سلام امام زمانم✋🌸
اے یوسف تنهاے من، این رمضان حاجتی عظیم، قلب مرا احاطه کرده است:
تــــــو...
درد نداشتن تــــو...
و دویدن مدام براے یافتنت،
همه آرزويي است که در لابلاي مناجات سحر، بدنبالش میگردم.
براے قلب بیمار من، چارهاے بينديش.
قلب بیمارم، جاے خالی، براے حضور مداوم تو ندارد.
به امید علاج آمدهام.
مرا دست خالی، از گوشه سفرهات، رد مکن
به امید اجابت آمدهام؛
یا مُجیبُ... یا مُجیبُ ... یا مُجیبُ
🌤اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اومدمتنهایتنها❤️🩹
#مهدیرسولی
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
سلام
صبحتون دلپذیر
به امروز خوش آمدین
سپیده ی هر صبح
طلوع دوباره خوشبختیست
آرزوی امروز من
یه حس خوب و یه لبخند
زیبا برای شماست
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🔴 تحلیل زیبای مقام معظم رهبری درباره فلسفه حجاب
🔰مقام معظم رهبری:
اسلام که راجع به حجاب حرف می زند، آیات قرآن که راجع به حجاب حرف می زند، راجع به حدود زن و مرد با یکدیگر دستور دارد، این به خاطر خود مردم است، به خاطر همین خانواده هاست. همین دخترهای جوان که شوهرشان را می خواهند از دست ندهند، این پسرهای جوان که زن محبوبشان را می خواهند از دست ندهند، این بدون حجاب و بدون رعایت نمیشود. آیات قرآن این طور حکمت آمیز و عمیق است.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 خطری بسیار سنگین و تهدید آمیز برای زنان جامعه ونظام خانواده
🍃🌹🍃
🔹از دوتار مو شروع میشود اما به ازدواج با حیوانات و فرزندان نامشروع یا حرام زاده آوری ختم خواهد شد دقیقاً مثل غرب
#حجاب | #روشنگری
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🔰زکات گندم، جو، خرما و کشمش
زکات گندم و جو و خرما و کشمش وقتی واجب میشود که به مقدار نصاب برسند، و نصاب آنها (۳۰۰) صاع است که به گفته عدهای تقریباً (۸۴۷) کیلوگرم
میشود.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
زن مروارید در صدف ۱.mp3
36.13M
🐚همایش زن مروارید در صدف
🔰قسمت اول
🔸#دکتر_سعید_عزیزی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
💢 زنده برای همیشه
امام علی علیه السلام:
🍃 أَنَّ مَنْ مَاتَ بِلَا خَلَفٍ فَكَأَنْ لَمْ يَكُنْ فِي النَّاسِ وَ مَنْ مَاتَ وَ لَهُ خَلَفٌ فَكَأَنَّهُ لَمْ يَمُتْ .
🍃 هر کسی که بمیرد و از خود فرزندی به جا نگذارد، مانند این است که هیچ زمانی بین مردم نبوده است و هر کس فرزندانی از خود به جا بگذارد مانند این است که هیچ وقت نمرده است.
📚 من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۴۸۱.
📎 #فرزند_آوری
📎 #خانواده
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
✅ تجسم کنید آنگاه خلق می شود.
👈 همه ما با نیروی کاملاً یکسانی زندگی میکنیم با یک قانون، قانون جاذبه ؛
👈 این قانون میگوید؛ هر چیزی را که وارد زندگیمان میشود را خودمان جذب کردهایم، تمام چیزهایی را که در ذهنمان میگذرد را خودمان جذب میکنیم، قانون جاذبه اهمیتی نمیدهد که شما چه چیزی را میخواهید و چه چیزی را نمی خواهید.
👈 حتی وقتی به چیزی فکر میکنید یا نگاه میکنید که آن را نمی خواهید و با آن مخالفت میکنید آن را به طرف خودتان جذب میکنید، در آن موقع قانون جاذبه در حال عمل است.
👈 هر چیزی را چه ببینید چه به خاطر آورید و چه تصور کنید، هر چیزی که روی آن متمرکز شوید را به سوی خود جذب میکنید و هرگاه این تمرکز همراه با احساسات شدید باشد جذب آن سریعتر خواهد بود.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
📸چطور دختر بچهها را با حجاب آشنا کنیم؟
#اینفوگرافی
#حجاب
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
.
این یک صابون معمولیه ،یه بار خیسش کنید دیگه حین رنده کردن صابونتون نمیشکنه و خردوخاکشیر نمیشه 🤗بااین روش 👈👈👈 👌 میتونید ظروف روحی تون رو با تکه های این صابون بشورید و درآخرهم با مایع ظرفشویی یا تاید بشورید عجیب برق میزنه👌 میتونید بعد رنده رنده کردن صابون مقدار کمیش رو توی پارچه ی توری ریخته پارچه رو گره بزنید و بزارید توی بالشت پتو تشک هایی که برای مهمون استفاده میکنید یا ته کمدهاتون بزارید که همیشه با باز شدن درب کمدهاتون بوی ماندگار و خوبی به مشامتون بخوره😃
#ترفند
#نکات_ریز_خانه_داری
#ترفند #ایده
رفع بوی سیر از دستان
👈هنگامی که دست شما بوی تند سیر و پیاز به خود گرفته است در حالیکه یک تکه فولاد ضد زنگ یا استیل را زیر جریان آب گرم گرفته اید دست خود را روی فلز بسایید. برای این منظور، یک بلوک بیضی یا مربع شکل از فولاد ضد زنگ در فروشگاههای لوازم آشپزخانه به فروش می رسد. هم چنین از این فلز، وسایل آشپزخانه مانند قاشق ، ملاقه و ..ساخته می شود که کاربردی مشابه خواهند داشت
#ترفند_خانه_داری
💢تمیز کردن پارکت چوبی
اول گرد و خاک پارکت را بگیرید با یک جاروبرقی یا تی شو که آب آن به خوبی گرفته شده باشد. از شوینده های قوی مثل محلول های حاوی کلر یا سرکه استفاده نکنید.
هر مایع و رطوبت باقی مانده را به خوبی خشک کنید، چرا که جذب پارکت می شود. برای پاک کردن از مواد مرطوب استفاده نکنید.
❇️ از محصولات مناسب پارکت استفاده کرده و دستورالعمل آن ها را رعایت کنید.
لکه ها را می توانید با محلول الکلی پاک کنید. مراقب باشید، چرا که اشتعال زا است. یا اینکه به جای آن سرکه سفید روی لکه ریخته و بعد از 3-4 دقیقه با یک دستمال نرم و خشک پاک کنید.
از پولیش های مخصوص پارکت برای برق انداختن و برگرداندن جلای اولیه اش استفاده کنید
جلوی هر ورودی در یک پادری بگذارید که از ورود گرد و خاک جلوگیری کند. آن ها را مرتب جارو کرده و تکان دهید تا کف خانه تمیز بماند
#تجربه
نکات تهیه ی #گوشت_چرخ_کرده 👇
من همیشه برای تهیه ی گوشت چرخ کرده، به شکل مساوی گوشت گوساله و گوسفند میگیرم و بعد از شستن اونو چرخ میکنم گوشت گوساله طبع سرد داره و با اینکار یعنی مخلوط کردن با گوشت گوسفندی اعتدال اون حفظ میشه، گوشتی که شسته و تکه شده و آماده چرخ کردن هست رو توی سینی استیل میچینم و در فریزر میذارم تا نیم بند (نیمه منجمد) بشه تو این حالت خیلی سریعتر چرخ میشه بعد سریع بسته بندی میکنم و داخل فریزر میذارم، این کار چون سریع انجام میشه گوشت حالت نیمه منجمدش حفظ میشه
🟡 دو راهی والدین و دوستان
والدین باید بپذیرن که اگر نوجوان از خانواده خود دور می شود و دوستانش را ترجیح می دهد ،یک مرحله ی طبیعی از رشد است
نوجوان ها حرف هم را بهتر می فهمند همدیگر را درک می کنند.می توانند حرف دلشان را بهم بزنند.راحت باهم صحبت کنند،بدون اینکه قضاوت شوند،ولی نمی توانند همین حرف ها را به پدر و مادر خود بزنند.
چون شروع به امر و نهی و نصیحت می کنند .والدین مدام از نوجوان انتقاد می کند.چرا این مدل لباس را می پوشی،چرا فلان اهنگ را گوش میدی .این انتقادها را میکنند چون شبیه به هم نیستند.
نوجوانی که دوستانش را به خانواده ترجیح میدهد لزوما از اینا متنفر نیست.نوجوان میتواند آنها را دوست داشته باشد.اما در عین حال نیاز هایی دارد که خانواده نمی تواند برآورده کند،به دوستانش نزدیکتر میشود تا نیاز هایش برآورده شود
والدین باید این موضوع را بپذیرند و در کنار فرزندان خود باشند و از آنها حمایت کنند
🟡 حالا اگه خانواده خیلی استرس دارد که بچه ها شبیه خودشون بشوند باید قبل از سن بلوغ دوستانی برای فرزندانشان پیدا کنند که از لحاظ فرهنگی و مذهبی شبیه آنها باشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شیخ_اسماعیل_رمضانی
از کجا بفهمیم حسودیم؟
جالب بود گوش کنید
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #قسمت28 –اگه وقت کردم می خونمش.نگاه پرسش گرانه مادر وادا
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت29
روی تَختم دراز کشیدم و مثل همیشه آیه الکرسی ام راخواندم و چشم هایم را بستم. باصدای پیام گوشیام، نیم خیز شدم و نگاهش کردم.
دختر خاله ام بود.نوشته بود:– فردا میام پیشت دلم برات تنگ شده.من هم نوشتم:–زودتر بیا به مامان یه کم کمک کن تا من برسم.ــ مگه چه خبره؟ــ هیچی خونه تکونیه، بیا اتاق رو شروع کن تا من بیام._باشه راحیلی.می خوای بیام دنبالت؟ــ سعیده جان نمی خواد بیای، از زیر کار در نرو.ــ بیاو خوبی کن.میام دنبالت بعد با هم تمیز می کنیم دیگه، با تو جهنمم برم حال میده.
ــ باشه پس رسیدی دم خونهی آقای معصومی زنگ بزن بهم، بیام پایین...–باشه، شب بخیر.
بعد از آخرین کلاس دانشگاه من و سارا به طرف ایستگاه مترو راه افتادیم.سارا سرش را به اطراف چرخاندو گفت:–کاش آرش بودو مارو تا ایستگاه می رسوندا.با تعجب نگاهش کردم.
– مگه همیشه میرسونتت؟ــ نه، گاهی که تو مسیر می بینه.حسادت مثل خوره به جانم افتاد. چرا آرش باید سارا را سوارماشینش کند.با صدای سارا از فکربیرون امدم.–کجایی بابا، آرش داره صدامون میکنه.برگشتم، آرش رادیدم. پشت فرمان نشسته بودوبا بوقهای ممتد اشاره می کردکه سوارشویم.به سارا گفتم:–تو برو سوار شو، من خودم میرم.ــ یعنی چی خودم میرم. بیا بریم دیگه تو و آرش که دیگه این حرف ها رو با هم ندارید که...باشنیدن این حرف، با چشم های گرد شده نگاهش کردم و گفتم:–یعنی چی؟کمی مِن ومِن، کردو گفت:–منظورم اینه باهاش راحتی دیگه.عصبانی شدم، ولی خودم را کنترل کردم وبدون این که حرفی بزنم، راهم را ادامه دادم. سارا هم بدون معطلی به طرف ماشین آرش رفت.صدای حرکت ماشین نیامد، کنجکاو شدم. برای همین به بهانهی این که می خواهم بروم آن سمت خیابان سرم را به طرف ماشین آرش چرخاندم.آرش در حال حرف زدن با سارا بود. سارا صندلی جلو نشسته بود، واین موضوع عصبی ترم کرد و بغض سریع خودش را باسرعت نور به گلویم چسباند.پاتند کردم طرف ایستگاه.
نزدیک ایستگاه بودم که صدای آرش را شنیدم.
–خانم رحمانی.برگشتم دیدم با فاصله ازماشینش ایستاده. سارا هم دلخور نگاهم می کرد. با دیدن سارا دوباره عصبی شدم و بی توجه به آرش برگشتم و از پله های مترو با سرعت پایین رفتم.
به دقیقه نکشید که صدای گوشی ام بلند شد، آرش بود.جواب دادم.ــ راحیل کجا میری؟ مگه قرار نبود...دیگر نگذاشتم حرفش را تمام کند، شنیدن اسم کوچکم از دهنش من را سر دو راهی گذاشت، که الان باید داد بزنم بابت این خودمانی شدنش یانه، با صدایی که سعی در کنترلش داشتم گفتم:–آقا آرش من الان کار دارم انشاالله یه وقت دیگه. گوشی را قطع کردم.تمام مسیر خانهی آقای معصومی فکرو خیال دست از سرم برنمی داشت، آنقدر بغضم را قورت داده بودم که احساس درد در گلویم داشتم.با خودم گفتم: این حس حسادته که من را به این روز انداخته. مدام باخودم فکر می کردم کاش خودم را بیشتر کنترل می کردم و عادی تر برخورد می کردم. دیگر
رسیده بودم سر کوچه که دوباره صدایش را شنیدم.شوکه شدم، او اینجا چیکار می کرد؟
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت29 روی تَختم دراز کشیدم و مثل همیشه آیه الکرسی ام را
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت30
نزدیک شدو سلام کرد.
بی تفاوت به سلامش پرسیدم:
– شما اینجا چیکار...
نگذاشت حرفم راتمام کنم.
–چیزی شده؟ چرا نموندید حرف بزنیم؟
ــ گفتم که کار دارم.
ــ سارا بهم گفت که از حرفش ناراحت شدید، ولی...
ــ اون حق داره، خب راست می گه، من بهش حق میدم.
سرش را پایین انداخت و لحظه ایی سکوت کرد.
منم از فرصت استفاده کردم و براندازش کردم، یک بلوزبافت توسی و سفید پوشیده بود که خیلی برازنده اش بود.
سرش را بالا آورد و نگاهم را شکار کرد.
یک لحظه دردلم سونامی شد، نگاهش همانطورناگهانی وویران گربود.
ــ بگیدساعت چند کارتون تموم میشه؟ میام دنبالتون حرف بزنیم.
–دختر خالم قراره بیاد دنبالم،
–خب پس کی...
می خواستم زودتر برود برای همین فوری گفتم:
–خودم بهتون پیام میدم، میگم. ایستادنمون اینجا درست نیست.
کمی عصبی اشاره کرد به خانه ی آقای معصومی وگفت:
– با یه مرد غریبه توی خونه بودن درسته؟
از نظر شما و دیگران اشکالی نداره؟
بااخم گفتم:
–من که قبلا دلیل اینجا کاردنم رو براتون توضیح دادم.
صدایم می لرزید انتظار همچین برخوردی رانداشتم، اصلا نباید از اول اجازه می دادم آنقدر بامن راحت باشد.
تا همین جاهم زیادی خودمانی شده بود.
سرم را پایین انداختم و راه افتادم. صدایش را شنیدم.
–منتظر پیامتون هستم.
از دستش دلخور بودم جوابش را ندادم.
تا در بازشد ریحانه پاهایم را بغل کرد وبعد دست هایش را به طرف بالا دراز کرد.
فوری بغلش کردم و چند بار بوسیدمش، واقعا زیباو بامزه بود و من خیلی دوسش داشتم.
آقای معصومی دست به سینه کنار کانتر آشپز خانه لباس پوشیده روی صندلی نشسته بود و با نگاه پدرانه ایی به من وریحانه لبخندمی زد.
موهای خرماییش را آب وجاروکرده بودو حسابی به خودش رسیده بود. کنارم ایستاد.
–یه کاری دارم میرم بیرون، چیزی لازمه از بیرون بخرم؟
ریحانه خودش را از بغلم آویزان بغل پدرش کرد. آخرهم موفق شد و پدرش درآغوش کشیدش وشروع به نوازشش کرد. بادیدن این صحنه بغضم گرفت. دلم پدری خواست مثل آقای معصومی حمایت گرو قوی، چهارشانه باسینهی ستبر، که سرم راروی سینه اش بگذارم واز دردهایم برایش بگویم.
آقای معصومی سوالی نگاهم کرد.
بغضم راخوردم وگفتم:
–الان چیزهایی که باید بخرید براتون می نویسم، صبرکنید یه نگاهی به آشپزخونه بندازم. کابینت مخصوص مواد غذایی و یخچال را نگاهی انداختم و لیست را نوشتم و دستش دادم.
بعداز رفتن او لباس عوض کردم و شروع کردم به مرتب کردن اتاق ریحانه، بعدکمی با ریحانه بازی کردم و شیرش را دادم خوردو خوابید.
من هم کمی درس خواندم وبعد بلند شدم تا چیزی برای شام آقای معصومی درست کنم.
در فریزرمقداری گوشت چرخ کرده بود. فکر کردم کباب تابه ایی خوب است. البته معمولا زهراخانم برای برادرش ناهاردرست می کرد، برای شامشان هم می ماند. ولی امروز خبری ازغذا نبود.
در حال پختن غذا بودم که دیدم آقای معصومی یا الله گویان کلید انداخت به در،و با کلی خرید وارد شد.
با خوشحالی وسایل را به سختی روی میز گذاشت.
یک جعبه شیرینی هم بین وسایل بود.
نگاهمان که به هم افتاد اشاره ایی به جعبه شیرینی کردو بی مقدمه گفت:
–حدس بزنید شیرینی چیه؟
نگاهی به جعبه انداختم و لبخند زدم و گفتم:
–شیرینی رفتن منه؟
حالت صورتش غمگین شد و دستی در موهاش کشید. روی یکی از صندلی های میز ناهار خوری نشست و گفت:
–نگید، بعد چشم به میز دوخت.
–اگه به من بود که هیچ وقت دلم نمی خواست برید.
ولی انصاف نیست که...
حرفش را قطع کردم وگفتم:
–شوخی کردم، بعد در جعبه شیرینی را باز کردم.
–تا من یه دم نوش دم کنم شمام بگیدشیرینی چیه.
سرش را بالا آوردو گفت:
–خدا مادرتون رو خیر بده که این دم نوش رو باب کرد توی خونه ی ما. واقعا عالیه. بعد آهی کشید وگفت فقط بعد از شما کی برامون دم نوش دم کنه.
با تعجب نگاهش کردم. چقدر تغییر کرده بود این آقا."یعنی این همان آقاییه که اصلا حرف نمیزد."
اشاره کردم به شیشه های انواع گیاها که کنار سماور گذاشته بودم و گفتم:
ببینید کاری نداره دقیقا مثل چایی دم میشه فقط چند دقیقه دم کشیدنش طولانیه، هر دفعه هم خواستید دم کنید یکیش رو بریزید.
سرش را به علامت متوجه شدن تکان دادوبه عادت همیشه اش دستش را روی بازویش گذاشت وکمی فشارداد.
بعد از یک سکوت طولانی گفت:
–راستش شیرینی ماشینه.
ــ مبارکه، پس ماشین خریدید؟ بعد مکثی کردم و گفتم:
– چطوری می خواهید رانندگی کنید؟
ــ دنده اتوماته،دوتا پا نیاز نیست برای رانندگی.
با خوشحالی گفتم:
–خدارو شکر.پس راحتید باهاش؟
ــ آره.می خواهید امشب برسونمتون خودتون ببینید.
"حالا امشب همه مهربان شدند و می خواهند مرا برسانند"
ــ امشب که نمیشه، چون دختر خالم میاد دنبالم باهم قرار گذاشتیم.
ان شاالله فردا شب.ــ همان دختر خاله سر به هواتون؟سرم را به علامت تایید تکان دادم. حق داشت که چشم دیدن سعیده را
ادامه دارد....