eitaa logo
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
95 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1هزار ویدیو
22 فایل
اَنتَ‌أَخٖی؛ لٰكِّني‌سَعيٖدَة لِأنَڪ‌َمُدافِع‌عَن‌ْضَريٖحِ‌أُختِ‌أبَوالفَضلْ[‌؏]♥️ #اخوے‌احمد #احمد_محمد_مشلب♡ ۞نـ ـ ـ ۅالقلـم↓ 『 ʝoiη↓ ↳•❥|https://eitaa.com/N_VALGHALAM ۞دࢪمسیࢪبھشټ↓ 『 ʝoiη↓ ↳•❥|https://eitaa.com/DAR_MASIR_BEHESHT
مشاهده در ایتا
دانلود
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
ویژه ولادت شاه خراسان😍😍
✨سلام برگلهای هستی✨ 👋سلام بر 🌹محمد"ص" 🌹علي"ع" 🌹فاطمه"س" 🌹حسن"ع" 🌹 حسين"ع" 💠پنج گل باغ نبی💠 💐💐💐 👋سلام بر 🌹سجاد"ع" 🌹باقر"ع" 🌹صادق"ع" 💐گلهای خوشبوی بقيع 🍃🌺🍃 👋سلام بر 🌹رضا"ع" ❤قلب ايران وايرانی، 🍃🌺🍃 👋سلام بر 🌹کاظم"ع" 🌹تقي"ع" ☀خورشيدهاي کاظمين، 🍃🌺🍃 👋سلام بر 🌹نقي"ع" 🌹عسکری"ع" ☀خورشيد های سامرا 🍃🌺🍃 و 👋سلام بر 🌻مهدي"عج" 🌼قطب عالم امکان، 🌼امام عصر و زمان، که سلام و درود خدا بر اين خاندان نور و رحمت باد. 💐💐💐🌺💐💐💐 👋خدايا به حق اين چهارده گل عترت ايام ما را برای ما پر خير و برکت وبدون گناه بگردان... 🌸🍃آمين يا رب العالمين 🌸🍃
سلام علیکم خدمت همه خواهران و برادران این متنی که اینجاست آدرس پیج و تارنمای رضوی هستش با نام نویسی میتونین توی این روزهای مبارک هر جای کشور هستین آقا امام رئوف (ع)رو زیارت کنین التماس دعای فرج دارم از تک تک عاشقان اهل بیت
و این شماره هم شماره روضه ی منوره رضوی هستش 0513-32003334با شماره گیری این شماره میتونین تمام دلتنگی هاتونو به آقای مهربانمون بگین
『🌿』 ‌‌‌‌لآیقِ‌وصل‌ِتوکھ‌من‌نیستم ؛ اذن‌بھ‌یك‌لحظهـ‌نگاهم‌بدھ . . 🌼'! - ؟! :)
مَن‌ازت‌میخوام،یهـ‌حسینیہ . . .💔(: مثلابھ‌مساحت‌ِکَـربلآ^^! بهـ‌جون‌ِخودم،جونمم‌میدم✋🏿 بشهـ‌خرج‌ِزیارت‌ِکربلا…🚶🏿‍♂ ‌‌‌‌‌‌
چشـٰات‌قشنگهـ؟! - بِدردنمیـخورھ :) دیدھ‌رافـایده‌آن‌اَست‌کہ‌دلبَـربینَـد((:🦋💛‌'! シ🌱'
شبِ‌آرزوها،همین‌آرزومھ . . ببینم‌ضریحِ‌حسین‌روبھ‌رومھ :))💔
سلام خدمت همراهان همیشگی از امروز پارت گذاری رمانی زیبا در کانال قرار میگیره
اسم رمان :عشق لبنانی من نویسنده: f*m خلاصه: داستان در مورد زندگی دختری نوجوان هست که با بالا و پایینی های زیادی روبه رو میشه اما با عهدی که با برادر شهیدش بسته در برابر مشکلات صبر میکنه و در اخر به آرزویش یعنی دیدن مزار برادرش میرسد اما همراه عشقش عشق لبنانی من 😍
❤️🌲❤️🌲 🌲 ❤️ _لبنانی_من پارت_1 سلام داداشی 😍😢 بالاخره آمدم پیشت اما اینبار با .... ___ ~آیه مادر بلند شو وقته اذونه دخترم آیه دخترم بلند شو مادر +مامان برو بیدار میشم خودم با بسته شدن در اتاق پتو را کشیدم کنار اشک توی چشمام جمع شده بود من ... من مزار داداش احمد را دیدم ...لمسش کردم😭.... وای خدای من یعنی میشه یک روز واقعی دستام روی عکسش کشیده بشه؟ .... یعنی میشه؟ بلند شدم و وضو گرفتم نگاه ساعت کردم اذون تموم شده بود **** بعد از خوندن دعای عهد به تختم تکیه دادم کمرم درد گرفت بالشت پشمیم را پشتم گذاشتم هر چی فکر میکنم یادم نمیاد اون مرد داخل خواب من کی بود؟ قیافش را ندیدم ای کاش مامان دیر تر بلندم کرده بود اوووف😤 شاید محمد باشه شایدم طاها چمیدونم " ولی هر کی بود خوشحال بودم از کنارش بودن نگاه ساعت کردم 6:00 را نشون می داد جانمازم را جمع کردم و داخل کشوی کنار تخت گذاشتم چشمام به قاب عکس صورتی رنگم افتاد برش داشتم نگاه خانواده 6نفرمون کردم شادی که کنار این خانواده دارم را با هیچی عوض نمیکنم ^^^^^ با صدای داد طاها هراسون رفتم بیرون از پله ها رفتم پایین که دیدم طهورا یه پوست تخم مرغ دستش هس موهای طاها هم پره زرده تخم مرغه حالا من و میگی از خنده دل درد گرفته بودم محمد هم دست کمی از من نداشتن بعد از به دعوای حسابی بالاخره سر منه بدبخت منت گذاشتن و لباسم را ول کردن طهورا از اون بر میکشید طاها از این بر میکشید با جیغی که زدم هر دوتاشون شیش متر پریدن هوا +ای بابا روانیم کردید انگار سگ و گربه پریدن بهم لباسم را نابود کردید اهه ............ با عصبانیت رفتم آشپزخونه به مامان و باباسلام کردم و نشستم سر میز اول محمد نشست بعد طاها بعد طهورا مامان و بابا به دعوا های ما عادت داشتن بخاطر همین بیرون هم نیومدن ببینن چی شده اول نگام رفت تو محمد که کنارم نشسته بود محمد 16سالش بود و بچه ی اول قیافش کپ بابا بود انگار سیبی که از وسط نصفش کردی پوستش سبزه بود با موهای مدل دار مشکی ابرو و مژه هاش پر بودن چشماش طوسی بود رنگش فقط با چشم های بابا فرق میکرد چشم های بابا مشکی بودن و جذبه ی خاصی داشتن محمد عاشق نیروی انتظامی بود و به برادر شهیدش قول داده بود سرباز امام زمان عج بشه (همون 《نوپو》خودمون) طاها و طهورا دو قلو بودن و 14ساله این دو نفر نصف علاقه هاشون یکی بود مخصوصا هدفشون طاها و طهورا دکترا را خیلی دوست داشتن و میخواستن مثل مامان پزشک قلب و عروق بشن ان شالله به اروزهاشون برسن قیافه این دو نفر کپ خاله زهره بودن پوست هر دو سفید بود و چشم هاشون سبز موهای طهورا قهوه ای بود موهای طاها مشکی و همین باعث میشد از هم جدا بشن و البته جنسیتشون نگاهم با مامان افتاد که بلند شد چای بریزه مامانم دکتر بود دکتر قلب و عروق قیافش خیلی ناز بود قیافه مامان شبیه خودم بود فقط رنگ موهامون فرق میکرد البته مال مامان رنگه موهاش گفته باشم😅 صورت مامانم سفید بود با چشم های آبی لباش قلوه ای و دماغش فابریک😂😂 شوخی کردم صورت مامان سفید بود با چشم های طوسی یعنی چشم های هممون طوسی بود الی بابا خواستم یکم شوخی کنم بخندیم😂 گفتم اول صبحی یه زد حال بزنم حال همتون خوب بشه همه ی حرف هایی که در مورد قیافه زدم فقط شوخی بود قیافه هممون روی مامان رفته الی محمد ههمون صورتمون سفید با چشم های طوسی فقط محمد و بابا صورتشون سبزه بود با چشم های مشکی خلاصه که خیلی دوسشون دارم راستی نگفتم من 15سالم هست 😉 با حرف بابا حواسم را جمع کردم ادامه دارد 😇😇😇😇😇😇😇😇
یه‌جا‌خوندم... نوشته‌بود‌تا‌خدا‌برات‌شهادت‌ننویسه آرزوش‌نمیکنی💔🙃