او دوست داشت در جهانی زندگی کند، بدون شرارت و ظلم
اما متاسفانه تمام دنیا هایی که میتوانست انتخاب کند پر از انسان بودند..
𝀚 @Curitiba ּ Artin՚㇁࣪ 🌻
وارد اتاقش شدم، درازکشیده بود و به سقف خیره شده بود. کنارش نشستم و بی حرکت به او زل زدم؛ مدتی گذشت و هردو در سکوت مانده بودیم که ناگهان بی مقدمه پرسید:به نظر تو من دیوونم؟
بهت زده و متعجب به او خیره شدم:ن.. نه یعنی.. حرفم را قطع کرد و گفت:یعنی هرکی تو این تیمارستانه دیوونست؟ اصلا تصورت از دیوونه ها چیه خانم مددکار؟ سرم را پایین انداختم و سکوت کردم. خودش ادامه داد:تاحالا فکر کردی شاید شما دیوونه باشین؟ ماها تفکراتی داریم که حتی شماها با شنیدن و تصورشم میخندید، چیه؟ ما دیوونه ایم چون حرفامونو میزنیم؟ چون دروغ نمیگیم و چیزیو پنهون نمیکنیم؟ این دنیایی که شما عاقلااا ساختین چیه جز دروغ، ریا و پنهون کاری؟میخندین توروی همدیگه ولی پشت سرشون..
اگر قرار باشه که این دنیای عاقلا باشه همون بهتر دیوونه بمونم.
نگاهی بهم انداخت و گفت:حالا به نظرت دیوونه های واقعی کین؟ من یا..
"آرتین"