طنز
تو کلاس بودم استاد گفت
قال رسول الله :
منم داد زدم
النکاحو سنتی 😊😊
نمیدونم چرا بیرونم کردن 😐😕😕
مگه همیشه بعدش همینو نمیگن ؟😒🙊
http://eitaa.com/cognizable_wan
عاشقانه
||• چرا فلسفه ببافم؟
ساده بگویم
از نبودنت حالم خوب نیست
خوب نیست "
خوب نیست "
ساده بگویم
سخت است
آدم جان می دهد
زیر ِ آوار ِ دوست داشتنی که "
برای ِ همیشه نبودنی ست... •||
http://eitaa.com/cognizable_wan
✅رفتار خوب با زن
✍حاج اسماعیل دولابی(ره):
هر زنی که مردش از او راضی باشد آن عزیز خداست ، هر مردی هم که زنش از او راضی باشد آن مرد عزیز خداست . کمال زن و مرد در این است و بقیه اش سخنی دیگر است. چنین زن و مردی را خدا از همه ی اعمالشان راضی است .
👌 خوب رفتار کردن با زن هنر دین است
مردی که با زنش خوب #رفتار کند همه جا آقاست . زن هم وقتی مردش از او راضی باشد می تواند همه ی کارهایش را #خوب انجام دهد .
http://eitaa.com/cognizable_wan
┅┄✶❤✶┄┅
یـادم باشد عـاشق کـسی شوم
کـه شعر را بلد باشد
کـسی کـه بفهمد وقتی
سـتاره را به چـشمهایش
زمـین را به آغـوشش
و بـهار را به بـودنش تشبیه میکـنم
یعنی
#دیوانه_وار_دوستش_دارم💋⭐️
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
👌 #داستان_ڪوتاه_پـندآمــوز
✍ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳـﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ
ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧــــﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ
ﻣﺮﺩ گفت: ﺍﻣﺎ ﻣﻦ #ﺁﻣـــــﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ!
ﻣﺮﮒ: ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻟـــﯿﻦ ﻧﻔــﺮ ﺩﺭ
ﻟﯿﺴﺖ ﻣــﻦ ﺍﺳﺖ..
ﻣﺮﺩ:ﺧﻮﺏ ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸــﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ
ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ! ﻣﺮﮒ:
ﺣﺘﻤﺎ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗــــﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ
ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ #ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ.
🔻مرﮒ ﻗـﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ
ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓــﺮﻭ ﺭﻓﺖ ﻣﺮﺩ ﻟﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ
ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ #ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝِ
ﻟﯿﺴﺖ ﺣـــﺬﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ
ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ
ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ
ﺑﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﮐﺎﺭﻡ ﺭﺍﺍﺯ #ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ!
👌ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ #ﺳــﺮﻧﻮﺷﺖ
ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ
ﺳــﺨﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐــﯿﯿﺮ ﺁﻧﻬﺎ تلاش ﮐﻨﯽ
ﺍﻣﺎ ﻫــﺮﮔﺰ ﺗﻐــــﯿﯿﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ...!!!
👈ڪلاغ وطــوطی هـــر دو زشت
آفریده شدند طوطی اعتراض ڪرد
و زیــبا شد اما ڪلاغ راضی بود به
#رضـــایخـــدا امــروز طــوطی در
قفس است و ڪلاغ آزاد!! پشت هر
حادثهای #حڪـمتی است که شاید
هــرگز متـــوجه نشـــوی!
{ #هـرگز_به_خـدا_نگـو_چــرااااا }
http://eitaa.com/cognizable_wan
🎀🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت14☘
شروع به استغفار کردم .
"اصلا شاید متأهل باشه . باید از طاهره سادات یہ جورے بپرسم" .
چند لحظہ بعد با خودم گفتم:
" نہ اصلا این فکرها براے چیہ؟ لازم نکرده بپرسے ؟مگہ اون کیہ کہ تو رو اینطورے بہ هم ریختہ . الان اگر دوباره بهش فکر کردے تنبیہ میشے.
شیطان دقیقا میدونہ کجا باید وارد بشہ
نباید حواس من پے چیز دیگرے برود..
حاج محسن ما را که از دور دید بہ او اشاره کرد و باهم به سمت درِ خروجے حرم راه افتادند.
در راه از طاهره سادات پرسیدم
سامرا نمیبرند گفت : نه ، امن نیست.همین چند وقت پیش داعش تا نزدیکی شهر اومده بود.
تا هتل حرفے نزدیم و من تمام سعیم را کردم که جز زمین نگاهم جایے نرود.
و چقدر سخت است گاهے چشم پوشیدن ...
**
من در این کوچہ هاے تاریک چہ میکنم؟ به گمانم راه را گم کرده ام .
یا صاحب الزمان راه رو نشونم بده .
صداے پارس سگ هر لحظہ نزدیکتر میشد.
باید خودم را به روشنایے برسونم.
از دور گنبد طلایے میدرخشید.چقدر پر نور بود .
سگ ها نزدیک و نزدیک تر میشدند.هر کارے میکردم تند تر بدوم نمیشد کہ نمیشد.انگار وزنه اے به پاهام بسته بودند.
نفس نفس زنان با دلهره فراوان از تاریکے این کوچہ ها بالاخره وارد حرم شدم .
ازکجا باید بروم؟
کنار حوض وسط حرم مردے کہ پشتش بہ من بود؛ داشت وضو میگرفت .جلو رفتم و ازپشت سر صدایش زدم
ـــ ببخشید آقا از کجا باید برم داخل ؟
برگشت نگاهم کرد :
روبہ رو ، در قهوه ای بزرگ
این مرد ... این جا ... خداے من
پدرم بود .
رفتم جلو و او را در آغوش گرفتم
_بابا کِے اومدی ؟میدونے خیلے وقتہ ندیدمت؟
بابا _تازه اومدم خیلے وقت ندارم ،باید زودتر برم .منتظرم هستند ، من اجازه ندارم خیلے اینجا بمونم.
دستاشو گرفتم، گریہ میکردم
_کجا بابا ؟ کجا میرے ؟
با دستش بہ جایے اشاره کرد آن طرف حرم سوراخے روے دیوار بود کہ از پشتش باغے پیدا بود . نیرویے عجیب پدرم را بہ سمت آن سوراخ میکشاند و دستهاے من هم کشیده میشد .لحظہ آخر گفت:
«حیف نیست تا اینجا اومدے یه سر به سرداب نزنے؟ اشاره به دری در آن سمت حرم کرد .
نگاه مستاصلی بہ آن سو کردم.
بابا_ بقیه جلوتر رفتند تو هم برو زودتر .
از پله ها پایین برو اونجا منتظرت اند.
با تاکید فراوان گفت :
«حتما برو »
با ناباوری تمام لب زدم
_ اونجا ... سرداب امام زمان هست؟
بابا_بلہ
بابا_ عاشقے ادعاے بزرگیہ ...ادعاے بزرگے کردی حُسنا.فقط تحمل کن ، تحمل ... نگران نباش پسر حضرت زهرا مراقبتہ .و اشاره بہ سمت ورودے حرم کرد همان موقع سیدطوفان از آنجا وارد حرم شد .سرم را کہ برگرداندم پدر نبود .بہ گریہ افتادم .
با شنیدن صدایے از خواب پریدم ، بدنم عرق کرده بود .آنقدر کوفته بودم که انگار کامیونی ده تنی از روے من رد شده است.
نفس نفس میزدم.
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
▪️جلسه محاکمه یک پاسدار
🔸متهم: پاسدار؟؟
🔻مورد اتهام: شلیک نکردن موشک به سمت موشک کروز آمریکایی که حساس ترین مرکز حیاتی تهران را مورد هدف قرار داد و صدها نفر را به شهادت رساند
🔹قاضی: برادر ؟؟؟؟ شما برای حفاظت از آسمان و جان مردم ایران حقوق می گیری چرا به سمت موشک آمریکا شلیک نکردی
🔸متهم : جناب قاضی تشخیص سخت بود فکر کردم هواپیمای مسافر بری است.
🔹قاضی: مگر شما در حالت آماده باش صد در صد نبودید؟
🔸متهم: چرا
🔹قاضی: مگر به شما اطلاع نداده بودند که پایگاه آمریکایی عین الاسد موشک باران شده و آمریکا اعلام کرده ۵۲ مرکز مهم ایران را نابود میکنم.
🔸متهم: بله عالیجناب.
🔹قاضی : مگر سامانه یک پارچه پدافند اعلام نکرده بود که در آسمان پرنده های ناشناس و موشک های کروز در حال پرواز هستند؟
🔸متهم: بله جناب قاضی
🔹قاضی: پس چرا به طرف موشک آمریکایی شلیک نکردی؟
🔸متهم: درست است که سامانه پدافند یکپارچه اعلام کرده بود پرنده های ناشناس وارد کشور شده اند اما یک دفعه!!!!سیستم ارتباط گیری قطع شد!!!!! و من نمی دانستم چه کنم خودم بودم و خدا و ده ثانیه فرصت برای تصمیم گیری.به همین جهت تصمیم گرفتم شلیک نکنم !!!! چون احتمال میدادم هواپیمای مسافر بری باشد.
🔹قاضی: شما با این تصمیم خود به صرف احتمال ضعیف و برای نجات جان احتمالی ۱۴۰ نفر، سبب شدی که صدها نفر انسان بیگناه شهید شوند
🔸قاضی: من قضاوت را به عهده مردم می گذارم.
🏷 #هواپیمای_اوکراینی
🏷 #شجاعت_پذیرش_اشتباه
🏷 #حاجی_زاده_تشکر
🔹🔸🔹
http://eitaa.com/cognizable_wan
*♻️ سردار حاجی زاده دروغ نگفت اما همه واقعیت را نیز نگفت🤔*
*🔹 توضیحات سرباز دلباخته وطن سردار حاجی زاده در مورد ساقط نمودن هواپیمای اوکراینی به دور از هر دروغ پردازی بود اما سردار خود و مجموعه اش را بنا بر چه مصالحی قربانی چه کسان و مسائلی نمود که همه واقعیت را نگفت 🤔*
*🔸 سردار گفت : « در چندین مرحله به سامانهها اعلام میشود که چند موشک کروز به سمت کشور شلیک شده و آماده باشند » اما نگفت سرنوشت این موشک های امریکایی چه شد 🤔*
*🔹 سردار شاید نگفت که برای آرامش و امنیت روانی کشور ، شلیک موشک های امریکایی به ایران و یا حتی انهدام آن را پنهان داشته اند 🤔*
*🔸 سردار بخاطر آرامش روانی مردم نگفت که اگر موشک و یا هواپیما واقعأ انتحاری و تعمدی به سمت تهران چرخش کرده بود و سامانه پدافند و اپراتور عمل نمی نمودند چه فاجعه ای در تهران رخ می داد 🤔*
*🔸 سردار گفت : « چندین بار درخواست کردیم آسمان کشور از پرواز متوقف و کلیر شود ، اما نگفت آنکه از کلیر ممانعت کرده دولت است 🤔*
*🔸 طبق ماده ۱۰ قانون هواپیمایی کشوری : « هواپیمایی کشوری میتواند در مواردی که امنیت عمومی یا علل نظامی ایجاب مینماید با تصویب هیأت وزیران پرواز هواپیمای ایرانی یا خارجی را بر فراز قسمتی از خاک کشور ممنوع یا محدود یا مقید به شرایط خاصی بنماید »*
*🔸 طبق این قانون روحانی و دولت مسئول عدم کلیر در شرایط شبه جنگی آن روز هستند و سردار نامی از ایشان نیاورد 🤔 اما آنان با پر روئی و بی آبروئی تمام بر سپاه و سردار تاختند 🤔*
*🔹 سردار نگفت چرا سامانه کد شناسائی هواپیما را تأیید نکرده ، آیا هواپیمای اوکراینی در لیست اعلامی فرودگاه به سیستم دفاعی وجود نداشته🤔*
*♻️ سردار به طرفداری اپراتور و زیرمجموعه خود برنخاست و گفت گردن ما از مو باریک تر است اما مطمئن باشید هر کدام از ما در جایگاه آن اپراتور بودیم در ۱۰ ثانیه واکنشی مشابه داشتیم چرا که ماهیت یک سامانه رهگیری و انهدام شئ متخاصم و نجات جان هزاران نفری است که با اعتماد کامل در بسترها آرمیده اند🤔*
*♻️ دیروز هشتگ می کردیم #من_قاسم_سلیمانیم امروز باید هشتگ کنیم #من_سردار_حاجی_زاده_ام ، قاسم سلیمانی را با موشک شهید کردند و سردار حاجی زاده را می خواهند بخاطر موشک شهید نمایند ، مراقب باشیم🤔*
*🔸 بهانه اغتشاشات آبان را روحانی با ندانم کاری و بی تدبیری در شیوه گران نمودن بنزین به دست آشوبگران داد . بهانه هر اغتشاش و آشوبگری به بهانه سقوط هواپیما را نیز روحانی با ندانم کاری و سهل انگاری و بی تدبیری در عدم کلیر به آشوبگران بخشیده ، خدا کند که نباشد اما احتمالأ هفته ای آشوب زده در پیش داریم 😔*
*⁉️ آخرالزمان است دیگر ، هر روز به فتنه ای جدید آزموده می شویم*
👈 #خبرهای_خاص👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
34.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 تحلیل واقعيت تلخ فاجعه اصابت موشك به هواپيما
🔹دکتر محمد علمیه، کارشناس مدیریت بحران و جنگ سایبری
اخلال هواپیمای جاسوسی فوق مدرن امریکا در سیستم راداری پدافند سبب تشخیص اشتباه موشک کروز با هواپیمای مسافربری در سیستم رادار پدافند شده
✍️بیداری ملت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویر فاکسنیوز از وسائلی که در روز حمله تروریستی آمریکا همراه شهید سپهبد سلیمانی بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
👤 استاد #رائفی_پور - « اگر پاسخ نمیدادیم جنگ حتمی بود »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تمام هواپیماهای مسافری که با موشک سقوط کردند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حضور نظامیان آمریکایی در عین الاسد هنگام حملات موشکی ایران
🔹 سرباز آمریکایی حاضر در پایگاه عین الاسد در گفتگو با خبرنگار سی ان ان از لحظات فرود موشکهای ایرانی میگوید: خیلی سخته توضیحش؛ خیلی ترسیده بودم وقتی این اتفاق افتاد.
🔹 میشد وقتی موشکها اصابت میکرد شدت این موشک ها رو حس کرد. هفت تا از موشکها خیلی نزدیک به ما اصابت کرد.
🔹 دوستان من دچار اختلال پس از سانحه شدند.
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت15☘
صدای آلارام گوشیه طاهره سادات بود، بلند شد وآنرا قطع کرد .
طاهره_اگر میخواید برای نماز صبح بریم حرم پاشید،حاج اقا گفتند هرکے میخواد بیاد یہ ربع قبل اذان پایین باشه.
من اما در شُک خوابے کہ دیده بودم نمیتونستم تکان بخورم.
اینقدر صحنہ هاے خواب واضح بود انگار همین الان اونجا بودم.
پدرم را حس میکنم همین الان .کنارش بودم ... اما منظورش از اون حرف ها چے بود؟ رفتن بہ سرداب ...
بقیہ پایین رفتہ بودند.
اتاق ما طبقہ سوم بود .سریع از اتاق خارج شدم و سمت آسانسور رفتم.
کنار آسانسور دیدمش . یک دستش توی جیپ پالتوش بود و با دست دیگہ اش با گوشیش ور میرفت.
"هوفففف..... بازهم سید طوفان . سیدطوفان اینجا ، سید طوفان اونجا ...سیدطوفان همہ جا .حتے تو خواب هم هستش .انگار قرار نیست من از دست این آدم راحت بشم."
میدونستم هرکدام از ما بخواهد با آسانسور پایین برود ، اون یکے نمیره چون آسانسورش تنگ بود.
با فکرے کہ بہ ذهنم رسید
سریع خودم رو بہ آسانسور رسوندم همون موقع در باز شد و با گفتن این جملہ ام :
_ببخشید خانم ها مقدم ترند
با تمام قوا خودم رو توے آسانسور انداختم و دکمه پایین را زدم.
دستش همونجور تو هوا مونده بود و با چشمای گشادے کہ رنگ تعجب گرفتہ بود بہ من زُل زده بود .در بستہ شد
"خداحافظ آقاے گردباد ."
الان با خودش میگہ این دیگہ چہ موجودی بود؟
بہ پایین کہ رسیدم سریع خودم را بہ بقیه رسوندم.اون هم چند دقیقہ بعد از من رسید.
اخم هاش در هم بود.
چشم چرخاند بہ سمت طاهره سادات سریع رویم را برگرداندم.
در طول راه تمام حواسم به خوابم بود.چندبارے طاهره سادات چیزے گفت و من فقط با تکان دادن سر تایید کردم.
من کم خواب میدیدم ، آن هم خوابے بہ این عجیبے !
بعد از دعاے ندبہ بہ هتل برگشتیم.
در راه هتل دو سه نفر دور حاج آقا را گرفتہ بودند .بین صحبتشان چندبار اسم سامرا را شنیدم .فورا خودم را به پشت سرشان رساندم .
_حاج آقا اینجا تا سامرا فاصلہ ای نیست بخدا حیفہ یه سر نریم.
حاج اقا _میدونم عزیز ولی نمیشہ.
میدونید کہ امن نیست.
نمیشه جون مسافرا رو به خطر انداخت.
_میگم حاجے چند نفر بشیم اینهایی که میخوان برن با مسئولیت خودشون یه سر برن.تا ظهر هم برمیگردیم.
_بعید میدونم بشه با اقای ثابتے صحبت کنید.
مردی میانسال گفت _من خانمم نذر داره میگہ هر جوری شده باید برم.
حاج آقا_من نمیدونم با مدیر کاروان صحبت کنید .منم در خدمتتون هستم
به هتل رسیدیم. کنجکاو بودم نتیجہ چہ می شود؟
همہ براے صبحانہ به رستوران هتل رفتیم. بعد از صرف صبحانه ،به بهانه استفاده از وای فای به لابے اومدم .
نتیجہ هر چہ بود اونجا مشخص میشد. بعد از کلے اصرار و خواهش آقای ثابتے قبول کردند از این جمع ۳،۴ نفره هر کسے که میخواهد با مسئولیت خودش برود و بہ دیگر مسافران هم چیزے نگوید .
۴ نفر بودند ، دوخانم و دواقا ، حاج اقا پناهی هم گفت با آنها میرود .
همگے باید تعهد میدادند و امضاء میکردند که هر اتفاقے افتاد با مسئولیت خودشون هست.
یکے از آن ٤ نفر به دنبال پیدا کردن ماشین رفت.
مردد بودم من هم بروم یا نہ .در آخر دلم رو بہ آن خواب گره زدم
به سراغ حاج آقا رفتم
_سلام حاج آقا
حاج اقا _سلام دخترم . سرش را پایین انداخت .
_ببخشید عرضے داشتم.از جمع فاصلہ گرفت
حاج اقا_بفرمایید
_حقیقتش میخواستم بگم من میخوام با گروه شما بیام سامرا !
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
📚 #داستان_زیبای_آموزنده
شكسپير ميگه:
اگه يه روزي فرزندي داشته باشم، بيشتر از هر اسباب بازي ديگه اي براش بادكنك ميخرم.
بازي با بادكنك خيلي چيزها رو به بچه ياد ميده....
بهش ياد ميده كه بايد بزرگ باشه اما سبك،تا بتونه بالاتر بره.
بهش ياد ميده كه چيزاي دوست داشتني ميتونن توي يه لحظه،حتي بدون هيچ دليلي و بدون هيچ مقصري از بين برن
پس نبايد زياد بهشون وابسته بشه
ومهم تر ازهمه بهش ياد ميده كه وقتي چيزي رو دوست داره، نبايد اونقدر بهش نزديك بشه وبهش فشار بياره كه راه نفس كشيدنش رو ببنده، چون ممكنه براي هميشه از دستش بده .
و اینکه وقتی یه نفر و خیلی
واسه خودت بزرگ کنی در اخر میترکه و تو صورت خودت میخوره.
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترامپ پیرامون خروج از عراق چه گفت؟
🔸ترامپ در مصاحبه با شبکه فاکس نیوز پیرامون مسئلهی خروج نظامیان آمریکایی از عراق گفت:
_عراق نیز بایستی به ما کمک کرده و هزینه بپردازند، آنها ۳۵ میلیارد دلار نزد ما دارند که اگر خواهان خروج ما از عراق هستند، میتوانند هزینه های ما را از این مبلغ بپردازند.
ما ۳۲ هزار سرباز در کره جنوبی داریم که از آنها در برابر کره شمالی محافظت میکند. کره جنوبی ۵۰۰ میلیون دلار بابت این حفاظت به ما پرداخت کردهاند. سعودیها نیز یک میلیارد دلار پرداختهاند.
_من فکر میکنم آنها با پرداخت مبلغ پیشنهادی ما موافقت کنند. در غیر اینصورت ما در آنجا میمانیم. ما یکی از گرانقیمتترین تأسیسات فرودگاهی جهان را در عراق ساختیم. منظورم این است که ای کاش در نیویورک ساخته بودیم. ای کاش در واشنگتن ساخته بودیم.
هیچ کس باند فرودگاه به طول ۲۰ هزار پایی نساخته است؛ اما ما میلیاردها دلار صرف ساخت چنین فرودگاهی در عراق کردیم.
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم کجایی
پیرمرد سیلزدهٔ خوزستانی حاضر نبود خونهش رو رها کنه. حاج قاسم اومد، دست پیرمرد رو بوسید و به عکسی که تو دستش بود قسمش داد ازونجا بره مبادا آسیب ببینه.
کجایی سردار؟ این روزهای سیستانوبلوچستان چقدر جای حضور پرمهرت خالیه...😭😭
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
#همسرانه
#مخصوص_آقایان
زنها وقتی دلگيرند، هر چه بپرسی میگويند: هیچی؛ مهم نيست، میگذرد.
اين يعنی؛ هيچ جانرو؛ كنارم بشين دوباره بپرس.دوباره پرسيدنهايت حالم راخوب میكند.!
❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣
#مخصوص_بانوان
وقتی مردازمحل کار باز میگردد، میخواهدکه سردی و #سختی کار باگرمی و #لطافت همسرش برطرف شود.
لذاوقتی به خانه آمد،اگرهم میخواستید در رابطه با #مشکلی با او صحبت کنید،اجازه دهیدخستگیش دربره
♡﷽♡
❤️#رمان_رؤیاےوصال
#قسمت16☘
حاج اقا فورا سرش را بالا آورد و گفت : نمیشہ دخترم میدونید ڪہ خطرناڪه
امڪان نداره
_میدونم حاج اقا ولے من باید برم اونجا ...
حاج اقا _ ببین دخترم شما تنهایید من نمے تونم قبول ڪنم یه خانم تنها بخواد با ما بیاد
با بغض گفتم :
حاج اقا من... من خواب دیدم ، دیشب خواب دیدم. من هرجورے شده باید برم. خواهش میڪنم
حاج آقا_ چے بگم.آخہ دست من نیست. مطمئنم آقاے ثابتے قبول نمیڪنند.
_باهاشون صحبت کنید لطفا
حاج اقا پناهے ، آقاے ثابتی را صدا زد و اوهم به جمع دو نفره ما پیوست .
آقاي ثابتے بہ هیچ عنوان قبول نمیکرد.هرچہ اصرار کردم فایده نداشت.میگفت زنگ بزن اگر خانواده تون اجازه دادند قبولہ.
زنگ زدن به خونہ فایده اے نداشت.
باید فڪر دیگہ اے میڪردم.
بہ سمت خانم شریفے و مادرش ڪہ قرار بود بہ سامرا بروند رفتم.
ساعت حرکت را ازآنہا پرسیدم واز هتل بیرون رفتم. از ڪیفم روبنده مادرم را درآوردم و آن را بہ سرم بستم.
اطراف هتل شروع بہ قدم زدن ڪردم.
حدودا نیم ساعت بعد یہ ماشین وَن زرد رنگ ڪنار هتل ایستاد.طولے نڪشید کہ مسافرها بیرون اومدند. هنوز حاج آقا نیومده بود.
فورا خودم را بہ آنہا رساندم .در حال سوار شدن بودند. روبندم را بالا زدم تا خانم شریفے مرا ببیند .
خانم شریفے_ اِه اومدے دنبالت میگشتم.
_بلہ ممنون
با استرس فراوان نگاهے بہ پشت سر انداختم هنوز کسے بیرون نیامده بود.بعد از سوار شدنِ آنہا ، من هم فورا سوار ماشین شدم و خودم را درعقب ترین صندلے ماشین جا کردم. روبنده ام را انداختم .استرس داشتم
نمیدونستم چہ میشود ؟
با خودم زمزمه کردم :
#اےکہ_مراخوانده_اے_راه_نشانم_بده
از پنجره حاج آقا پناهے را دیدم که با آقاے ثابتی به سمت ماشین می آمدند .در دلم دلهره ی عظیمے بہ پا بود.
شروع کردم به صلوات فرستادن .
حاج آقا سوار شدند و بعد آقاے ثابتے دم در ماشین روبہ آقایان گفت تا ساعت ۲ ظهر خودتون رو برسونید .خداحافظے کرد و در را بست.
حاج آقا کمے سرش را به عقب متمایل کرد و گفت :همہ هستند؟
_بلہ
_خب بسم الله
ماشین راه افتاد و من نفس راحتے کشیدم.
از هتل کمے کہ دور شدیم یکے از مسافران کہ محبے نام داشت ،مردے حدودا ۴۰ سالہ رو بہ حاج آقا کرد و گفت : حاج آقا بہ راننده بگو نگہ داره...یہ لحظہ ...یہ لحظه نگہ دار
حاج اقا به راننده گفت و ماشین ایستاد .
ماشین متوقف شد.
آقاے محبے بہ بیرون اشاره کرد ، حاج آقا سرش را از پنجره بیرون کرد و گفت:
_بَهههه آقاے مهندس زمینِ بہ هوا، کجا میرے اخوے تنها تنها؟برسونیمت.
ڪنجکاو شدم بہ چہ کسے مے گوید "مهندسِ زمین بہ هوا" سرم را ڪج کردم و بیرون را نگاه کردم .
سید طوفـــان بود ...
محبی _سید تنهایی ، رفیقت کجاست؟
سیدطوفان _خوابوندمش اومدم هواخورے .
هر دو خندیدند.
سید_ شما کجا میرید بسلامتے ؟
حاج آقا_ ما ان شاء الله داریم میریم سامرا
باهم کمےصحبت کردند ،چند دقیقہ بعد سوار ماشین شد .
جلو روے تڪ صندلی، کنار حاج اقا نشست .
یعنے او هم با ما می آید؟
و من همچنان بہ خوابم فکر میڪنم ...
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فوری|ویدئو بازجویی پاسداری که موشک را شلیک کرد...
#نشر_حداکثری
🔖👇👇
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت17☘
هرچہ تلاش کردم بہ صدایشان توجہ نکنم نشد.
محبے _ سید فکر کن شوهر خواهر گرامے پاشہ ببینہ اے دل غافل جا تره و بچہ نیست.چه حالے میشہ بنده خدا .
و دوباره همگے خندیدند.
از شهر کہ خارج شدیم .نگرانیم برطرف شد .
دوباره بہ یاد خواب عجیبم افتادم .
چرا دارم میرم سامرا؟ اصلا بہ خواب هم اعتبارے هست؟سید طوفان چرا باید باشہ؟
نگاهم بهش افتاد از پشت سر ...چرا دارم یہ جورایے میشم.رومو برگردوندم .
تو حُسناے همیشگے نیستے. خدایا چہ بلایے داره سرم میاد ...
در حال خودم بودم کہ آقاے محبےروبہ او کرد و گفت :
با اجازه حاج آقا ... آقا سید بسم الله تا نرسیدیم مستفیذمون کن .
از او انکار و از محبے اصرار .
بالاخره اصرار آقاے محبے نتیجہ داد .
شروع به خواندن کرد. عجب صدایے داشت . بہ یاد حرفهاے زهرا افتادم .میخواست خواننده بشہ و حالا ... از خوانندگے به مداحے.
این طوفانِ روزگار چه سِیرے را گذرانده .
این صدا خیلے برام آشناست.
نمیدونستم کجا صداشو شنیده ام .
بہ مغزم فشار آوردم ...صداےمداحے توے مسیر ، دعاے کمیل...
آره خودشہ .
آنقدر با سوز و حال میخوند کہ همه را به گریہ انداخت. حال من بدتر از همہ . ،چادرم را به دهان گرفتم تا صداے هق هقم بلند نشود.
در طول راه حاج آقا با راننده عربے صحبت میکرد . تاحدودے من هم متوجہ صحبت هایش شدم .
اینجور کہ راننده میگفت مرقد مطهر دو امام عزیزمون از شهر جداست.جالب اینڪہ با وجود دو امام شیعہ اکثر مردم سامرا سنے هستند .
داعش چندبار بہ این نزدیکے آمده . و حتے در بین مردم نفوذے هم دارد.
سامرا زادگاه سرکرده داعش ابوبکر البغدادیہ
نباید بدون راه بلد وارد شهر شد .خطرناکہ
بالاخره بہ حرم رسیدیم .
پشتِ سرِ بقیہ از ماشین پیاده شدم.حاج آقا با آقایون صحبت میکرد .توصیہ هاے امنیتے کرد و اینکہ از هم دور نشیم ، بعد از نمازعصر هم بیرون از حرم بایستیم .
همہ پشت سر حاج اقا راه افتادیم .سید طوفان یہ لحظہ برگشت و نگاهے بہ عقب کرد .با دیدن منے کہ سرتاپام مشکے بود، نگاه عجیبے کرد و سرش را برگرداند. بہ ورودے که رسیدم بخاطر اینکہ حاج آقا متوجہ بشہ من هم با آنہا هستم .
ازکنارش رد شدم و گفتم :
_برای همہ چیز ممنون حاج آقا ، التماس دعا
او کہ متوجہ صدایے کنارش شد سرش را بالا آورد و نگاهے کرد. جز خانمے سیاه پوش چیزے ندید.
بہ آقاے محبے اشاره کرد و گفت :
این خانوم با ما بودند؟
محبی_بلہ
حاج آقا کہ تازه متوجہ شده بود یہ مسافر دیگہ هم در ماشین بوده و او ندیده بہ سمتم آمد و گفت :
ببخشید شما چطورے با ما اومدید؟
روبنده ام را بالا زدم و گفتم :
اونے که دعوت میکنه ،خودش راهش رو هم نشون میده ...
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
"دانستنیهای زیبا"
🎥 فوری|ویدئو بازجویی پاسداری که موشک را شلیک کرد... #نشر_حداکثری 🔖👇👇 🌐 http://eitaa.com/cognizable
. .:
سلام خدمت اعضا کانال
با عرض تسلیت
پیشنهاد میکنم فیلمی که در فضای مجازی غوغابه پا کرده و دست به دست میشه به عنوان بازجویی از پاسداری که فرمان شلیک موشک را داده حتما ببینید و نشر بدید
صحبتهای جالبی بیان میکنه👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴جنگ ترکیبی علیه ایران در جریان است
مراقب کدهای دشمن باشیم
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت18☘
نگاهش کہ بہ من افتاد تعجب ڪرد.
حاج آقا _خانم حکیمے شما اینجا چیکار میکنید؟چطورے بدون اجازه اومدید؟اقای ثابتے اگر بفهمه ... براے من مسئولیت داره خانم .آخہ چطورے شما ...
مشخص بود کلافہ شده.
_میدونم الان بهشون زنگ میزنم و خبر میدهم.
موبایلم را از کیفم درآوردم و شماره آقاے ثابتے را گرفتم. چندبارے آنتن نداد بالاخره گرفت.
آقای ثابتی وقتی متوجه شد من سامرا هستم خیلی ناراحت و عصبانی شد.
_اگر اتفاقی بیفته جواب خانواده تون رو چے بدهم ؟چرا بدون اجازه رفتید؟
_فعلا که سالمیم به خانواده ام هم خودم اطلاع میدهم که شما بی تقصیرید.نگران نباشید.
هرچه فکر کردم تماس گرفتن با خونه هرچند کار خوبیہ اما بہ نگرانیش نمی ارزد.
بهتر اینہ به دايے پیام بدهم مختصر و کوتاه براش نوشتم کہ کجا هستم .میدونستم توضیح دادن اضافے کار را خرابتر میکند.
داخل حرم شدم، از بدو ورود در درونم انقلابے به پا بود.
بعد از خواندن زیارتنامه ، نماز خواندم و بعد از آن "زیارت جامعہ کبیره ".
قصد کردم به سمت سرداب برم .
بہ خانم شریفے هم گفتم انگار از خداشون بود ، سریع بلند شدند و همراه من آمدند.
بہ پله هاے ورودی سرداب کہ رسیدیم همانجا ایستادم .آنہا پایین رفتند اما من روے همان پله اول نشستم.
فقط نگاه مے کردم. گویے در این عالم نبودم.
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چہ شود
پیش پایے بہ چراغ تو ببینم چہ شود
یارب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گرمن سوختہ یک دم بنشینم چہ شود ...
بہ اینجای غزل حافظ کہ رسیدم چشمہام سوخت و اشکهایم بے اختیار جارے شد.
صدايے سکوت مرا شکست:
«آخر اے خاتمِ جمشیدِ همایون آثار
گر فِتد عکس تو بر نقش نگینم چہ شود»
صداے چہ کسے بود؟
از کنارم دو نفر بہ سختے رد شدند ، از پلہ ها پایین رفتند .
خوب کہ نگاه کردم حاج آقا پناهے بود و آن یکے سید طو...
نهههههه . او بود.
یعنے صدامو شنیده ؟
امکان نداره.من بہ قدرے آرام این ابیات را خوندم که صداے خودم را هم بزور میشنیدم.
حتے اگر شنیده باشہ چہ دلیلے داره این کارش؟
افکارم را پَس زدم و آرام اذن ورود گرفتم و پایین رفتم.
نگاهے کردم بہ سجده افتاده بودید و شانہ هایش می لرزید.
دلهره داشتم ، یہ حالت بیقرارے خاص .
من اینجا باید دنبال چہ چیزے باشم؟
بعد از نماز عصر در صحن نشستیم و با خانم شریفے مشغول صحبت بودیم.
ناگهان بہ فاصله نزدیک ، صداے ۴ انفجار بلند شد، به قدرے صدا بلند بود کہ زیر پایمان لرزید.
سراسیمه خودمون رو بہ بیرون حرم رساندیم.
بقیہ همسفرها منتظرمان بودند .
همهمه اے بہ پا شده بود. نیروهاے نظامے آماده باش کامل بودند و هر کدام بہ سمتے میرفتند.
بہ ما کہ رسیدند گفتند خیلے سریع از اینجا دور شید.یا بہ داخل حرم برید احتمالا حرم را میبندند.
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت19☘
بیرون کہ اومدیم من همچنان روبنده ام سرم بود دنبال ماشین میگشتیم کہ آقاے محبے نفس زنان آمد .
رو بہ حاج آقا گفت:
راننده رفت هرچے اصرار کردم صبرکنه تا بقیہ برسن ، نموند . گفت پول هم نمیخوام ، ترسید و فرار کرد.
حالا تو این اوضاع ماشین از کجا گیرمون میاد.
چند نفر بہ سمتمان اومدند و گفتند میخواهند درِ حرم را ببندند .
حاج آقا پرسید : تا کِے بسته میمونه ؟
- هیچے معلوم نیست.تا وقتے مطمئن شدیم اینجا امنه ممکنہ تا شب شاید هم تا فردا
هر کسے چیزے میگفت. من جلو رفتم و گفتم:
بهتره دنبال ماشین بگردیم و بریم. آخہ بقیہ تو کاظمین منتظرمون هستند .باید برسیم کربلا ...
اما سید طوفان سریع گفت
طوفان _نہ حاجے بهتره بریم داخل ، اینجاها امن نیست.
رو به او کردم :
_تا کِے بمونیم؟شاید این در تا فردا بستہ باشہ.
با تحکم گفت :
طوفان_تا هروقت لازم باشہ میمونیم .رومو برگردوندم
زیر لب طورے کہ نشنوه گفتم :"بروبابا ، تو چیکاره اے؟ "
خداروشکر منو نمیدید .
بہ سمتش برگشتم و مثلا مخاطبم حاج اقاست :
_حاج آقا خب این چہ کاریہ بگردیم زودتر ماشین پیدا میشہ
طوفان_نمیبینید چہ خبره؟خطرناکہ
_خب همہ دارن میرن
طوفان_همہ برن . قرار نیست ما تابع بقیه باشیم
_حاج آقا من کہ میگم بریم
طوفان_فعلا کسے از شما نظر نخواست.
حاج آقا_ اے بابا شما دو نفر رو بزارن تا شب یکے بہ دو میکنید.بذارید ببینم چہ فکرے میشہ کرد؟
حِرصَم گرفتہ بود کہ نتونستم جوابش بدهم.
یہ کم از اونجا دور شدم . یک نفر آمد و با لهجہ عربے غلیظ گفت:
ماشین میخواید؟ کجا میخواید برید ؟
فورا گفتم:
بغداد ،کاظمین
مقدار کرایہ را گفت ،زیاد هم گفت و من از طرف بقیہ قبول کردم. سریع بہ سمتشون رفتم .
_حاج آقا ماشین پیدا شد.
همہ بہ من نگاه میکردند. اما "او" با تأسف سرش را تکون میداد.
دیدے حالتو گرفتم ؟
بقیہ هم ترجیح دادند بہ کاظمین برگردیم.
بہ سمت مینے بوس قراضہ اے کہ پارک شده بود، رفتیم و سوار شدیم.
صندلے عقب نشستم و روبنده ام را در آوردم . دلم سبڪ شده بود. شاید باید اول اینجا می اومدم تا براے " آنجا" آماده میشدم.
ماشین راه افتاد . گرسنہ بودم از کیفم شکلاتے درآوردم و مشغول خوردن شدم
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯