eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
6.3هزار ویدیو
65 فایل
-‌دعوٺ شده‌ ے "داداش ابراهــــــیم"خوش اومدۍ- شُهَـــــدا بہ آسمـــٰاݩ ڪہ رسیدند گفتند: زمیــن چقــدر حقیـــر است!🌱" ‹چنل زیــــر سایہ‌ۍ خــٰانواده‌ۍ شهید سجاد فراهــٰانی› -عرض ارادٺ ما از ¹⁰ آبـٰاݩ ماھِ ساݪ ¹⁴⁰¹ شرو؏ شد- {راه ارتبـٰاطی. @A_bahrami67 }
مشاهده در ایتا
دانلود
پدرش جواب میده که پسرم جهنم از بیخ گوشم گذشت.. من ساعتی داشتم که خیلی علاقه داشتم بهش این ساعت ساعتی بود که هر شب من رو برای نماز شب بیدار میکرد و موقع مرگ شیطان این ساعت رو گرفته بود دست و میگفت اگه شهادتین رو بگی من این ساعت رو میشکنم و منم چون علاقه داشتم بهش میگفتم نشکن نمیگم ولی لحظه آخر به خودم آمدم و شهادتین رو گفتم ..
یعنی میخوام بگم ساعتی که یه عمر باعث ثواب بود ممکن بود بخاطر علاقه ای اون عالم رو جهنمی کنه ..! حواسمون باشه چیکار میکنیم به چی تو زندگیمون علاقه پیدا میکنیم یوقت این علاقه تمام زندگی و آخرت رو ازمون نگیره . وابستگی بیش اندازه به علایق خوب هم بعضی وقت سقوط انسان رو رقم میزنه💔🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج احمد متوسلیان: ما با اسراییل وارد جنگ خواهیم شد، هرکس با ماست؛ بسم‌‏الله، هرکس با ما نیست، خداحافظ! 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما بچه های جنگیم .. بجنگ تا بجنگیم .. جای مدافعان حرم خالی ..! نابودی اسرائیل✌️🏻 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
کِی میشود..! پیکرِ من ؛ جای بگیرد اینجا..!🤍🌱
چه زیباست ..🌷 خاطرات مردانی که پروای نام ندارند... و در کهف گمنامی خویش مأوا گرفته اند به یاد شهدای گمنام … بیاد شهدای خلبان.... آنان که در زمین گمنامند و در آسمانها مشهورند …🌺🌱 بیاد شهید ابراهیم هادی ❤️ بیاد شهید صادق فلاحی ❤️ شادی روحشان صلوات🌹 🌱سرباز امام زمان(عج)باشید. 🍃نشر دهید وباما همراه باشید. 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
چه زیباست ..🌷 خاطرات مردانی که پروای نام ندارند... و در کهف گمنامی خویش مأوا گرفته اند به یاد شهدای گمنام … آنان که در زمین گمنامند و در آسمانها مشهورند …🌺🌱 بیاد شهید ابراهیم هادی ❤️ شادی روحش صلوات🌹 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
از بهترينِ دوستان، کسی است كه وقتی به یاد هستی، تو را همراهی و یاری كند و وقتی خدا را فراموش کردی، (خدا را) به يادت بیاورد. 😊❤ ‌ پیامبر مهربانیها (ص)😍 ‌ نهج الفصاحه، ح ۱۴۷۹📚 ‌ 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
خوشخبت‌تر از من کیست؟❤️🍃 وقتے روزم با نگاه تو آغاز مےشود... و کاش این نگاه‌های پاک و بی ریا، دست‌ گیرمان باشند به لطف ...🙏 ؛ ❤️ 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋••می‌خواهید خدا عاشق شما شود؟ قلم میزنید برای خدا باشد . . ‌گام ‌برمی‌دارید برای خدا باشد . . ‌سخن می‌گویید برای خدا باشد . . همه چی و همه چی برای خدا باشد ؛ شهید ابراهیم همت شفاعتت میکنه اون‌شھیدی که موقع‌گناه میتونستی گناه کنی و‌به‌حرمت‌رفاقت‌باهاش‌کنارگذاشتی🥲..:) 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
مبارزه با سنت های غلط🕊 هدف ما در آن زمان در معیارهایمان، تنها مبارزه با بدعت ها و سنت های غلط بود. به عنوان مثال ما به جای حلقه ی طلا و تنها به یک حلقه ۸۰۰ تومانی بسنده کردیم آن هم برای این بود که ارتباط ما را بر قرار کند.ما هرگز سراغ خرید آینه شمعدان وسایل دیگر نرفتیم و حتی شیرینی عقد ما را خواهر مهدی آوردند. 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود💗 پارت28 مهیا دو قدم برداشت تا از اتاق بیرون بره ولی پشیمون شد با اینڪه از شهاب خوشش نمی اومد اما بی ادب نبود باید یه تشڪری بکنه دو قدم رو برگشت ـــ شه.. منظورم آقای برادر ـــ بله ـــ خیلی ممنون خیلی به خودش فشار اورده بود تا این دو ڪلمه را بگه ـــ خواهش میڪنم اما مهیا وسط صحبتش پرید ـــ برادر لطفا امر به معروف و نهی نمیدونم چی نکن شهاب سرش را پایین انداخت ــ نمی خواستم امر به معروف و نهی از منڪر بڪنم فقط میخواستم بگم ڪاری نڪردم وظیفه بود مهیا ڪه احساس می ڪرد بد ضایع شده بود زود خداحافظ کرد و از اتاق خارج شد به در تکیه داد و محکم به پیشونیش زد ـــ خاڪ تو سرت مهیا بعد از بیرون اومدن مهیا همه به اصل قضیه پی برده بودند و دلیل ماندن مهیا تو اتاق و فهمیدند مهیا و خانواده اش بعد از خداحافظی با خانواده مهدوی به خانه برگشتند مهیا وارد اتاقش شد فردا ڪلاس داشت ولے دقیقا نمیدونست ساعت چند شروع ڪلاس هست سراغ گوشیش رفت شارژ تمام ڪرده بود به شارژ وصلش ڪرد ــــ اوه اوه چقدر smsو میس ڪال ڪلی تماس از نازی و مامانش داشت بقیه هم از یه شماره ناشناس پیام ها رو چڪ کرد که پیام از نازی داشت ڪه ڪلی به او بدو بیراه گفته بود و یڪ پیام از زهرا و بقیه هم از هماڹ شماره ے ناشناس یکی از پیام ها را باز ڪرد ـــ سلام خانمي جواب بده ڪارت دارم بقیه پیام ها هم با همین مضمون بودند 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود 💗 پارت29 شروع ڪرد تایپ ڪردن ـــ شما برای زهرا هم پیامی فرستاد ڪه فردا ڪلاس ساعت چند شروع میشہ بعد از چند دقیقه زهرا جواب پیامش رو داد گوشیش و ڪنار گذاشت یاد طراحی هاش افتاد ڪه باید فردا تحویل استاد صولتی مے داد زیر لب ڪلی غر زد لب تاپش و روشن ڪرد و شروع ڪرد به طراحے ڪش و قوسے بہ ڪمرش داد همزمان صدای اذان از مسجد محله بلند شد هوا تاریڪ شده بود ـــ واے ڪی شب شد مثل همیشه پنجره ی اتاقش را بست و دوباره مشغول طراحي شد ـــ همینجا پیاده میشم پول تاڪسی را حساب ڪرد و پیاده شد روبه روی دانشگاه ایستاد خودش را برای یڪ دعواے حسابے با نازی آماده ڪرده بود مغنعه اش را جلو آورد تا حراست دوباره بهش گیر ندن از حراست ڪه گذشت مغنعه اش را عقب ڪشید با دیدن نازی و زهرا ڪه به طرفش می اومدند برگشت و مسیرش رو عوض ڪرد ــــ و ایسا ببینم ڪجا داری فرار مے ڪنی ـــ بیخیالش شو نازی ـــ تو خفه زهرا مهیا با خنده قدم هاش و تند ڪرد ـــ بگیرمت میڪشمت مهیا وایسا 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود 💗 پارت30 مهیا سرش را برگردوند و چشمڪی برای نازی زدتا برگشت به شخصی بر خورد ڪرد و افتاد ــــ واے مهیا دخترا به طرفش دویدن وڪنارش ایستادن مهیا سر جاش وایستاد ـــ وای مهیا پیشونیت زخمی شده مهیا با احساس سوزشی روی پیشونیش دستش و روی زخم ڪشید ـــ چیزی نیست با دیدن جزوه هایش در دستان مردونه ای سرش و بلند ڪرد پسر جوانی بود ڪه جزوه هاش رو از زمین بلند ڪرده مهیا نگاهی به پسره انداخت اولین چیزی ڪه به ذهنش رسید مرموز بودنش بود ــــ شرمنده حواسم نبود خانم....ِ نازی زود گفت ـــ مهیا .مهیا رضایی مهیا اخم وحشتناڪی به نازی ڪرد ـــ خواهش میڪنم ولی از این بعد حواستونو جمع ڪنید مهیا تا خواست جزواش و از دستش بکشددستش را عقب ڪشید لبخند مرموزی زد و دستش رو جلو اورد ـــ صولتی هستم مهران صولتی مهیا نگاهی به دستاش انداخت با اخم بهش نگاهی ڪرد و غافلگیرانه جزوه رو از دستش ڪشید و به طرف ساختمان رفت نازی و زهرا تند تند پشت سرش دویدند تا نازی خواست چیزی بگوید مهیا با عصبانیت گفت ـــ تو چته چرا اسم و فامیلمو گفتی ها ـــ باشه خو چی شد مگه ولی چه جیگری بود 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
اعمال قبل از خواب 🌸❤️
بالاخره یہ‌روزمیادکہ‌توتقویم‌مینویسن‌: تعطیلی‌رسمی‌بِمناسبت‌ ظھورِ‌حضرتِ‌عشق‌انشاءالله♥️🌱 و اینجا ما قراره برای اون روز خودمون رو اماده کنیم🤍💭 میگما ..سرباری یا سرباز؟!:)❤️‍🩹 ‌‌ شاید آقا فقط منتظر توئه! شبتون مهدوی🌹 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا