🕊یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
از خواب بلند شدم. توی جبهه یاد گرفتیم به سایهی خودمان هم شک کنیم.
فکر کردم هنوز خواب هستم. نزدیک کانیتر رفتم. صدا قطع و وصل میشد. داشتم اینها را با خودم میگفتم و نزدیک میرفتم. سرک کشیدم. قربانعلی و اسدالله مونسان سر سجادهشان نشسته بودند و زار زار گریه میکردند. من هم کناری نشستم و به حال خود گریه کردم.
شهید قربانعلی ابک
منبع فرهنگنامه شهدای سمنان، ج1، ص73
بـ وقتـ شهـدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
کپی با ذکر یک سلام بر آقا امام #حسین(؏) آزاد است.
╭━⊰❀•❀❥︎❀•❀⊱━╮
@dadashebrahim2
╰━⊰❀•❀❥︎❀•❀⊱━╯
🕊یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
بسیجی یعنی آرمان علی وردی که مامانش میگه عکس بدون لباس پسرم رو پخش نکنید اون جلو نامحرم حتی لباس آستین کوتاه هم نمی پوشید!!! بسیجی یعنی ابراهیم هادی که وقتی چشمش به یه دختر نامحرم افتاده بود سوزن به پشت پلکش میزد و می گفت سزای چشمی که به نامحرم بیفته همینه."
بـ وقتـ شهـدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
کپی با ذکر یک سلام بر آقا امام #حسین(؏) آزاد است.
╭━⊰❀•❀❥︎❀•❀⊱━╮
@dadashebrahim2
╰━⊰❀•❀❥︎❀•❀⊱━╯
#شهیدانه♥️
🔰ده ماه بود ازش خبر نداشتیم. مادرش میگفت: #خرازی! پاشو برو ببین چیشد این بچه⁉️میگفتم: کجا برم؟ #جبهه یه وجب دو وجب نیست که...
🔰رفته بودیم #نماز_جمعه. حاج آقا آخر خطبه گفت: حسین خرازی را دعا کنید!
آمدم خانه🏡 به مادرش گفتم: #حسین مارو میگفت؟ چی شده که امام جمعه هم میشناسدش؟
نمیدانستیم #فرمانده لشکر اصفهان است!
@dadashebrahim2
🕊یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
شبهای جمعه یا شبهای عزاداری با هم می رفتیم مجالس. ترجیح می داد به مجالسی برویم که شلوغ و آب و رنگ دار نباشد. جلسه ای بود در مسجد یکی از پادگانها. می رفتیم آنجا. روحانیی داشت که دوستمان بود؛ به نام «میر اسدالله موسوی » که بعدها شهید شد. جمعیت زیادی جمع نمی شد. ولی در آن جمعیت زار زار می گریست. ما دلمان از سنگ بود و به این زودی ها تحت تأثیر قرار نمی گرفتیم ولی حال و هوای او ما را تکان می داد.
شهید یوسف کلاهدوز
کتاب هالهای از نور، ص103
بـ وقتـ شهـدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
کپی با ذکر یک سلام بر آقا امام #حسین(؏) آزاد است.
╭━⊰❀•❀❥︎❀•❀⊱━╮
@dadashebrahim2
╰━⊰❀•❀❥︎❀•❀⊱━╯
🕊 یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
مجروح شده بود. روی تخت بیمارستان راحت نمی توانست جابه جا شود. حرکت که می کرد، چهره اش می رفت تو هم؛ از شدت درد. آه و ناله نمی کرد. فقط می گفت «یا زهرا، یا زهرا» و اشک هاش می ریخت روی صورتش.
یادگاران، جلد 13 کتاب شهید محمد ناصری، ص 56
بـ وقتـ شهـدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
کپی با ذکر یک سلام بر آقا امام #حسین(؏) آزاد است.
╭━⊰❀•❀❥︎❀•❀⊱━╮
@dadashebrahim2
╰━⊰❀•❀❥︎❀•❀⊱━╯
🕊یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
مجروح شده بود. روی تخت بیمارستان راحت نمی توانست جابه جا شود. حرکت که می کرد، چهره اش می رفت تو هم؛ از شدت درد. آه و ناله نمی کرد. فقط می گفت «یا زهرا، یا زهرا» و اشک هاش می ریخت روی صورتش.
یادگاران، جلد 13 کتاب شهید محمد ناصری، ص 56
بـ وقتـ شهـدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
کپی با ذکر یک سلام بر آقا امام #حسین(؏) آزاد است.
╭━⊰❀•❀❥︎❀•❀⊱━╮
@dadashebrahim2
╰━⊰❀•❀❥︎❀•❀⊱━╯
🕊یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
شب تا صبح نخوابید. نماز می خواند. دعا می کرد. گریه می کرد. می گفت« من شهید می شم. » گفتم « مصطفی. این حرف ها رو بگذار کنار. بگیر بخواب نصفه شبی. » گفت « نه. به جان خودم شهید می شم. می دونم وقتش رسیده. » ول کن نبود. چشم هایش سرخ شده بود. گریه اش بند نیم آمد. صبح موقع رفتن، گفت «چند وقت دیگه عروسیه. باید قول بدی می آی. » گفتم « این همه گریه و زاری می کنی، می گی می خوام شهید بشم. دیگه زن گرفتنت چیه؟» گفت« خانمم سیده. می خواهم « به حضرت زهرا محرم باشم. شاید به صورتم نگاه کند. »
یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 85
بـ وقتـ شهـدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
کپی با ذکر یک سلام بر آقا امام #حسین(؏) آزاد است.
╭━⊰❀•❀❥︎❀•❀⊱━╮
@dadashebrahim2
╰━⊰❀•❀❥︎❀•❀⊱━╯