eitaa logo
داستان های جالب
322 دنبال‌کننده
68 عکس
71 ویدیو
0 فایل
سعی میکنیم روزانه داستان های کوتاه و آموزنده حکایات و بریده هایی از کتاب ها انگیزشی که باعت بشه زندگی ها قشنگتر بشه❤️ و سخنان ناب و ارزشمند را برای شما عزیزان ارسال کنیم 🙏لطفا کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ... داریم به سمتی میریم که؛ بی حیایی = مُد.. بی آبرویی = کلاس.. دود = تفریح.. رابطه با نامحرم = روشنفکری. گرگ بودن = رمز موفقیت.. بی فرهنگی = فرهنگ.. پشت کردن به ارزشها و اعتقادات = نشانه رشد و نبوغ.. خوردن حق دیگران = زرنگی.. ای اشرف مخلوقات خدا ؛ به کجا چنین شتابان @daanestaanii
📚 ذَرّه در قیامت نوبت حساب و کتاب مِثقالَ ذَرّه هاست! مِثقالَ ذَرّه که می گویند یعنی همان چند لحظه ای که بوی عطر زنی تمام مردی را بهم می ریزد ! مِثقالَ ذَرّه که می گویند یعنی همان چند لحظه ای که شخصی به نامحرمی لبخند می زند ولی فکرش ساعت ها درگیر همان یک لبخند است ! مِثقالَ ذَرّه حساب و کتاب زمانی است که با همسرش بلند می خندند وجوان مجردی هم درهمان حوالی آنها را باحسرت نگاه می کند!… مِثقالَ ذَرّه حساب کردن زمانی است که در پایان صحبت هایش با نامحرم به خیال خودش از روی ادب، جانم و قربانت می گوید، و رابطه ای را به همین اندازه سرد می کند ! مِثقالَ ذَرّه یعنی همان چند لحظه ای که با فروشنده ای نامحرم, احساس صمیمیت میکند!… و...... قدر این ها پیش ما خیلی کوچک است و به حساب نمی آید ! اما مِثقالَ ذَرّه که می گویند امثال همین هاست ! همین کارهای کوچکی که مثل ضربه ی اول دومینو خیلی کوچک است اما انتهایش را روزی که پرده ها کنار رفت خواهیم دید ! @daanestaanii
شکسپیر به قشنگ ترین نحو میگه: دنیا هم که مال تو باشد، تا زمانی که درون قلب یک زن جایی نداشته باشی، تا درون آوازهای عاشقانه زنی زندگی نکنی و سهمی از دلشوره‌هایش نداشته باشی، فقیرترین مرد دنیایی... امیدوارم یه جایگاه هر چند خیلی کوچولو نصیب همه بشه 🙏 درود دوستان خوبم روزتون بخیر و شادی ، براتون آخر هفته خوب همراه با اتفاقات عالی رو آرزو می کنم . 🙏❤️🌹 @daanestaanii
📚 یک پیرزن دو کوزه‌ی آب داشت که آنها را آویزان بر یک تیرک چوبی بردوش خود حمل می‌کرد. یکی از کوزه‌ها ترك داشت  مقدارى از آب آن به زمين مى‌ريخت ، درصورتیکه دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن بطورکامل به مقصد می رسید. به مدت طولانی هرروز این اتفاق تکرار میشد و زن همیشه یک کوزه ونیم آب به خانه می برد. ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت بسیار شرمگین بودکه فقط می توانست نیمی از وظیفه اش را انجام دهد. پس از دوسال ، سرانجام کوزه شکسته به ستوه آمد و باپیرزن سخن گفت. پیرزن لبخندی زد و گفت: هیچ توجه کرده ای که گلهای زیبای این جاده درسمت تو روییده اند ونه در سمت کوزه سالم؟ اگرتو اینگونه نبودی این زیبايی ها طروات بخش خانه من نبود. طی این دوسال این گلها را می چیدم و باآنها خانه ام را تزیین میکردم. هریک ازما شکستگی خاص خود را داریم ولی همین خصوصیات است که زندگی مارا در کنار هم لذت بخش و دلپذیر میکند. باید درهر کسی خوبی هایش را جستجو کنی و بیاموزی، پس به دنبال شکستگی ها نباش که همه به گونه ای داریم فقط نوع آن متفاوت است و این اصلا شرمندگی ندارد. خلقت ما این گونه است. @daanestaanii
🦄الاغی که اسیر شد. در یک منطقه کوهستانی مستقر بودیم و برای جابجایی مهمات و غذا به هر یگان الاغی اختصاص داده بودند. از قضا الاغ یگان ما خیلی زحمت می کشید و اصلا اهل تنبلی نبود. یک روز که دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه قرار داده بود، الاغ بیچاره از ترس یا موج انفجار چنان هراسان شد که به یکباره به سمت دشمن رفت و اسیر شد. چند روزی گذشت و هر زمان که با دوربین نگاه می کردیم متوجه الاغ اسیر می شدیم که برای دشمن مهمات و سلاح جابجا می کرد و کلی افسوس می خوردیم. اما این قضیه زیاد طول نکشید و یک روز صبح در میان حیرت بچه ها، الاغ با وفا، در حالیکه کلی آذوقه دشمن بارش بود نعره زنان وارد یگان شد. الاغ زرنگ با کلی سوغاتی از دست دشمن فرار کرده بود. بازم دم الاغه گرم تا فهمید اشتباه رفته برگشت اما بعضی از مسئولین چندین سال که اشتباهی رفتن داخل جبهه دشمن وهنوز هم نفهمیدن که به کی سواری میدهند! 👤عباس رحیمی، رزمنده @daanestaanii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجب رسمیہ رسم زمونہ ‌...♡ یاددرگذشتگان😔 روحشون شااد🖤 ‌‌ ‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎ @daanestaanii
حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند. نقاش به جستجو پرداخت که چه بکشد که نماد فرشته باشد؟  چون فرشته ای برایش قابل رویت نبود کودکی خوش چهره و معصوم را پیدا نمود و تصویر او را کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند. نقاش به جاهای بسیاری می رفت تا کسی را پیدا کند که نماد چهره ی شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمی یافت چون همه بندگان خدا بودند هرچند اشتباهی نمودہ بودند. سالہا گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد. پس از چهل سال که حاکم احساس نمود دیگر عمرش به پایان نزدیک شده است به نقاش گفت  هر طور که شده است این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود. نقاش هم بار دیگر به جستجو پرداخت تا مجرمی زشت چهره و مست با موهایی درهم ریخته را در گوشه ای از خرابات شہر یافت. از او خواست در مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشیش را به عنوان شیطان رسم کند. او هم قبول نمود. متوجه شد که اشک از چشمان این مجرم می چکد. از او علت آن را پرسید؟ گفت:من همان بچه ی معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی! امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده.. 🌺خداوند همه ما را همانند فرشته ای معصوم آفرید اما.... @daanestaanii
📚 سرخ پوستان از رييس جديد می پرسند : آيا زمستان سختی در پيش است؟ رييس جوان قبيله که نمی دانست چه جوابی بدهد می گوید: برای احتياط برويد هيزم تهيه کنيد. سپس به سازمان هواشناسی کشور زنگ می زند: آقا امسال زمستان سردی در پيش است؟ و پاسخ شنید: اينطور به نظر می آید. پس رييس دستور می دهد که بيشتر هيزم جمع کنند، و بعد يک بار ديگر به سازمان هواشناسی زنگ میزند: شما نظر قبلی تان را تأييد می کنيد؟ و پاسخ شنید : صد در صد ! رييس دستور می دهد که افراد تمام توانشان را برای جمع آوری هيزم بيشتر بکار ببرند. سپس دوباره به سازمان هواشناسی زنگ می زند: آقا شما مطمئنيد که امسال زمستان سردی در پيش است؟ و پاسخ شنید: بگذار اينطور بگویم ؛ سردترين زمستان در تاريخ معاصر!!! رييس پرسید : از کجا می دانيد؟ و پاسخ شنید : چون سرخ پوست‌ها ديوانه وار دارند هيزم جمع می‌کنند !! حالا بنظر شما دلار و ماشین و گوشت و مرغ و ... باز هم گران می شود؟؟؟!!!! خواهشا کمتر هیزم جمع کنید !... @daanestaanii
فردی پیش بهلول آمد و گفت: راهی بگو که گناه کمتر کنم. ✍بهلول گفت: بدان وقتی گناه می‌ڪنی، یا نمی‌بینی که خدا تو را می‌بیند، پس کافری. یا می‌بینی که تو را می‌بیند و گناه می‌کنی، پس او را نشناخته‌ای و او را نزد خود حقیر و کوچک می‌شماری. پس بدان شهادت به الله‌اڪبر، زمانی واقعی است ڪه گناه نمی‌ڪنی. چون ڪسی ڪه خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب می‌نشیند و دست از پا خطا نمی‌ڪند. @daanestaanii
قال امام رضا علیه السلام مَنْ مَاتَ وَهُوَ يُحِبُّنا کَانَ عَلی الله حَقًّا اَنْ یَبْعَثَهُ مَعَنا هرکس بامحبت ما ازدنیا برود، برخدا وند است که اورا باما محشور کند. مسند الرضا علیه السلام ج 1 ص 358 @daanestaanii
📚 کمال الملک نقاش چیره دست ایرانی (دوران قاجار) برای آشنایی با شیوه ها و سبکهای نقاشان فرنگی به اروپا سفر کرد زمانی که در پاریس بود فقر دامانش را گرفت و حتی برای سیر کردن شکمش هم پولی نداشت یک روز وارد رستورانی شد و سفارش غذا داد در آنجا رسم بود که افراد متشخص پس از صرف غذا پول غذا را روی میز میگذاشتند و میرفتند، معمولا هم مبلغی بیشتر، چرا که این مبلغ اضافی بعنوان انعام به گارسون میرسید اما کمال الملک پولی در بساط نداشت بنابراین پس از صرف غذا از فرصت استفاده کرد از داخل خورجینی که وسایل نقاشی اش در آن بود مدادی برداشت و پس از تمیز کردن کف بشقاب عکس یک اسکناس را روی آن کشید بشقاب را روی میز گذاشت و از رستوران بیرون آمد گارسون که اسکناس را داخل بشقاب دید دست برد که آن را بردارد ولی متوجه شد که پولی در کار نیست و تنها یک نقاشی ست بلافاصله با عصبانیت دنبال کمال الملک دوید یقه او را گرفت و شروع به داد و فریاد کرد صاحب رستوران جلو آمد و جریان را پرسید گارسون بشقاب را به او نشان داد و گفت این مرد یک دزد و شیادست بجای پول عکس اش را داخل بشقاب کشیده صاحب رستوران که مردی هنر شناس بود دست در جیب برد و مبلغی پول به کمال الملک داد بعد به گارسون گفت رهایش کن برود این بشقاب خیلی بیشتر از یک پرس غذا ارزش دارد امروز این بشقاب در موزه ی لوور پاریس بعنوان بخشی از تاریخ هنری این شهر نگهداری میشود. بزرگان زاده نمی‌شوند٬ ساخته می‌شوند ... @daanestaanii
📚 🔹بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن، بعد چشمشون به یه گردو می افته .خم میشن تا گردو رو بردارن، یهو الماسه می افته رو شیب زمین، قِل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره .میدونی مثل چی می مونه ؟ یه آدم دهن باز ... یه گردوی پوک ... و یه دنیا حسرت ... مواظب الماسهای زندگیمون باشیم، شاید به دلیل اینکه صاحبش هستیم و بودنش برامون عادی شده ارزشش رو از یاد بردیم .. 👌الماس های زندگی ، پدر ، مادر ، همسر،  فرزند،  سلامتی، سرفرازی، خانواده، دوستان خوب، کار و..هستند.! ‌‌ @daanestaanii
📚 وقتی حضرت آیت الله بیدآبادی (ره) قلب زن رقاص و اشرار را از شیطان تخلیه کرد روزی جمعی از اشرار اصفهان که مرتکب هرگونه خلافی شده بودند، تصمیم می گیرند کار جدیدی و سرگرمی تازه ای برای آن روز خود بسازند. پس از شور و مشورت با یکدیگر، به این فکر می افتند که یک نفر روحانی را پیدا کرده و سر به سر او گذاشته و به اصطلاح خودشان (تفریحی) بکنند! به همین خاطر در خیابان و کوچه به دنبال یک روحانی می گردند که از قضا چشم آنان به عارف بالله و سالک الی الله مرحوم حضرت آیت الله حاج شیخ محمد بیدآبادی (رضوان الله علیه) می افتد که در حال گذر بودند. گروه اراذل و اوباش به محض دیدن این عالم گرانقدر نزد ایشان رفته و دست آقا را می بوسند و از ایشان تقاضا می کنند که جهت ایراد خطبه عقد به منزلی در همان حوالی بروند و دو جوان را از تجرد درآورند. ایشان نگاهی به قیافه شیطان زده آنان نمود و در هیچ کدام اثری از صلاح و سداد نمی بینند ولی با خود می اندیشند که شاید حکمتی در آن کار باشد، به همین دلیل دعوت را قبول نموده و به همراه آنان به یکی از محله های اصفهان می روند. سرانجام به خانه ای می رسند و آنان از ایشان دعوت می کنند که به آن مکان وارد شوند. به محض ورود ایشان، زنی سربرهنه و با لباس نامناسب و صد قلم آرایش صورت، از اتاق بیرون آمده و خطاب به مرحوم حضرت آیت الله بیدآبادی (نور الله قبره) می گوید: به به!حاج آقا خوش آمدی، صفا آوردی!! ایشان متوجه قضایا می شوند و قصد مراجعت می کنند که جمع اوباش جلوی ایشان را گرفته و می گویند: چاره ای نداری جز این که امروز را با ما بگذرانی!!! آن عالم در همان زمان متوجه دسیسه آن گروه مزاحم می شوند و به ناچار داخل اتاق می شوند. آن جماعت گمراه به ایشان دستور می دهند که در بالای اتاق بنشینند، و سپس همان زن که در ابتدا به ایشان خوش آمد گفته بود، در حالی که دایره ای یا تنبکی به دست داشته، وارد اتاق می شود و شروع به زدن و رقصیدن نموده و به دور اتاق می چرخد!! جماعت اوباش نیز حلقه وار دور تا دور اتاق نشسته و کف می زنند. زن مزبور، در حال رقص گه گاه به آن عالم ربانی نزدیک شده و در حالی که جسارتی به آن بزرگوار نیز می نماید، این شعر را خطاب به ایشان خوانده و مکرر می گوید: در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را!!!!! پس از دقایقی که آن گروه گمراه غرق شعف و شادی و سرگرمی خود بودند و ایشان سر به زیر افکنده بودند، ناگهان سر بلند کردند و خطاب به آنان می فرماید: تغییر دادم……… به محض آن که این دو کلمه از دهان عالم خارج می شود، آن جماعت به سجده می افتند و از رفتار و کردار خود عذرخواهی نموده و بر دست و پای آن ولی الهی بوسه می زنند و ایشان نیز حکم توبه بر آنان جاری می نماید. در ارتباط با این حادثه خود آن بزرگوار فرمودند: در یک لحظه قلب آنان را از تصرف شیطان به سوی خداوند بازگرداندم الحمدالله و از شر شیطان به خدا پناه بردم ...  @daanestaanii
✅چرا قرآن عربی است؟! ✍در بیمارستان شوروی سابق، (میرازکوچک خان فعلی)، مریضی روی تخت بیمارستان مشغول خواندن قرآن کریم بود. دکتر که مسلمان نبود آمد و به او گفت : "اینها که عربیست تو هم عربی نمی فهمی، پس برای تو فایده ای ندارد"، 🔺مریض گفت :"همانطور که شما نسخه به زبان انگلیسی مینویسی و ما نمی فهمیم، ولی چون به آن عمل میکنیم برای ما فایده دارد قرآن کریم هم همینطور است" و آن دکتر هم جواب خود را گرفت و ساکت شد. ( بعضیها مریض هستند مثلا میگویند : چرا نماز را باید به زبان عربی خواند؟ تو چرا به دکتر نمیگویی چرا نسخه را به زبان انگلیسی مینویسی؟ ) @daanestaanii
📚 اﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ.. ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﯾﻮﻧﺲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺁﺏ، ﻧﻮﺡ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ، ﻭ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ ﭼﺎﻩ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺏ ﺣﻔﻆ ﮐﺮﺩ... ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ... ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺿﺮﺑﻪ ﻋﺼﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺩ ﻧﯿﻞ ﻧﻮﺍﺧﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺧﺸﮑﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﮐﻨﺪ، ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﻋﺼﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮓ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﭼﺸﻤﻪ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﻮﺩ ... ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ... ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻓﺮﻋﻮﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻭ ﻗﺎﺭﻭﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﮎ ﻏﺮﻕ ﮐﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺗﺶ ﺳﺎﻟﻢ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ.. اﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ .. ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺑﺮﺳﯽ . @daanestaanii
📚 ✍چندی پیش سوار تاکسی شدم. راننده تاکسی مرد محترمی بود که ۶۰سال سن داشت و بسیار شاد بود او با مسافران با شادی برخورد میکرد‌یکی از مسافران از او پرسید با وجود ترافیک و شغلی که خسته‌ کنندست چطور میتواند شاد باشد جواب راننده برایم جالب بود. گفت رمز موفقیت در زندگی را یافته. مسافران مشتاقانه پرسیدند این رمز چیست؟ گفت من 4فرزند دارم 2دختر و 2پسر که همه تحصیل کرده اند در حالیکه هرگز به درسشان رسیدگی نکردم . گفت رمز موفقیتش این بوده که بشدت هوای همسرش را داشته و به او توجه و محبت خاص میکرده و فقط نیازهای همسرش را برآورده کرده است. گفت همسرش را همیشه خوشحال و راضی نگه میداشت و درعوض همسرش همیشه پرانرژی بود و با تمام قوا به بچه‌ها و منزل و هر کار دیگری رسیدگی میکرد. میگفت زنها تواناییهای موازی دارند و میتوانند چند کار را در منزل باهم مدیریت کنند. کافیست آنها را راضی و خوشحال و تحت توجه و محبت کافی نگه داری تا هر کاری از آنها بربیاید. او معتقد بود اگر باطری قلب همسرتان را شارژ نگه دارید میتوانید با آرامش به کارتان رسیدگی و باخوشبختی زندگی کنید. چون همسرش از جان و دل، بقیه امور را سرپرستی خواهد کرد. بنظرمن حق با اوست. رمز موفقیت او میتواند، رمز موفقیت بسیاری از مردها باشد. ‌‌‌ @daanestaanii
تقدیم به همه بانوان 🌹 زنی را می شناسم من ؛ که در یک گوشه ی خانه میان شستن و پختن درون آشپزخانه سرود عشق میخواند نگاهش ساده و تنهاست صدایش خسته و محزون، امیدش در ته فرداست زنی هم زیر لب گوید؛ گریزانم از این خانه ولی از خود چنین پرسد: چه کس موهای طفلم را پس از من میزند شانه؟ زنی با تار تنهایی؛ لباس تور میبافد زنی در کنج تاریکی نماز نور میخواند. زنی خو کرده با زنجیر؛ زنی مانوس با زندان تمام سهم او اینست نگاه سرد زندانبان زنی را می شناسم من؛ که میمیرد ز یک تحقیر ولی آواز میخواند که این است بازی تقدیر. زنی با فقر میسازد؛ زنی با اشک میخوابد زنی با حسرت و حیرت گناهش را نمیداند زنی واریس پایش را؛ زنی درد نهانش را ز مردم میکند مخفی که یک باره نگویندش چه بد بختی ،چه بد بختی زنی را میشناسم من؛ که شعرش بوی غم دارد ولی میخندد و گوید که دنیا پیچ و خم دارد ... تقدیم به بانوان عزيزی كه هر كدام در پس لبخندشان غمی پنهان دارند ! Join👉 @daanestaanii
📚 پادشاهی را وزیر عاقلی بود از وزارت دست برداشت پادشاه از دیگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟ گفتند از وزارت دست برداشته و به عبادت خدا مشغول است پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟ گفت از پنج سبب: اول: آنکه تو نشسته می بودی و من به حضور تو ایستاده می ماندم اکنون بندگی خدایی می کنم که مرا در وقت نماز حکم به نشستن می کند دوم: آنکه طعام می خوردی و من نگاه می کردم اکنون رزاقی پیدا کرده ام که او نمی خورد و مرا می خوراند سوم: آنکه تو خواب می کردی و من پاسبانی می کردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمی خوابد و مرا پاسبانی می کند چهارم: آنکه می ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید پنجم: آنکه می ترسیدم اگر گناهی از من سر زند عفو نکنی اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه می کنم و او می بخشاید @daanestaanii
📚 ✍روزی بهلول داشت از کوچه ای می‌گذشت شنید که استادی به شاگردهایش می‌گوید: من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم. 1⃣یک اینکه می گوید خدا دیده نمی‌شود. پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد. 2⃣دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد. 3⃣سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد. 👈بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد. اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند. ⁉️خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به  دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند. بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم. 👌استاد اینها را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت 📚 مجموعه شهرحکایات ‌‌ @daanestaanii
📚 ✍🏻دهخدا مادری داشت بسیار عصبی بود و پرخاشگر؛طوری که دهخدا بخاطر مادرش ازدواج نکرده بود و پیرپسر مجردی بود در کنار مادرش زندگی می‌کرد. نصف شبی مادرش او را از خواب شیرین بیدار کرد و آب خواست. دهخدا رفت و لیوانی آب آورد مادرش لیوان را بر سر دهخدا کوبید و گفت آب گرم بود. سر دهخدا شکست و خونی شد. به گوشه‌ای از اتاق رفت و زار زار گریست. گفت: «خدایا من چه گناهی کرده‌ام بخاطر مادرم بر نفسم پشت‌ پا زده‌ام. من خود، خود را مقطوع‌النسل کردم، این هم مزد من که مادرم به من داد. خدایا صبرم را تمام نکن و شکیبایی‌ام را از من نگیر.» گریست و خوابید شب در عالم رؤیا دید نوری سبز از سر او وارد شد و در کل بدن او پیچید و روشنش ساخت. صدایی به او گفت: «برخیز در پاداش تحمل مادرت ما به تو علم دادیم» 🌟از فردای آن روز دهخدا شاهکار تاریخ ادبیات ایران را که جامع‌ترین لغت‌نامه و امثال و حکم بود را گردآوری کرد و نامش برای همیشه بدون نسل، در تاریخ جاودانه شد. ‌ @daanestaanii
📚 دل بــســـپــار به آتشی که نمى سوزاند  ابراهیم را و دریایى که غرق نمی کند موسى را نهنگی که نمیخورد یونس را کودکی که مادرش او را به دست موجهاى نیل می سپارد تا برسد به خانه ی تشنه به خونش دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد آیا هنوز هم نیاموختی ؟! که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و خدا نخواهد، نمی توانند پس به  تدبیرش اعتماد کن به حکمتش دل بسپار به او توکل کن و به سمت او قدمی بردار @daanestaanii
سه گام با امام علی (ع) گام اول: دنیا دو روز است...یک روز با تو و روز دیگر علیه تو روزی که با توست مغرور مشو و روزی که علیه توست ناامید مشو... زیرا هر دو پایان پذیرند ... گام دوم: بگذارید و بگذرید ..... ببینید و دل نبندید . چشم بیاندازید و دل نبازید.... که دیر یا زود ...... باید گذاشت و گذشت... گام سوم: اشکهاخشک نمیشوندمگر بر اثر قساوت قلبها و قلبها سخت و قسی نمیگردند مگر به سبب زیادی گناهان Join👉 @daanestaanii
🚫قــضـاوت ممنوع ✍روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند هرروز و گاه نيز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست. عارف گفت شايد اقوام باشند گفت نه من هرروز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت ميايند بعدازساعتى ميروند.عارف گفت کيسه اى بردار براى هرنفريک سنگ درکيسه اندازچند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم. 💠مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد.بعد از چندماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بيايید عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟ حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن ..چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند. اى مرد انچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت .همانند توکه درواقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان ... 👈بیایید ديگران را قضاوت نكنيم ‌‌ @daanestaanii
👌 🔻انشاء یک دانش آموز دبستانی با موضوع آیا تلگرام خوب است؟ به نظر من تلگرام چیز خوبی است! در تلگرام همه آدم ها خوبند! همه چیزهای خوب و با مزه مینویسند! من فامیل های تلگرام خود را بیشتر از فامیل های واقعی ام دوست دارم. مثلا👇 دایی عزت، که به قول بابام، اخلاقش خیلی گند است و زورکی جواب سلام ما را میده، کلی جوک های خنده دار در تلگرام میگذارد و ما را میخنداند عمه اقدس، که چشم دیدن هیچکدام از ما را نداره، یک پا شاعر شده است و مرتب از مهربانی و گذشت حرف میزنه! من نوشته های عمه اقدس را خیلی دوست دارم زن عمو خدیجه، همش از طبیعت و حفظ  اون میگه اما مامانم میگه پس چرا پوست پفک رو تو خیابون میندازه! دایی محسن هم حرفای قشنگ واسه حیوونا میزنه و میگه باید به اونها غذا بدیم و نازشون کنیم؛ اما خودم دیدم با لگد یه گربه رو زد ! زهرا خانم، همسایه بالاییمون خانم جلسه ای هست  و حدیث و دعاهای خوبی توی تلگرام میذاره و همش از خدا تشکر میکنه، اما پیش مامانم که میاد همش شوهرشو نفرین میکنه و غیبتشو میکنه به نظر من بهشت، جایی مثل تلگرام است؛ همه با هم خوبند و حرف های خوب میزنند! وقتی بزرگ شدم میخواهم با یکی در تلگرام عروسی کنم و صبح تا شب با او در تلگرام زندگی کنم!  کاش همه بتوانیم با هم در جایی مثل تلگرام زندگی کنیم... @daanestaanii
همیشه که نباید همه چیز ،خوب باشد در دلِ مشکلات است که آدم ، ساخته می شود گاهی همین سختی ها و مشکلات پله ای می شوند به سمتِ بزرگترین موفقیت ها در مواقعِ سختی ، نا امید نشو چه بسیار جاده های همواری ، که به مرداب ختم شد. و چه بسیارترجاده های ناهموارو صعب العبوری که به زیباترین باغ ها رسیده. تسلیم نشوشاید پله ی بعد ایستگاهِ خوشبختی ات باشد اعتماد داشته باش به بختِ نیکی که پس از صبرت سرخواهد زد. امیدوارم بخت و اقبالتون بلند باشه.❤️ @daanestaanii