eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
791 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
9.3هزار ویدیو
334 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️علائم هشدار دهنده تاخیر رشد کودکان 🔻ناتوانی در ایجاد صداهای نامفهوم یا غان و غون کردن 🔻عدم برقراری تماس چشمی 🔻ناتوانی در اشاره کردن یا تکان دادن دست 🔻لرزش یا حرکات کنترل‌نشده نخندیدن 🔻از دست دادن مهارت‌های قبلی 🔻کنترل ضعیف عضلات ⚠️در صورت مشاهده هر گونه علامت نگران‌کننده به متخصص اطفال مراجعه کنید.
یاد خدا ۴۲.mp3
14.01M
مجموعه ۴۲ | ※ مداومت در ذکر همیشه هم به نتیجه نمی‌رسد و قلب انسان را زنده و نورانی نمی‌کند! مشکل کجاست که ذکر (یاد) در این مواقع نتیجه نمی‌دهد؟
✅ با انجام این ۹ کار جایگاهتون رو بالاتر ببرید: ۱. از خودتان بودن خجالت نکشید. ـ ۲. انتظاراتتون رو از خودتون بالا و از بقیه پایین بیارید ۳. هیچگاه طرز فکرتون رو به خاطر اینکه شبیه دیگران باشید، عوض نکنید. ۴. به خودتان ایمان داشته باشید. ۵. در لحظه زندگی کنید. ۶. نه گفتن رو یادبگیرید. ۷. کاری رو انجام دهید که از ته قلب به درست بودنش ایمان دارید. ۸. ازمتفاوت بودن نترسید. ۹. در جامعه با افراد، با احترام و محبت برخورد کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 اهمیت نان کامل در روایات ✍ قرآن کریم: کسانی که دست در طبیعت خدا می بربند یاران شیطانند. (آیه 119 سوره نساء) پیامبر اکرم(ص): خداوندا برای ما به نان، برکت ده، میان ما و آن جدایی میفکن، اگر نمی بود نه می گرفتیم نه می خواندیم و نه واجبات پروردگار خود را انجام میدادیم. پیامبر(ص): است. “موسی کلیم ا…”به خدا عرض کرد: پروردگارا هر خیر و نیکی بر من فرستی به آن نیازمندم (سوره قصص، آیه24 ). امیر مومنان علی(ع) در تفسیر این آیه فرمود: بخدا سوگند موسی (ع) جز قرص نانی که گرسنگی را برطرف سازد چیز دیگری نخواست، ❗️زیرا موسی(ع) از می خورد تا آنجا که بر اثر و آب شدن گوشت بدن، سبزی گیاه از پشت پرده شکم او آشکار بود. امام صادق(ع): چون نماز صبح را خواندی ، پاره نانی بخور تا با آن دهان خویش را خوشبو سازی، حرارت خود را فرو نشانی، دندانهایت را محکم سازی، لثه ات را استحکام بخشی، روزی خویش را بدست آوری و خود را نیز نیکو سازی. به علت طبیعت گرم و تر، نان گندم کامل، بوده و در درمان بسیار مفید میباشد
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
❣️ #رمان_از_سوریه_تا_منا #قسمت_21🌻 روزهای تنهایی و زجرآورم سپری می شد. حفظ ظاهر را یاد گرفته بودم
🌻 با صالح به همه ی فامیل سر زدیم.😊 می گفت دوست ندارد صبر کند با کوله باری از خجالت مهمان سفره های اسراف اقوام شویم. کمی خجالت زده بودم. می ترسیدم فامیل، از ما دلخور شوند. منزل اقوام خودشان که می رفتیم با روی گشاده و رفتاری عادی پذیرای ما بودند.😳 می گفتند انتظار این رفتار را از صالح داشته اند اما اقوام من... بخاطر اینکه حداقل آمادگی داشته باشند از قبل تماس می گرفتم که می خواهیم بیاییم😂 "والا بخدا این مدل پاگشا نوبره" ــ سخت نگیر خانومم. اقوام تو هم باید با این رفتار من آشنا بشن. ــ می ترسم ناراحت بشن😔 ــ نه عزیز دلم. من فقط می خوام زحمت نیفتن و سفره هاشون ساده و صمیمی باشه😊 کم کم داشتم به رفتارهایش عادت می کردم. مشغول پخت و پز بودم که از پشت چشمم را گرفت. ــ سلام ــ سلام به روی ماهت خانوووم. خوبی؟ خسته نباشی.😘 ناخنکی به غذا زد و گفت: ــ بلیط هواپیما گرفتم. برا امشب. از تعجب چشمانم گشاد شده بود. ــ امشب؟؟؟!!!😳 کجا؟! ــ اول شیراز بعد هر جا خانومم بگه ــ الان باید بگی؟😒 ــ گفته بودم از سوریه برگردم حتما ماه عسل می برمت. ــ خب... من آمادگی ندارم... وااای صالح😫همیشه آدمو شوکه می کنی. ــ خب این خوبه یا... ــ نمی دونم. اگه دیوونه نشم خوبه😂 تا شب به کمک صالح چمدان را بستم. از زهرا بانو و بابا خداحافظی کردیم و با سلما و پدرجون به فرودگاه رفتیم. صبح بود. از خواب بیدار شدم و روی تخت جابه جا شدم. صالح توی اتاق نبود. همه جای اتاق را گشتم اما نبود. بیشتر از دوساعت توی اتاق هتل حبس بودم. دلم نمی خواست تنها به جایی بروم. کلافه و گرسنه بودم. از طرفی نگران بودم برای صالح... درب اتاق باز شد و صالح با دو پرس غذا آمد. لبخندی زد و گفت: ــ سلاااام خانوم گل... صبح بخیر😊 ابرویی نازک کردم و گفتم: ــ ظهر بخیر😒 میدونی ساعت چنده؟ چرا تنهام گذاشتی؟ ــ قربون اون اخمت... ببخشید. کار داشتم. ــ دارم می میرم از گشنگی. آخه تو شهر غریب چیکار داشتی؟ ــ برات غذا آوردم. ببخشید خانومم. کاری بود از محل کارم سپرده بودن بهم. چیزی نگفتم و با هم غذا خوردیم و بعد از استراحت به تخت جمشید رفتیم. شب هم برای نماز و زیارت به شاه چراغ رفتیم. خیلی با صفا بود و دل سیــــــر زیارت کردیم.🙏 ادامه دارد....
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا #قسمت_22🌻 با صالح به همه ی فامیل سر زدیم.😊 می گفت دوست ندارد صبر کند با ک
🌻 دو روز بعد به سمت جنوب حرکت کردیم. دریای نیلگون جنوب را دوست داشتم. هوا هم خوب بود و فصل گرمای جنوب هنوز شروع نشده بود. دلم تاب نیاورد. ــ صالح جان...😊 ــ جان دلم؟ ــ اااام... تا اینجا اومدیم. منطقه نریم؟😔 ــ دو روز از مرخصیم مونده. همه جا رو نمی تونیم بگردیم. اشکالی نداره؟ ــ نهایتش چند جاشو می گردیم خب. از هیچی که بهتره ــ باشه عزیزم. عجب ماه عسلی شد😂 دو روز باقیمانده را روی رد پای شهدا گذراندیم. حال عجیبی بود. همیشه مناطق عملیاتی حالم را عوض می کرد. نمی دانم چرا یاد شهید گمنامی افتادم که گاهی به مزارش می رفتم. بغض کردم و از صالح جدا شدم. گوشه ای نشستم و چادر را روی سرم کشیدم. مداحی گوشی ام را روشن کردم و دلم را سبک کردم. "شهید گمناااام سلام... خوش اومدی مسافرم... خسته نباشی پهلوون... ................................................... بعد از بازگشتمان زندگی رسما شروع شد. صالح را که داشتم غمی نبود. با زهرا بانو و سلما سرگرم بودم و حسابی غرق زندگی شده بودم. گاهی پیش می آمد که صالح چند روزی نبود اما خیالم راحت بود که مراقب خودش هست. همیشه قولش را یادآوری می کرد و می گفت هرگز یادش نمی رود. حالم بد بود. هر چه می خوردم دلم درد می گرفت و گاهی بالا می آوردم. سرم گیج رفت و دستم را به لبه ی تخت گرفتم و نشستم. ــ سلما...😰 صدایم آرام بود و درب اتاق بسته. به هر ترتیبی بود سلما را بلند صدا زدم. سراسیمه خودش را به من رساند. ــ چیه چی شده؟ مهدیه جان...!!!😳😔 ــ حالم بده سلما... برو زهرا بانو رو صدا بزن. ــ بلند شو ببرمت دکتر. رنگ به روت نداری دختر... ــ نمی خواد... بذار صالح برگرده باهاش میرم. سلما بدون جوابی بیرون رفت. روی تخت دراز کشیدم و چشمم را بستم و دستم را روی پیشانی ام فشار دادم. موبایلم زنگ خورد. بلند شدم و آنرا از روی پاتختی برداشتم. چشمانم سیاهی رفت و دوباره تلو خوردم. ــ الو... ــ سلام خانومم😕 چی شده صدات چرا اینجوریه؟ صدای صالح بغضم را ترکاند. با گریه گفتم: ــ ساعت چند میای صالح حالم بده😭 صدایی نیامد. انگار تماس قطع شده بود. بیشتر بغضم گرفت و روی تخت ولو شدم. زهرا بانو هم سراسیمه با سلما آمد و هر دو کمکم کردند که لباسم را عوض کنم و دکتر برویم. منتظر آژانس بودیم که صالح با نگرانی وارد منزل شد و کنارم زانو زد و دستم را گرفت و گفت: ــ مردم از نگرانی. چی شده مهدیه جانم؟😔 ادامه دارد....
👌‌‌نعمتهایتان‌را بشمارید یعنی توجه مثبت به آنها کنید هر چند کم باشندولی شکر گذاری کنید تا در حالت ارتعاشی عالی قرار بگیرید... 👌گله وشکایت کردن تنها کمبود بیشتری می آورد وهر لحظه بیشتر از دست می دهید وقتی میگویید چرا اینقدر بی پول هستم این چه وضعی است.. 👌ذهن ناخودآگاه شما سریع به دنبال مواردی می رود که بی پولی بیشتر را تجربه کنید... 👌اما اگر بگویید خدایا شکرت مطمئن هستم که راهی عالی برای خیر وبرکت برایم گشوده می شود در واقع استارت فراوانی را بر ای خود می زنید. 👌و این قانون خلقت هستی است...
🟨 حرفهای دلنشین اگر آرامش میخواهی مراقب مردم نباش. اگر ادب میخواهی در کار کسی دخالت نکن. اگر پند زندگی می خواهی در برابر آدمهای احمق سکوت کن. 🟩🕊🟩 گذشته فراموش نمیشه مگر اینکه آینده‌ت اون چیزایی باشه که تو گذشته میخواستی بهش برسی...👌👌
خواهــــرم؟! اگر زیبایی گيسوانت، عنوانی‌ست که در «شعرها» ستایش می‌شود، حجب و حیای تو عنوانی‌ست که در «قرآن» ستایش و تأکید شده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| ترس از فرزندآوری نشانه‌ی ضعف توحید و خیانت بزرگ والدین در حق خانواده و جامعه‌ی شیعی است!
دلبخواهی نیست.mp3
6.19M
| فرزندآوری یک مسئله شخصی نیست که هرطور دوست داشتیم تصمیم بگیریم! یک مسئله استراتژیک و نبض حیات جهان شیعه است!
خوابش‌را‌دید‌و‌گفت: چگونه‌توفیق‌شه‍‌ادت‌‌ رو‌پیدا‌کردی...!((: گفت‌:از‌آنچه‌دلم‌ میخواست‌گذشتم(:💚
🖼هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنیم: 🗓تقویم امروز: 📌 پنجشنبه ☀️ ۱۷ اسفند ۱۴۰۲ هجری شمسی 🌙 ۲۶ شعبان ۱۴۴۵ هجری قمری 🎄 7 مارس 2024 میلادی 🔰حدیث روز: 🔅امیرالمومنین علیه السلام: دوستانت سه گروهند....دوست تو ودوست دوستت ودوست دشمنت. 📚نهج‌البلاغه حکمت ۲۹۵ 📿ذکر روز : لااله الا الله ملک الحق المبین 🔖مناسبت روز:نداریم
ما‌گُم‌شُدِگانیم‌ک‌ِاَندَرخَم‌ِدُنیا . . تَنهاهُنَرِ‌ماست‌ک‌ِمَجنونِ‌حُسِینیم..!(: صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
سلام امام زمانم✋🌸 آقاجان روزے تو خواهی آمد به دیگران می‌گویم: خبر خوب این است که روزے کسی می‌آید... در میان روزهاے خاکستر‌ےتان! دستهایتان را خواهد گرفت؛ گرمتر صمیمی‌تر و هزار بار عاشقانه‌تر... کسی که شبیه به آفتاب بعد از یک روز برفی، به تن روزهاے سردتان مى‌چسبد کسی می آید از جنس محبت که مرهم تمام زخم‌هایتان مى شود و تمام ترس و کابوس‌هایتان را در آغوش آرامش حل‌ خواهد کرد. کسی خواهد آمد براے ساختن دوباره شما که من آن شخص را معجزه‌اے از طرف خدا می‌نامم... 🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
⭕️مراقبات روزهای پایانی ماه شعبان ▫️ اباصلت هروی می‌گوید: جمعۀ آخر ماه شعبان خدمت امام رضا علیه ‌السّلام رسیدم. حضرت فرمودند: 🔅 ای اباصلت! اکثر ماه شعبان رفت و امروز جمعۀ آخر ماه است، پس تقصیر‌ها و کوتاهی‌های گذشته را در بقیۀ این ماه جبران کن و به آنچه برای تو سودمند است روی‌ آور، بسیار دعا کن و استغفار نما و قرآن را بسیار تلاوت کن و از گناهان خود توبه نما تا وقتی‌ که ماه رمضان داخل می‌شود، خود را برای خدا خالص ساخته باشی و هر دَیْن و امانتی بر عهده داری، ادا کن و کینۀ هر کس که در دل داری بیرون نما و گناهانی را که انجام می‌دادی ترک کن و از خدا بترس و در امور پنهان و آشکار خود بر خدا توکّل نما که هر کس بر خدا توکّل کند، خداوند امور او را کفایت می‌نماید و در بقیۀ این ماه این دعا را بسیار بخوان: ✨ «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِی مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِیَ مِنْهُ» ✨ ✨ «خدايا اگر در آنچه از ماه شعبان گذشت ما را نیامرزیده‌ای، ‌در آن قسمت که از این ماه مانده ما را بیامرز» ✨ ▫️ امام علیه ‌السّلام در ادامه فرمودند: 🔅 خداوند به احترام و عظمت ماه مبارک رمضان، بنده‌های بسیاری را در ماه شعبان از آتش جهنّم آزاد می‌گرداند. ❤️
یاد خدا ۴۳.mp3
10.81M
مجموعه ۴۳ | ※ من تا تصمیم می‌گیرم گناهی رو بذارم کنار، یا اخلاق زشتی رو ترک کنم، اتفاقاً بدتر میشه و میفتم توی چنگ همون گناه و بیشتر فرو میرم! این اتفاق واقعیه یا توهم منه؟ راه حل چیه؟
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا #قسمت_23🌻 دو روز بعد به سمت جنوب حرکت کردیم. دریای نیلگون جنوب را دوست داش
💠🔅💠🔅💠 ❣ 🌻 روی تخت، خوابم برده بود. سِرُم به دستم وصل بود و صالح و سلما و زهرا بانو توی اتاق کنارم بودند. قبل از سِرُم، آزمایش دادم و گفتند تا اتمام سرم حتما جوابش را می دهند. صالح نگران بود اما به روی خودش نمی آورد. با من صحبت می کرد و سر به سرم می گذاشت. سلما کلافه به زهرا بانو گفت: ــ زهرا خانوم می بینید این داداش من چقدر بی ملاحظه س؟!!! صالح حق به جانب گفت: ــ چرا؟! مگه چیکار کردم؟؟!!😳😒 سلما به من اشاره کرد و گفت: ــ بببن بیچاره داره بیهوش میشه بذار بخوابه کمی حالش جا بیاد. همش حرف می زنی. مهدیه... خودت بگو... اصلا متوجه حرفاش شدی؟ لبخند بی جانی زدم و گفتم: ــ آقامونو اذیت نکن. چیکارش داری؟ صالح گفت: ــ خوابت میاد؟😔 ــ یه کمی...😅 ــ ببخش گلم. اصلا حواسم نبود. ملحفه را مرتب کرد و خواست برود که گوشه ی آستینش را گرفتم. ــ تنهام نذار صالح.😔 ــ باشه خوشگلم. دکتر گفت جواب آزمایش زود مشخص میشه. برم ببینم چه خبره؟ رفت و من هم چشمم را بستم. نمی دانم چقدر گذشت که خوابم برد. 💤💤💤💤💤💤💤💤💤💤💤💤💤 با صدای زیر و بم چند نفر بیدار شدم و چشمم را که باز کردم صالح با لبخند پهنی که سراسر پر از شوق بود خم شد و پیشانی ام را بوسید.😳خجالت کشیدم.😰 بابا و پدر جون هم آمده بودند. همه می خندیدند اما من هنوز گیج بودم. سلما با صالح کل کل می کردند و مرا بیشتر گیج کرده بودند. ــ چی شده؟؟؟🤔 صالح گفت: ــ چیزی نیست خانومم تو خودتو نگران نکن.😍 سلما سرک کشید و گفت: ــ آره نگران نباش واسه بچه ت خوب نیست.😜 و چشمکی زد. از خجالت به او اخم کردم و به پدر جون و بابا اشاره کردم. زهرا بانو پلکش خیس بود. دستم را نوازش کرد و گفت: ــ دیگه باید بیشتر مراقب خودت باشی.☺️ دیگه دونفر شدین. هنوز گیج بودم. " مثل اینکه قضیه جدیه " بابا و پدر جون تبریک گفتند و باهم بیرون رفتند. صالح ففط با لبخند به من نگاه می کرد. با اشاره ای او را به سمت خودم کشاندم ــ اینا چی میگن؟☹️ ــ جواب آزمایشتو گرفتم گلم.😊 تو راهی داریم👶🏻 ضعف و سر گیجه ت به همین دلیل بوده. چیزی نگفتم. فقط به چشمانش زل زدم و سکوت کردم. "یعنی من دارم مادر میشم؟ به این زودی؟"😶 ادامه دارد....
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
💠🔅💠🔅💠 ❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا #قسمت_24🌻 روی تخت، خوابم برده بود. سِرُم به دستم وصل بود و صالح و
💠🔅💠🔅💠 ❣ 🌻 صالح دیوانه ام کرده بود.😫 نمی گذاشت درست و حسابی حتی توی محیط منزل راه بروم. دکتر رفته بودم و استراحت مطلق تجویز کرده بود. می گفت جنین در حالت خوب و عادی قرار ندارد و با تلنگری احتمال سقط وجود داشت.😔 من نمی ترسیدم. اولین تجربه ام بود و حس خاصی نداشتم. چشم صالح را که دور می دیدم بلند می شدم و کمی اتاق را مرتب می کردم. یکبار غذا درست کردم و از بوی غذا تا توانستم بالا آوردم. تنها بودم و از فرصت استفاده کردم. سلما پایگاه رفته بود و زهرابانو هم به خرید... صالح که از سرکار بازگشت و حال مرا دید خیلی عصبانی شد. از آن به بعد سلما و زهرابانو شیفت عوض می کردند و کنار من بودند. در واقع نگهبانم بودند از جانب صالح...😒 خودش که از سر کار بازمی گشت همه ی کارها را به عهده می گرفت و از کنارم جُم نمی خورد. حالم بهتر بود اما هنوز استراحت مطلق بودم. صالح دوست داشت هرچه زودتر جنسیت بچه مشخص شود. می گفت«اصلا برام فرقی نداره پسر باشه یا دختر... فقط دلم می خواد زودتر براش لباس و وسیله بخرم» ــ خب صالح جان هم دخترونه بخر هم پسرونه😊 اخم می کرد و می گفت: ــ اسراف میشه خانومم. تو که می دونی این کارا تو مرامم نیست. یک روز به اصرار خودش مرا به دکتر برد برای تشخیص جنسیت. بماند که با چه مکافاتی تا آنجا رفتیم و حساسیت صالح در رانندگی و راه رفتن من😫 دکتر که پرونده را دید ابرویی بالا انداخت و گفت: ــ هنوز که خیلی زوده😒 ــ اشکالی نداره خانوم دکتر... اگه ضرری برای بچه نداره لطفا امتحان کنید شاید مشخص شد.😊 دکتر هم در سکوت و با کمی غرولند کارش را انجام داد. هر چه سعی کرد نتوانست جنسیت را بفهمد. با کمی اخم گفت: ــ آقای محترم گوش نمیدید... خانومتونو با این حالش آوردید اینجا که چی؟ 😒هنوز زوده برا جنسیت. حداقل تا یه ماه دیگه مشخص نیست. فقط بدونید بچه سالمه.😡 توی راه بازگشت، صالح خندید و گفت: ــ پدر صلواتی چه لجی هم داره.😜 و خطاب به شکمم گفت: ــ نمی شد نشون بدی که کاکل به سری یا چادر زری؟😂😍 ولی مهدیه باید دکترتو عوض کنی. با طرز برخوردشو اخم و تَخمی که داشت بهت استرس وارد می کنه. دکتر باید خوش اخلاق باشه...😒 ادامه دارد...
📌اطلاعیه پلیس درباره ماه رمضان و نحوه فعالیت اماکن پذیرایی در نوروز 🔹️متصدیان هتل‌ها، مهمانپذیرها، رستوران‌های بین راهی، پایانه‌ها، فرودگاه‌ها و ایستگاه‌های راه آهن با اخذ مجوز از مراکز ذی ربط، ضمن رعایت شئون اسلامی و متناسب سازی فضاها و پوشاندن فضای خود (به نحوی که از بیرون قابل رؤیت نباشد) می‌توانند به مسافران خدمات ارائه کنند. 🔹️فعالیت سایر اماکن پذیرایی فاقد مجوز ویژه ماه مبارک رمضان از یک ساعت قبل از اذان مغرب (افطار) مجاز است.
🚬 پسرم علاقه زیادی به سیگار داره 👨🏻 🏫 هر چه شما بیشتر بر روی این رفتار او حساس شوید، رفتارش تقویت می شود. به چند دلیل: 1. فکر می کند واقعاً رفتارش خوب است و شما نمی خواهید مانند بسیاری از کارهای دیگر که جلوی او را می گیرید، او لذت ببرد. 2. او در دورانی است که می تواند این رفتار را از روی لجبازی شروع یا ادامه دهد. 3. ممکن است او درماندگی شما در هنگام صحبت از این رفتار را متوجه شده باشد و بخواهد با تکرار این رفتار از شما امتیاز بگیرد. پس سعی کنید واکنش هایتان حساسیت او را به همراه نداشته باشد 📎 📎