eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
5هزار ویدیو
59 فایل
💚•دعوت شده ی داداش ابراهیم خوش اومدی💚🌺 _به آسمان که رسیدند گفتند ؛ زمین چقدر حقیر است ؛ آی خاکی‌ها مددی داداش ابراهیم💔 حال دلمون خوب نیست نگاهی کن چنل زیر سایه خانواده شهید سجادفراهانی شروع به کار کانال 1401/8/10 @A_bahrami67 ادتبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود💗 قسمت2 هوا تاریک شده بود ترجیح دادن برگردن هر کدام به طرف خانه شان رفتن مهیا تنها در پیاده رو شروع به قدم زدن کرد که با شنیدن صدای بوقی برگشت با دیدن چند پسر مزاحم اهی کشید با خود زمزمه ڪرد ـ اخه اینا دیگه چقدر خزن دیگه کی میاد اینجوری مخ زنی کنه بی توجه به حرف های چندش آورشان به راهش ادامه داد ولی انها بیخیال نمی شدند مهیا که کلافه شده بود تا برگشت که چیزی تحویلشان بدهد با صدای داد یک مردی به سمت صدا چرخید با دیدن صاحب صدا شکه شد... با تعجب به پسره همسایہ شان نگاهے ڪرد باورش نمے شود او براے ڪمڪ بیاید مگر همچین آدم هایی فقط به فڪر خودشان نیستند پسرای مزاحم با دیدن پسره معروف ومسجدی محله پا بہ فرار گذاشتن مهیا با صدای پسره به خودش آمد ـ مزاحم بودند ـ بله پسر با اخم نگاهی به مهیا انداخت مهیا متوجه شد که می خواهد چیزی بگوید ولی دودل بود ـ چیه چته نگاه میکني؟؟ برو دیگه میخوای بهت مدال افتخار بدم استغفرا... زیر لب گفت: ـ شما یکم تیپتونو درست کنید دیگه نه کسی مزاحمتون میشه نه لازمه به فکر مدال برای من باشید مهیا که از حاضر جوابی آن عصبانی بود شروع کرد به داد و بیداد ـ تو با خودت چه فڪری کردی ها؟ من هر تیپی میخوام میزنم به تو چه تو وامثال تو نمیتونن چشاشونو کنترل کنن به من چه تاپسره می خواست جوابش را بدهد یکی از دوستانش از ماشین پیاده شد و اورا صدا زد ـ بیا بریم سید دیر میشه پسره که حالا مهیا دانست سید هست به طرف دوستانش رفت و سوار ماشین شد و از کنارش با سرعت گذشت مهیا که عصبانی بود بلند فریاد زد ـ عقده ای بدبخت به طرف خانه رفت بی توجه به مادرش و پدرش که در پذیرایی مشغول تماشای تلویزیون بودن به اتاقش رفت دوروز بعد؛ مهیا درحالی که آهنگی زیر لب زمزمہ می ڪرد،در خانه را باز ڪرد واز پلہ ها بالا آمد وبا ریتم آهنگ بشڪڹ مے زد خم شد تا بوت هایش را از پا دربیاورد که در خانه باز شد... با تعجب به دو مردی که با برانکارد و لباس های پزشکی تند تند از پله ها بالا می آمدن و وارد خانه شدند کم کم صداها بالا گرفت مهیا با شنیدن ضجه های مادرش نگران شد ـ نفس بڪش احمد توروخدا نفس بڪش احمد پاهے مهیا بی حس شدند  نمیتوانست از جایش تکان بخورد مے دانست در خانہ چه خبر است بار اول کہ نبود. جرأت مواجه شدن با جسم بی جان پدرش را نداشت آن دو مرد با سرعت برانکارد که احمد آقا روی آن دراز کشیده بود بلند کرده بودند  مهلا خانم بی توجه به مهیا به آن تنه ای زد و پشت سر آن ها دوید... 🍁نویسنده: فاطمه امیری🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود💗 قسمت3 دیگر پاهایش نای ایستادن نداشت سرجایش نشست با اینکه این اتفاق برایشان تکراری شده است  اما مهیا نمی توانست آن را هضم ڪند اینبار هم حال پدرش وخیم تر شده بود و نفس کشیدن براش سخت تر نمیتوانست هوای خفه ی خانه را تحمل ڪند با کمک دیوار سرپا ایستاد آرام آرام از پله ها پایین رفت با رسیدن به کوچہ نفس عمیقے ڪشید  بوی چایے دارچین واسپند تو ڪل محلہ پیچیده بود ڪه آرامشی در وجود مهیا جریان داد با شنیدن صدای مداحے یادش آمد که امروز اول محرم هستش تو دانشگاه هم مراسم بود دوست داشت به طرف هیئت برود ولی جرأت نداشت به دیوار تڪیه داد زیر لب زمزمه ڪرد ـ خدایا چیڪار ڪنم صدای زیبای مداح دلش را به بازے گرفتہ بود بغضش اذیتش مے ڪرد آرام آرام خودش را به خیابان بن بستی که ته آن مسجد و هیئت بود رساند با دیدن آن جا به وجد آمد پرچم هاے مشڪی و قرمز  دود و بوی چایے کہ اینجا بیشتر احساس مے شد نگاهی به پسرایی که همه مشکی پوش بودند و هماهنگ  سینه میزدند و صدای مداحی که اشڪ همہ حاضرین را درآورده بود باز دارم قدم قدم میام تو حرمت حرم کرب و بلاست یا توی هیئتت وسط جمعیت بود و سرگردون دوروبرش را نگاه می کرد همه چیز برایش جدید بود دومین بارش بود که به اینجا می آید  اولین بار هم به اصرار مادرش آن هم چند سال پیش بود عوض نمیکنم آقا تو رابا هیچڪسی عڪس حرم توے قاب منو ودلواپسی با نشستن دستی روی شونه اش به عقب برگشت دختر محجبه ای که چهره مهربان و زیبایی بود را دید ـــ سلام عزیزم خوش اومدی بفرما این چادرِ سرت ڪن مهیا که احساس مے ڪرد کار اشتباهی ڪرده باشه هول ڪرد ـ من من نمیدونم چی شد... اومدم اینجا الان زود میرم... خودش هم نمی دانست  چرا  این حرف را زد دختره لبخند ی زد ـچرا بری؟؟؟ بمون تو حتما آقا دعوتت ڪرده ڪه اینجایے ـــ آقا؟ببخشید کدوم آقا ـــ امام حسین(ع) من دیگه برم عزیزم مهیا زیر لب زمزمه کرد امام حسین چقدر این اسم برایش غریب بود ولی با گفتن اسمش احساس ارامش مے کرد... چادر را سرش کرد مدلش ملی بود پس راحت توانست آن را کنترل ڪند  بی اختیار دستی به چتری هایش کشید وآن ها را زیر روسریش برد به قسمت دنجی رفت که به همه جا  دید داشت با دیدن دسته های سینه زنی دستش را بالا اورد و شروع کرد ارام ارام سینه زدن اے امیرم یا حسیڹ بپذیرم  یا حسیڹ باز دارم قدم قدم میام تو حرمت حرم ڪرب و بلاست یا توے هیئتت مداح فریاد زد ــــ همه بگید یا حسین همه مردم یکصدا فریاد زدن ــــ یــــــا حــــــســـــیــــــن مهیا چند بار زیر لب زمزمه کرد ـــــ یا حسین یا حسین یاحسین دوست داشت با این مرد که برای همہ آشنا بود و برایش غریبہ حرف بزند بغضش راه نفسش را بسته بود چشمانش پر از اشک شد مداح فریاد می زد و روضه می خواند و از مصیبت های اهل بیت می گفت مردم گریه می کردن مهیا احساس خفگی می کرد دوست داشت حرف بزنه  لب باز کرد ـ بابام داره میمیره... 🍁نویسنده: فاطمه امیری 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
اعمال قبل از خواب 🌸❤️
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ 🦋 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««--- ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 قرائت دعای "عهــــد" هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
دعای عهد🍃🌹🍃 بخونیم دعای عهد رو هر روز بعد نماز صبح التماس دعای فراوان، از تک تک شما عزیزان ،برا اقای غریبـــ و تنهایمان یا رب فرج اقای تنهایمان را برسان🤲 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
هرروز متوسل میشیم به شهید ابراهیــم هادیـــ ..❤️ نذر نگاهت گناه نمیکنم .. شهید ابراهیم هادی ✨❤️ 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای روز دوازدهم ِ ماه مبارک رمضان؛ التماس دعا:)🌙 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
🥀🥀 ای‌کاش‌! شھادت‌قسمت‌ما‌میشد شھدا خیلی‌دلم‌از زمینیان‌گرفته😔؛یک‌شب‌از‌آسمان‌صدایم‌کنید:) 🌿 🌥 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2    ---»»♡🌷♡««---
از دوست داشتنی‌هایت هر چھ بیشتر قربانـے کنی حسین تر می‌شوی ! بعد از شهادتت زنده‌تر میشوی . 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2    ---»»♡🌷♡««---
‌ چه‌ حس ‌قشنگیه‌.. وقتی‌ وجودت ‌سرشار از آرامشه..' آرامشی ‌که ‌به‌ خاطر ‌داشتن‌..' خداییه‌‌ که‌ بودنش‌‌ و داشتنش‌..' جبران ‌‌تموم‌ نداشته‌‌هاست.. یگانه خدای من شکر ‌که‌ هستی.. -شکر‌ که ‌دارمت‌‌.. شکرت‌..' شکرت‌..' شکرت..' 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2    ---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه کاروان عشق از میان تاریخ می گذرد ... 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2    ---»»♡🌷♡««---
آنقدر پشتِ درِ خانه تو می ایستم تاکه در باز شود بوسه زنم بر پایت🥲❤️‍🩹:)!
پـٰآدِشـٰآهـٰآن‌هَمہ‌مَبهۅتِ‌مَقـٰآمَت‌گۅیَند این‌چ‌ِـہ‌شـٰآهیست‌مَگَراین‌هَمہ‌نۅڪَر‌دآرَد
‹ راوی‌همرزم‌ِشھیدبابڪ‌نوری‌هریس؛ › بابک‌همیشه‌یه‌تسبیح‌سبزداشت‌که‌دور دستش‌میبست... موقع‌شهادت‌هم‌دستش‌بود:) 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
14.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی درونت پاک باشد، خدا چهره ات را گیرا می‌کند... این گیرایی از زیبایی و جوانی نیست، این گیرایی از نور ایمانی است که در ظاهر نمایان می‌شود🙂 💗 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوند مقرب‌ترین بندگانِ خویش را از میان عشاق برمی‌گزیند و هم آنانند که گره کور دنیا را به معجزه‌ی عشق❤️ می‌گشایند...! 🌸 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ پروردگارا! روزی که حساب برپا می شود، مرا و پدر و مادرم و مؤمنان را بیامرز. 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
همیشه سعی کنید یه برادر داشته باشید که نه نامی داشته باشه نه نشونی🤍 فقط اون وقتی بی پناهی پناهت میشه فقط اون وقتی چیزی رو درخواست میکنی و قسمش میدی به مادرش (س) نه نمیاره و کمکت میکنه🕊 این شهید گمناما خیلی مشتی هستن♥
✨ابراهیم می گفت: برای رفع گرفتاری ها با دقت تسبیحات حضرت زهرا (س)بگوئید‼️ شهیدم‌ابراهیم‌هادی 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهـے‌از‌خیـالِ‌من‌گذر‌میکنـے... بعد‌اشڪ‌میشوۍ.. - چقدر‌خوبـھ‌ڪ‌عطرِحضورت‌ همیشـھ‌بامنـھ‌رفیقِ‌روزای‌تنھایـے :)💓 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
🎞 دوست‌شھید : معمولا‌ًدردورهمےهایـےڪه‌مےنشستیم، درموردحجاب‌و‌دخترای‌این‌ دوروزمونه‌صحبت‌میکردیم.. گاهےمیشدبابڪ‌میگفت : "خود‌ِدخترهاڪه‌‌خواهرای‌ماباشند ، خودشون‌باید‌هوای‌خودشونو‌داشته‌باشند وباعث‌نشن‌دیگران‌بهشون‌تعرض‌ڪنند" 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---