eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
781 دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
9.1هزار ویدیو
334 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸✨ولادت با سر سعادت فخر کائنات ، 🌸بهانه خلقت ، ✨پیام آور خوبی ها و مهربانی ها ، 🌸نگین آفرینش ، ✨حضرت ختمی مرتبت ، 🌸رحمة للعالمین ، ✨حبیب الله ، 🌸محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم ✨و همچنین ولادت موفور و سرور ششمین کوکب فروزان سپهر ولایت و امامت مبارک✨
💢 | مراسم نام‌گذاری پیامبر اسلام‌ ✍️ هفت روز پس از ولادت پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله، «عبدالمطلب» برای عرض سپاس‌گزاری به درگاه الهی، گوسفندی کشت و گروهی را دعوت کرد و در آن جشن با شکوه که از عموم قریش دعوت شده بود؛ نام فرزند خود را «محمد» گذاشت. وقتی از او پرسیدند: چرا نام فرزند خود را محمد انتخاب کردید؛ در صورتی که این نام در میان اعراب کم‌سابقه است؟ گفت: خواستم که در آسمان و زمین ستوده باشد. 📚 سبحانی، فروغ ابدیت، ص152. 🌸 میلاد سراسر نور و رحمت رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و فرزند منورشان حضرت امام صادق علیه‌السلام مبارکباد🌸 📎 📎 📎
💢 | رسول خدا، اسوه‌ای برای وحدت امّت ✅ ما باید از روز ولادت[پیامبر]، این جور استفاده‌ای بکنیم: لَقَد کانَ لَکُم فی رَسولِ اللَهِ اُسوَةٌ حَسَنَة؛ و رسول‌الله را هم که عرض کردیم وضعش این جوری است. و لذاست که ما در جمهوری اسلامی این روز را روز عید قرار دادیم، روز وحدت قرار دادیم؛ یعنی از دوازدهم ربیع‌الاوّل که روایت اهل سنّت برای ولادت پیغمبر است تا هفدهم ربیع‌الاوّل که روایت شیعه است، بین این دو را ما یک هفته‌ی جشنی قرار دادیم، و اسمش را هم گذاشتیم «هفته‌ی وحدت». 🎙 امام خامنه‌ای مدظله‌العالی؛ ۱۴۰۱/۰۷/۲۲. 🌸 میلاد سراسر نور و رحمت رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و فرزند منورشان حضرت امام صادق علیه‌السلام مبارکباد🌸 📎 📎 📎
مقام معظم رهبری_رنج بشر موجب رنج پیامبر (ص) میشود.mp3
4.56M
🔊رنج بشر موجب رنج پیامبر (ص) میشود 🎙 مدظله‌العالی https://btid.org/fa/sound 🌸 میلاد سراسر نور و رحمت رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و فرزند منورشان حضرت امام صادق علیه‌السلام مبارکباد🌸 📎 📎 📎 📎 📎
2_144189955935169165.mp3
6.72M
❥✺﷽ ✺❥ صلوات الله علیه💐 علیه السلام💐 می‌گرده ماه تو مدار جمال محمد می‌ریزه عالم به‌ هم از جلال محمد حاج مهدی رسولی
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۱۳۶ قلبم از وحشت به خودش می پیچید..
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۱۳۷ پیراهن سپیدم همه از رنگ گل شده بود،.. کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین نوری که به نگاهش مانده بود، دنبال میگشت... اسلحه مصطفی کنارش مانده.. و نفسش هنوز برای می تپید که با نگاه نگرانش روی بدنم میگشت مبادا زخمی خورده باشم... گوشه پیشانی اش شکسته و کنار صورت و گونه اش پُر از خون شده بود... ابوالفضل از آتش این همه زخم در آغوشش پَرپَر میزند.. و او تنها با قطرات اشک، گونه های روشن و خونی اش را میبوسید... دیگر خونی به رگ های برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال شهادت سنگین میشد.. و دوباره پلک هایش را می گشود تا صورتم را ببیند.. و با همان چشم ها مثل همیشه به رویم میخندید... مستش کرده بود.. که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری میکرد،.. صورتش به میزد و لب های خشکش برای حرفی میلرزید.. و آخر که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست و سرش روی شانه رها شد...🕊👣✨ انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود.. که شیشه اشکم شکست و ضجه میزدم فقط یکبار دیگر نگاهم کند... شانه های مصطفی از گریه میلرزید و داغ دل من با گریه خنک نمیشد.. که با هر دو دستم.. پیراهن خونی ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را میبوسیدم.. و هر چه میبوسیدم عطشم بیشتر میشد که لب هایم روی صورتش ماند.. و نفسم از گریه رفت... مصطفی تقلّا میکرد.. دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم... که هر چه.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۱۳۷ پیراهن سپیدم همه از #خونش رنگ گل
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۱۳۸ که هر چه بیشتر شانه ام را میکشید، بیشتر درآغوش ابوالفضل فرو میرفتم... جسد ابوجعده و بقیه دور اتاق افتاده.. و چند نفر از رزمندگان.. مقابل در صف کشیده بودند تا زودتر از خانه خارجمان کنند... مصطفی، سر ابوالفضل را روی زمین گذاشت،.. با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه تمنا میکرد تا آخر از دل کندم... و به خدا قلبم روی سینه اش جا ماند که دیگر در سینه ام تپشی حس نمیکردم... در نیروهای مقاومت مردمی از خانه خارج شدیم.. و تازه دیدم... کنار کوچه جسم بی جان مادرمصطفی را میان پتویی پیچیده اند... نمیدانم مصطفی با چه دلی این همه غم را تحمل میکرد.. که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد.. و غریبانه به راه افتادیم... دو نفر از رزمندگان.. بدن ابوالفضل🕊👣 را روی برانکاردی قرار داده.. و دنبال ما برادرم رامیکشیدند... جسد چند تکفیری... در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابان های اطراف شنیده میشد... یک دست مصطفی به پتوی خونی مادرش چسبیده.. و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود.. که به قدمهایم رمقی نمانده..و او مرا دنبال خودش میکشید. سرخی غروب همه جا را گرفته.. و شاید از مظلومیت خون شهدای زینبیه در و دیوار کوچه ها رنگ خون شده بود.. که در انتهای کوچه.. مهتاب پیدا شد و چلچراغ اشکمان را در هم شکست... تا رسیدن به آغوش حضرت زینب (س) هزار بار جان کندیم.. و با آخرین نفسمان تقریباً میدویدیم تا پیش از رسیدن تکفیری ها در حرم شویم... گوشه و کنار صحن عده ای پناه آورده و اینجا دیگر مردم زینبیه از هجوم تکفیری ها بود... گوشه صحن... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
✳️ پنج توصیهٔ مهم امام صادق (ع) 1⃣ سه صفت را هر که دارا باشد «آقاست»: فرو خوردن خشم، گذشت از بدکردار و کمک و صلهٔ رحم کردن به‌وسیلهٔ مال و جان. 2⃣ هر کس به «روزی اندک» خشنود باشد، خداوند از او «اطاعت کم» را می‌پذیرد. 3⃣ همانا امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر می‌نماید کسی که سه خصلت دارد: به آنچه امر و نهی می‌کند داناست، به‌جا امر می‌کند و به‌جا نهی می‌نماید، و با «نرمی» و «مدارا» امر و نهی می‌کند. 4⃣ ایمان به آرایش ظاهر (انگشتر عقیق و عبا و ...) و به آرزو نیست، بلکه ایمان، عقیدهٔ پاک و خالصی است در دل‌ها که «اعمال» انسان آن را تصدیق کند. 5⃣ سه چیز است که خداوند برای هیچ‌کس در آن‌ها راه فراری مقرر نکرده است: «خوش‌رفتاری با پدر و مادر»؛ چه خوب باشند و چه بد، «وفای به عهد» برای اشخاص؛ چه خوب باشند و چه بد، و «پس دادن امانت» از هر که گرفته شده؛ چه خوب باشند و چه بد. 📚 حضرت صادق علیه‌السلام، ص۲۲۶ تا ۲۴۰
💌 چگونه متوجه شویم که چقدر ایمان داریم؟؟ 🤍 از میزان نگرانی ، استرس، ترس و اینکه چقدر قدرت حرکت کردن داریم، هر اندازه نگران باشیم یعنی به همان میزان ایمانمان ضعیف است.. 💚هر اندازه بترسیم و یا باورمان به خداوند کمرنگ شود ، یعنی باید هنوز و هنوز و هنوز روی باور و ایمانتان کار کنید و خداوند به اندازه ایمان ما میدهد نه به اندازه میزانی که میخواهیم. 🤍سیستم جهان هستی تنها به باور و ایمان ما پاسخ میدهد. چرا اکنون این نتایج را در زمینه روابط، مالی، سلامتی و ... داریم؟ 💚 اینها همه انعکاس باورها و ایمان خود ماست، وگرنه خداوند که عاشق بخشش است، خداوند که مهربان و کریم است، خداوند که رزاق و وهاب است.. 🤍رحمت خداوند دائما در حال بارش است این ظرف وجود ماست که کوچک و یا الوده و یا وارونه است. با استغفار ظرف وجود خودمان را پاک با ایمان به خدا، ظرف را وسعت و با شکرگزاری آن را شایسته دریافت مواهب الهی میکنیم. 💚 💌قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ [13] عدّه‌ی كمى از بندگان من شكرگزارند. سوره سبا آیه ۱۳🌼
« أَیْنَ‌الْحَبِيبْ؛أَیْنَ‌صاحِبُنـٰا..» +اللّھُم‌عَجّل‌فۍفَرَجنـٰا..(: -السلـٰام‌علیك‌یـٰاابـٰاصـٰالح‌مھدۍ🌿' شبتون_مهدوی♥️✨
پـٰآدِشـٰآهـٰآن‌هَمہ‌مَبهۅتِ‌مَقـٰآمَت‌گۅیَند این‌چ‌ِـہ‌شـٰآهیست‌مَگَراین‌هَمہ‌نۅڪَر‌دآرَد‌ . . ! صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
🌱 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید: 🔅امام صادق عليه السلام: 🌴بهترين زمانى كه در آن به درگاه خدا دعا مى كنيد ، سحرگاهان است . خداوند متعال فرموده است : «و در سحرگاهان ، طلبِ آمرزش مى كردند»  🌸ذکر روز: یا حی و یا قیوم 📆 تقویم روز 📌 چهارشنبه ☀️ ۱۲ مهر ۱۴۰۲ هجری شمسی 🌙 18 ربیع الاوّل ۱۴۴۵ هجری قمری 🎄04 اکتبر 2023 میلادی
1_838240515.mp3
21.06M
🍃 سـه کار است که باید هر روز آن را انجام دهد: ¹.خواندن دعای عـهد ².دعای ‌فرج ³.سه بار سوره توحید و هدیه آن ها به امام زمان "عج"🍃 🎧دعای عهد با نوای 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🌺🌸🌺🌸🌺 ✨از امام صادق (ع)روایت است: ⚡️هرکہ چهل صباح دعای عهد رو بخواند، از یاوران حضرت مهدی (عج)باشد واگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را از قبر بیرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد وحق تعالی بہ هر ڪلمہ هزار حسنه او را ڪرامت فرماید وهزار گناه از او محو نماید⚡️ ⛅️آغاز روز با دعای دلنشین عهد⛅️ ☘🌹☘🌹☘ بسم اللّه الرحمن الرحيم اَللّـهُمَّ رِبَ النّورِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ والإنجيل وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ والأنبياء وَالْمُرْسَلينَ، اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْاَلُكَ بِوَجْهِکَ الْكَريمِ، وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنيرِ وَمُلْكِكَ الْقَديمِ، يا حَيُّ يا قَيُّومُ اَسْاَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي اَشْرَقَتْ بِهِ السَّماواتُ وَالاَْرَضُونَ، وَبِاسْمِكَ الَّذي يَصْلَحُ بِهِ الاَْوَّلُونَ والآخرون، يا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً حينَ لا حَيَّ يا مُحْيِيَ الْمَوْتى وَمُميتَ الاَْحْياءِ، يا حَيُّ لا اِلـهَ اِلّا اَنْتَ، اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الاِْمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بأمرك صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ و عَلى آبائِهِ الطّاهِرينَ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنّي وَعَنْ والِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وأحاط بِهِ كِتابُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في صَبيحَةِ يَوْمي هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَيّامي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ في عُنُقي، لا اَحُولُ عَنْها وَلا اَزُولُ اَبَداً، اَللّـهُمَّ اجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأعوانه وَالذّابّينَ عَنْهُ وَالْمُسارِعينَ اِلَيْهِ في قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلينَ لأوامره وَالُْمحامينَ عَنْهُ، وَالسّابِقينَ اِلى اِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، اَللّـهُمَّ اِنْ حالَ بَيْني وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذي جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فأخرجني مِنْ قَبْري مُؤْتَزِراً كَفَنى شاهِراً سَيْفي مُجَرِّداً قَناتي مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَالْبادي، اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ، وَاكْحُلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وأوسع مَنْهَجَهُ وَاسْلُكْ بي مَحَجَّتَهُ، وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ وَاشْدُدْ اَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّـهُمَّ بِهِ بِلادَكَ، وَاَحْيِ بِهِ عِبادَكَ، فَاِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : (ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِي النّاسِ) فَاَظْهِرِ الّلهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتّى لا يَظْفَرَ بِشَيْء مِنَ الْباطِلِ إلّا مَزَّقَهُ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ، وَناصِراً لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ، وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْكامِ كِتابِكَ، وَمُشَيِّداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَأسِ الْمُعْتَدينَ، اَللّـهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ، اَللّـهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، اِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً وَنَراهُ قَريباً، بِرَحْمَتِـكَ يـا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ . ☘🌹☘🌹☘ سه مرتبه میگویی : اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ يا مَوْلاىَ یاصاخب الزمان التماس دعا 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله: اثنان لا تجاوز صلاتهما رءوسهما عبد أبق من مواليه حتّى يرجع و امرأة عصت زوجها حتّى ترجع. دو کسند که نمازشان از سرشان بالاتر نمی رود: بنده ایکه از آقایان خود گریخته باشد تا هنگامی که باز گردد و زنیکه شوهر خود را نافرمانی کرده باشد تا باز گردد. 📚نهج الفصاحه 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
📚 دوای درد شخصی به نام ابواحمد_عبدالله_صفوانی می گوید : روزی به همراه قافله ای از خراسان عازم کرمان شدم در بین راه دزدان راه را بر ما بستند و تمام اموال و وسائل ما را غارت کرده و بردند . در میان قافله مردی بود که به کثرت مال شهرت داشت . او را دست گیر کردند و مدّتی در یَخ و برف نگه داشته و دهانش را پر از یخ و برف کردند ، به طوری که بعد از آن دهانش بیمار شد و دیگر توان حرف زدن نداشت. پس از آن ، این شخص در عالم خواب دید که به او گفته شد : امام_رضا علیه السلام در مسیر خراسان است . چنانچه به دنبال درمان هستی ، نزد آن حضرت برو که درمانت می کند . در همان عالم خواب ، امام علیه السلام را مشاهده کرد و مشکلش را بیان کرد و تقاضای درمان آن را نمود . امام علیه السلام فرمود : مقداری کُمّون ( زیره ) و سعتر ( نام گیاهی است ) با قدری نمک تهیّه کن و آن ها را در هم و یک جا بکوب تا تمامی آن ها پودر شود . سپس چند مرتبه با این پودر دهانت را شستشو بده تا شفا پیدا کنی . آن شخص از خواب بیدار شد ، اهمیّتی به آنچه در عالم خواب دیده بود نداد تا آن که وارد شهر نیشابور شد و از محلّ سکونت حضرت سؤال کرد . به او گفتند : حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیهما السلام از نیشابور به سمت خراسان حرکت کرده است. آن مرد نیز به سمت خراسان حرکت کرد و در منزلی به نام رباط سعد ، امام علیه السلام را ملاقات نمود . به محضر مبارک حضرت وارد شد و جریان خود را به طور مشروح برای حضرت بازگو نمود و سپس اظهار داشت: اكنون قادر نيستم به راحتى حرف بزنم . دستورالعملی بفرمایید تا از این حال رهایی پیدا کنم . حضرت به آن شخص فرمود : همان داروئی را که در خواب برایت گفتم تهیّه کن و به همان کیفیّت مورد استفاده قرار بده تا خوب شوی. آن مرد گفت : ای پسر رسول خدا! چنانچه ممکن باشد یک بار دیگر آن را تکرار فرما . حضرت فرمود : مقداری کُمّون و سعتر را با مقداری نمک تهیّه کن و آن ها را مخلوط کن و بکوب تا یک جا پودر شود و سپس چند مرتبه مقداری از آن ها را داخل دهانت بگردان و شستشو بده تا بهبودی حاصل شود . آن شخص همان دارو را طبق دستور حضرت تهیّه و مورد استفاده قرار داد تا اینکه سلامتی خود را بازیافت . 📚منبع : عیون أخبارالرّضا علیه السلام ، ج ۲ ، ص ۲۱۱ الثّاقب فی المناقب ، ص ۴۸۴
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۱۳۸ که هر چه بیشتر شانه ام را میکشید
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۱۳۹ گوشه صحن زیر یکی ازکنگره ها کِز کرده بودم،.. پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی کنارمان بود.. و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود... در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستارههای اشک میدرخشید.. و حس میکردم هنوز روی پیراهن خونی ام دنبال زخمی میگردد... که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم _من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله! نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت... و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد _پشت در که رسیدیم، بچه ها آماده حمله بودن.من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا. و همینجا در برابر عشق ابوالفضل به من کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد _وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت. من تکان های قفسه سینه و فرو رفتن هر گلوله به تنش را حس کرده بودم.. که از داغ دلتنگی اش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا میکرد _قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم. چشمانش از گریه رنگ خون شده بود.. و این همه غم در دلش جا نمیشد.. که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت.. و تاب دیدن آنها را هم نداشت که آشفته دور خودش میچرخید... سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه میکردم.. و مصطفی جان کندنم را حس میکرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد... جای لگدشان روی دهانم مانده.. و از کنار لب تا زیر چانهام خونی بود. این صورت شکسته را ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۱۳۹ گوشه صحن زیر یکی ازکنگره ها کِز
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۱۴۰ این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم ها برایش کهنه نمیشد.. که دوباره چشمانش آتش گرفت... هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت پرده را پاره نکرده.. و این زخمها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید.. و صورتم را روی شانه اش نشاند... خودم نمیدانستم.. اما انگار دلم همین را میخواست که پیراهن صبوری ام را گشودم.. و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم _مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم! صورتم را در شانه اش فرو میکردم..تا صدایم کمتر به کسی برسد،.. سرشانه پیراهنش از اشک هایم به تنش چسبیده.. و او عاشقانه به سرم دست میکشید تا آرامم کند.. که دوباره رگبار گلوله در آسمان زینبیه پیچید... رزمندگانِ اندکی در حرم مانده.. و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور میکردند، و با هم شکسته میشد... میتوانستم تصور کنم.. تکفیری هایی که را با محاصره کرده اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند.. و فقط از خدا میخواستم.. شهادت من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده اش را نبینم... تا سحر گوشم به لالایی گلوله ها بود،.. چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی دریغ میبارید.. و مصطفی با مدافعان... و اندک اسلحهای که برایشان مانده بود، دور حرم میچرخیدند.. و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود که پس از نماز صبح... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد