eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
773 دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
336 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی کودکان با هم دعوا می کنند تا حد ممکن در کارشان دخالت نکنید تا باهم کنار بیایند. اما در صورتی که دعوا ادامه دار شد: 🔻بازیشان را با جمله اي مانند "شما مي توانيد یک زمان دیگری از كامپيوتر استفاده كنيد كه ياد بگيريد هر دو از آن استفاده كنيد"، متوقف کنید. 🔻یا اینکه اسباب بازي را برداريد؛ "شما وقتي مي توانيد دوباره با آن بازی كنيد كه بتوانيد باهم كنار بياييد." 🔻كاري كه مي خواستيد انجام دهيد را به تاخير بياندازيد: " تا زمانيكه دعوا مي كنيد به پارك نخواهيم رفت." 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🔵فواید دعوا و مشاجره _دعواهای فرزندان باهم برای تسلط بر دیگری به سرعت و چابکی‌شان می‌افزاید _مشاجراتشان باعث می شود که به تفاوت میان «زیرک» و «موذی، پی ببرند _در عصبانیتهای روزمره فرا می گیرند که چگونه خود را در جامعه مطرح سازند و از خود دفاع یا با یکدیگر مصالحه کنند _برخی اوقات غبطه آنها به تواناییهای ویژه دیگران، انگیزه ای می شود برای پشتکار و تلاش آنان و دست یافتنشان به موفقیت. اینها بهترین نتایج رقابت در میان خواهر و برادرهاست و بدترین آن، به گفته والدین، سرخوردگی جدی یک یا هر دو کودک و آثار سوء دائمی آن است. 🔴رقابت از کجا آغاز می گردد؟ بنظر میرسد کارشناسان این رشته، در این مورد اتفاق نظر دارند که منشاء حسادت خواهر و برادرها به یکدیگر در میل شدید هر یک به دستیابی به عشق انحصاری والدین نهفته است. چرا این نیاز به یکتایی وجود دارد؟ زیرا تمام چیزهایی که کودک برای بقا و بالیدن به آن نیاز دارد، مثل غذا، سرپناه، محبت، نوازش، احساس هویت، احساس باارزش و خاص بودن، از پدر و مادر، این سرچشمه های حیرت انگیز، نشأت می گیرد. این گرمای زندگی بخش عشق والدین و تشویق آنهاست که کودکی را قادر می سازد تا با شایستگی و مهارت و به آرامی، بر محیط اطرافش چیره شود. چرا باید حضور خواهر و برادرهای دیگر بر زندگیشان سایه افکند؟ چون آنها آنچه را که او برای خوشبختی نیاز دارد تهدید می کنند. حضور کودک با کودکانی دیگر در خانواده به معنای دست یافتن به امتیازات کمتری است. یعنی صرف وقت کمتری با پدر و مادر (بتنهایی)، توجه کمتر پدر و مادر به ناکامیهای او، تشویق کمتر برای موفقیتها و از تمام اینها وحشتناک تر اینکه چون مامان و بابا این همه عشق و توجه و اشتیاق به خواهر یا برادرم ابراز می کنند، پس شاید او برایشان ارزش بیشتری دارد و اگر او برایشان با ارزشتر است پس من کم ارزشترم و اگر من کمتر عزیزم پس با مشکلی جدی روبه رویم.» تعجبی ندارد که بچه ها تا این حد با خشونت، برای «اول بودن» یا بهترین بودن» میجنگند. جای تعجب نیست که آنها تمام انرژیشان را برای "بیشتر" یا «بیشترین» یا بهتر بگوییم «همه چیز داشتن» بسیج می کنند. امنیت در این است که صاحب همه مامان، همه بابا، همه اسباب بازیها، همه غذاها و همه جاها شوی. چه وظیفه شگفت انگیز و دشواری بر دوش پدر و مادرهاست! آنها باید راهی بیابند که هریک از کودکان احساس امنیت، مستثنی بودن و محبوبیت کنند. آنها لازم است که به رقبای جوان کمک کنند تا به مزایای شریک شدن و همکاری پی ببرند. آنها باید مقدمات کار را به گونه ای تدارک ببینند که خواهر و برادرها بتوانند در آینده حامی و عامل خوشبختی یکدیگر باشند. 📚 کتاب خواهر و برادرهای سازگار 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
دعای شاگر برای معلم😁 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
اجازه دهید "کلامتان" باعث قوتِ قلبِ دیگران شود... "اعمالتان" زنجیرهایِ گره خورده دیگران را باز كند... و "محبت"ِ شما نمایشی از محبت خالقِ مهربان باشد... 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
💠ادامه بحث مصرف و سادگی 🔸یک روز همسرم به من گفت که می بینی این مبل ها رو 25ساله که عوض نشدند دلت را
هنوز در زیر مجموعه ی سادگی هستیم. قبلاً هم فاصله ی خواست و خواسته (خواست - خواسته) را توضیح دادم. هرچه این فاصله بیشتر شود، لذت بیشتر خواهد بود اگر از حد مجازی بیشتر شود، حسرت ایجاد می کند. گرسنگی، یک خواست است و غذا، خواسته است. هر چه قدر فاصله ی بین گرسنه و غذا بیشتر شود یعنی صبوری که بچه های ما اصلاً ندارند، لذت غذا خوردن بیشتر می شود. لذت در گرسنگی است نه در غذا.  وقتی این فاصله کم می شود یعنی همیشه غذا در دسترس باشد ولی میل به خوردن نباشد همیشه روی میز همه چیز هست، خوردن تبدیل می شود به عادت؛ خوردن از کارکرد خودش دور می شود و دیگر لذت نخواهد داشت تنوع طلبی هم اضافه می شود و دائم به غذاها اضافه می کنیم. وضعیت میزهای غذای مهمانی ما چگونه است؟ علت این که بچه ها صبور نیستد این است که بلافاصله سرویس گرفته اند و فاصله ی بین خواست و خواسته را بسیار کوتاه کرده ایم. در صورتی که فقط در یک سال اول است که اصلاً نباید بین این دو فاصله باشد و بعد از این سن به آرامی باید بین خواست و خواسته ی کودک فاصله ایجاد شود که صبوری و بردباری بالا برود و لذت بیشتر شود.  این فاصله در بچه های ما بسیار کم شده است و هر چه این فاصله کم تر شود، صبوری کمتر می شود و به دنبال آن ناسپاسی بیشتر خواهد شد. بچه های امروز بسیار ناسپاس و بی صبر هستند چون فاصله ی خواست و خواسته در آن ها به صفر رسیده است و برای چیزی که می خواهند به دست آورند صبر ندارند. منظور من با حسرت بزرگ کردن بچه ها نیست ولی باید صبر کنند تا وقتی به دست می آورند لذت ببرند. (ادامه دارد...) {قسمت39} [مباحث کودک متعادل ]
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
هنوز در زیر مجموعه ی سادگی هستیم. قبلاً هم فاصله ی خواست و خواسته (خواست - خواسته) را توضیح دادم. هر
دوستان شما در سال هایی که در پیش داریم به این حرف هایی که امروز می زنم خواهید رسید خوب به این مطالب توجه کنید و یک داستانی به خاطرم رسید که بد نیست برایتان تعریف کنم که؛ یک آقای پیری برای من تعریف کردند بعضی از داستان ها بسیار عبرت آموز هستند. این آقا تعریف کردند که در جنگ جهانی دوم در اردوگاه انگلیسی ها در یکی از شهرهای بیابانی کارگر یا سرباز بودند. گفتند که موش های صحرایی دائم به آذوقه حمله می کردند و می خوردند، موش های بزرگی بودند طوری که گربه ها از دست آن ها فرار می کردند، فرمانده ی انگلیسی دستور داد که چند تا از این موش  ها را بگیرندو ایشان گفتند ما تله گذاشتیم و ده تا از این موش ها را گرفتیم و انداختیم توی قفس، فرمانده دستور داد که حسابی به این ها غذا بدهید. گفتند ما هم مرتب به این ها غذا دادیم و خوردند و حسابی چاق شدند و یک یکماهی به همین منوال گذشت و حسابی این موش ها پروار شدند که یک روز فرمانده دستور داد که غذا را قطع کنید و دیگر ندهید، موش ها گرسنه و عصبی و وحشی شدند و به همدیگر حمله کردند و یکی شان زخمی شد و بوی خون که آمد ریختند و از گرسنگی موش زخمی را خوردند و بعد این موش ها به جان هم افتادند تا فقط از ده تا موش سه تا باقی ماندند که از موش زنده تغذیه کرده بودند و فرمانده دستور داد که حالا این سه تا را آزاد کنید، تعریف می کردند که این سه موش نسل هرچی موش بود را از اردوگاه پاک کردند، شدند شکارچی موش. ببینید وقتی ما فقط روی بخش حیوانی وجودمان تمرکز می کنیم و فقط سراغ نیازهای زیستی می رویم و فاصله ی بین خواست و خواسته را برمی داریم، ارزش ها را برمی داریم و اصول را کمرنگ می کنیم و همه چیز را متصل می کنیم به مصرف تا جایی که مصرف نکردن را فاجعه می بینیم، یک همچین بلایی سرمان خواهد آمد به محض این که قحطی شود، فاجعه اتفاق می افتد. می دونم که مادر امروزی نمی تواند حتی تصور کند که صبحانه به فرزندش نان بیات خالی با چایی بدهد اصلاً برای ما قابل تصور نیست حتی نمی توانیم به آن فکر کنیم اما توصیه می کنم که به این مواقع فکر کنید و حتی تمرین کنید. (ادامه دارد...) {قسمت40} [مباحث کودک متعادل]
🍒ســــلام 🌿صبح زیبای پنجشنبه بخير 🍒آخر هـفته تون بی نظیر 🌿عشق و‌ زیبایی طبیعت 🍒گوارای وجودتون بـاد 🌿گذر ثانیـه های 🍒عمرتون توام با آرامش 🌿خیر و برکت و مهربانی 🍎روزتـون قـشنگ 🌿دلتون شـاد شـاد 🍎عاقبتتون بـخیر 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
سریع جوش آمدن آب سماور اگر می خواهید آب سماور زودتر جوش بیاید، ابتدا سماور را تا نیمه آب کنید. بعد از گرم شدن، بقیه آب را داخل سماور بریزید. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
11.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبح نزدیک است یاران خدا شک نکنید استاد شجاعی☝️ 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت‌نوزدهم ﷽ ابراهیم از دوران کودکی عشق و ارادت خاصی به امام خمینی)ره( داشت هر
﷽ صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال ابراهیم. با موتور به همان جلســه مذهبی .) رفتیم. اطراف میدان ژاله ) شهدا جلسه تمام شد. سر و صدای زیادی از بیرون می آمد. نیمه های شب حکومت نظامی اعام شده بود. بسیاری از مردم هیچ خبری نداشتند. سربازان و مأموران .زیادی در اطراف میدان مستقر بودند جمعیــت زیادی هم به ســمت میــدان در حرکت بود. مأمورهــا با بلندگو اعام می کردند که: متفرق شوید. ابراهیم سریع از جلسه خارج شد. بافاصله !برگشت و گفت: امیر، بیا ببین چه خبره؟ آمدم بیرون. تا چشــم کار می کرد از همه طرف جمعیت به ســمت میدان می آمد. شــعارها از درود بر خمینی به ســمت شــاه رفته بود. فریاد مرگ بر شــاه طنین انداز شده بود. جمعیت به ســمت میدان هجوم می آورد. بعضی ها …می گفتند: ساواکی ها از چهار طرف میدان را محاصره کرده اند و لحظاتی بعد اتفاقی افتاد که کمتر کسی باور می کرد! از همه طرف صدای تیراندازی می آمد. حتی از هلی کوپتری که در آســمان بود و دورتر از میدان .قرار داشت .ســریع رفتم و موتــور را آوردم. از یــک کوچه راه خروجــی پیدا کردم .مأموری در آنجا نبود. ابراهیم سریع یکی از مجروح ها را آورد با هم رفتیم سمت بیمارستان سوم شعبان و سریع برگشتیم تا نزدیک ظهر حدود هشت بار رفتیم بیمارستان. مجروح ها را می رساندیم .و بر می گشتیم. تقریباً تمام بدن ابراهیم غرق خون شده بود یکــی از مجروحین نزدیک پمــپ بنزین افتاده بود. مأمورهــا از دور نگاه .می کردند. هیچکس جرأت برداشتن مجروح را نداشت :ابراهیم می خواست به سمت مجروح حرکت کند. جلویش را گرفتم. گفتم آن ها مجروح رو تله کرده اند. اگه حرکت کنی با تیر می زنند. ابراهیم نگاهی به من کرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همین رو می گفتی!؟ .نمی دانستم چه بگویم. فقط گفتم: خیلی مواظب باش صدای تیراندازی کمتر شده بود. مأمورها کمی عقب تر رفته بودند. ابراهیم خیلی سریع به حالت سینه خیز رفت داخل خیابان، خوابید کنار مجروح، بعد هم دســت مجروح را گرفت و آن جوان را انداخت روی کمرش. بعد هم به .حالت سینه خیز برگشت. ابراهیم شجاعت عجیبی از خودش نشان داد بعد هم آن مجروح را به همراه یک نفر دیگر سوار موتور من کرد و حرکت .کردم. در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامی شدیدتر شد .من هم ابراهیم را گم کردم! هر طوری بود برگشتم به خانه .عصر رفتم منزل ابراهیم. مادرش نگران بود. هیچکس خبری از او نداشت خیلی ناراحت بودیم. آخر شــب خبر دادند ابراهیم برگشته. خیلی خوشحال شــدم. با آن بدن قوی توانســته بود از دست مأمورها فرار کند. روز بعد رفتیم بهشت زهرا۳ در مراسم تشییع و تدفین شهدا کمک کردیم. بعد از هفدهم .شهریور هر شب خانه یکی از بچه ها جلسه داشتیم. برای هماهنگی در برنامه ها …مدتی محل تشکیل جلسه پشت بام خانه ابراهیم بود. مدتی منزل مهدی و در این جلســات از همه چیز خصوصاً مسائل اعتقادی و مسائل سیاسی روز .بحث می شد. تا اینکه خبر آمد حضرت امام به ایران باز می گردند ادامه دارد....                  
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت‌بیستم ﷽ صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال ابراهیم. با موتور به همان جلســه مذه
﷽ اوایل بهمن بود. با هماهنگی انجام شده، مسئولیت یکی از تیم های حفاظت .حضرت امام)ره( به ما سپرده شد گروه ما در روز دوازده بهمن در انتهای خیابان آزادی)منتهی به فرودگاه( به .صورت مسلحانه مستقر شد صحنه ورود خودرو حضرت امام را فراموش نمی کنم. ابراهیم پروانه وار به .دور شمع وجودی حضرت امام می چرخید بافاصلــه پس از عبور اتومبیل امام، بچه ها را جمع کردیم. همراه ابراهیم به .سمت بهشت زهرا رفتیم .امنیت درب اصلی بهشــت زهرا از ســمت جاده قم به ما ســپرده شد ابراهیم در کنار در ایســتاد. اما دل و جانش در بهشت زهرا بود. آنجا که .حضرت امام مشغول سخنرانی بودند ابراهیم می گفت: صاحب این انقلاب آمد، ما مطیع ایشانیم. از امروز هر چه .امام بگوید همان اجرا می شود از آن روز به بعد ابراهیم خواب و خوراک نداشــت. در ایام دهه فجر چند .روزی بود که هیچکس از ابراهیم خبری نداشت .تا اینکه روز بیستم بهمن دوباره او را دیدم .بافاصله پرسیدم: کجائی ابرام جون!؟ مادرت خیلی نگرانه مکثــی کرد وگفت: توی این چند روز، من و دوســتم تاش می کردیم تا مشخصات شهدائی که گمنام بودند را پیداکنیم. چون کسی نبود به وضعیت .شهدا، تو پزشکی قانونی رسیدگی کنه ٭٭٭ شــب بیســت و دوم بهمن بود. ابراهیم با چند تن از جوانــان انقابی برای .تصرف کانتری محل اقدام کردند آن شــب، بعد از تصرف کلانتری ۱۴ با بچه ها مشغول گشت زنی در محل .بودیم .صبح روز بعد، خبر پیروزی انقاب از رادیو سراسری پخش شد ابراهیــم چند روزی به همراه امیر به مدرســه رفاه می رفــت. او مدتی جزء .محافظین حضرت امام بود بعد هم به زندان قصر رفت و مدت کوتاهی از محافظین زندان بود. در این مدت با بچه های کمیته در مأموریت هایشان همکاری داشت، ولی رسماً وارد .کمیته نشد ادامه دارد....                  
بارالها! در آخرین روز هفته دل هایمان را پراز محبت دست هایمان را پراز بخشندگی لحظه هایمان را پر از آرامش و خانه هایمان را پراز حس خوشبختی بگردان آمیـن ای فرمانروای حق و آشکار 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 چادر خاکی مادر 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴