eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
774 دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
9.8هزار ویدیو
336 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
خشونت فقط فیزیکی نیست. تحقیر هم یک نوع خشونت است. ‍ چه چیزهایی باعث احساس حقارت در کودک می شود؟ یک تحقیر مستقیم داریم یه تحقیر غیرمستقیم . تحقیر آشکار ومستقیم مثل اینکه به بچه می گوییم؛ "بد، کثافت، تنبل.." مثلاً ما بچه که بودیم سرصف بچه را تنبیه می‌کردند، فلک می‌کردند، کلاه بوقی سرش می گذاشتند و.. حالا شما میخواهید این بچه چطور از آب در بیاد.؟! تحقیر غیر مستقیم مثل مقایسه کردن. "ببین فلانی شاگرد اول شده، ببین چقدر درسخونه." جایزه‌هایی که میدیم، شاگرد اول، دوم، سوم،.. اینها تمامش حقارت است و خشونت رفتاری است. به همین دلیل بچه ها پشتکارشان را از دست می‌دهند. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
حجاب یک ضرورت شرعی‌ست، هیچ شکی درآن نیست، قابل خدشه هم نیست، واجبی هست که باید رعایت شود، ولی کسانی که حجاب رو بطور کامل رعایت نمی‌کنند رو نباید به بی‌دینی و ضد انقلابی متهم کرد. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خانه‌داری به معنای خانه نشینی نیست 🔹اصلی‌ترین نقش یک زن از نظر اسلام همین نقش خانه‌داری است اما خانه‌داری به معنای خانه‌نشینی نیست. بعضی این‌‍‌ها را باهم اشتباه می‌کنند وقتی می‌گوییم خانه‌داری، خیال می‌کنند می‌گوییم در خانه بنشینید هیچ کار نکنید، هیچ وظیفه‌ای انجام ندهید، تدریس نکنید، مجاهدت نکنید، کار اجتماعی نکنید، فعالیت‌های سیاسی نکنید، معنای خانه‌داری این نیست. 🔹خانه‌داری یعنی خانه را داشته باشید در کنار داشتن خانه هر کار دیگری که از عهده‌ شما برمی‌آید و میل به آن و شوق به آن را دارید می‌توانید انجام بدهید؛ منتهی همه در ذیل خانه‌داری است.‌‌ 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت‌پنجاه‌هشتم ✨﷽✨ .اواخر سال۶۰ ۱۳ بود. ابراهیم در مرخصی به سر می برد آخر شــب
✨﷽✨ ابراهیم در موارد جدّ یت کار بســیار جدّی بود. اما در موارد شوخی و مزاح بسیار انسان خوش مشرب و شوخ طبعی بود. اصلاً یکی از دلائلی که خیلی ها .جذب ابراهیم می شدند همین موضوع بود ابراهیم در مورد غذا خوردن اخلاق خاصی داشت! وقتی غذا به اندازه کافی ،بــود خوب غذا می خورد و می گفت: بدن ما به جهت ورزش و فعالیت زیاد .احتیاج بیشتری به غذا دارد .با یکی از بچه های محلی گیلان غرب به یک کله پزی در کرمانشــاه رفتند !آن ها دو نفری سه دست کامل کله پاچه خوردند یــا وقتی یکی از بچه ها، ابراهیم را برای ناهار دعوت کرد. برای ســه نفر عدد مرغ را سرخ کرد و مقدار زیادی برنج و…آماده کرد، که البته چیزی هم !اضافه نیامد ٭٭٭ در ایام مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم. بعد با موتور به منزل یکی از رفقا .برای مراسم افطاری رفتیم صاحبخانه از دوستان نزدیک ابراهیم بود. خیلی تعارف می کرد. ابراهیم هم که به تعارف احتیاج نداشت! خاصه کم نگذاشت. تقریباً چیزی از سفره اتاق !ما اضافه نیامد جعفر جنگروی از دوســتان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق .مجاور می رفت و دوستانش را صدا می کرد یکی یکی آن ها را می آورد و می گفت: ابرام جون، ایشــون خیلی دوست …داشتند شما را ببینند و ،ابراهیــم که خیلی خورده بود و به خاطــر مجروحیت، پایش درد می کرد مجبور بود به احترام افراد بلند شــود و روبوسی کند. جعفر هم پشت سرشان .آرام و بی صدا می خندید وقتی ابراهیم می نشست، جعفر می رفت و نفر بعدی را می آورد! چندین بار .این کار را تکرار کرد ابراهیم که خیلی اذیت شده بود با آرامش خاصی گفت: جعفر جون، نوبت !ما هم می رسه آخرشب می خواستیم برگردیم. ابراهیم سوار موتور من شد و گفت: سریع !حرکت کن جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زیاد !شد. رسیدیم به ایست و بازرسی !من ایستادم. ابراهیم باصدای بلند گفت: برادر بیا اینجا .یکی از جوان های مسلح جلو آمد ابراهیم ادامه داد: دوســت عزیز، بنده جانباز هستم و این آقای راننده هم از …بچه های سپاه هستند. یک موتور دنبال ما داره می یاد که بعد کمــی مکث کرد و گفت: من چیزی نگم بهتــره، فقط خیلی مواظب !باشید. فکر کنم مسلحه بعــد گفت: بااجازه و حرکــت کردیم. کمی جلوتر رفتم تــوی پیاده رو .ایستادم. دوتایی داشتیم می خندیدیم !موتور جعفر رسید. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند بعد متوجه اسلحه کمری جعفر شدند! دیگر هر چه می گفت کسی اهمیت …نمی داد و تقریباً نیم ســاعت بعد مســئول گروه آمد و حاج جعفر را شــناخت. کلی معــذرت خواهی کــرد و به بچه هــای گروهش گفت: ایشــون، حاج جعفر .جنگروی از فرماندهان لشگر سیدالشهداء۷ هستند بچه های گروه، با خجالت از ایشــان معذرت خواهی کردند. جعفر هم که خیلی عصبانی شده بود، بدون اینکه حرفی بزند اسلحه اش را تحویل گرفت و .سوار موتور شد و حرکت کرد !کمی جلوتر که آمد ابراهیم را دید. در پیاده رو ایستاده و شدید می خندید .تازه فهمید که چه اتفاقی افتاده ابراهیم جلو آمد، جعفر را بغل کرد و بوســید. اخم های جعفر بازشد. او هم .خنده اش گرفت. خدا را شکر با خنده همه چیز تمام شد. ادامه دارد....                  
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت‌پنجاه‌نهم ✨﷽✨ ابراهیم در موارد جدّ یت کار بســیار جدّی بود. اما در موارد ش
✨﷽✨ برای مراســم ختم شهید شهبازی راهی یکی از شهرهای مرزی شدیم. طبق .روال و سنّت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار می شد ،ظهر هم برای میهمانان آفتابه و لگن می آوردند! با شســتن دست های آنان .مراسم با صرف ناهار تمام می شد در مجلس ختم که وارد شدم جواد بالای مجلس نشسته بود و ابراهیم کنار .او بود. من هم آمدم وکنار ابراهیم نشستم .ابراهیم و جواد دوســتانی بســیار صمیمی و مثل دو بــرادر برای هم بودند .شوخی های آن ها هم در نوع خود جالب بود در پایان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن را آوردند. اولین .کسی هم که به سراغش رفتند جواد بود ابراهیم در گوش جواد، که چیزی از این مراسم نمی دانست حرفی زد! جواد با !تعجب و بلند پرسید: جدّی می گی؟! ابراهیم هم آرام گفت: یواش، هیچی نگو .بعد ابراهیم به طرف من برگشــت. خیلی شــدید و بــدون صدا می خندید !گفتم: چی شده ابرام؟! زشته، نخند !!رو به من گفت: به جواد گفتم، آفتابه رو که آوردند، سرت رو قشنگ بشور چند لحظه بعد همین اتفاق افتاد. جواد بعد از شســتن دســت، سرش را زیر …آب گرفت و جواد در حالی که آب از ســر و رویش می چکید با تعجب به اطراف نگاه .می کرد گفتم: چیکار کردی جواد! مگه اینجا حمامه! بعد چفیه ام را دادم که سرش !را خشک کند ٭٭٭ در یکی از روزها خبر رسید که ابراهیم و جواد و رضاگودینی پس از چند روز مأموریت، از سمت پاسگاه مرزی در حال بازگشت هستند. از اینکه آن ها .سالم بودند خیلی خوشحال شدیم جلوی مقر شــهید اندرزگو جمع شــدیم. دقایقی بعد ماشــین آن ها آمد و ایســتاد. ابراهیم و رضا پیاده شــدند. بچه ها خوشــحال دورشان جمع شدند و .روبوسی کردند .یکی از بچه ها پرسید: آقا ابرام، جواد کجاست؟! یک لحظه همه ساکت شدند ابراهیــم مکثی کرد، در حالی که بغض کرده بود گفت: جواد! بعد آرام به .سمت عقب ماشین نگاه کرد یک نفر آنجا دراز کشیده بود. روی بدنش هم پتو قرار داشت! سکوتی کل .بچه ها را گرفته بود ابراهیم ادامه داد: جواد … جواد! یک دفعه اشک از چشمانش جاری شد چند نفر از بچه ها با گریه داد زدند: جواد، جواد! و به ســمت عقب ماشــین !رفتنــد! همینطور که بقیه هم گریه می کردنــد، یکدفعه جواد از خواب پرید نشست و گفت: چی، چی شده!؟ .جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه کرد بچه ها با چهره هایی اشــک آلود و عصبانی به دنبال ابراهیم می گشــتند. اما !ابراهیم سریع رفته بود داخل ساختمان ادامه دارد....                  
10.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 درددل دختر شهید مدافع حرم با حاج‌قاسم در صحن مجلس
یڪی‌ازمزیت‌حرف‌زدن‌باخدا اینڪه‌؛لازم‌نيست‌منظورتُ‌براش‌توضيح‌بدی! + اِنَّ رَبُّکَ یَعْلَمُ خدا‌به‌حالِ‌تو‌آگاه‌است! 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🔵 نوشته جالب پشت شیشه‌ی مغازه ای در پاساژ : حجاب یعنی بی‌نیازی از هر نگاهی جز خدا... 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
زن در خانواده دو نقش دارد، نقش همسری و مادری 🔹در همسری نقش زن در خانواده عشق و آرامش است 🔹در مادری، زن حق حیات دارد، جان افراد دست مادران است، مادران مایه‌ی ادامه‌ی نسلند 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
10.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣️راه و رسم امیرالمومنین علیه السلام در انتخاب همسر ❣️فکرکردید همه میشن عباس(علیه السلام) 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛