eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
791 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
9.3هزار ویدیو
334 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم حبیبُ . . حسین غریبُ ❤️‍🩹 صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
. ✍رجبعلی خیاط مستاجری داشت که زن و شوهر بودند با 20 ریال اجاره، بعد از چند وقت این زن و شوهر صاحب فرزندی شدند رجبعلی به دیدنشون رفت و به مرد گفت: "چون فرزند دار شدی خرجت بالاتر رفته، از این ماه به جای ۲۰ ریال ۱۸ ریال اجاره بده، ۲ ریالشم واسه فرزندت خرج کن، این ۲۰ ریال رو هم بگیر اجاره ی ماه گذشته ایه که بهم دادی، هدیه ی من باشه برای قدم نوزادت! تو دوره زمونه الان کرایه ها رو با فرزنددار شدن مردم بالا میبرن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای عهد.mp3
9.72M
🌸 دعای عهد 🦋هدیه به مادر امام زمان ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨ 🌼 دعای عهد با عج ✨قرار تجدید بیعت با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ✨ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀🌺🌤️🧕🏻❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀🧕🌤️🌸❀⊱━━╯
🌺🌸🌺🌸🌺 ✨از امام صادق (ع)روایت است: ⚡️هرکہ چهل صباح دعای عهد رو بخواند، از یاوران حضرت مهدی (عج)باشد واگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را از قبر بیرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد وحق تعالی بہ هر ڪلمہ هزار حسنه او را ڪرامت فرماید وهزار گناه از او محو نماید⚡️ ⛅️آغاز روز با دعای دلنشین عهد⛅️ ☘🌹☘🌹☘ بسم اللّه الرحمن الرحيم اَللّـهُمَّ رِبَ النّورِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ والإنجيل وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ والأنبياء وَالْمُرْسَلينَ، اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْاَلُكَ بِوَجْهِکَ الْكَريمِ، وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنيرِ وَمُلْكِكَ الْقَديمِ، يا حَيُّ يا قَيُّومُ اَسْاَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي اَشْرَقَتْ بِهِ السَّماواتُ وَالاَْرَضُونَ، وَبِاسْمِكَ الَّذي يَصْلَحُ بِهِ الاَْوَّلُونَ والآخرون، يا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً حينَ لا حَيَّ يا مُحْيِيَ الْمَوْتى وَمُميتَ الاَْحْياءِ، يا حَيُّ لا اِلـهَ اِلّا اَنْتَ، اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الاِْمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بأمرك صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ و عَلى آبائِهِ الطّاهِرينَ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنّي وَعَنْ والِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وأحاط بِهِ كِتابُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في صَبيحَةِ يَوْمي هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَيّامي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ في عُنُقي، لا اَحُولُ عَنْها وَلا اَزُولُ اَبَداً، اَللّـهُمَّ اجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأعوانه وَالذّابّينَ عَنْهُ وَالْمُسارِعينَ اِلَيْهِ في قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلينَ لأوامره وَالُْمحامينَ عَنْهُ، وَالسّابِقينَ اِلى اِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، اَللّـهُمَّ اِنْ حالَ بَيْني وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذي جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فأخرجني مِنْ قَبْري مُؤْتَزِراً كَفَنى شاهِراً سَيْفي مُجَرِّداً قَناتي مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَالْبادي، اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ، وَاكْحُلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وأوسع مَنْهَجَهُ وَاسْلُكْ بي مَحَجَّتَهُ، وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ وَاشْدُدْ اَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّـهُمَّ بِهِ بِلادَكَ، وَاَحْيِ بِهِ عِبادَكَ، فَاِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : (ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِي النّاسِ) فَاَظْهِرِ الّلهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتّى لا يَظْفَرَ بِشَيْء مِنَ الْباطِلِ إلّا مَزَّقَهُ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ، وَناصِراً لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ، وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْكامِ كِتابِكَ، وَمُشَيِّداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَأسِ الْمُعْتَدينَ، اَللّـهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ، اَللّـهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، اِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً وَنَراهُ قَريباً، بِرَحْمَتِـكَ يـا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ . ☘🌹☘🌹☘ سه مرتبه میگویی : اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ يا مَوْلاىَ یاصاحب الزمان التماس دعا ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬معنای *خوشا آنان که دائم در نمازند* 🔖ویژه مخاطب جوان. 🎙️حجت الاسلام ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❤️ 🌺خدا من قطره بارون؛اما تو دریایی🌺 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌هشتادوچهارم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 جايي از وسط ماجرا
💙 :) 🌱 من هم بيايم؟ ... كمي توي در جا به جا شد ... انتظار داشتم از فكر اينكه مجبور به تحمل من توي اين سفر بشه ... بهم بريزه و باهام برخورد كنه ... اما هنوز آرام بود ... آرام و مبهوت ... - ما با گروه هاي توريستي نميريم ... - منم نمي خوام با گروه هاي توريستي برم ... اونها حتي اگه واسه اون زمان، تور داشته باشن ... واسه شركت توي جشن نميرن ... چند لحظه سكوت كردم ... - مي تونم باهاتون بيام؟ ... هيچ كس حاضر نميشه يه غريبه رو با خودش همراه كنه ... اون هم توي يك سفر خانوادگي ... اون هم آدمي مثل من رو ... كه جز دردسر و مزاحمت براي ساندرز، چيز ديگه اي نداشتم ... همين كه به جرم ايجاد مزاحمت ازم شكايت نمي كرد خيلي بود ... چه برسه به اينكه بخواد حتي يه لحظه روي درخواستم فكر كنه ... انتظار شنيدن هر چيزي رو داشتم ... جز اينكه ... - ما مهمان دوست ايراني من هستيم ... البته براي چند تا از شهرها هتل رزرو كرديم ... اما قم و مشهد رو نه ... بايد با دوستم تماس بگيرم ... و مجدد برنامه ها رو بررسي كنيم ... اگه مقدور بود حتما ... چهره اش خيلي مصمم بود ... و باورم نمي شد كه چي مي شنيدم ... اگه من جاي اون بودم، حتما تا الان خودم رو له كرده بودم ... سري تكان دادم و ... - متشكرم ... اومدم ازش جدا بشم كه يهو حواسم جمع شد ... به حدي از برخوردش متحير شده بودم كه فراموش كردم از هزينه هاي سفر سوال كنم ... سريع برگشتم ... تا هنوز در رو نبسته ... - دنيل ... در نيمه باز در حال بسته شدن بود ... از حركت ايستاد و دوباره باز شد ... تا اون موقع، هيچ وقت با اسم كوچيك صداش نكرده بودم ... صدا كردنم بيشتر شبيه دو تا دوست شده بود ... - مخارج سفر حدودا چقدر ميشه؟ ... شما قطعا هتل هاي چند ستاره ميريد ... اگه دوستت قبول كرد، اون شهرهايي رو هم كه مهمان اون هستيد ... من جاي ديگه اي مي مونم ... فقط اگه رزور هتل رو اون انجام ميده ... من جايي مثل متل اي مسافرخونه رو ترجيح ميدم ... از شنيدن اين جملات من خنده اش گرفت ... - باشه ... حتما بهش ميگم ... هر چند فكر نمي كنم نيازي به نگراني باشه ... با خوشحالي و انرژي تمام از اونجا خارج شدم ... نمي دونستم سرنوشت رفتنم چي مي شد اما حداقل مطمئن شده بودم ساندرز با اومدن من مشكلي نداره «اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ‌ الفرج»      
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌هشتادوپنج #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 من هم بيايم؟ ...
💙 :) 🌱 حمله اگرها ... همه چيز به طرز عجيبي مهيا شد ... تمام موانعي كه توي سرم چيده بودم يكي پس از ديگري بدون هيچ مشكلي رفع شد ... به حدي كارها بدون مشكل پيش رفت كه گاهي ترس وجودم رو پر مي كرد ... انگار از قبل، يك نفر ترتيب همه چيز رو داده بود ... مثل يه سناريوي نوشته شده ... و كارگرداني كه همه چيز رو براي نقش هاي اول مهيا كرده ... چند بار حس كردم دارم وسط سراب قدم برمي دارم ... هيچ چيز حقيقي نيست ... چطور مي تونست حقيقي باشه؟ ... از مقدمات سفر ... تا تمديد مرخصي ... و احدي از من نپرسيد كجا ميري ... و چرا مي خواي مرخصيت رو تمديد كني؟ ... گاهي شك و ترس عميقي درونم شكل مي گرفت و موج مي زد ... و چيزي توي مغزم مي گفت ... - برگرد توماس ... پيدا كردن اون مرد ارزش اين ريسك بزرگ رو نداره ... اونها مسلمانن و ممكنه توي ايران واسشون اتفاقي نيوفته ... اما تو چي؟ ... اگه از اين سفر زنده برنگردي چي؟ ... اگه ... اگه ... اگه ... هنوز دير نشده ... بري توي هواپيما ديگه برگشتي نيست ... همين الان تا فرصت هست برگرد ... روي صندلي ... توي سالن انتظار فرودگاه تورنتو ... دوباره اين افكار با تمام اين اگرها ... به قوي ترين شكل ممكن به سمتم حمله كرد ... نفس عميقي كشيدم و براي لحظاتي چشم هام رو بستم ... اراده من براي رفتن قوي تر از اين بود كه اجازه بدم اين ترس و وحشت بهم غلبه كنه ... دست كوچيكش رو گذاشت روي دستم ... - خوابي؟ ... چشم هام رو باز كردم و براي چند لحظه بهش نگاه كردم ... - پدر و مادرت كجان؟ ... خودش رو كشيد بالاي صندلي و نشست كنارم ... - مامان رو نمي دونم ... ولي بابا داره اونجا با تلفن حرف ميزنه ... روي صندلي ايستاد و با انگشت سمت پدرش اشاره كرد ... نه مي تونستم بهش نگاه كنم ... نه مي تونستم ازش چشم بردارم ... ولي نمي فهميدم دنيل چطور بهم اعتماد كرده بود و به هواي حضور من از بچه اش فاصله گرفته بود؟ ... دوباره نشست كنارم ... - اسم عروسكم ساراست ... براش چند تا لباس آوردم كه اگه كثيف كرد عوض شون كنم ... نفس عميقي كشيدم و نگاهم برگشت سمت ساندرز ... هنوز داشت پاي تلفن حرف مي زد ... بايد عادت مي كردم ... به تحمل كردن نورا ... به نظرم بچه ها فقط از دور دوست داشتي بودن و مراقبت ازشون چيزي بود كه حتي فكرش، من رو به وحشت مي انداخت ... اما نه اينقدر ... يول ماجراي نورا فرق داشت ... هر بار كه سمتم مي اومد ... هر بار كه چشمم بهش مي افتاد ... و هر بار كه حرف مي زد ... تمام لحظات اون شب زنده مي شد ... دوباره حس سرماي اسلحه بين انگشت هام زنده مي شد ... و وحشتي كه تا پايان عمر در كنار من باقي خواهد موند ... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم" 🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ  آغاز کنیم: 📖 حدیث امروز : ✳️ امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) : عمل اندک که بر آن مداومت ورزی ، از عمل بسیار که از آن خسته شوی امیدوار کننده‌تر است. 📙 نهج البلاغة ، الحکمة۲۷۸ 🪧تقویم امروز: 📌 دوشنبه ☀️ ۳۰ مهر ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۱۷ ربیع‌الثانی ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 21 اکتبر 2024 میلادی اللهم عجل لولیک الفرج الهی آمین
سلام امام زمانم✋🌸 حالِ دلم خوب نیست درست مثلِ قلبِ ویران شده‌ے غزه دلم فقط آمدنِ تو را می‌خواهد دلم روزِ ظهورت را می‌خواهد کہ فقط ظهور شما دنیا را از این همه غم و رنج نجات خواهد داد. شتاب کن حضرتِ منجے کہ ما را طاقتِ این همه اندوه نیست... یامهدے♡ کوهے از غصہ و غمیم همہ ... در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را می‌بینم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیچاره‌ام کرده کربلا. .❤️‍🩹 ‌ صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ 🔴 بزرگی سراسر به گفتار نیست دو صد گفته چون نیم کردار نیست ⁉️ آیا ما آماده ظهور حضرت امام زمان عج هستیم؟ آیا اراده‌اش را داریم؟ «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ‏ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» (توبه/۳۳) خداوند اراده نموه است که اسلام دین پیروز در جهان باشد، دین غالب باشد، هر چند مشرکان را خوش نیاید... سه مرتبه در قرآن این کلمه تکرار شده است. «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» اسلام کره زمین را خواهد گرفت. خداوند وعده داده است «وَعَدَ اللَّهُ‏ الَّذِينَ آمَنُوا» (مائده/۹) و خداوند بد قول نیست «وَ لَنْ يُخْلِفَ‏ اللَّهُ‏ وَعْدَه‏» (حج/۴۷) خدا وعده داده، خلف وعده هم نمی‌کند. وعده‌اش چیست؟ اسلام کره زمین را فتح خواهد کرد. ♦️ما باید آماده باشیم. آیا ما آماده هستیم؟ ❌ ما وقتی خودمان پایمان در زنجیر است، نمی‌توانیم زنجیر را از پای مردم باز کنیم. پای خودمان در زنجیر است. گیر هستیم. دنیا طلبی، عطش قدرت، حزب و حزب بازی، چپ و راست، بازیهای سیاسی... 🔴 خداوند به آدم گفت: از این گندم نخور «وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما» هرچه می‌خواهی بخور ولی «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِين‏» (بقره/۳۵) این گندم را نخور. آدم نافرمانی کرد و خورد... از بهشت اخراجش کردند... خداوند می‌فرماید آدم اراده نداشت، عزم راسخ نداشت... «وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَىٰ آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا» (طه/۱۱۵) ﻳﻘﻴﻨﺎً ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﻪ ﺁﺩم ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﻴﻮﻩ ﺁﻥ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩ ﭘﺲ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻋﺰﻣﻰ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺑﺮﺍی ﺍﻭ ﻧﻴﺎﻓﺘﻴﻢ. حضرت آدم علیه السلام توبه کرد و به بهشت بازگشت... ان‌شاءالله ما هم از گناهان و نافرمانی خداوند توبه کنیم و زمینه ظهور حضرت امام زمان علیه السلام را فراهم آوریم... ان شاء الله... ❌ آیا اراده‌اش را داریم؟ با دعا و شعار به تنهائی کاری درست نمی‌شود... عمل باید آید به میان... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى ✍️ حبیب‌الله یوسفی
دعای عهد.mp3
9.72M
🌸 دعای عهد 🦋هدیه به مادر امام زمان ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨ 🌼 دعای عهد با عج ✨قرار تجدید بیعت با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ✨ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀🌺🌤️🧕🏻❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀🧕🌤️🌸❀⊱━━╯
🌺🌸🌺🌸🌺 ✨از امام صادق (ع)روایت است: ⚡️هرکہ چهل صباح دعای عهد رو بخواند، از یاوران حضرت مهدی (عج)باشد واگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را از قبر بیرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد وحق تعالی بہ هر ڪلمہ هزار حسنه او را ڪرامت فرماید وهزار گناه از او محو نماید⚡️ ⛅️آغاز روز با دعای دلنشین عهد⛅️ ☘🌹☘🌹☘ بسم اللّه الرحمن الرحيم اَللّـهُمَّ رِبَ النّورِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ والإنجيل وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ والأنبياء وَالْمُرْسَلينَ، اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْاَلُكَ بِوَجْهِکَ الْكَريمِ، وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنيرِ وَمُلْكِكَ الْقَديمِ، يا حَيُّ يا قَيُّومُ اَسْاَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي اَشْرَقَتْ بِهِ السَّماواتُ وَالاَْرَضُونَ، وَبِاسْمِكَ الَّذي يَصْلَحُ بِهِ الاَْوَّلُونَ والآخرون، يا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً حينَ لا حَيَّ يا مُحْيِيَ الْمَوْتى وَمُميتَ الاَْحْياءِ، يا حَيُّ لا اِلـهَ اِلّا اَنْتَ، اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الاِْمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بأمرك صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ و عَلى آبائِهِ الطّاهِرينَ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنّي وَعَنْ والِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وأحاط بِهِ كِتابُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في صَبيحَةِ يَوْمي هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَيّامي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ في عُنُقي، لا اَحُولُ عَنْها وَلا اَزُولُ اَبَداً، اَللّـهُمَّ اجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأعوانه وَالذّابّينَ عَنْهُ وَالْمُسارِعينَ اِلَيْهِ في قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلينَ لأوامره وَالُْمحامينَ عَنْهُ، وَالسّابِقينَ اِلى اِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، اَللّـهُمَّ اِنْ حالَ بَيْني وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذي جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فأخرجني مِنْ قَبْري مُؤْتَزِراً كَفَنى شاهِراً سَيْفي مُجَرِّداً قَناتي مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَالْبادي، اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ، وَاكْحُلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وأوسع مَنْهَجَهُ وَاسْلُكْ بي مَحَجَّتَهُ، وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ وَاشْدُدْ اَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّـهُمَّ بِهِ بِلادَكَ، وَاَحْيِ بِهِ عِبادَكَ، فَاِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : (ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِي النّاسِ) فَاَظْهِرِ الّلهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتّى لا يَظْفَرَ بِشَيْء مِنَ الْباطِلِ إلّا مَزَّقَهُ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ، وَناصِراً لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ، وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْكامِ كِتابِكَ، وَمُشَيِّداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَأسِ الْمُعْتَدينَ، اَللّـهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ، اَللّـهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، اِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً وَنَراهُ قَريباً، بِرَحْمَتِـكَ يـا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ . ☘🌹☘🌹☘ سه مرتبه میگویی : اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ يا مَوْلاىَ یاصاحب الزمان التماس دعا ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک صبح زیبا و قشنگ🌤 یک دعای ناب از عمق جان🤲🏻 تقدیم به کسی که جنسش کیمیاست🌸 عهدش از وفاست🌹 مهرش پر از صفات🌺 حسابش از همه جداست💐 سلام صبحت بخیر بادا🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باسلام سخنی باخواهران کشورم خواستم بگم ۳۰ سال دیگه اگه دزد🥷 خونمونو بزنه، یا توی خیابون یکی خفتمون کنه 🗡🔪⚔️و زنگ بزنیم پلیس👮‍♂️🚔 پلیس میگه نیرو نداریم و فرداش یا پس فرداش برا بررسی ماجرا میاد🤨 یا شایدم رییس پلیس منطقه مون یه افغانی باشه یا یه بنگلادشی که بزور دو کلمه فارسی میگه یا مثلاً تو اسانسور 🚠گیر کنیم و زنگ بزنیم اتش نشانی 🚒 و بگن فعلا نیرو نداریم😔 یا فاضلاب محله بزنه بیرون 🤮😷 و ب شهرداری زنگ بزنیم و بگن نیرو نداریم فعلا صبر کنید 😡😡🤯 خونه سالمندانم 👨‍🦳👩‍🦳ک نیرو نداره بریم حداقل خیالمون راحت باشه تازه پولم 💵 نداریم ، حقوق بازنشستگی هم یا نمیدن یا خیلی کم میدن چون کشورمون نیروی کار و درامدزا نداره و صندوق های بازنشستگی ورشکسته شدن ⛔️⛔️⛔️ فک نکنی شوخیه هاااا عین واقعیته فقط کمی دوره ک با یه چشم بهم زدن میاد🕖 و ما خواب تشریف داریم😴🥱 اونوقت خانومای ۳۰سال دیگه باید نفری ۵-۶ تا بچه بیارن تا ۱۲۰ اینده مشکل نیروی کار حل بشه، اما اون خانوما نمیتونن چون خودشون بخشی از نیروی کارن و فرصتشو ندارن الان فقط و فقط من و تو میتونیم این مشکل رو حل کنیم نگو سنم زیاده، بچه میخوام چیکار، پول نداریم، مستاجریم، حوصله نداریم، خدا ب من ۲_۳تا داده ب اونی ک نداده بده، بچم بزرگه، خجالت میکشم و....... ببین همه ما مسئولیم هم بخاطر خودمون هم اون یه دونه دو تا بچه ای ک زندگیمونو پاش گذاشتیم در واقع اونم با این وضعیت 👀 آینده روشنی نداره عزیزدلم هرکدوممون حداقل 3 تا بچه👶👶 بیاریم مشکل حل شده هاااااااااا فک نکن این حرفها دروغه و جهت ترساندن، ۳۰ سال دیگه از این حرفها وحشتناک تره و کار از کار گذشته😔😩 الان وقت ناز کردن و کلاس اومدن و پیش کشیدن مشکلات اقتصادی و...... نیست مثل مادری ک یه دونه بچه شو راهی جبهه کرد و مادری ۴ بچه داد در راه اسلام و این کشور ، نگفت خون دل خوردم تا بزرگش کردم !!! گفت فدای علی اکبر حسین عزیزم شیر زن امروز تویی بسم الله بگو ، بگو فدای علی اصغر حسین تو هم سهمتو برای اسلام و کشورت و خودتو بچه هات بده....... و بدون بی شک« ان تنصر الله ینصرکم» دوستان پیام بالارو بسیار جدی بگیرید خیلی خیلی مهم 👆👆👆
✅ بهترین باش 👈 زندگی یک اتاق با دو پنجره نیست … 👈 زندگی هزاران پنجره دارد 👈 یادم هست؛روزی از پنجره ناامیدی به زندگی نگاه کردم، احساس کردم می‌خواهم گریه کنم 👈 و روزی از پنجره امید به زندگی نگاه کردم، احساس کردم می‌خواهم دنیا را تغییر دهم 👈 عمر کوتاه ست فرصت نگاه کردن از تمامی پنجره‌های زندگی را ندارم … 👈 تصمیم گرفته‌ام فقط از یک پنجره به زندگی نگاه کنم و آن هم پنجره عـشـق همین برایم کافیست ! چون،این پنجره رو به خدا باز می‌شود … 👈 هر روز می‌خواهم خدا را ببینم، با او حرف بزنم … آن طرف پنجره خدا مرا می نگرد
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌هشتادوششم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 حمله اگرها ...
💙 :) 🌱 كمتر از ثانیه ديگه داشتم ديوونه مي شدم ... انگار زيرم ميخ داشت ... يه چيزي نمي گذاشت آروم بگيرم ... هي از اين پهلو به اون پهلو ... و گاهي تكيه به پشت ... و هر چند وقت يه بار مهماندار مي اومد سراغم ... - قربان اگه راحت ني ديست مي خوا دي زي چ ي براتون بيارم؟ ... چند بار بي دليل پاشدم رفتم سمت دستشويي ... فقط براي اينكه يه فضاي كوچيك هم كه شده واسه كش و قوس رفتن پيدا كنم ... تنها قسمت خوبش اين بود كه صندلي كناريم خالي بود ... اگه يكي ديگه عين خودم مي نشست كنارم و هر چند دقيقه يه بار يه كش و قوس به خودش مي داد ... اون وقت مجبور مي شدم يا خودم رو از هواپيما پرت كنم بيرون يا اون رو ... ساندرز، رديف جلوي من ... تمام مدت حواسش به همسر و بچه اش پرت بود ... صندلي نورا بين اونها بود ... گاهي مي رفت روي پاي مادرش و با اون حرف مي زد و بازي مي كرد ... گاهي روي صندلي خودش مي ايستاد و مي پريد توي بغل دنيل ... اون هم مثل من نمي تونست يه جا بشينه ... و اونها با صبر خاصي باهاش بازي مي كردن و سعي در مديريت رفتارش داشتن ... تا صداي خنده هاي اون بقيه رو اذيت نكنه ... ناخودآگاه محو بچه اي شده بودم كه بيشتر از هر چيزي در دنيا دلم مي خواست ازش فاصله بگيرم ... خوابش كه برد ... چند دقيقه بعد بئاتريس هم خوابيد ... و دنيل اومد عقب، پيش من ... - خسته كه نشدي؟ ... با لبخند اومده بود و احوالم رو مي پرسيد ... فقط بهش نگاه كردم و سري تكان دادم ... - طول پرواز رو داشتم كتاب مي خوندم ... - صدامون كه اذيتت نكرد؟ ... - نه ... لبخند بزرگي صورتش رو پر كرد ... - تو كه هنوز صفحه بيست و چهاري ... نگاهم كه به كتاب افتاد خودمم بي اختيار خنده ام گرفت ... سرم رو چرخوندم سمتش ... - فكر كنم سوژه دوم برام جذابيت بيشتري داشت ... و اون همچنان لبخند زيبا و بزرگي به لب داشت ... - چي؟ ... - تو ... همسرت ... دخترت ... به نظرم خيلي دوست شون داري ... نگاهش چرخيد سمت صندلي هاي جلويي ... هر چند نمي تونست دخترش رو درست ببينه ... - آره ... خدا به زندگي من بركت هاي فوق العاده اي رو عطا كرده ... نگاهش دوباره برگشت سمت من ... - شما چطور؟ ... هنوز بچه نداريد؟ - نه ... نيم كتف، پاهاش رو انداخت روي هم ... و در حالي كه هنوز نگاهش سمت من بود ... به صندلي تكيه داد ... - كاش همسرت رو هم با خودت مي آوردي ... سفر خوبيه ... مطمئنم به هر دوتون خيلي خوش مي گذشت ... اينطوري مي تونست با بئاتريس هم آشنا بشه ... تو هم تنها نبودي ... سرم برگشت پايين روي حلقه ام ... انگشت هام كمي با حلقه بازي بازي كرد و تكانش داد ... - بيشتر از يه سال ميشه ولم كرده ... توي يه پيام فقط نوشت كه ديگه نمي تونه با من زندگي كنه ... گاهي به خاطر اينكه هنوز خودم رو متاهل مي دونم و درش نميارم احساس حماقت مي كنم ... خنده تلخي چهره ام رو پوشاند ... حالت جدي و در هم چهره من، حواس دنيل رو معطوف خودش كرد ... لبخندش كور شد اما هنوز مي تونستم گرماي نگاهش رو روي چهره ام حس كنم ... - متاسفم ... حرف و پيشنهاد بي جايي بود ... - مهم نيست ... بهش حق ميدم من همسر خوبي نبودم ... كمي خودم رو روي صندلي جا به جا كردم ... - اما يه چيزي رو نمي فهمم ... بعد از اينكه توي اين دو روز رفتارت رو با همسرت و علي الخصوص نورا ديدم يه چيزي برام عجيبه ... با دقت، نگاه گرمش با نگاهم گره خورد ... - چطور مي توني اينقدر راحت با كسي برخورد كني ... كه چند ماه پيش نزديك بود بچه ات رو با تير بزنه؟ ... خشكش زد ... نفس توي سينه اش موند ... بدون اينكه حتي پلك بزنه نگاه پر از بهت و يخ كرده اش رو از من گرفت ... و خيلي آروم به پشتي صندلي تكيه داد ... تازه فهميدم چه اشتباه بزرگي كردم ... نمي دونست اون شب ... دخترش با مرگ، كمتر از ثانيه اي فاصله داشت ... به اندازه لحظه كوتاه گير كردن اسلحه ... اون همه ماجرا رو نمي دونست ... و من به بدترين شكل ممكن با چند جمله كوتاه ... همه چيز رو بهش گفته بودم ... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
#مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌هشتادوهفتم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 كمتر از ثانیه
💙 :) 🌱 باز مانده سكوت مطلقي بين ما حاكم شد ... نفسم توي سينه حبس شد ... حتي نمي تونستم آب دهنم رو قورت بدم ... اون توي حال خودش نبود ... و هر ثانيه اي كه در سكوت مي گذشت به اندازه هزار سال شكنجه به من سخت مي گذشت ... چشم هاي منتظرم، در انتظار واكنش بود ... انگار كل دنياي من بهش بستگي داشت ... و اون ... خم شده بود و دست هاش كل چهره اش رو مخفي كرده بود ... چند بار دستم رو بلند كردم تا روي شونه اش بگذارم ... اما ناخودآگاه و بي اختيار اونها رو عقب كشيدم ... نمي دونستم چي كار با دي بكنم ... من دنبال اون، پا به اين سفر گذاشته بودم ... و حالا هر اتفاقي مي تونست براي من بيوفته ... بهش حق مي دادم كه بخواد انتقام بگيره ... اما باز هم وحشت وجودم رو پر كرده بود ... اين يه سفر توريستي نبود ... من با تور اونجا نمي رفتم ... و اگه دنيل رهام مي كرد در بهترين حالت بعد از كلي سرگرداني توي يه كشور غريب ... با آدم هايي كه حتي مواجه شدن باهاشون برام رعب آور بود ... بايد دست از پا درازتر برمي گشتم ... سرش رو كه بالا آورد چشم هاش سرخ و خيس بود ... با كف دست باقي مونده نم اشك رو از كنار چشمش پاك كرد ... تمام وجودم از داخهل مي لرزيد ... اين پريشاني، حال هر بار من در مواجهه با ساندرز بود ... و توي اون لحظات بيشتر از قبل شده بود ... نمي تونستم بهش نگاه كنم ... اشك با شرم توي چشم هام موج مي زد .. . - هيچ چيز جز اينكه بگم ... متاسفم ... به مغزم خطور نمي كنه ... از حالت خميده اومد بالا و كامل نشست ... و نگاه سنگينش با اون پلك هاي خيس، چرخيد سمت من ... از ديدن عمق نگاهش، قلبم از حركت ايستاد ... - اگه منتظر شنيدن چيزي از سمت من هستي ... الان، مغز منم كار نمي كنه ... جز شكرگزاري از لطف و بخشش خدايي كه مي پرستم ... به هيچي نمي تونم فكر كنم ... نمي تونم چيزي بهت بگم ... اصلا نمي دونم چي بايد بگم ... مي دونم در اين ماجرا عمدي در كار نيست ... اما مي دونم اگه خدا ... دوباره اشك توي چشم هاي سرخش حلقه زد ... و بغض راه كلمات و نفسش رو بست ... بدون اينكه مكث كنه از جا بلند شد و رفت سمت سرويس هاي هواپيما ... و من مي لرزيدم ... مثل بچه اي كه با لباس بهاري ... وسط سرما و برف سنگين زمستان ايستاده ... به جاي سرزنش كردن و تنفر از من ... وجودش محو نعمت خدايي بود كه مي پرست دي ... چند دقيقه بعد، برگشت ... نشست سر جاش ... با نشستنش، نورا تكاني خورد و از خواب بلند شد ... خواب آلود و با چشم هاي نيمه باز ... نورا رو از روي صندلي برداشت و محكم توي بغلش گرفت ... از بين فاصله صندلي ها نيم رخ چهره هر دوشون رو واضح مي ديدم ... با چشم هاي پف كرده، دستي روي سر دخترش كشيد ... - بخواب عزيزم ... هنوز خيلي مونده ... هواپيما توي فرودگاه استانبول به زمين نشست ... و ما منتظر تا زمان اعلام پرواز استانبول ـ تهران ... تمام مدت پرواز نمي تونستم بشينم ... يول حالا كه همه چیزی تموم شده بود ... آروم نشسته بودم و غرق فكر ... و زماني كه انتظار به پايان رسيد ... اين سفر، ديگه سفر من نبود ... بايد از همون جا برمي گشتم ... اونها آماده حركت شدن ... اما من از جام تكان نخوردم ... ثابت روي صندلي ... همون جا باقي موندم ... «اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ‌ الفرج»
💢 اعتماد به نفس 🔹 یادت باشه، مهم‌ترین چیز اینه که به خودت اعتماد کنی. 🥇 هیچ چیزی نمی‌تونه جلودارت باشه. امتحانات کار سختی نیست، فقط الکی استرس نگیر. 📎 📎 📎 📎
💢 مدیریت انرژی 🔹 فشرده‌خوانی رو امتحان کن! هر 45 دقیقه یک بار، 10 دقیقه استراحت کن. اینجوری هم تمرکزت رو حفظ می‌کنی و هم انرژی‌ات تموم نمی‌شه 📎 📎 📎