eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
6.1هزار ویدیو
63 فایل
-‌دعوٺ شده‌ ے "داداش ابراهــــــیم"خوش اومدۍ- شُهَـــــدا بہ آسمـــٰاݩ ڪہ رسیدند گفتند: زمیــن چقــدر حقیـــر است!🌱" ‹چنل زیــــر سایہ‌ۍ خــٰانواده‌ۍ شهید سجاد فراهــٰانی› -عرض ارادٺ ما از ¹⁰ آبـٰاݩ ماھِ ساݪ ¹⁴⁰¹ شرو؏ شد- {راه ارتبـٰاطی. @A_bahrami67 }
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانَم میرَوَد💗 پارت53 بعد نماز و شام همه برای شرکت تو  رزمایش آماده شدند.... چون هوا سرد بود همه با خودشون پتو برده بودند سرو صدای دخترا تمام محل رزمایش و گرفت... با شروع  رزمایش و صحبت های مجری همه ساکت شده اند رزمایش بسیار عالی بود وتونست اشک همه رو دربیاره بعد رزمایش شهاب به دانش آموزا تا یک ساعت اجازه داد که تو محوطه باشند تا بعد همه به خوابگاه بروند... شهاب توی اتاق دراز کشیده بود که محسن کنارش نشست _چته؟ _هیچی خسته ام _راستی فک نکن ندونستم برا چی رفتی عکس گرفتی _خب بهت گفتم برا.... _قضیه شناسایی نبود دختره ازت خواست عکس بگیری نه ؟ شهاب تا خواست انکار کنه محسن انگشتش و به علامت تهدید جلوش تکون داد _انکار نکن شهاب سرش و تکون داد _آره اون ازم خواست محسن لبخندی زد _خبریه شهاب؟؟چفیه با ارزشتو میدی بهش.به خاطرش میری وسط میدون مین... شهاب نذاشت محسن ادامه بده _اِ درست نیست پشت سر دختر از این حرفا گفته بشه _ما که چیزی نگفتیم فقط گفتیم اینقدر با خودت درگیر نباش آسون بگیر شهاب نگاهش و به جای دیگری سوق داد خودش هم متوجه کلافه گیش شده بود وقتی مهیا رو با چادر دید برا چند لحظه  بهش خیره شده بود و چقدر عذاب وجدان واحساس گناه می کرد به خاطر این کارش.... مهیا ومریم تو محوطه نشسته بودند که چندتا دانش آموز دور ور شان وایستاده بودند باهم در حال گپ زدن بودند... دانش آموزا وقتی دیدن مهیا با اونا شوخی می کرد و می خندید بیشتر جذبش شدند یکی از دانش آموزا از مهیا پرسید _ازدواج کردید مهیا جون مهیا ادای گریه ڪردن و دراورد _نه آخه کو شوهر مریم با خنده محکم به سر مهیا زد _خجالت بکش رو به دخترا گفت _جدی نگیرید حرفاشو، خل شده یکی از وسط پرید و گفت _پس ما فکر کردیم اون برادر بسیجیه شوهرته مهیا با تعجب به مریم نگاه کرد _وی مریم شوهر پیدا کردم مهیا چادرش و سرش کشید و شروع به خندیدن کرد _عزیزم کدوم برادر منظورت دختره اطرافش و نگاه کرد _آها اون اونی که بیسیم دستشه مریم و مهیا همزمان به شهابی  که بیسیم به دست بود نگاه کردند... مریم شروع کرد به خندیدن مهیا نمی دونست که چرا گونه هاش سرخ شده بود ولی خودش و کنترل کرد _واه بلا به دور ختر زبونتو گاز بگیر مریم که از خنده اشکش دراومده بود روبه مهیا گفت _دلتم بخواد داداشم به این خوبی دخترا با کنجکاوی پرسیدند _اِ خانم این داداشته؟ _آره عزیزم حالا چرا فکر کردید داداشم شوهر این خلوچله مهیا ضربه ای به پهلوی مریم زد یکی از دخترا که ظاهر خوبی نداشت وآدامسی تو دهنش بود و تند تند اونو می جوید گفت _من از صبح زیر نظرش گرفتم خیلی حواسش به شوما بود مهیا با حرفش گر گرفت... اما با لحن شوخی سبیل های فرضیش و تابوند _چی گفتی شوما آبجی؟؟ ناموس منو زیر نظر داشتی با این کار مهیا همه دخترا با صدای بلند شروع به خندیدن کردند مریم اشک هاش و پاک کرد _بمیری دختر اشکمو دراوردی شهاب  به دخترها اخمی کرد _لطفا آروم خانم ها مهیا سرش و پایین انداخت مریم زیر گوشش با لحن شیطونی زمزمه کرد _از کی داداش من ناموس شما شده بود مهیا لبش و گاز گرفت و سرش و پایین انداخت _شوخی بود مریم خندید _بله بله درست میگی مهیا از جاش بلند شد _من برم به مامانم زنگ بزنم _باشه گلم 🍁نویسنده :فاطمه امیری 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ 🦋 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««--- ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
دعای عهد🍃🌹🍃 بخونیم دعای عهد رو هر روز بعد نماز صبح التماس دعای فراوان، از تک تک شما عزیزان ،برا اقای غریبـــ و تنهایمان یا رب فرج اقای تنهایمان را برسان🤲 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
هرروز متوسل میشیم به شهید ابراهیــم هادیـــ ..❤️ نذر نگاهت گناه نمیکنم .. شهید ابراهیم هادی ✨❤️ 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز اول وقت بخوانید (:💕 تا رستگار شـوید ! التماس دعا مومن 🤲🏻
نماز اول وقت صبح به افق مشهد😊
‌ خوشا آنان که بر بال ملائک، نشستند و صفا کردند و رفتند... 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
دل مـا ... تنگِ همین یڪ لبخنـد و تو در خنده مستانه خود می‌گذری نوش جـانـت ، امّــا ... گاه‌گاهی به دل خسته ما هم‌ نظری ..! #امام_زمان 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
گاهی از خیال من گذر میکنی…🥀 بعد اشک میشوی… رد پاهایت خط میشود روی گونه ی من چقدر خوبه که هستی🌷 چقدر خوبه که همیشه با منه❤ ❤️
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۲۵ فروردین ۱۴۰۳ میلادی: Saturday - 13 April 2024 قمری: السبت، 4 شوال 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹معرکه حنین، 8ه-ق 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا سالروز تخریب قبور ائمه علیهم السلام در بقیع ▪️11 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️21 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام ▪️26 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت ▪️36 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام ✅ التماس دعای فرج
✋🏻 تو و مرا همواره هدایت میکنی❤️ آشنایی با بزرگ مردی چون تو، لطف خداوند متعال و عنایت آقا صاحب الزمان به ما بوده است؛ وگرنه ما کجا و ابراهیم هادی کجا؟!🍃 صبحتون شهدایی🌷🌷🌷
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی هوشنگ_ابتهاج پ.ن: لبخند زیبای رزمندهٔ ایرانی☺️😍 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 ســـلام بـر آنـان کـه اول از ســیم خاردار نـفـــس گــذشـتـنـد و بَـعْد از سیم خار دار دشــمـن... ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق.. به نیابت از 🌱 شهید_ابراهیم_هادی. 🌱 شهید_محمدرضا_تورجی_زاده. 🌱 شهید_حاج_قاسم_سلیمانی. 🌱 شهید_محسن_حججی. 🌱 شهید_آرمان_علی_وردی. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن روزتون_شهدایی...☘ 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱بشنویم خاطره ی از برادر شهیدمان شهید_ابراهیم_هادی...🌷🕊 هادـی_دلها قهرمان_مـن 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
گاهی از خیال من گذر میکنی…🥀 بعد اشک میشوی… رد پاهایت خط میشود روی گونه ی من چقدر خوبه که هستی🌷 چقدر خوبه که همیشه با منه❤ ❤️ 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
. ابراهیم بعدها در مصاحبه با مجله پیام انقلاب شماره فروردین 61 می‌گوید: "آن شب و در آن بیابان هر چه به اطراف می‌رفتیم چیزی جز دشت نمی‌دیدیم. لذا در همانجا به سجده رفتیم و دقایقی در این حالت بودیم و خدا را به حق حضرت زهرا(س) وائمه معصومین قسم می‌دادیم. در آن بیابان و درآن شرایط ما بودیم و امام زمان (عج) و فقط آقا را صدا می‌زدیم و از او کمک می‌خواستیم، اصلاً نمی‌دانستیم چکارکنیم. تنها چیزی که به ذهن ما می‌رسید توسل به ایشان بود". ‌ .
🥀🥀 هر کاری میکردن دکترا سید به هوش نمی ‌اومد. اگر هم می اومد یه یازهرا (س) میگفت؛ دوباره از هوش میرفت . کمی آب زمزم با تربت به دستم رسیده بود، با هم قاطی کردم مالیدم رو لبای سید . چشماشو باز کرد وگفت: این چی بود؟ گفتم: آب... گفت: نه آب نبود، ولی دیگه این کارو نکن..! من با مادرم تو کوچه های مدینه بودیم، تازه راز (س) گفتناشو فهمیدم . 🌱 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
گفتم کلید قفل شهادت شکسته است؟ یا اندر این زمانه، در باغ بسته است؟ خندیدو گفت: ساده نباش ای قفس پرست.. در بسته نیست بال و پرما شکسته است...🕊 بال و پرم آرزوست از؛ جنس