💢 سپر آتش
پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله:
🌿 «الصَّومُ جُنَّةٌ مِن النارِ».
🌿 روزه، سپرى در برابر آتش است.
📚 من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۷۴.
📎 #ماه_رمضان
کودکم دست بزن دارد.
اگر کودکتان شما را گاز میگیرد ، می زند، چنگ می اندازد، او را نصیحت یا تنبیه نکنید زیرا این کار شما نتیجه نمی دهد.
و همچنین نباید با او مقابله به مثل کنید. یعنی نباید رفتار او را تکرار کنید.
حالا اگر زدن کودکتان جزئی و یواش بود، یعنی جزء رفتار آسیب زا و خطرناک نبود، حواس او را پرت کنید و یا با او بازی کنید.
و اگر زدن او محکم بود و جزء رفتار آسیب زا به شمار می آید، فقط ناراحتی و درد را با چهره خود به او نشان دهید.
به این صورت که مثلا اگر دست شما را محکم گاز گرفت به مدت چند ثانیه تا یک دقیقه آن ناحیه را بگیرید و درد را در چهره خود نشان دهید.
چون کودک، شما را دوست می دارد به مرور زمان یاد میگیرد، رفتاری که شما را آزار میدهد را انجام ندهد.
با کودک خود مهربان باشیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر روزی آمدی و من نبودم بدان این لحظه را آرزو کردم....💔✨
29.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دکتر رفیعی
ده توصیه برای آخر ماه شعبان
#ڪانالمارابہاشتراڪبگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🌸🍃🌸🍃
مردی به نزد کدخدا که فرد حکیمی بود رفت و گفت در کوچه ما خانه ای است که زنی به همراه دخترش در آنجا زندگی میکند و مردان زیادی در آنجا رفت و آمد میکنند و من به شدت به آنان مشکوک و بدبینم.
حکیم به او گفت اینبار به آنجا برو، کیسه ای بردار و هر بار که شخصی وارد آنجا شد سنگی در آن بیانداز و پس از یک هفته نزد من بیا.
مرد این کار را کرد و پس از چند روز کیسه او پر و سنگین شد، اما به خاطر حرف حکیم تا یک هفته به کارش ادامه داد.
پس از یک هفته کیسه سنگ را برداشت و به زحمت خودش را به نزد حکیم رساند و از سنگینی سنگها شکایت کرد...
حکیم گفت: آن خانه، خانه دانشمندی بود که پس از فوتش وصیت کرد تا شاگردانش از کتابخانه بزرگ و ارزشمند او استفاده کنند؛ به همین دلیل است که شاگردان او دائم به خانه آنها در رفت و آمد هستند.
اما تو که با کیسه سنگینی خسته و بی تاب شدی در قیامت با بار گناهی که هر بار با فکر و ظن بد در مورد آن خانه برای خودت جمع میکردی چه میکنی؟!
یاد خدا ۴۵.mp3
9.69M
مجموعه #یاد_خدا ۴۵
#استاد_شجاعی | #آیتالله_مصباح
√ چطوری میل من به محبت خدا بیشتر میشه؟
√ چطور منم به لذتِ از همنشینی با خدا میرسم؟
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
💠🔅💠🔅💠 ❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا #قسمت_29🌻 ــ ساعت چنده؟🙄 سلما لبخندی زد و گفت: ــ بیدار شدی؟😊 دستم
💠🔅💠🔅💠
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_30🌻
دل دردهای گاه و بی گاهم همه را نگران کرده بود. پزشک معالجم نگران بود و همچنان استراحت مطلق و یک سری آمپول تقویتی تجویز می کرد. هنوز اول راه بودم و نمی توانستند هیچ کاری برای جنین بکنند. از محیط منزل خسته شده بودم. صالح که نبود. سلما و زهرا بانو هم علاوه بر گرفتاری های خودشان باید مراقب من هم باشند. سعی می کردم زیاد برایشان زحمت نداشته باشم. پدر جون هر روز برایم لواشک می خرید و دور از چشم سلما به من می داد.😍
می گفت "این بچه که جیره بندی حالیش نیست. بخور اما جلدشو بنداز یه جایی که کسی نفهمه"😜گاهی با این شیطنت حال و هوایم عوض می شد. هنوز دو هفته از رفتن صالح نگذشته بود. حالم بد بود. درد داشتم و علائم بدی که برای همه نگران کننده بود، آزارم می داد.
سه روز بود که صالح تماس نگرفته بود. تنها بودم و منتظر زهرا بانو. گفته بود کلاس قرآنش که تمام شود می آید. سلماهم درگیر کارهای پایگاه بود. دید و بازدید ها تمام شده بود و سیزده بدر بدون صالح را توی حیاط سپری کرده بودیم.😔
بخاطر من، بقیه هم پاسوزم شده بودند. سعی کردند خوش بگذرد اما وقتی صالح نبود، وقتیکه هر لحظه از نگرانی دستم را به حلقه ی آویزان گردنم می بردم و آیة الکرسی می خواندم و انگار دلم را به مشتم می گرفتم چطور خوش می گذشت؟😔 تلویزیون اتاق را روشن کردم.
اگر سلما بود نمی گذاشت شبکه ها را بگردم اما حالا که تنهابودم استفاده کردم.
شبکه ی خبر...
" درگیری های اطراف حلب، نیروهای سوری را تحت فشار قرار داده و رزمندگان در شرایط سختی قرار دارند. به گزارش خبرنگاران ما در سوریه، تجهیز شدن گروه های تکفیری داعش از طریق کشورهای پشتیبان، عامل شدت حملات داعش به نوار غربی حلب می باشد"
انگشر را توی مشتم فشردم😰 و شبکه را عوض کردم. سرم سنگین شده بود و دهانم تلخ... "خدایا... صالح من کجاست؟"😭
اشکم سرازیر شد و نوار باریک پایین صفحه ی تلویزیون توجهم را جلب کرد. "به اطلاع شهروندان عزیز می رسانیم فردا ساعت 9صبح مسیر اصلی آرامستان شهر، تشیع شهدای مدافع حرم می باشد.
دیگر بقیه را نفهمیدم...
"شهید؟! چطور نفهمیدم...؟! خدایا خودت رحم کن"🙏🏻😔
سلما که بازگشت دلم تاب نیاورد.
ــ سلما... شهید آوردن؟
توی خودش رفت و گفت:
ــ شهید؟ از کجا؟!
ــ خودتو به اون راه نزن. تو حتما در جریانی. مگه به پایگاه اعلام نکردن؟ فردا تشیعه...
ــ می دونم. تا حالا داشتم بچه ها رو سروسامون می دادم برای فردا. کلی دربه دری کشیدم تا اتوبوس گیر آوردم. همه ی پایگاها آماده هستن. اتوبوسای خط واحد هم برای عموم مردم گذاشتن، به پایگاها نمیدن.
ــ منم میام. فردا منم ببر😔
کلافه لبه ی تخت نشست و دستم را گرفت.
ــ فدای تو بشم... کجا می خوای بیای؟ بعدا مراسم رو از تلویزیون ببین. اصلا بگو ببینم... چرا شبکه خبر نگاه کردی؟😒
ــ نگاه کردم اما اطلاعیه ی تشیع رو از یه شبکه دیگه دیدم. زیر نویس کرده بودن. سلما... صالح چرا زنگ نزد؟😢
ــ نگران نباش مهدیه.
ــ اخبار می گفت تو حلب درگیری بالا گرفته☹️
ــ خب از کجا می دونی صالح حلبه؟
ــ هرجا باشه درگیریه. جنگه، نقل و نبات که پخش نمی کنن. کار یه گلوله س...😱
جلوی دهانم را گرفتم و حلقه را توی مشتم فشردم. حس خفگی می کردم. سلما پنجره را باز کرد و با عصبانیت گفت:
ــ چرا اینقدر خودتو زجر میدی؟ رحمت به خودت نمیاد به این بچه رحم کن.😡 توکلت کجا رفته؟
گریه ام گرفته بود. نه از عصبانیت سلما و نه از حال خودم... از نگرانی بالاگرفتن درگیری ها و فکرهای آشفته ای که به ذهنم سرازیر می شد. با همان حالت گریه و نفس های بریده بریده گفتم:
ــ میگن تجهیز شدن اون بی همه چیزا... تجهیز شدن برا مردم بدبخت و بی پناه. برای سربازای سوریه و رزمنده های ما...😭
ــ نگران نباش... نیروهای ماهم بی تجهیزات نیستن. تو که بهتر باید بدونی. توکل کن و نذار شیطون ذهنتو پر از نا امیدی کنه. امیدت به خدا باشه.
نفسم قطع می شد و بند دلم پاره. سلما کمی شانه هایم را ماساژ داد و با کتابی که می خواندم مرا باد می زد. زیر لب زمزمه می کردم
"اَلٰا بِذِکْرِاللّٰهِ تَطْمَئِنَ الْقُلوَبْ"
ادامه دارد....
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
💠🔅💠🔅💠 ❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا #قسمت_30🌻 دل دردهای گاه و بی گاهم همه را نگران کرده بود. پزشک معال
💠🔅💠🔅💠
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_31 🌻
دلم گرفته بود. همه را به اصرار به مراسم تشیع فرستادم و خودم هم روی تخت نشسته بودم و تلویزیون را روشن کردم که پخش مستقیم مراسم را ببینم. هنوز خبری نبود و دل گرفته و بی حوصله شبکه ها را می گشتم.
دل درد امانم را بریده بود و نمی توانستم درست و صاف سر پا بایستم. انگار کمرم خم خورده بود. کمی که صاف می شدم دردم صد چندان می شد. نزدیک به 10 صبح بود که تلفن منزل زنگ خورد. "حتما صالح جونمه"😍
با اشتیاق خودم را به تلفن رساندم و دردم را فراموش کردم.
ــ الو... بفرمایید
ــ سلام خواهرم.
صدای مردی جا افتاده و جدی توی گوشی پیچید.
ــ سلام بفرمایید.
ــ منزل آقای صبوری؟
با تردید گفتم:
ــ بفرمایید.
ــ ببخشید شما با آقای صبوری چه نسبتی دارید؟
ــ با کدومشون؟
ــ آقا صالح...
دلم فرو ریخت. "چی شده که اینجوری میگه؟"😱
باید احتیاط می کردم. نمی خواستم خودم را لو دهم. من که نمی دانستم چه کسی پشت خط بود؟
ــ چطور مگه؟
ــ من مسئول قرارگاهشون هستم خواهرم. صالح الان اینجاست. یعنی... نگران نباشید یه چیز جزئیه. بیمارستان امام حسین...😰
نمی فهمیدم چه می گفت؟ صالح من؟؟! زخمی شده بود؟ ایران بود و من اینجا گیج و سردرگم مانده بودم؟ تلفن از دستم افتاد. نمی دانم چطور...اما لباس پوشیدم و با حال خراب راهی شدم. گیج بودم انگار نمی دانستم بیمارستان امام حسین کجاست... طول کوچه را دویدم و چند بار سکندری خوردم. چادرم دور دست و پایم می پیچید و از درد خم و راست می شدم. یک لحظه تمام بدنم یخ زد و چیزی میان دلم فرو ریخت.
توان حرکت نداشتم. روی پیشانی ام عرق سردی نشست و چشمم سیاهی رفت.😨 حس بدی داشتم و نا امید به شکمم چشم دوختم. 😔 به هر ترتیبی شد بلند شدم و دست به دیوار خودم را به سر خیابان رساندم. درد داشتم اما صالح...
"خدایا خودت رحم کن..."🙏
جلوی درب بیمارستان نمی دانستم باید کجا بروم. اورژانس یا بخش جراحی یا...
ــ زهر مار و سردخونه😭
سرم را به طرفین تکان دادم و به همه ی بخش ها سر کشیدم. اول اورژانس و شلوغی های آن. حالم بد بود و دیدن چند صحنه ی دلخراش بدترم کرد.😞 کودکی تصادف کرده بود و بی حال و با صورتی غرق خون روی برانکارد بود. حالم بهم خورد. بوی خون را حس کردم و دلم بهم پیچید.
درد امانم را بریده بود و سرم به شدت سنگین شده بود و چشمم سیاهی می رفت. می ترسیدم...
از مواجه شدن با هر چیزی می ترسیدم. کاش سلما یا زهرا بانو را کنار خود داشتم😭
تنها بودم و بی کس دنبال نفسم می گشتم. نفسی که نمی دانستم بند آمده بود یا بریده بریده و به شماره افتاده بود. نوار راهنمای روی دیوار، سردخانه را نشان می داد. چشمم را بستم و به بخش جراحی رفتم. نزدیک سرپرستاری که شدم آقای میان سالی با پرستاران صحبت می کرد. به نظرم صدایش شبیه به همان مرد بود. جلو تر نرفتم. از همان دور گوش هایم را تیز کردم...
ــ چقدر عملشون طول می کشه؟
ــ نمی دونم. این آقا دیروز صبح زخمی شدن. مطمئنا تا حالا خون زیادی از دست دادن. رگاشونم خیلی باز بوده و زخمش عمیق بود. فکر نکنم دوباره پیوند بخوره.
ــ خدا بزرگه. عمه ی سادات خودش کمک می کنه.
اسم عمه ی سادات را که شنیدم مطمئن شدم. کمی روی صندلی نشستم و سرم را لحظه ای به دیوار تکیه دادم. بدنم می لرزید. " محکم باش مهدیه. حداقل خیالت راحته که هنوز هست. قوی باش"
آرام خودم را به آن مرد رساندم و با صدایی که از ته چاه بلند می شد، گفتم:
ــ آقا...😞
رویش را برگرداند و سرش را پایین انداخت.
ــ امرتون...😐
ــ من همسر صالح هستم...😔
ــ سرش رابلند کرد و نگاهی آشنا به من انداخت... نمی دانست باید چه بگوید. نگاهش را به زمین دوخت و گفت:
ــ نگران بودم خواهرم. هنوز حرفم تموم نشده بود که قطع کردید!!!
ــ کی آوردینش؟😔
ــ امروز صبح. نگران نباش خواهر من. انشاء الله خیره.
سرم گیج رفت و قدمی به عقب رفتم.
ــ چی شد؟ بفرمایید بشینید رنگتون پریده.😳
چادرم را جمع کردم و نشستم.
ــ نگران نباشید حالش خوب میشه.
ــ چطور شد؟
ــ این روزا کمی اوضاع بهم ریخته بود و بچه هامون فشار زیادی رو متحمل شدن. فقط بدونید که از ناحیه ی دست مورد اصابت قرار گرفته.
"فکر نکنم دوباره پیوند بخوره" صدای پرستار مثل مته مغزم را سوراخ می کرد. اصلا حالم خوش نبود. حتی موبایلم را نیاورده بودم.
مطمئنم نگرانم می شدند. دکتر از اتاق عمل بیرون آمد و آن مرد همراه، به سراغش رفت. نای ایستادن نداشتم. به زحمت بلند شدم و خودم را به آنها رساندم.
ــ متاسفانه نتونستیم کاری براش بکنیم. مجبور شدیم دست رو قطع کنیم.😔
دیگر نفهمیدم چه شد. معلق میان زمین و آسمان با زجه گفتم:
ــ یا قمر بنی هاشم...
ادامه دارد....
🌼روزه کله گنجشکی
✍امام باقر علیه السلام: « ما پسرانمان را از ۵ سالگی امر به نماز می کنیم و شما از هفت سالگی امر کنید و برای روزه از ۷ سالگی امر می کنیم به اندازهای که در روز طاقت دارند هرچند نصف روز یا بیشتر و یا کمتر باشد و وقتی تشنگی گرسنگی بر ایشان غالب شد افطار می کنند تا به روزه عادت کند و توانایی بیابند و شما پسر بچه ها را از ۹ سالگی به روزه امر کنید هر مقدار از روز را که میتوانند روزه بگیرند و وقتی تشنگی بر ایشان غلبه کرد افطار کند
📚کافی، ج۲، ص۴۰۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴غذاهای مفید در پاکسازی بدن از نگاه طب سنتی
در این ویدیو با حضور دکتر اسدزاده در مورد اینکه با استفاده از سوپ سبزیجات و عدم استفاده از غذاهای حیوانی و غذاهای سرخ کردنی می توان بدن خود را پاکسازی کنید صحبت می کنیم.
✅تدابیر طب اسلامی در ماه مبارک رمضان
1-کسانی که با گرفتن روزه دچار معده درد می شوند وقت کافی برای میل سحری در نظر بگیرند تا غذا را به طور کامل بجوند و وقت بیشتری برای جویدن غذا بگذارند... هرچه جویدن بهتر باشد معده سالم تر می ماند و نیز میتوانند موقع افطار یک لیوان جوشانده ی نعناع با نبات نیشکری یا عسل میل کنند .
2-در روایات آمده است بلافاصله خوابیدن بعد از غذا سنگ دلی می آورد بنابراین بعد از میل کردن سحری نخوابید وحتی المقدور بین الطلوعین بیدار باشید.
3-دیابتی ها اصولا مشکلی برای روزه داری ندارند و کسانی که مشکل کلیوی دارند، ایام باقی مانده را روزی دو قاشق غذاخوری ترکیب زنیان و گردو بخورند.
4-سعی کنید حتما در وعده سحری از مواد مقوی و مغذی استفاده کنید. در روایات آمده است که سحری پیامبر سویق و خرما بود...
5-اگر در وعده افطار ماهی میل می کنید حتما ترجیحا خرما یا عسل بر روی آن بخورید.
6-اگر می خواهید دهانتان کمتر طی روزه داری بو بگیرد مسواک پلاستیکی و خمیر دندان نزنید و موقع سحر دهان خود را بعد از خلال با چوب زیتون و بید و اراک مسواک کنید و یا با اب و نمک بشویید و حتما ترکیب نمک و آویشن میل کنید.
7-در وعده افطار سعی کنید افطار را با خرما و یک استکان آب و گلاب ولرم باز کنید یا هر چیز شیرین دیگری باشد.
8-وعده سحری مستحب است و نقش زیادی در سلامت جسم و روح دارد و در روایات آمده است که حتما در ماه رمضان سحری میل کنید اگر چه به نوشیدن آبی باشد.
9-نان و پنیر و سبزی میتواند افطار باشد و خوب است افطار را با سوپ یا فرنی گرم یا حلوای آرد گندم کامل و شیره و شکر سرخ بخورید .
10-سعی کنید از زولبیا و بامیه ، باقلوا و قطاب که از شیرینی نیشکر درست شده اند استفاده کنید، مصرف زیاد شکر سالم نیشکر در ماه رمضان بسیار ضروری است و بهترین کمک کبد است.
11-افراد روزه داری که کلیه شان سنگ دارد یا زمینه سنگ سازی دارد باید موقع سحر یک استکان آب سداب یا ترب با جامع رضوی بخورند.
12-مصرف ماست طبیعی در وعده ی سحری و افطار حتما با مصرف زنیان باشد.
13-سعی کنید همیشه و حداقل در این ماه از روغن کنجد و زیتون و شحم استفاده کنید.
14-نان سبوسدار و بدون مکمل شیمیایی مهمترین عامل حفظ سلامتی است در این ایام سعی کنید نان را اصلاح کنید و هفته ای چند وعده را نان جو میل کنید.
15-آب را بجوشانید تا کلر شیمیایی آن کم شود.
16-بهیچ وجه از نمک صنعتی و تصفیه شده استفاده نکنید و همواره نمک طبیعی استفاده کنید
🤲 ﺧﺪﺍﯾﺎ ! ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﺎﻩ شعبان و ورود به رمضان ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻘﺎﺭﻥ ﺑﺎ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ و ورود به سعادت و خوشبختی ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ...
🤲 ﺍﻟﻬﯽ ﻧﺼﯿﺮﻣﺎﻥ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺑﺼﯿﺮ ﮔﺮﺩﯾﻢ، ﺑﺼﯿﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩﯾﻢ.
🤲 ﺍﻟﻬﯽ ﮐﯿﻨﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﯾﻤﺎﻥ ﺑﺰﺩﺍﯼ، ﺯﺑﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﺗﻬﻤﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﺍﮔﺮ ﻧﻌﻤﺘﻤﺎﻥ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﺷﺎﮐﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ، ﺍﮔﺮ ﺑﻼ ﺍﻓﮑﻨﺪﯼ ﺻﺎﺑﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ ﺁﺯﻣﻮﺩﯼ ﭘﯿﺮﻭﺯﻣﺎﻥ ﮐﻦ .
"ﺁﻣﯿﻦ یارب العالمین"
🌕🌺🌙پیشاپیش
🌕🌺🌙ماه
🌕🌺🌙رحمت
🌕🌺🌙و برکت
🌕🌺🌙ماه
🌕🌺🌙عبادت
🌕🌺🌙خدا
🌕🌺🌙ماه
🌕🌺🌙آمرزش
🌕🌺🌙گناهان
🌕🌺🌙برشما
🌕🌺🌙دوستان
🌕🌺🌙عزیز
🌕🌺🌙مبارک
🌕🌺🌙بــــــاد
🎊 پیشاپیش ماه رمضان مبارک باد 🎊
روزه یومالشک
معلوم نیست فردا روز آخر شعبان است یا اول ماه مبارک. در این صورت لازم نیست فردا را روزه بگیرد ولی اگر به نیت روزه مستحبی یا قضا، روزه بگیرد و بعداً مشخص شود که ماه رمضان بوده، روزه آن روزش، روزه ماه رمضان محسوب شده و نیازی به قضا کردن ندارد.
متن دقیق رساله:
روزی که انسان شک دارد که آخر شعبان است یا اول ماه رمضان (یومالشک) واجب نیست روزه بگیرد، و اگر بخواهد روزه بگیرد نمیتواند نیت روزه رمضان کند، بلکه میتواند قصد روزه مستحبی آخر شعبان یا روزه قضا و مانند آن کند و اگر بعداً معلوم شود که رمضان بوده از رمضان حساب میشود و قضای آن روز لازم نیست، و اگر در اثنای روز بفهمد که ماه رمضان است باید از همان لحظه نیت روزه رمضان کند.
رساله آموزشی آیتاللهالعظمی خامنهای، بخش روزه
🌺 تولدت مبارک سردار دلها❤️
امروز ۲۰ اسفند ماه سالروز تولد سردار شهید قاسم سلیمانی در سال ۱۳۳۵ در روستای قنات ملک در استان کرمان هست.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
شادی روح تمامی شهدا صلوات🌷
#شبتونبخیر✨
🖼هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنیم:
🗓تقویم امروز:
📌 دوشنبه
☀️ ۲۱ اسفند ۱۴۰۲ هجری شمسی
🌙 ۳۰ شعبان ۱۴۴۵ هجری قمری
🎄 11 مارس 2024 میلادی
🔰حدیث روز:
🔅امیرالمومنین علیه السلام:
فرستاده تو نشانه عقل تو ونامه ات گویاترین سخنگوی توست.
📚نهج البلاغه حکمت ۳۰۱
📿ذکر روز: یا قاضی الحاجات
🔖مناسبت روز: نداریم
سلام امام زمانم✋🌸
یکی از همین روزها، پنجرهها را که بگشاییم میبینیم در اوج سرما، ناگهان بهار، بساط معطر و صورتی رنگش را همه جا پهن کرده است .
بیماری رفته است ...
فقر، مُرده است ...
جنگ، واژهاے بیمفهوم شده و رنج، براے همیشه از یادها رفته است ...
یک روز، که خیلی هم نزدیک است، پنجرهها را که باز میکنیم، میبینیم شمیم زهراییِ هزار گل نرگس، فضا را پرکرده ...
نگاه میکنیم و میبینیم تو آمدهاے ...
🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️میدونستی به نظر خیلی از مراجع، لازمه که نماز صبح را با چند دقیقه تأخیر از هنگام اذان، بخونیم؟🤔
فرازهای از #مناجات_شعبانیه
#مناجات_با_خدا
إِلَهِي كَيْفَ آيَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِكَ لِي بَعْدَ مَمَاتِي...
محکومم و در گناه خود محبوسم
فاسد شدم و درون خود می پوسم
یک عمر به من نیکی و احسان کردی
یارب ! پسِ مرگ هم نکن مأیوسم
اِلهی اِنْ حَرَمْتَنی فَمَنْ ذَا الَّذی یَرْزُقُنی؟...
ای رازق من ! مرا تو محروم نکن
من یَنصُرُنی ؟! مرا تو مغموم نکن
غیر از تو خدای دیگری دارم؟! نه
من گرچه بدم، مرا تو محکوم نکن
الهی إن اَخَذْتَنی بِجُرمی اَخذْتُکَ بِعَفْوِک...
من از کرمت به دیگران خواهم گفت
از لطف تو با اهل جهان خواهم گفت
باشد، تو مرا به جرم و تقصیرم بین
من عفو تو را به این و آن خواهم گفت
اِلهی هَب لی کَمالَ الاِنقِطاعِ اِلیکَ...
یارب دل من که دل نشد، چیست دلم ؟!
ماندهم که پس از غم تو با کیست دلم؟!
باید بِبُرم از همه تا برگردم
اما چه کنم که منقطع نیست دلم
إِلَهِی أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الْمُذْنِبُ...
بیرون شدم از مسیر و رفتم بیراه
افتادهام از شدت عصیان در چاه
این بنده اگرچه عَبْدُکَ المذنب بود
از شدت غفران تو میکرد گناه
إِلٰهِى قَدْ سَتَرْتَ عَلَىَّ ذُنُوباً فِى الدُّنْيا وَأَنَا أَحْوَجُ إِلىٰ سَتْرِها عَلَىَّ مِنْكَ فِى الْأُخْرىٰ...
دریاست و چشم من که مواجترست
هنگام مناجات از امواج، تَرست
امروز ز عیب، بنده را پوشاندی
محشر به عنایات تو محتاجترست
إِلَهِي إِنَّ مَنِ انْتَهَجَ بِكَ لَمُسْتَنِيرٌ وَ إِنَّ مَنِ اعْتَصَمَ بِكَ لَمُسْتَجِيرٌ
هربار رسید، سوز و آهش دادی
در را زد و باز هم تو راهش دادی
مَن إنتَهَجَ، آمد و نور از تو گرفت
مَن إعتَصَمَ بکَ، پناهش دادی
إِلٰهِى إِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ أَوْلىٰ مِنْكَ بِذٰلِكَ
حق میدهم از همه طلبکارتری
بد کردهام و باز تو غفّارتری
محتاج خطاپوشیام آری اما
تو از همه بر عفو سزاوارتری