گمنامۍمعشوقۍبودڪہابراهیمبہدنبالآنمیدوید
اوفهمیدڪہدنیاجاۍماندننیستوچیزۍباقۍ
مۍماندڪہبراۍخداباشد👌
#شهیدانه
#شهید_گمنام
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
خدايا ، ای معبودم و معشوقم و همه كس و كارم ، نميدانم در برابر عظمت تو چگونه ستايش كنم ولی همين قدر ميدانم كه هر كس تو را شناخت ، عاشقت شد و هر كس عاشقت شد ، دست از همه چيز شسته و به سوی تو ميشتابد و اين را به خوبی در خود احساس كردم و ميكنم.
بخشی از وصیتنامه شهید ابراهیم هادی...🌱
#داداش_شهیدم
#برایشادیروحشانصلواتیختمکنید
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
🕊 یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
برای انجام دادن کارهای سنگر توی مریوان، اولین نفر اسم خودش را می نوشت.
هر کجا بود، هرقدر هم کار داشت، وقتی نوبتش می رسید، خودش رامی رساند مریوان.
یادگاران، جلد 9 کتاب شهید متوسلیان، ص 17
بـ وقتـ شهـدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
کپی آزاد است.
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««--
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
هیچ وقت ندیدم که ابراهیم، به دنبال لذت شخصی خودش باشد.
لذت برای او تعریف دیگری داشت.
اگر دل کسی را شاد میکرد، خودش بیشتر لذت میبرد.
اگر پولی دستش میرسید سعی میکرد به دیگران کمک کند.
خودش به کمترینها قانع بود، اما تا میتوانست به دیگران کمک میکرد.
#شهید_ابراهیم_هادی♥️
📗سلام بر ابراهیم ؛ جلد دوم ، ص ۳۲
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
وقتی مصطفی زیارت عاشورا می خواند ثوابش را به ابراهیم هادی هدیه می کرد🌱
مصطفی می گفت ابراهیم هادی را در خواب دیدم که به من گفت: «شما هم می آیی پیش ما✨
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
🌷💔داداشابــراهـــیـــم 🇵🇸
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
#ایشهیدگمنامتوچهکردهای؟!
کهخداهمهاترابرایخودشخواست
ونصیبماچیزینگذاشت..
حتینامی،حتینشانی:)!
#داداش_ابراهیم
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
🌷💔داداشابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_بیست_و_پنجم🌱 #موسی_کِی_بر_میگردد نرگس با دستمال کاغذی عرق پیشانیاش را خشک کرد. ماشین روی
ادامه ....
#قسمت_بیست_و_پنجم2🌱
#موسی_کِی_بر_میگردد
_ از مادرت!یه دفعه بدون مقدمه گفت:《کی زن من میشه؟》گفتمش:《مبارکه!》خندید و گفت: 《مادرم دست بردار نیس. میگه تا زندهام، میخوام دامادیت رو ببینم!》گفتمش:《بدم نگفته.》گفت:《آدم باید مغز خر خورده باشه، یکی دیگه رو هم گیر بندازه. دلواپسی مادرم برای هفت پشتم کافیه! نمیدونی تا میرم مرخصی میگه بنشین! تا میشینم شروع میکنه به تعریف کردن از خوشگلی و خانمی این دختر و اون دختر محل. میگه همشون برات سر میشکنن. چارهای نداشتم برای خلاص شدن، گفتمش هرچی تو بگی مادر!》بعدش موسی کُلی خندید!
+حالا تو چرا میخندی؟!
_میگفت مرخصی آخر، مادرت دستش رو گرفته و برده توی اتاق عقب و عکس بیشتر از ده تا از دخترای محل رو که چسبونده بود به در و دیوار، نشونش داده، برادرت موسی از در و همسایه میشنوه که مادرت روزا تو این کوچه و اون کوچه ، راه میافتاده دنبال زن براش . . . نرگس از کار مادرت هم خبر داشتی؟
زن روسریاش را مرتب کرد و چیزی نگفت. روی تپه که رسیدند، دارعلی ادامه داد:
_برادرت گفت:《مادرم دست بردار نبود و منم ناچار چشمم رو بستم و انگشت گذاشتم روی یکی از عکسا!》بعدش گفت:《تا برگشتم جبهه، نامه مادرم رسید که کار تموم شده، مرخصی بگیر و بیا برای بعله برون!》
نرگس عرق صورتش را گرفت و گفت:
+مادرم هنوز. . . .
_حرفت رو خوردی. مادرت چی؟
+بعد مفقود شدن برادرم، هنوز هم عکس اونو میچرخونه تا براش زن پیدا کنه. میگه موسی برمیگرده!
#لبیک_یا_خامنه_ای
#کتاب_خوب_بخوانیم
#معرفی_کتاب
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
🌷💔داداشابــراهـــیـــم 🇵🇸
ادامه .... #قسمت_بیست_و_پنجم2🌱 #موسی_کِی_بر_میگردد _ از مادرت!یه دفعه بدون مقدمه گفت:《کی زن من م
ٺـقدیـمشـماقشـنگآےدلـم!🦋🔏
نشر و کپی از این کانال مجاز و حلال است.
و مزید شکر و سپاس..🙏🌹
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
دعای عهد🍃🌹🍃
بخونیم دعای عهد رو هر روز بعد نماز صبح
التماس دعای فراوان، از تک تک شما عزیزان ،برا اقای غریبـــ و تنهایمان
یا رب فرج اقای تنهایمان را برسان🤲
#امام_زمان
#برای_ظهور
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
هرروز متوسل میشیم به شهید ابراهیــم هادیـــ ..❤️
نذر نگاهت گناه نمیکنم ..
شهید ابراهیم هادی ✨❤️
#امام_زمان
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
اشکتـودرآوردمولـینـیـوردیبـهروم
آقـاجـونممـاکـهبیاعتـبارشـدیـمپیشـت
ولـیتوروقسـمبـهپهلـویشکستـهمـادرمزهـرا«س»
بـهگلـویغـرقخـونشـدهعلـیاصغـر«ع»
بـهبـدناربـااربـاعلـیاکبـر«ع»
بـهاشـکهـایدختـرسـهسـالـه«س»
بـهبـدنبـیسـرهاربـاب«ع»
بـهآبـرویعمـهامزینـب«س»
العجـــل..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
طلوع گرم چشمانت ،
مرا صادق ترین صبح است
اگر نه کار خورشید جهان
عادت شده ما را...
#شہیدانہ
♡
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
هدایت شده از فاطمه یاء | گرافیک دیزاینر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنوامنیتکبلحیاه؟
🌷💔داداشابــراهـــیـــم 🇵🇸
شنوامنیتکبلحیاه؟
پست های قشنگی میذارن😍
نارنجکی که عیار مردی را نشان داد!!!!
قبل از عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، بین فرماندهان سپاه و ارتش جلسه ای در محل گروه اندرزگو برگزار شد.
من و ابراهیم و سه نفر از فرماندهان ارتش و سه نفر از فرماندهان سپاه در جلسه حضور داشتند. تعدادی از بچه ها هم در داخل حیاط مشغول آموزش نظامی بودند. اواسط جلسه بود، همه مشغول صحبت بودند که ناگهان از پنجره اتاق یک نارجک به داخل پرت شد!
دقیقا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پرید. همینطور که کنار اتاق نشسته بودم سرم را در بین دستانم قرار دادم و به سمت دیوار چمباتمه زدم!
برای لحظاتی نفس در سینه ام حبس شد! بقیه هم مانند من، هر یک به گوشه ای خزیدند.
لحظات به سختی می گذشت، اما صدای انفجار نیامد! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم.
صحنه ای که می دیدم باورکردنی نبود! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم.
صحنه ای که دیدم باورکردنی نبود! آرام دستانم را از روی سرم برداشتم. سرم را بالا آوردم و با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: آقا #ابرام ...!
بقیه هم یک یک از گوشه و کنار اتاق سرهایشان را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می کردند.
صحنه بسیار عجیبی بود. در حالی که همه ما در گوشه و کنار اتاق خزیده بودیم، ابراهیم روی نارنجک خوابید بود!
در همین حین مسول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرت خواهی گفت: خیلی شرمنده ام، این نارنجک آموزشی بود، اشتباه افتاد داخل اتاق!
ابراهیم از روی نارنجک بلند شد، در حالی که تا آن موقع که سال اول جنگ بود، چنین اتفاقی برای هیچ یک از بجه ها نیفتاده بود.
گویی این نارنجک آمده بود تا مردانگی ما را بسنجد.
بعد از آن، ماجرای نارنجک زبان به زبان بین بچه ها می چرخید.
🗣 راوی: علی مقدم
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
هر چھ در خاطر منـ بود فراموشمـ شد
جزخیالِـ تو کھ هرگز نرود از یادمــ 🧡
شهیدابراهیمهادی
#شهیدانه
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---