیمی عبور کنی، تعجب خواهی کرد!. 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد! •••√ http://eitaa.com/cognizable_wan