eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
6.8هزار ویدیو
65 فایل
-‌دعوٺ شده‌ ے "داداش ابراهــــــیم"خوش اومدۍ- شُهَـــــدا بہ آسمـــٰاݩ ڪہ رسیدند گفتند: زمیــن چقــدر حقیـــر است!🌱" ‹چنل زیــــر سایہ‌ۍ خــٰانواده‌ۍ شهید سجاد فراهــٰانی› -عرض ارادٺ ما از ¹⁰ آبـٰاݩ ماھِ ساݪ ¹⁴⁰¹ شرو؏ شد- {راه ارتبـٰاطی. @A_bahrami67 }
مشاهده در ایتا
دانلود
[💚🌴] - - ˼یڪ‌نگاه‌حرام!˹ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ گاهـۍیڪ‌نگاھ‌حرام‌شھـٰادت‌ را‌براۍڪسی‌ڪہ‌لیاقت‌شھـٰادت‌دارد، سالھاعقب‌می‌‌اندازد،چه‌برسد‌بہ‌ڪسۍ که‌هنوز‌لایق‌شھـٰادت‌بودن‌را‌نشان‌ندادھ..(: ‌💛⃟🦋⸾⸾⇢ @dadashebrahim2
🔴 فرمانده اطلاعات عملیات لشکر فاطمیون بود که اسیر داعش میشود، داعشی‌ها متوجه میشوند یکی از فرماندهان ارشد فاطمیون است، برای تضعیف روحیه هم‌رزمانش بیسیم‌اش را روشن می‌کنند در حالی که تمام رزمندگان لشکر فاطمیون صدای بیسیم را میشنیدند داعشی‌ها به وی می‌گویند اگر به اهل‌بیت لعن و توهین کنی تو را آزاد میکنیم و او برعکس لبیک یاعلی و لبیک یا زینب میگوید و داعشی‌ها او را زنده زنده ذبح می‌کنند و همه‌ی دوستانش صدایش را تا لحظه‌ی بریده شدن سرش میشنوند 🔹️ او کسی نبود جز شهید رضا اسماعیلی ═══✼❉❉✼═══┅ @dadashebrahim2
هدف‌خدمته؛حالا‌اگہ‌این‌وسط‌شهیدم‌شدی؛فَدای‌سَرِ‌اسلام🌱✊🏿(: 💛⃟🦋⸾⸾⇢ 💚͜͡❥ ✥『‌@dadashebrahim2』✥
سالروز عملیات کربلای_چهار و پرکشیدن دست‌بسته‌ی 175 که برای_ایران و اسلام زنده با دستان بسته به شهادت رسیدند ... @dadashebrahim2
ندیدم که ابراهیم بہ کسی امرونھی کند او بدون اینکه حرفی بزند در عمل کاری میکرد کہ طرف مقابل ، اشتباهاتش را ترک کند . ابراهیم به این دستور اهل‌بیت دقیقا عمل میکرد که مۍفرماید : مردم را به سوی خدا دعوت کنید ، با وسیلهای بہ غیر از زبان👌🏻♥️:) @dadashebrahim2
این‌جوونها‌وسط‌خوشیهاشون‌گذاشتن‌ ورفتن ... ماهنوزدلخوشیم‌به‌لذتهای‌دم‌دستی !!! آسمون‌دستاتوواکن‌که‌زمینگیرشدیم .. ↻ ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ کانال شهیدابراهیم هادی👇 @dadashebrahim2
فاطمه مادرمه.mp3
11.19M
فاطمه مادرمه 😭😭💔 💔 کانال شهیدابراهیم هادی👇 @dadashebrahim2
سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم (شهید ابراهیم هادی)عقب موتور نشسته بود. ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا! گفت: اگر وقت داری بریم دیدن یه بنده خدا!‌ من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم. با ابراهیم داخل یک خانه رفتیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوان‌ها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهره‌ای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرف ‌ها! ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمی‌کنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت می‌کردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب می‌شناسد حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما رو یه کم نصیحت کن! ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید. خواهش می‌کنم این طوری حرف نزنید بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. انشاء‌الله در جلسه هفتگی خدمت می‌رسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و به بیرون رفتیم. بین راه گفتم: ابراهیم جون، تو هم به این بابا یه کم نصیحت می‌کردی. دیگه سرخ و زرد شدن نداره!‌ با عصبانیت گفت: چی می‌گی امیر جون، تو اصلاً این آقا رو شناختی!؟ گفتم: نه، راستی کی بود!؟ جواب داد: این آقا یکی از اولیای خداست. اما خیلی‌ها نمی‌دانند.(ایشون حاج میرزا اسماعیل دولابی بودند) @dadashebrahim2