فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👹 حمله شیطان در آخر الزمان
👹 شیطان :قسم به عزتت من همه رو فریب میدم الا...
😱شیطان به کمک لشکریان جن وانس ...
🙏اعوذبالله من الشیطان الرجیم
🎵حجت الاسلام عالی
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
🌴 @dadhbcx 🌴
❣آیت الله بهاءالدینی میفرمودند: اگر زنان چادری میخواستند نشانشان میدادم عرقی که در فصل گرما به خاطر حفظ حجاب می ریزند، دانه دانهاش خورشید است. شما خورشید خدا هستید. و ایشان این روایت را از ثواب الاعمال نقل می کردند عرقی که زن زیر چادر میریزد سه جا برای او نور میشود:
💠در درون قبر
💠در برزخ
💠در قیامت
❌و اگر زنان بیحجاب از من میخواستند همین الان نشانشان میدادم که این موی سر که به نامحرم نشان میدهند آتش است. آنها در آرایش زیبایی نیستند، بلکه در آرایش آتش هستند.
#حجاب
#سبک_زندگی
#پست_فرهنگی
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
🌴 @dadhbcx 🌴
🔴 بی حجابی یعنی
💔خیانت یک زن به زن دیگر...
چطور❓
وقتی با بزک کردن خود، دل همسر دیگری رو میبری یعنی داری به خانمش خیانت میکنی.
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
🌴 @dadhbcx 🌴
#عاشقانه_های_حجاب
حجاب را باید بفهمی❤️
حجاب تنها پوشش نیست❌
باید بفهمی برای این تکه پارچه ی مشکی
چه خون هایی ریخته شده💔
چه چفیه ها خونی شده😔
چادر تو یک تکه پارچه نیست❌
این پارچه حرمت دارد✨
این پارچه عشق یک دختر چادری است🌸
تکه ای از وجود اوست🥰
بال های پرواز او به سوی خداست🦋
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
🌴 @dadhbcx 🌴
هدایت شده از کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
💫درِ رحمت خدا
🍁همیشه باز است
💫و فانوس قشنگش
🍁همیشــــه روشن ...
💫فکرت را از همۀ
🍁این امّا و اگرها دور کن
💫ترس و نا امیدی
🍁و تردید را به دل راه نده
💫و امید و صبر را
🍁راه زندگیت قرار بده ...!
🌙💫شبتون آروم، خوابتون رنگی 💫🌙
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
🌴 @dadhbcx 🌴
هدایت شده از کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
1_414483086.mp3
1.22M
🏴▪️👆🏻👆🏻
دعای عهد
👤باصدای استاد فرهمند
اللهم ارنی الطلعه الرشیده و الغره الحمیده....
خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستوده را به من بنمایان..
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
🌴 @dadhbcx 🌴
🌺 اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
🌺 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
❣اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌸 سلام علیکم و رحمت الله و برکاته، صبحتون بخیر و شادی و سرشار از برکات و الطاف الهی
❤️ نام میرزا تقی خان امیرکبیر بر صحن و سرای ایران میدرخشد، نام او، افشاگر دسیسههای پشت پرده استعماری است که خزانه ملت مظلوم را خالی کرده بود.
❤️ چشمهای میرزا تقی خان درخشید تا خورشیدی باشد در تاریکی، تا تهدیدی باشد به جان وطن فروشانی که سرمایههای تمدن را در کیسه های خیانت ریخته بودند و میدزدیدند.
❤️ حکایت میرزا تقی خان، حکایت درختچههای گز است در کویر، در شورستانها، در ماسه زارهای دامنه کوه، حکایت نخلهاست که صبورند و مقاوم، آن قدر رنج گرما را به جان میخرند تا خرمایشان شیرین شود.
❤️ ۲۰ دیماه سالروز شهادت بزرگمرد دوران سیاه قاجاریه، میرزا تقی خان امیرکبیر بر عموم ایرانیان و آزاد مردان جهان تسلیت باد
❤️ حضرت امام جعفرصادق علیه السلام فرمود:
سه گروهند که روز قیامت شفاعت میکنند و شفاعت آنها مورد پذیرش خداوند قرار میگیرد، انبیاء و علما و شهداء.
📚 بحار الانوار، جلد ۹۷، صفحه ۱۴، حدیث ۲۴
🔸 حبیب الله
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
🌴 @dadhbcx 🌴
در یک زندگی مشترک موفق ، زن و مرد به حرفهای یکدیگر توجه دارند و احساسات خود را به راحتی نشان می دهند ، هر چند احتمال دارد که احساساتشان مورد توجه و تایید همسرشان نباشد...
متاسفانه بیشتر افراد از کودکی یاد می گیرند احساسات خود را در درون خود نگاه دارند و به ظاهر خود را آرام نشان دهند ولی بار سنگین عدم بروز احساسهای خویش را سال های سال به دوش بکشند...
بیان نکردن احساسها باعث ایجاد مشکلات روانی مانند زودرنجی ، پرتوقعی، زورگویی، گوشهگیری و افسردگی میشود. بنابراین هیچگاه نباید از وجود احساسات غافل شد و آنها را انکار کرد؛؛میبایست احساسات خود را به طریق منطقی بروز دهیم...
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
🌴 @dadhbcx 🌴
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
ابوحلما💔 قسمت سی و چهارم: محرمانه (دوازده روز بعد-ایستگاه نگهبانی بیمارستان) نگهبان دستهای حسین ر
ابوحلما💔
قسمت سی و پنجم: مدارک
حسین مدتی به فکر فرورفت و بعد از لحظاتی سرش را بالاآورد و چشم در چشم عباس گفت:
+رشته دانشگاهی عروسم زبان فرانسه ست البته این ترم آخرشو مرخصی گرفته بخاطر ...
-نه حاجی این کار سنگینیه چندین ساعت نشستن پای کامپیوتر ... فکر نکنم با وضعی که عروست داره بتونه. در ضمن این جور مسایل امنیتی رو خانما بفهمن میگن جایی یه دفعه...
+عباس! حلماسادات با خیلی از خانما فرق داره حتی با حاج خانم خودم. مثل چشام بهش اعتماد دارم.
-نمیشه فیلمارو از این ساختمون خارج کرد. باید شرایطو بهش بگی ببینی قبول میکنه؟
+براش یه اتاق جدا میذاریم خودمم می مونم کنارش...
-نقل این چیزا نیست باید بتونه...
+امشب خبرت میکنم.
-ان شاالله...یاعلی(ع)
+علی(ع) یارت
همین هنگام طرف دیگر شهر در خانه حاج حسین غوغایی برپا بود. همسرحاج حسین مدام روی پایش می کوبید و می گفت: من میدونم حاجی شهید شده اینا نمیخوان به ما بگن...
حسین در آستانه در ایستاده بود و "اَمَ یُجیب" می خواند . حلما یک لیوان شربت دست مادرشوهرش داد و گفت: آخه چرا اینقدر خودتو اذیت میکنی؟ دکتر گفت بابا با پاهای خودش از بیمارستان رفته...زیر برگه های ترخیص امضای بابا بود.
مادر محمد جرعه ای از شربت نوشید و با غصه پرسید: پس کجاست؟ پس حاجی کجاست؟
حلما سری تکان داد و بلند شد. یک لیوان شربت هم دست شوهرش داد و آهسته گفت: باز به عمو عباس زنگ بزن شاید جواب بده.
محمد موبایلش را از جیبش درآورد و بعد از لحظاتی نگران و کلافه گفت: خاموشه، جلسه که میره نمیبره گوشیشو...میگم مطمئنی بابا و عمو باهمن؟
حلما لیوان شربت را تا جلو دهان همسرش بالابرد و گفت: بابا کجا رو داره بره آخه؟ یا سر کار میره یا پیش عمو عباس، ان شاالله میاد زودی.
محمد نیمی از شربت را نوشید و گفت:سلام برحسین(ع).
مادرش تا این را شنید دوباره زد زیرگریه و زمزمه کرد:حسین، حسین...
حلما رفت روبه روی مادر شوهرش نشست و گفت: اینطوری فقط خودتو اذیت میکنی مادر.
مادرمحمد آهی کشید و پرسید: پس چیکار کنم؟
حلما لبخندی زد و آرام گفت: صبر
ناگاه صدای برهم خوردن در، نگاه همه را به طرف حیاط چرخاند. حسین با یک دسته گل مریم وارد شد. درمقابل نگاه حیرت زده همه، گل ها را در دستان حلما گذاشت و گفت: اینم برای عروس گلم به مناسبت مادر شدنش.
محمد مات قامت پدرش بود که حاج خانم بلند شد و با تشر گفت: مردمو زنده شدم نباید یه خبری بدی؟ نمیگی ما میایم بیمارستان میبینیم نیستی هزارجور فکرو خیال میکنیم. اصلا با خودت نگفتی...
حسین جلو رفت و پیشانی همسرش را بوسید و گفت: تسلیم! حق با شماست حاج خانم غرغراتم به دیده منت! به جون میخرم درد دلاتو ببخشید باید خبرمیدادم.
محمد زیرلب الحمدلله گفت و دست حلما گرفت همانطور که به طرف راهرو میرفت گفت: بابا من میرم دواهاتو بگیرم حلما رو هم میرسونم خونه میام ماشینتو تحویل میدم. حاج حسین به طرف پسرش برگشت و گفت: وایسا بابا شام بمونید کارتون دارم.
بعد نیم نگاهی به چهره حاج خانم انداخت و ادامه داد: یکم دیگه اذانه بعد نماز زنگ میزنم رستوران غذا بیارن.
محمد لبخندی زد و گفت: بابا چه کاریه همه جا وقتی میرن عیادت گل و کمپوت میبرن بعد شما خودت گل اوردی شامم...
حسین اخمی کرد و گفت: اصلا باتو کار ندارم. عروسمو نوه امو بذار پیشم تو هرجا میخوای برو.
حلما دستی برشکمش کشید و لبخند ملیحی زد. محمد به طرف پدرش آمد و گفت: اینطوریه؟ حالا سه تاشونو به من ترجیح میدی؟
چشم های حسین گرد شد و از روی تعجب تکرار کرد: سه تا؟
که همسرش با خنده دستی در هوا چرخاند و گفت: بچه ها دوقلون، دوتا دختر هزار ماشاالله
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم؛ سین.کاف.غفاری
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
🌴 @dadhbcx 🌴