eitaa logo
کوریتیبا ☘️…
64 دنبال‌کننده
608 عکس
55 ویدیو
1 فایل
- به شهر سبز من خوش اومدید🪴 - اینجا به ازای هرکدومتون پنجاه متر فضای سبز وجود داره ⁦•́ ‿ ,•̀⁩🌻…
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچ وقت هم تا وقتی به حتی یه نفر چیزای درونش رو نگه و خالی نشه راحت نمیشه
/ ^^ \
کوریتیبا ☘️…
https://abzarek.ir/service-p/msg/1573253 صحبت کنیم؟ 🌱✨
صحبت کنید میام فردا چک میکنم.. بیاید بگید نور براتون تو زندگی چه معنی ای داره..
خداوندا.. =)
ماه✨🌑
اکانتتون زیباست ممبر✨
هدایت شده از 🇵🇸بچه شبح خاکستری-
-Challenge یه نصفه شب سرد پاییز، شما بیرون از خونه دارید پیاده روی میکنید. یهو یه چیز عجیب توجهتون رو جلب می‌کنه و چند لحظه بعد حس می‌کنید دارید از وحشت قبض روح میشید. فور کنید بگم چرا بیرون بودید، چی می‌بینید و واکنشتون چیه! ظرفیت نداره ولی تا ساعت 00:00 دوشنبه شب. لینک هاتون: @pir1132
سرش را به پشتی صندلی اتوبوس تکیه داد و چشم هایش را بست بعد از سه ساعت راه رفتن فقط خوابی راحت و بدون دغدغه میتوانست خستگی را از تنش بشوید چندثانیه گذشت، شاید هم بیشتر زمان در آن لحظه معنای گنگی داشت صدای لطیفی گفت: (ببخشید آقا؟بیدارشید اتوبوس توقف کرده!) چشم هایش را باز کرد و نگاهی به اطراف انداخت بلند شد و کوله‌اش را برداشت و از اتوبوس بیرون زد باد سردی خواب را تا حدودی از سرش ربود و همراه خود برد شروع به قدم زدن در خیابان کرد و به سمت خانه‌اش راه افتاد به کوچه‌ای تاریک رسید، گویی برق رفته بود شانه‌اش را بالا انداخت، کوله‌اش را روی شانه‌اش درست کرد و وارد کوچه شد. در خانه‌ای پشت سرش باز و سپس بسته شد. و بعد صدای قدم زدن کسی با او همراه شد بیتوجه هنذفری را در گوشش گذاشت و اهنگی را پلی کرد اما بازهم کمی از توجهش به پشت سرش بود به ساعتش نگاه کرد:00:00 _من دارم میام بهت زده ایستاد صدای چه‌کسی بود؟ با شک به مسیر ادامه داد:حتما توهم بوده. با باز شدن بند کتانی‌اش خم شد تا اورا ببندد سرش را که خم کرد با دیدن انسانی در یک متری خودش خشکش زد! اما هنگامی که نگاهش به دستش افتاد فریاد بلندی در گلویش خفه شد.. در دست انسان رو به رویش چه بود؟اَره؟ دست مرد که بالا رفت از خیالاتش بیرون امد گویی خیال بود. همیشه در فضاهای تاریک این افکار وحشتناک بر ذهنش هجوم می‌آوردند اما انگار این یک واقعی تر بود.. و شفاف تر.. به ساعت نگاهی انداخت 23:58 با باز شدن در خانه‌ای پشت سرش و بسته شدنش وحشت در تمام سلول هایش نفوذ کرد و کمی تعلل کرد. چکار میکرد؟ با تمام قوا میدوید؟ برمی‌گشت و از خود دفاع میکرد؟ اما قبل از اینکه بتواند کاری کند صدایی در نزدیکی خود شنید _گفتم که میام! 00:00 ـارتین
گذاشتنش ضرری نداشت