eitaa logo
داستان های جالب
320 دنبال‌کننده
67 عکس
68 ویدیو
0 فایل
سعی میکنیم روزانه داستان های کوتاه و آموزنده حکایات و بریده هایی از کتاب ها انگیزشی که باعت بشه زندگی ها قشنگتر بشه❤️ و سخنان ناب و ارزشمند را برای شما عزیزان ارسال کنیم 🙏لطفا کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
💎وقتی خارج از حد توانت نیازهای دیگران رو برآورده میکنی و به خودت فشاری فراتر از ظرفیت و توانایی هات میاری... و در مقابل ناسپاسی و بد رفتاری اونها باز هم سرویس های قبلیت رو ادامه میدی در واقع داری این پیغام رو منتقل میکنی که من برای خودم ارزش قائل نیستم! لطفاً قبل ازینکه پشیمون و کلافه بشی به خودت بیشتر توجه کن و قدر مهربونی و خوبی های خودت رو بدون تا دیگران هم احترامی که لایقش هستی رو بهت بگذارن @daanestaanii
💎هیچکسو نمیتونی پیدا کنی که به رویاهاش رسیده باشه و تو مسیر این رویاها بارها زمین نخورده باشه، اشک نریخته باشه، ناامید نشده باشه، کم نیاورده باشه ... فرق اونایی که به رویاهاشون میرسن و اونایی که نمیرسن تو یه چیزه "دووم آوردن" باید جا نزنی، باید ادامه بدی اگر با تمام جون و دلت یه چیزیو میخوای. وقتی میگم رویا، از عشق حرف نمیزنم، چون تو عشق تو تنها نیستی، یه نفر دیگه‌ام هست که باید دوستت داشته باشه و بفهمتت و بخوادت که بشه. دارم از رویاهایی که میگم که تو قلبته، که شاید از بچگی بوده، که اگه چهل سالت بشه و کل زندگیت بشه کار کردن و دوییدن واسه ساختن زندگی بچه‌هات، یه روز میشینی و به حسرت اون رویاها فکر می‌کنی، به اون چیزی که همیشه از زندگیت می‌خواستی، که وقتی در حال احتضاری و کل زندگیت از جلو چشمت رد میشه، حسرت اون رویا، اون آرزو، اون خواسته، اون کارِ نکرده رو دلته، اونو میگم. همون که اگه کل زندگیتو صرفش کنی میارزه. همون که اگه قیدشو بزنی دیگه خودت نیستی. که هیچی جز همون نمیتونه حالتو خوب کنه. گاهی یه رویا، یه خیال، یه آرزو جوری تمام وجودتو تسخیر میکنه که اگر زندگیش نکنی، انگار مُردی. اگه این خیالو تو سرت داری، اگه همچین عشقی تو دلت داری، هرچقدرم خسته و ناامیدی، بازم بلند شو و ادامه بده و به این فکر کن شاید فلسفه‌ی کل این زندگی همون رویاییه که هرچقدر خاک ریختی روش باز از یه گوشه جوونه زده و سبز کرده و تو وجودت ریشه دوونده. بی‌رحم نباش با خودت. بلند شو و آب بده به گلایی که تو دلت جوونه زدن، بذار رشد کنن و باغ دلتو قشنگ و رنگارنگ کنن و لبخند رو لبات بنشونن. همه‌ی زندگی همینه. همون چیزی که عشقش تو وجودته. بهش برس تا فرصت هست. نذار حسرت بشه و بمونه رو دلت. @daanestaanii
انقد که من برای شما دنبال پست میگردم یعقوب دنبال یوسف نگشت😑😬😂😅 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@daanestaanii
💎هیچکسو نمیتونی پیدا کنی که به رویاهاش رسیده باشه و تو مسیر این رویاها بارها زمین نخورده باشه، اشک نریخته باشه، ناامید نشده باشه، کم نیاورده باشه ... فرق اونایی که به رویاهاشون میرسن و اونایی که نمیرسن تو یه چیزه "دووم آوردن" باید جا نزنی، باید ادامه بدی اگر با تمام جون و دلت یه چیزیو میخوای. وقتی میگم رویا، از عشق حرف نمیزنم، چون تو عشق تو تنها نیستی، یه نفر دیگه‌ام هست که باید دوستت داشته باشه و بفهمتت و بخوادت که بشه. دارم از رویاهایی که میگم که تو قلبته، که شاید از بچگی بوده، که اگه چهل سالت بشه و کل زندگیت بشه کار کردن و دوییدن واسه ساختن زندگی بچه‌هات، یه روز میشینی و به حسرت اون رویاها فکر می‌کنی، به اون چیزی که همیشه از زندگیت می‌خواستی، که وقتی در حال احتضاری و کل زندگیت از جلو چشمت رد میشه، حسرت اون رویا، اون آرزو، اون خواسته، اون کارِ نکرده رو دلته، اونو میگم. همون که اگه کل زندگیتو صرفش کنی میارزه. همون که اگه قیدشو بزنی دیگه خودت نیستی. که هیچی جز همون نمیتونه حالتو خوب کنه. گاهی یه رویا، یه خیال، یه آرزو جوری تمام وجودتو تسخیر میکنه که اگر زندگیش نکنی، انگار مُردی. اگه این خیالو تو سرت داری، اگه همچین عشقی تو دلت داری، هرچقدرم خسته و ناامیدی، بازم بلند شو و ادامه بده و به این فکر کن شاید فلسفه‌ی کل این زندگی همون رویاییه که هرچقدر خاک ریختی روش باز از یه گوشه جوونه زده و سبز کرده و تو وجودت ریشه دوونده. بی‌رحم نباش با خودت. بلند شو و آب بده به گلایی که تو دلت جوونه زدن، بذار رشد کنن و باغ دلتو قشنگ و رنگارنگ کنن و لبخند رو لبات بنشونن. همه‌ی زندگی همینه. همون چیزی که عشقش تو وجودته. بهش برس تا فرصت هست. نذار حسرت بشه و بمونه رو دلت. @daanestaanii
💎فراموش کردن آدما درست مثل خوردن یه مسکن میمونه! شاید اوایلش دردتو آروم کنه ولی دوباره شروع میشه و هی خودشو بیشتر نشون میده. بنظرم هیچوقت نمیشه کسیو فراموش کرد و کنار گذاشت،فقط میتونیم اون یه نفر رو ، با همه ی خاطره های خوب و بدش؛ یه گوشه قلبمون بزاریم و یه ملحفه سفید رنگم روش بکشیم؛ درست مثل یه مرده! ولی مگه به مرده ها هرازگاهی سر نمیزنن؟! پس به خودت فشار نیار که هرجور شده باید از ذهنم بیرونش کنم و بهش فکر نکنم، چون غیرممکنه!شایدم بتونی ها ولی اون زمان باید یه منِ قوی از خودت ساخته باشی که بتونی از پسش بر بیای! پس اگه هروقت حس کردی دوباره رفتی سراغ اون ملحفه سفیده؛به خودت سخت نگیر و مطمعن باش سریع میگذره؛درست مثل یه فاتحه خوندن و رفتن! -دایان @daanestaanii
ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ...!!! ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ . ﻣﺮﺩ:ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ ! ﻣﺮﮒ :ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.. ﻣﺮﺩ : ﺧﻮﺏ،ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ . ﻣﺮﮒ ": ﺣﺘﻤﺎ". ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ.. مرﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ .. ﻣﺮﺩ ﻟﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻟﯿﺴﺖ ﺣﺬﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ. ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ . ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ،ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺁﻧﻬﺎ تلاش ﮐﻨﯽ ،ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ... کلاغ وطوطی هر دو زشت آفریده شدند.طوطی اعتراض کرد وزیبا شد اما کلاغ راضی بود به رضای خدا، امروز طوطی در قفس است وکلاغ آزاد... پشت هر حادثه ای حکمتی است که شاید هرگز متوجه نشوی!هرگز به خدا نگو چرااااا؟ @daanestaanii
پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد. یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند. از مادرش پرسید: مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟ مادر گفت: از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم. فرزند باتعجب گفت: داری جان می دهی و از من اینها را درخواست می کنی؟ و قبلا به من گلایه نکردی. مادر پاسخ داد: بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم وعادت کردم ولی می ترسم تو وقتی فرزندانت در پیری تورا به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی. @dastanjazaab
این مثل عموما در مورد افرادی به کار می‌رود که سوادی ندارند و قدرت درک و معرفت آن‌ها از امور تا حدی ضعیف است که حتی در اصطلاح دو کلمه «هر» و «بر» را هم از یکدیگر تشخیص نمی‌دهند. دو کلمه‌ای که در اصطلاح حتی شبانان می‌دانند و از هم تمیز می‌دهند.در میان شبانان، صدای «هر» برای طلبیدن گوسفندان به کار می‌رود و «بر» برای به جلو راندن آن‌ها. همه آهنگ‌ها و لهجه‌ها را چوپان زبده و کارکشته می‌داند. صدای «هر» «بر» را حتی چوپان تازه‌کار هم می‌داند و البته باید بداند. زیرا که فراگرفتن آن حتی برای چوپان‌های تازه‌کار هم اشکال و دشواری ندارد. پس در صورتی که فردی اصول اولیه و ابتدایی کاری را نداند در حالی که باید بلد باشد، به مثابه فرد چوپانی است که از روی بی‌استعدادی مضاعف هر را از بر تمیز نمی‌دهد. این اصطلاح «هِر را از بِر تشخیص نمی‌دهد» حتی در ادبیات نظم ما رسوخ پیدا کرده است. چنان که باباطاهر می‌گوید: خوشا آنانکه هر از بر ندانند نه حرفی در نویسند و نه خوانند با ما همراه شوید👇 @daanestaanii
زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مؤمنی در آمد. مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت. روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زن زیبائی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم! مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هر جا که دلت می خواهد! زن درکمال  ناباوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده! غروب به خانه آمد... مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد!! زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟ مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید! زن باز هم متعجب گفت: مگر مرا تعقیب کرده بودی؟ ✅ مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم! با ما همراه شوید👇 @daanestaanii
☯️ می گویند:روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.شمس به خانه ی جلال الدین بلخي رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید:آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟ مولانا حیرت زده پرسید:مگر تو شراب خوارهستی؟! شمس پاسخ داد:بلی. مولانا:ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!! ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن. ـ در این موقع شب ،شراب از کجا گیر بیاورم؟! ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند. - با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت. - پس خودت برو و شراب خریداری کن. - در این شهر همه مرا میشناسند،چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟! ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم ،نه صحبت کنم و نه بخوابم. مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد. تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد. هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:”ای مردم!شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است.” آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد.مرد ادامه داد:”این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!” سپس بر صورت جلاالدین بلخی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد:”ای مردم بی حیا!شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید،این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند.” رقیب مولوی فریاد زد:”این سرکه نیست بلکه شراب است.” شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست. رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت ،دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.آنگاه مولوی از شمس پرسید:برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟ شمس گفت:برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست،تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی،با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت.پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود. @daanestaanii
داستان وزیر و کار خدا سلطان به وزیر گفت سه سوال میکنم فردا اگر جواب دادی هستی و گرنه عزل میشوی... سوال اول: خدا چه میخورد؟ سوال دوم: خدا چه می پوشد؟ سوال سوم: خدا چه کار میکند؟ وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود ولی غلامی فهمیده و زیرک داشت. وزیر به غلام گفت: سلطان سه سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم. اینکه :خدا چه میخورد؟ چه می پوشد؟ چه کار میکند؟ غلام گفت: هرسه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا...! اما خدا چه میخورد؟ خداغم بنده هایش رامیخورد. اینکه چه میپوشد؟ خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد. اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم. فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد ، سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟ وزیرگفت این غلام من انسان فهمیده ایست جوابها را او داد. گفت پس لباس وزارت را دربیاور و به این غلام بده، غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد. بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند. بار خدایا توئی که فرمانفرمائی،هرآنکس را که خواهی فرمانروائی بخشی و از هر که خواهی فرمانروائی را بازستانی... @daanestaanii
  جوان فقير کارگر و گوهرشاد خاتون (باني مسجد جامع گوهر شاد مشهد) گوهر شاد خانم ً يکي از زنان باحجاب بوده هميشه نقاب به صورت داشته و خيلي هم مذهبي بود. او مي خواست در کنار حرم امام رضا (ع) مسجدى بنا کند . به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى شرطش اين است که فقط با وضو کار کنيد و در حال کار با يکديگر مجادله و بد زبانى نکنيد و با احترام رفتار کنيد. و اخلاق اسلامى و ياد خدا را رعايت کنيد . او به کسانى که به وسيله حيوانات مصالح و بار به محل مسجد مي‌آورند علاوه بر دستور قبلى گفت سر راه حيوانات آب و علوفه قرار دهيد و اين زبان بسته ها را نزنيد و بگذاريد هرجا که تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند . بر آنها بار سنگين نزنيد و آنها را اذيت نکنيد . اما من مزد شما را دو برابر مى دهم ...?? گوهرشاد خانم  هر روز به سرکشي کارگران به مسجد ميرفت؛ روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و يک کارگر جوانى چهره او را ديد . جوان بيچاره دل از کف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که  بيمار شد و بيمارى او را به مرگ نزديک کرد. چند روزي بود که به سر کار نمي رفت  و گوهر شاد حال او را جويا شد . به او خبر دادند جوان بيمار شده  است لذا به عيادت او رفت.. چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر ميشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى ديد تصميم گرفت جريان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند ًوگفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نيست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عکس العمل گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنيدن اين حرف با خوشرويى گفت: اين که مهم نيست چرا زودتر به من نگفتيد تا از ناراحتى يک بنده خدا جلوگيرى کنيم؟ و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم ولى قبل از آن بايد دو کار صورت بگيرد . يکى اينکه مهر من چهل روز اعتکاف و عبادت و راز و نياز خالصانه با خداوند و فراگيري علم و دانش است اگر قبول دارى  تا چهل روز فقط نماز و عبادت  خاصانه خدا همراه با فراگيري علوم الهي را به جاى آور. و شرط ديگر اين است که بعد از آماده شدن تو  من بايد از شوهرم طلاق بگيرم و شوهرم مرا طلاق دهد  و پس از گذشت عده طلاق  با تو  ازدواج خواهم کرد. حال اگر تو اين دو شرط را مى پذيرى کار خود را شروع کن. جوان عاشق وقتى پيغام گوهر شاد را شنيد از اين مژده درمان شد و گفت چهل روز که چيزى نيست اگر چهل سال هم بگويى حاضرم . جوان رفت و مشغول نماز  و عبادت و تحصيل علم  شد به اميد اينکه پاداش نماز هايش ازدواج و وصال همسري زيبا به نام گوهرشاد خاتون  باشد . روز چهلم گوهر شاد قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگيرد   قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد . جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به نماز و عبادت و فراگيري دانش  پرداخته بود  و حالا پس از چهل روز حلاوت  و شيريني عبادت خالصانه خدا و فراگيري علم و دانش   کام او را  بسيار شيرين کرده بود جواب داد : به گوهر شاد خانم بگويد اولا از شما ممنونم و دوم اينکه من ديگر نيازى به ازدواج با شما ندارم. قاصد گفت منظورت چيست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد  نبودى ؟؟! جوان گفت آنوقت که عشق گوهرشاد من را بيمار و بى تاب کرد هنوز با معشوق حقيقى آشنا نشده بودم ، ولى اکنون دلم به عشق خدا مى طپد و جز او معشوقى نمى خواهم . من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام ميگيرم. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقيقى را پيدا کنم . . . و آن جوان  با فراگيري علم و فقه پس از مدتي اولين پيش نماز مسجد گوهر شاد  شد و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و او يک دانشمند کامل و فقيهي پرهيزکار شد . @daanestaanii
پشت هر مرد یه زن باهوش وجود داره! خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست سالها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقشهای جنسیتی در کابل تهیه کرد. در سفری که به افغانستان داشت متوجه شده بود که زنان همواره و بطور سنتی 5 قدم عقب تر از همسرانشان راه می روند. خانم والترز اخیرا نیز سفری به کابل داشت ملاحظه کرد که هنوز هم زنان پشت سر همسران خود قدم بر می دارند و... علی رغم کنار زدن رژیم طالبان، زنان شادمانه سنت قدیمی را پاس می دارند. خانم والترز به یکی از این زنان نزدیک شده و می پرسد: چرا شما زنان اینقدر خوشحالید از اینکه سنت دیرین را که زمانی برای از میان برداشتنش تلاش می‌کردید همچنان ادامه می دهید؟ این زن مستقیم به چشمان خانم والترز خیره شده و می گوید: بخاطر مین های زمینی!! 😂😂 @daanestaanii
پشت هر مرد یه زن باهوش وجود داره! خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست سالها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقشهای جنسیتی در کابل تهیه کرد. در سفری که به افغانستان داشت متوجه شده بود که زنان همواره و بطور سنتی 5 قدم عقب تر از همسرانشان راه می روند. خانم والترز اخیرا نیز سفری به کابل داشت ملاحظه کرد که هنوز هم زنان پشت سر همسران خود قدم بر می دارند و... علی رغم کنار زدن رژیم طالبان، زنان شادمانه سنت قدیمی را پاس می دارند. خانم والترز به یکی از این زنان نزدیک شده و می پرسد: چرا شما زنان اینقدر خوشحالید از اینکه سنت دیرین را که زمانی برای از میان برداشتنش تلاش می‌کردید همچنان ادامه می دهید؟ این زن مستقیم به چشمان خانم والترز خیره شده و می گوید: بخاطر مین های زمینی!! 😂😂 @daanestaanii
روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟ گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام، تا متقابلا، در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند. حرفم را نشنید، چرا که می خواست حرفش را بزند. پس گفت: بله... خدا رحمتش کند! چه خوب آمد و چه خوب رفت. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی هم به هیچکس نزد. حرف تندی هم به هیچکس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچکس را فراهم نیاورد. هیچکس از او هیچ گله و شکایتی نداشت. دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام می گذاشتند... حقیقتا چه خوب آمد و چه خوب رفت... گفتم: این، به راستی که بیشرمانه زیستن است و بیشرمانه مردن. با این صفات خالی از صفت که جنابعالی برای ایشان بر شمردید، نمی آمد و نمی رفت خیلی آسوده تر بود، چرا که هفتاد سال به ناحق و به حرام، نان کسانی را خورد که به خاطر حقیقت می جنگند و زخم می زنند و می سوزانند و می سوزند و می رنجانند و رنج می کشند... و این بیچاره ها که با دشمن، دشمنی می کنند و با دوست دوستی، دائما گرسنه اند و تشنه، چرا که آب و نان شان را همین کسانی خورده اند و می خورند که زندگی را "بیشرمانه مردن" تعریف می کنند. آخر آدمی که در طول هفتاد سال عمر، آزارش به یک مدیر کلّ دزد  منحرف، به آدم بدکار هرزه، به یک چاقو کش باج بگیر محله هم نرسیده، چه جور جانوری است؟ آدمی که در طول هفتاد سال، حتی یک شکنجه گر را از خود نرنجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده است، با چنگ و دندان به جنگ یک رباخوار کلاه بردار نرفته، پسِ گردن یک گران فروش متقلب نزده، و تفی بزرگ به صورت یک سیاستمدار خودباخته ی وابسته به اجنبی نینداخته، با کدام تعریفِ آدمیت و انسانیت تطبیق می کندو به چه درد این دنیا می خورد؟ آقا ی محترم!ما نیامده ایم که بود و نبودمان هیچ تاثیری بر جامعه بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد. ما آمده ایم که با دشمنان آزادی دشمنی کنیم و برنجانیم شان، و همدوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم، و همپای آدمهای عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم. ما آمده ایم  که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم، نیامده ایم تا پس از مرگمان بگویند: از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلومتر، ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان، و راه رفتنمان، و نگاه کردنمان،و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود... ما نیامده ایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان، گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایشمان کنند... گمان می کنم که آن آقا خیلی وقت بود که از کنارم رفته بود، و شاید من هم، فقط در دل خویش سخن می گفتم تا مبادا یکی از خویشاوندان خوب را چنان برنجانم که در مجلس ختمم حضور به هم نرساند. ارسالی از عضو محترم کانال @daanestaanii
درسی از روبرت دو ونسنزو روزی روبرت دو ونسنزو گلف‌باز بزرگ آرژانتینی پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن می‌شود تا آماده رفتن شود. پس از ساعتی او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش می‌رفت که زنی به وی نزدیک می‌شود. زن پیروزی‌اش را تبریک می‌گوید و سپس عاجزانه می‌گوید که پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینه بالای بیمارستان نیست. دو ونسنزو تحت تأثیر حرف‌های زن قرار گرفت و چک مسابقه را امضا نمود و در حالی که آن را در دست زن می‌فشرد گفت: برای فرزندتان سلامتی و روز‌های خوشی را آرزو می‌کنم. یک هفته پس از این واقعه دو ونسنزو در یک باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود که یکی از مدیران عالی رتبه انجمن گلف‌بازان به میز او نزدیک می‌شود و می‌گوید: هفته گذشته چند نفر از بچه‌های مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند که شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت کرده‌اید. می‌خواستم به اطلاعتان برسانم که آن زن یک کلاهبردار است. او نه تنها بچه مریض و مشرف به مرگ ندارد بلکه ازدواج هم نکرده و شما را فریب داده است. دو ونسزو می‌پرسد: منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچه‌ای در میان نبوده است؟ مرد می‌گوید: بله کاملاً همینطور است. دو ونسنزو می‌گوید: در این هفته، این بهترین خبری است که شنیدم. @daanestaanii
۰۰۰حتما بخون نگو حسش نیست... دانستن حق است ...🤔✒️📚 ۰۰۰من شخصا از خوندنش لذت بردم...نشر دهید... *اطلاعاتی در مورد پیامبران(ع)* ● 4 نفر از پیامبرانی که عرب.زبان بودند: - حضرت هود(ع) - حضرت صالح(ع) - حضرت شعیب(ع) - حضرت محمد(ص) ● پیامبرانی که با هم پسرخاله بودند: - حضرت عیسی(ع) و حضرت یحیی(ع) ● پیامبرانی که هرگز ازدواج نکردند: - حضرت عیسی(ع) - حضرت یحیی(ع) ● پیامبرانی که با هم برادر بودند: - حضرت موسی(ع) و حضرت هارون(ع) - حضرت اسمائیل(ع) و حضرت اسحاق(ع) ● پیامبرانی که پدر و پسر بودند: - حضرت ابراهیم(ع) و حضرت اسماعیل(ع) - حضرت ابراهیم(ع) و حضرت اسحاق(ع) - حضرت یعقوب(ع) و حضرت یوسف(ع) ● پیامبرانی که در کنار مزار حضرت علی(ع) مدفون هستند: - حضرت آدم(ع) - حضرت نوح(ع) - حضرت صالح(ع) - حضرت هود(ع) ● پیامبرانی که دو نام داشتند: - حضرت محمد(ص)- احمد - حضرت یونس(ع)- ذوالنون - حضرت عیسی(ع)- مسیح - حضرت خضر(ع)- ملیقا - حضرت یعقوب(ع)- اسرائیل - حضرت یوشع بن نون(ع)- ذوالکفل ● پیامبر اکرم(ص) چند مرتبه به معراج رفتند؟ - 2 مرتبه ● حضرت یونس(ع) چند شبانه.روز در شکم ماهی بودند؟ - 7 شبانه.روز ● تعداد پیامبرانی که در بنی.اسرائیل مبعوث شدند: - 600 پیامبر ● پیامبرانی که پادشاه روی زمین بودند: - حضرت سلیمان(ع) - حضرت ذوالقرنین(ع) ● آخرین پیامبری که وارد بهشت می.شود؟ - حضرت سلیمان(ع) ● پیامبرانی که با هم، هم.عصر بودند؟ - حضرت خضر(ع) حضرت موسی(ع) حضرت شعیب(ع) - حضرت ابراهیم(ع) ‌حضرت لوط(ع) حضرت یعقوب(ع) حضرت یوسف(ع) ● پیامبرانی که مقام امامت هم داشتند؟ - حضرت محمد(ص) - حضرت ابراهیم(ع) ● کدام پیامبر(ع) در کشور ایران مدفون است؟ - حضرت دانیال نبی(ع) در شهر شوش دانیال -حضرت قیدار نبی(ع) در خدابنده (قیدار) زنجان ● کدام یک از پیامبران را سر بریدند؟ - حضرت یحیی(ع) ● قبر حضرت موسی(ع) توسط چه کسی کنده شد؟ - حضرت عزرائیل(ع) ● کدام پیامبر(ع) داماد یکی دیگر از پیامبران(ع) بود؟ - حضرت موسی(ع) داماد حضرت شعیب(ع) بود! 󾭶دعا براي يك بار در عمر󾭶 روايت شده از حضرت محمد(ص) هركس اين دعا را در هر وقت که بخواند گويا: 360 حج ادا نموده 360 قرآن ختم كرده 360 غلام آزاد نموده 360 دينار صدقه داده در همان حال حضرت جبرائیل(ع) نیز خطاب به حضرت محمد(ص) فرمودند: يارسول الله: هربنده ای از بندگان خدا اين دعارا بخواند «اگر چه يك بار در عمر» خداوند به عظمت و حرمت و جلال خود قسم خورده که برای او هفت چيز ضامن ميشوم: 1-از او فقر و تنگ دستی رفع ميشود 2-از سوال منكر و نكير در امان ميماند 3- او را به سهولت از پل صراط عبور ميدهم 4-اورا از مرگ ناگهانی محفاظت ميكنم 5- داخل شدن در جهنم را برای او حرام ميكنم 6-از تنگی قبر او را حفاظت ميكنم 7- از خشم وغَضَبْ پادشاه ظالم او را امان ميدارم؛ و اين است دعا: 󾬌بِسمِ‌اللّٰهِ الْرَّحمٰنِ‌الْرَّحیم󾬌 لا اله إلا اللهُ الجليلُ الجبّار لا اله إلا اللهُ الواحدُ القهّار لا اله إلا اللهُ الكريمُ الستّار لا اله إلا الله الكبيرُ المُتَعالْ لا اله إلا الله وَحْدَهُ لا شريكَ لهُ إلَهاً واحداً، ربَّاً و شاهداً، اَحَداً صمداً و نحنُ لهُ مُسْلِمونْ لا اله إلا اللهُ وحدهُ لا شريك لهُ إلهاً واحداً ربَّا و شاهداً احداً صمداً و نحنُ لهُ عابدونْ لا اله إلا اللهُ وحدهُ لا شريكَ لهُ إلهاً واحداً ربَّاً و شاهداً احداً صمداً و نحنُ لهُ قانِتونْ لا اله إلا الله وحدهُ لا شريك لهُ إلهاً واحداً ربَّا و شاهداً احداً صمداً و نحن له صابرونْ لا اله إلا اللهُ مُحَّمدٌ رسولُ الله اللهُمَ إليكَ فَوَّضْتُ أمريْ و عليكَ تَوَكَلتُ يا أرحمَ الراحمينْ «صدق الله و صدق رسول الله الكريم» این پیام رو در حد توانت منتشركن ؛ الان یه دست میذاری رو دکمه میفرستی و فراموشش میکنی ولی روز قیامت چنان ثوابی برات داره که غافلگیرت میکنه . مطمين باش󾭊 ( و خداوند هرگز خلاف وعده نمیکند) قرآن کریم 󾁁󾁁󾁁󾁁 : آيا مي دانيد فايده گفتن (بسم الله الرحمن الرحيم) در آغاز هر كاري چيست؟ اگر شما عادت كنيد كه در ابتداي هر كاري بسم الله الرحمن الرحيم بگوييد ، فردا در روز قيامت وقتي نامه اعمالتان بدستتان داده مي شود قبل از آنكه آن را بخوانيد بسم الله الرحمن الرحيم مي گوييد و ناگهان مي بينيد كه همه گناهانتان از نامه اعمالتان پاك شده است مي پرسيد چه شد ؟ در اين زمان ازطرف خداوند ندايي مي آيد كه اي بنده ، تو ما را با نام رحمن و رحيم فراخوانده اي پس ماهم باتو مقابله به مثل كرده ايم و گنا هانت را بخشيده ايم حالا اگر مي خواهي اين را براي كسي بفرستي اول بسم الله الرحمن الرحيم بگو . بسم الله @daanestaanii
گفتگوی دوتا خانم یکی محجبه یکیشون بی حجاب 👇👇👇 بهش گفتم: امام زمان عج رو دوست داری؟ گفت: آره ! خیلی دوسش دارم گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟ گفت: آره! گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟ گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد گفت: چرا؟ براش یه مثال زدم: گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره.عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟ بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم. بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهم دلمه! دوست داشتن به دله… دیدم حالتش عوض شده بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟ حرف شوهرت رو باور می کنی؟ گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه گفتم: پس حجابت…. اشک تو چشاش جمع شده بود روسری اش رو کشید جلو با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره از فردا دیدم با چادر اومده گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد! خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه. حالا اگه خوشت اومد بازنشر کن..... آجرکم الله یا صاحب الزمان عج @daanestaanii
شیخ ابوالحسن خرقانی گفت: جواب دو نفر مرا سخت تڪان داد. اول: مرد فاسدی از ڪنارم گذشت و من گوشه ی لباسم را جمع ڪردم تا به او نخورد. او گفت: ای شیخ، خدا میداند ڪه فردا حالِ ما چه خواهد شد. دوم: مستی دیدم ڪه افتان و خیزان در جاده اى گل آلود میرفت. به او گفتم: قدم ثابت بردار تا نلغزی. گفت: من بلغزم باڪی نیست، بهوش باش تو نلغزی شیخ؛ ڪه جماعتی از پی تو خواهند لغزید.🌹 @daanestaanii
معامله و مروت ! شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند و دستگیر است. شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر دِرهمی چانه می زند، بازگشت. تو را که این همه گفت و گوی است بر دَرمی چگونه از تو توقع کند کَس کَرمی خواجه دانست که به کاری آمده است و عقب او برفت و گفت به چه کار آمده ای؟ گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. خواجه به غلامش اشاره کرد و کیسه ای هزار دینار زر به او داد. مرد را عجب آمد گفت: آن چه بود و این چه؟ خواجه گفت: آن معامله بود و این مروت، کوتاهی در معامله بی مزد و منت است و کوتاهی در کار تو دور از فتوت... @daanestaanii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسجد امیرالمومنین علیه السلام در بصره : که محل و مرکز فرماندهی جنگ جمل بوده و همچنین نقطه گذاری قرآن انجام شده و همچنین دعای کمیل رو تعلیم فرمودند @daanestaanii .
💕💕 سه چیز، زن را ملکه می کند ◆وقتی لباس سفید عروسی، برای عشقش بپوشد. ◆وقتی اولین بار مادر شود ◆وقتی از لحاظ مالی وابسته نباشد. سه چیز که زن به آنها محتاج است: ◆آغوش گرم و با محبت ◆تایید شدن، که انگیزه اش را هم، بالا می برد ◆زمان برای رسیدگی به ظاهرش. سه چیز که زن را می کشد: ◆تعریف و تمجید همسرش، از زنی دیگر ◆مبهم بودن آینده اش ◆ازدست دادن پدر و مادر، و فرزندش... سه چیز که زن به آنها افتخار می کند ◆زیبائیش ◆اصل و نصبش ◆نجابتش سه چیز که زن را وادار میکند از زندگی شخصی، برود: ◆خیانت به او ◆عیب جویی از او ◆عدم احساس امنیت سه چیز راز یک زن را فاش می کند: ◆نگاهش ◆نگاهش ◆نگاهش... زن گرانبهاترین اعجاز خداوند است. @daanestaanii
«وَإِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ» اگه من بخوام به چیزی برسونمت،میرسونمت!کسی هم نمیتونه مانع ام بشه✨ پیامی از جانب خداست @daanestaanii
حكايت موش و صاحب خانه موشي در خانه ي صاحب مزرعه تله موش ديد ؛ به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد؛ همه گفتند : تله موش مشکل توست به ما ربطي ندارد ؛ ماري در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزيد ؛ از مرغ برايش سوپ درست کردند؛ گوسفند را براي عيادت کنندگان سر بريدند؛ گاو را براي مراسم ترحيم کشتند؛ و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه مي کرد؛ و به مشکلي که به ديگران ربط نداشت فکر مي کرد ... !!! ✍کلیله_و_دمنه @daanestaanii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا