با همین دست، به دستان تو عادت کردم
این گناه است ولی جان تو عادت کردم
جا برای منِ گنجشک زیاد است ولی
به درختان خیابانِ تو عادت کردم
گرچه گلدانِ من از خشک شدن میترسد
به تَهِ خالیِ لیوانِ تو عادت کردم
دستم اندازهی یک لمسِ بهاری سبز است
بسکه بیپرده به دستان تو عادت کردم
ماندهام آخر این شعر چه باشد انگار
به ندانستنِ پایان تو عادت کردم...:)
عطر ِ گیسوی ِتو پر کرده هوا را ، نکند ..
لای ِموهای ِخودت قمصر ِکاشان داری ؟
فِرفِرے|𝘤𝘶𝘳𝘭𝘺
کاش معدمو دربیارم بندازم سطل آشغالی.
کاش معدمو دربیارم بندازم جلو سگ.