کورالین به زیبایی خورشید
جنگجویی با قلب شجاع
با موهایی مانند رز قرمز
اون تارهای مسی ارزشمند رو برام بیار
اگه صدای زنگهارو میشنوی
کورالین رو در حال گریه خواهی دید
که درد بقیه مردم رو میبره
و اونارو با خودش حمل میکنه
اما کورالین نمیخواد غذا بخوره نه
اره کورالین میخواد ناپدید بشه
و کورالین گریه میکنه
کورالین مضطربه
کورالین دلش دریا میخواد اما از اب میترسه
و شایدم دریا درون خودش باشه
و هر کلمه مثل تبریه که
باعث بریدگی پشتش میشه
مثل یه قایق بادبانی که حرکت میکنه
توی رودخونه ی خروشان
و شاید رودخونه درون خودش باشه,خودش
ولی کورالین نمیخواد غرق بشه،هنوز امیدواره،امیدوار به صدای کسی که داستانشو تعریف میکنه.
هدایت شده از دفترچه خاطرات گمشده :)
چرا ادبیات؟
چون ما میگیم؛حوصله ندارم. اما فروغ میگه:
گاهی اوقات دلم میخواهد در تاریکی گم بشوم از خودم میگریزم از خودم که همیشه،مایه ازار خودم بوده ام
از خودم که نمیدانم
چه میکنم و چه میخواهم