بسم رب الشهدا و الصدیقین
نــام :جواد
نـام خـانوادگـی :اله کرمی
نـام پـدر :فرج اله
تـاریخ تـولـد :۱۳۶۰/۰۴/۰۲
مـحل تـولـد :تهران
سـن :۳۵ سـال
دیـن و مـذهب :اسلام شیعه
وضـعیت تاهل :متاهل
شـغل :سپاه
مـلّیـت :ایرانی
دسـته اعـزامـی :سپاه
مسئولیت نظـامی :اطـلاعاتی مـوجود نـیست
درجـه نظـامی :اطـلاعاتی مـوجود نـیست
تـحصیـلات :لیسانس
تـاریخ شـهادت :۱۳۹۵/۰۲/۱۹
کـشور شـهادت :سوریه
مـحل شـهادت :حلب
عـملیـات :خان طومان
نـحوه شـهادت :توسط تروریست های تکفیری
مـحل مـزار :بهشت زهرا سلام الله علیها
وضـعیت پـیکر :مـشـخـص
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :۵۰
ردیـف :۱۱۸
شـماره : ۱۸
کار را بهش می سپردی خیالت راحت بود تمام و کمال انجام می دهد اگر مسئولیتی می پذیرفت جواب گو بود می گفت کار را باید با سختی و مسئولیتش پذیرفت. حتی هزینه تصمیمات اشتباه و خسارتش را هم شخصا خودش به گردن می گرفت.
مسئولیت پذیری از توصیه های همیشگی جواد به پسرش بود.
خوش فکری
سعی می کرد بهترین راه و مفید ترین کار را انجام دهد قبلش حسابی فکر می کرد تا بهترین کار را با کمترین هزینه انجام دهد همه می دانستند پیشنهاد جواد از بهترین هاست.
برای اجرایی کردنش هم خودش پیش قدم بود منتظر کسی نمی ایستاد یک تنه کار را پیش می برد.
وظیفه شناسی
می گفت مهم نیست چه مسئولیتی داریم و کجا هستیم، هرجا که هستیم باید درست انجام وظیفه کنیم. خیلی برای کارش دل می سوزاند.حسابی خودش را سر کار خسته می کرد. هر جا دوره تیر اندازی بود او هم شرکت می کرد از سر کار می آمد آنجا، یه موقع هایی می دیدیم از خستگی جانی برایش نمانده. ولی باز با همان وضعیت از بهترین ها بود.
ترس با او غریبه بود
با اینکه فرمانده بود و همه گوش به فرمانش ولی در عملیات های سخت بعد از تشریح دقیق منطقه و دشمن، راه می افتاد می گفت دارم می روم هر کس می خواهد بیایید، کسی را صدا نمی زد، نگاه نمی کرد چند نفر دنبالش می آیدند.همرزم هایش می گفتند در چشم جواد هیچ ترسی وجود نداشته.