۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
Tired mi🧠nd. جایی برای چرت و پرت گفتن و خالی کردن افکار سمی.؟ https://eitaa.com/tiredmind1 حمایت لطفا؟
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
سدریک با صدایی محزون پاسخ داد: بدترین و بیرحمانهترین کارو باهات کردن آیمی ساما. این حق تو نبوده و نیست. هنوز متوجه نشده که چه آسیبی بهت زدن؟
آیمی ساما روی صندلی نشست و سدریک روبه رویش ایستاد.
موهای آیمی ساما را بادستانش پشت گوشش هدایت کرد و آهسته زمزمه کرد؛ اونا خودخواهان، لیاقت فرشتهای مثل تورو ندارن. باور کن… اونا واقعاً بیرحم و خودخواهان.
سدریک دستش را بهطرف میز دراز کرد، طومار را برداشت و آن را به سمت آیمی ساما گرفت و گفت: با چک کردن این لیست بهم اعتماد میکنی.
آیمی ساما هنوز درد را در آن ناحیه حس میکرد. با ناراحتی پرسید: باهام چیکار کردی؟
سدریک پاسخ داد: فقط لمست کردم. این درد، دردیه که سالها پیش تحمل میکردی.
آیمی ساما اخم کرد و گفت: باعث شدی دوباره اون احساسات چندش آورو تجربه کنم.
سدریک پوزخندی زد و گفت: ببخشید آیمی ساما یادم رفته بود که فقط کیمورا حق این کارو داره.
آیمی ساما با لحن مهربانی ادامه داد: دلم براش تنگ شده. اما… خجالت میکشم که دوباره ببینمش.
سدریک دست به سینه نشست و گفت: چرا؟ تو هنوز همونقدر خوشگلی حتی بیشتر از قبل اون باید از دیدن تو خجالت بکشه؛ حتماً تا الان دنیای زمینیا خیلی پیر و چروکیدهاش کرده.
آیمی ساما قیافهای متفکرانه به خود گرفت و گفت: درسته حتماً خیلی پیر شده. همیشه فکر میکردم تبعید من از تبعید یوئی بدتر و سختتره ولی اگه من به زمین تبعید میشدم حتماً مثل الان یوئی پیر و ضعیف میشدم. جوری که شاید اصلاً منو نمیشناخت.
سدیک صاف نشست و گفت: گفتید تبعید؟ فکر میکنی بهخاطر دوستی با کیمورا و شاید عشق نافرجامتون تبعید شدی؟ پس بالهات چی؟
آیمی ساما اخم کرد: بالها؟ بالهای من؟ من فرشته مرگم بال ندارم. م...
سدریک انگشت اشاره بلند و استخوانیاش را روی لبهای آیمی ساما گذاشت و گفت: چرا داری، یعنی داشتی. من همه چیزو فهمیدم.
آیمی ساما صورتش را عقب کشید. سرش را کج کرد و با لحن پرسشی گفت: چی رو فهمیدی؟
سدریک انگشتش را پایین آورد و دستش را مشت کرد. گفت:باورش برای منم سخت بود ولی ... این چیزیه که کتابای تاریخی میگن. کتابای تاریخی ممنوعه یعنی عین حقیقت.
برادرات بودن... اونا با بی رحمی تمام برای رسیدن به جایگاه فرشته زندگی بال های تو رو از بدنت جدا کردن.
آیمی ساما دستش را روی میز کوبید و گفت:امکان نداره اونا همچین کاری با من کرده باشن هرچقدرم که بیاحساس باشن هرچقدم که ازم متنفر باشن بازم همچین کاری نمیکنن.
سدریک لبخندی زد و گفت: این تصور شیرین توئه.
آیمی ساما چهرهاش را درهم کشید و فریاد زد: باور نمیکنم.
سدریک خودش را روی میز انداخت و گفت: داد میزنی قیافت خیلی بامزه میشه.
چهره آیمی ساما برافروخته و عصبانی بود اما سایه مرگ… سایه مرگ آرام بود. انگار به عصبانیت آیمی ساما توجهی نمیکرد. هرگاه احساسات منفی به آیمی ساما هجوم می آوردند سایه مرگ واکنش نشان میداد و مثل هاله سیاه بزرگ و ترسناکی دور آیمی ساما را میگرفت. اما سایه بدون حرکت فقط جسم نحیف آیمی ساما را روی زمین به تصویر کشیده بود.
آیمی ساما نیم نگاهی به سدریک انداخت و دستانش را مشت کرد، جوری ناخن هایش را به کف دستانش فشرد که خون از از آنها جاری شد و به زمین چکید.
لب هایش را به سختی گاز گرفت و چشمانش را بست.
چشمان سدریک برق زد. مشت دستان آیمی ساما را باز کرد و انگشتان دستس را به بندهای انگشتان ظریف آیمی ساما گره زد.
سدریک گفت : حیف این لبای مرواریدی نیست که اینجوری گازشون میگیری ؟
آیمی ساما دستانش را باز کرد و گفت: دلم میخواد بزنم تو صورتت.
سدریک خندید و گفت: عصبانی هستی مگه نه ؟ بزن ... اگه آرومت میکنه بزن.
و دست آیمی ساما را روی صورتش گذاشت.
آیمی با لحن خشکی گفت: این نوازشه.
و سدریک زیر لب زمزمه کرد: نوازش تو درد داره
●○اولیویا●○
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
خبببب
https://harfeto.timefriend.net/17086247154048
دوستان عزیز همچنان فحش به سدریک با احتیاط آزاد است.👍
نظر ؟
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳