eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
791 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
9.3هزار ویدیو
334 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞شوهرم فیلم‌های پورن می‌بینه. من نمیتونم با اونها رقابت کنم... مسلمان و غیر مسلمان ندارد همه از اسیب‌های آزادی و هرزگی رنج می‌برند اشک‌های یک‌زن غربی وقتی شوهرش درگیر یک‌گناه نا بخشودنیست. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میرزای قمی رو چگونه عصبانی کنیم ؟ خدایا کمک مون کن غضب نفس راه بندان برایتان ایجاد می کند 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
سنجاق را یادآوری می‌کنیم
. 🖤شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید میخواهم در قبر در پایم باشد. وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود! ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا جمع شدند و روی این موضوع مشورت کردند که سر انجام به مناقشه انجامید... در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند: پسرم... میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم. یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به توهم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای خودن کلیپ رو موقتاً متوقف کنید 💢“أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ” بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ دلایل عدم توان جادو کردن مومنین توسط جادوگران را در این مصاحبه ببینید 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
خوش به حال ما! جای عجیبی از تاریخ قرار گرفته‌ایم! جایی که برای خیلی ها فقط قصه و آرزو بود! جایی که تاریخ برای رسیدنش، قرن‌ها انتظار کشیده! کی فکرش را می کرد که روزی پرچم بر پیشانی مجسمه جورج واشنگتن در دانشگاه واشنگتن خودنمایی کند؟! ما سقوط صهیونیسم را به تماشا نشسته‌ایم!
🖼هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنیم: 🪧تقویم امروز: 📌 شنبه ☀️ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۱۸ شوال ۱۴۴۵ هجری قمری 🎄 27 آوریل 2024 میلادی 📖حدیث امروز: امیرالمومنین علیه السلام: عجله کردن پیش از فرآهم شدن امکانات ؛از حماقت ونادانی است . 📗نهج‌البلاغه حکمت ۳۶۳ 🔖مناسب امروز : نداریم
وازمااستخوان‌هایی‌خواهد‌ماندکه حسین‌را‌دوست‌دارند... وروحی‌که‌آواره‌ی‌اوست💔! صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
در خانه‌های سالمندان آلمان ایستگاه‌های اتوبوس جعلی وجود دارد، برای کسانی که آلزایمر دارند و می‌خواهند از آنجا فرار کنند را سوار اتوبوس کرده و به مبدا بر میگردانند! پ ن :یادتون باشه با رویه فرزند آوری نسل امروز که یا ازدواج نمی کنند یا اگر ازدواج می کنند بچه نمی‌خواهند یا اگر به ندرت بچه خواستند فقط یکی می‌خواهند باید در انتظار رفتن به خانه سالمندان باشند .چون مادرهای امروز مادر، پدر خود را با کمک خواهر و برادر خود رسیدگی و پرستاری می کنند آیا دست تنها می توانند ؟ یا آنها که بچه ندارند می‌خواهند چکار کنند . در این زمینه هم ما به خطا رفتيم و اطلاعات لازم را به فرزندانمان ندادیم
☹️ دخترم خجالتی شده 👨🏻 🏫 برنامه ای را طراحی نموده که هر شب یک نفر از اعضای خانواده یک قصه کوچک را از روی کتاب بخواند و در مورد آن نظر خود را بیان کند. ممکن است چیزی به ذهن دخترتان نیاید اما هر چیزی که به زبان آورد او را تشویق و تحسین کنید. هر از گاهی از او بخواهید که کارهای روزانه خود را گزارش دهد. ممکن است از شرایط خودش، دوستانش یا وقایع مدرسه بگویید، هیچ اشکالی ندارد. جهت مشاهده کامل سؤال و جواب به لینک زیر مراجعه فرمایید👇 🌐 http://btid.org/node/276480 📎 📎
👈 شما چه خودتون رو باور داشته باشین چه نداشته باشین در وجودتون بمبی از انرژیه... 👈 شما سرشار از توانایی و استعداد هستید حتی اگه خودتون حسش نکرده باشید.... 👈 شما بینظیر و منحصر به فرد هستین حتی اگه خودتون رو کوچیک بدونین... 👈 هر دیدگاه بدی که از خودتون دارین فقط از باورهای غلط و افکار منفی خودتون ساخته شده ولی واقعیت اینه که خداوند بزرگ در وجود ما منبع عظیمی از قدرت قرار داده 👈 پس باورهای منفی و نادرست رو تموم کن، بذار این انرژی و قدرت درونی وجودیت خودش رو نشون بده 👈 تنها راه فعالسازی این انرژی ایجاد باورهای مثبت نسبت به خودت هستش 👌از همین لحظه شروع کن تا این قدرت عظیمت رو فعال کنی تا به خارق العاده بودن خودت پی ببري
231202_001 چرا با سبک زندگی جنسی در غرب مخالفیم.MP3
30.08M
♨️ چرا با سبک زندگی جنسی در غرب مخالفیم؟ دبیرستان دخترانه 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
✅ 6 اصل برای داشتن آرامش 1️⃣ قضاوت دیگران تاثیری بر زندگی من ندارد. 2️⃣ مردم وظیفه ندارند مرا درک کنند. 3️⃣ من مسئول اصلاح یا تربیت کردن دیگران نیستم. 4️⃣ از کسی در برابر لطفی که به او می کنم توقعی ندارم وگرنه این لطف را در حق او نمی کنم. 5️⃣ کسانی که رفتار ناجوانمرادنه با من داشته اند توسط کائنات مجازات خواهند شد هر چند که من هرگز متوجه این نشوم. 6️⃣ دنیا سخاوتمند تر از آن است که موفقیت کسی راه موفقیت مرا تنگ کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅۱۷ چیزی که ثروتمندت می‌کنه ☀️اميرالمؤمنين علی علیه السلام : آيا به آنچه روزى را مى‏افزايد، آگاه‏تان نكنم؟ اصحاب گفتند: بفرماييد اى اميرالمؤمنين! پس امام صلوات‌الله‌علیه فرمودند: ۱.جمع كردن ميان دو نماز ۲.تعقيبات بعد نماز صبح و عصر ۳.صله‌رحم ۴.جارو كردنِ حیاط خانه ۵.مواسات (کمک مالی) به برادران دینی ۶.صبح زود به دنبال روزى رفتن ۷.استغفار كردن ۸.امانت‌داری ۹.سخنِ حق گفتن ۱۰.تکرار کردن اذانِ اذانگو ۱۱.حرف نزدن در توالت ۱۲.ترک حرص و طمع ۱۳.سپاسگزارى و تشکر از کسی که خوبی کرده ۱۴.اجتناب از سوگند دروغ ۱۵.شستن دست قبل غذا ۱۶‌.خوردن ريزه‏هاى غذا كه از سفره مى‏ريزد. ۱۷‌.و هرکه روزانه سی مرتبه سبحان‌الله بگوید، خداوند ۷۰ نوع بلا و گرفتارى را از او دور مى‏كند، كه كمترینش فقر است.» اللّهم صلّ علی محمّدوآل محمّد و عجّل فرجهم 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا بلایی رو دور می‌کنه که شما از وجودش بی‌خبرین..😥 چقدر وقتی به این فکر میکنیم که خدا همیشه و همه‌جا با ماست آروم میشیم مگه نه 😍 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت14 مادرم وقتی خیلی جوان بود و من و خواهرم کوچک بودی
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 –خانم رحمانی لطفا بفرمایید من می رسونمتون. بعد رفت در ماشین را باز کردو اشاره کردکه بشینم.با اخم گفتم: –شما از اون موقع اینجا بودید؟یه کم هول کردو گفت:–راااستش نگرانتون بودم.وقتی سکوتم را دید ادامه داد: –خوب با یه مرد تنها با یه بچه...حرفش را قطع کردم و پرسیدم:–شما از کجا می دونید؟ ــ دونستنش زیاد سخت نبود،لطفا شما سوار شید براتون توضیح می دم.عصبانی گفتم: –کارتون اصلا درست نبود، شما حق ندارید تو کارای من دخالت کنید وبعد راهم راگرفتم و رفتم. دنبالم امد و گفت:–شما درست میگید، من معذرت می خوام.لطفا بیایین سوارشید براتون توضیح میدم.ولی من گوش نکردم و به راهم ادامه دادم.به دو خودش را به مقابلم رساند وکف دستهایش را به صورت عذر خواهی به هم رساند وسرش راکمی پایین آورد وگفت:–خواهش می کنم.قلبم درجاایستاد، زیادی نزدیکم شده بود،لرزش دستهایم را وقتی خواستم چادرم را جلوتر بکشم دید و یک قدم عقب رفت. به رو به رو خیره شدم وطوری که متوجه حال درونم نشود گفتم:–همین جا توضیح بدید من سوار نمیشم.صدای لرزانم را که شنید، دوباره یک قدم دیگر عقب تر رفت و گفت:–خواهش می کنم، اینجا جای مناسبی نیست برای حرف زدن مردم نگاهمون می کنند.باورم نمی شد این همان آرش است که خودش را دراین حدکوچک می کند.دلم نمی خواست بیشتر از این ناراحتش کنم. دلم می گفت سوار شو، و من به حرفش گوش کردم.تنبیه سختی برای این دلم خواهم داشت که این روزها سوارم بود.ــ فقط تا ایستگاه مترو. چیزی نگفت، ماشین حرکت کرد.می دانست وقتش کم است پس زود شروع به صحبت کرد. –راستش بعد از این که پیادتون کردم و رفتم کنجکاو شدم،بعد مکثی کردوادامه داد: –می خواستم ببینم کجا کار می کنید، برگشتم و دیدم رفتید اون خونه که درش سبزه.جلو امدم و دیدم که روی زنگ اسم صاحب خونه نوشته شده، خب برام عجیب شدکه چرا اسمش روی زنگه، بعد به حالت پرسشی نگاهم کرد.با عصبانیت به روبه روم نگاه کردم و گفتم:–خب!هیچی دیگه چون اسمش رو در بود تحقیق در موردش برام راحت شد، بعد زیر لبی ادامه داد با تحقیق میدانی فهمیدم که بر اثر تصادف سال پیش همسرش رو از دست داده و...سعی می کردم خودم را کنترل کنم و آرامشم راحفظ کنم.آرام حرفش را قطع کردم. –اونوقت الان اینا به شما مربوط میشه؟ نگاهش به دست هایم کوک شد.–شما برام خیلی مهم هستیدراستش من قصد بدی ندارم واقعا نگرانتونم، من...ماشین را کنار خیابان پارک کردوادامه داد:–من می خوام نظر شمارو راجع به خودم بدونم.و این که قضیه ی اینجا امدنتون رو، اگه نگید، خواب و خوراک رو ازم می گیرید. نگاهش کردم تا حقیقت حرفایش را از چشمهایش بفهمم.آنقدرنگران نگاهم می کرد، نتوانستم فکری جزصداقت درموردش داشته باشم. ✍ ...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #‌قسمت15 –خانم رحمانی لطفا بفرمایید من می رسونمتون. بعد
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ــ راستش یه جورایی مجبور شدم بیام از ریحانه مراقبت کنم.به خاطر لطف آقای معصومی. اخمایش رادرهم کرد و گفت:–چه لطفی؟ ــ قصه اش یه کم طولانیه.لبخند محوی زد. –من سرو پا گوشم.آهی کشیدم و گفتم: –پارسال با دختر خاله ام که تازه گواهی نامه گرفته بود رفته بودیم خیابون گردی که هم بهم شیرینی بده هم دست فرمونش رو نشونم بده. بعد از این که تو یه رستوران شام خوردیم گفت، بریم توی خیابونهای خلوت یه دور دوری کنیم. من اول مخالفت کردم ولی با اصرارهای اون کوتاه امدم آخه اون برام مثل خواهرمه، از بچگی با هم بودیم و هستیم.واسه همین نخواستم بزنم تو ذوقش و قبول کردم.با سرعت می رفت و من همش بهش تذکر می دادم که آروم تر، ولی اون اونقد ذوق داشت که اصلا انگار نمی شنید.صدای موسیقی که از ماشین پخش میشد خیلی بلند بود که البته بی تاثیر نبود توی سرعت بالا. از یه خیابون فرعی که خواست وارد اصلی بشه اصلا سرعتش رو کم نکرد چون فکر می کرد اونجا خیلی خلوته، ناگهان ماشین پژویی جلومون سبز شد.دیگه خیلی دیر شده بود واسه ترمز گرفتن.ماشین سعیده با قدرت کوبیده شد به اون پژوکه رانندش آقای معصومی به همراه همسرو فرزندش بودو اون فاجعه اتفاق افتاد. همسر آقای معصومی چون کمربند نبسته بودپرت شد تو شیشه ی جلوی ماشین و ضربه ی مغزی شدبعد از اینکه مدتی توی کما بود فوت شد و خود آقای معصومی هم پاهاش آسیب دید. دلیلش هم این بود که آقای معصومی در لحظه ی تصادف بر می گرده و دستش رو می زاره رو ی بچه که توی صندلی عقب ماشین خواب بوده. خوشبختانه چون بچه داخل صندلی کودک بوده وکمربندش روهم بسته بوده وپدرش هم به موقع به دادش رسیده، ریحانه کوچولو طوریش نشده بود، فقط خیلی ترسیده بودوهمش گریه می کرد. اونم چه گریه های وحشتناکی، تا مدتها صداش توی گوشم بود.دختر خالمم آسیب جدی دیده بود و یک ماه بیمارستان بود ولی بالاخره به مرور بهتر شد، در حقیقت از مرگ به طور معجزه آسایی نجات پیدا کرد.منم آسیب های سطحی دیدم که با چند روز بستری توی بیمارستان حالم خوب شد.به این جاش که رسیدم زیر لبی گفت: –خدارو شکر.مشکلات ما بعد از اون شروع شد.آقای معصومی از دختر خالم شکایت کردوبدتر از همه این که ماشین دختر خالم بیمه نبودواندازه پول دیه هم پول نداشتیم که بپردازیم.شوهرخاله ام، هم توانایی مالی نداشت که بخواد بپردازه.دو راه بیشتر نداشتیم یا بایدپول رو می دادیم یا دختر خالم می رفت زندان.آقای معصومی هم اون روزا حال خوشی نداشت، کسی رو هم نداشت از خودش و بچش نگهداری کنه.البته یه پدرو مادر پیر داره که خودشون به نگهداری احتیاج دارند ولی بازم امدن و یک ماهی موندن تهران و از بچه نگهداری کردند.یه خواهر ناتنی هم داره که با تصمیم پدرو مادر آقای معصومی زمینی توی شهرستان داشتند که فروختند و این خونه دو طبقه رو خریدند که خواهرو برادر یه جا باشند با این شرط که زهرا خانم خواهر آقای معصومی از بچه نگهداری کنه. ولی از اونجایی که سند خونه رو پدر آقای معصومی می زنه به نام پسرش، دامادش بهش برمی خوره و دیگه اجازه نمیده زهرا خانم بیاد پایین و بچه رو نگهداره. چون مثل این که می گفته باید بخشی از خونه روهم میزدن به نام زنش.یه روز که رفته بودم واسه چندمین بار از آقای معصومی خواهش کنم که از شکایتش صرف نظر کنه.یه جورایی مجبور شد مشکلاتش رو بهم بگه، می گفت دیه رو می خوام که واسه بچم پرستار بگیرم.تا کی تو منت این و اون باشم.می خواست یکیم باشه که غذایی براش بپزه و کارای خونشون رو انجام بده.منم یهو بهش گفتم شما از شکایتتون صرف نظرکنید،خودم پرستار بچتون میشم و کارای خونتون رو هر روز میام انجام میدم. از حرفم جا خوردو گفت:–واقعا؟خانوادتون اجازه میدن؟منم با اطمینان گفتم:–اگر اجازه بدن شما شکایتتون رو پس می گیرید؟با سرش جواب مثبت داد.خیلی خوشحال شدم و بلند شدم رفتم و به خالم و مامانم گفتم رضایت آقای معصومی رو گرفتم.ولی نگفتم چطوری.بعد از این که آقای معصومی شکایتشون رو پس گرفتن، منم بهشون گفتم یه قرار داد بینمون بنویسیم واسه یک سال. ولی اون گفت:نیازی نیست من بهتون اعتماد دارم.وقتی خانوادم فهمیدن بگذریم که چه الم شنگه ایی به پا شد.دختر خالم می خواست خودش این کارو کنه، ولی هم هنوز کاملا خوب نشده بود، هم آقای معصومی می گفت نمی خواد کسی رو که باعث این حادثه شده ببینه. به هر حال بعد از کشمکش های فراوان من کارم رو شروع کردم.البته زهرا خانم وقتی متوجه موضوع شد گفت من تا ساعت دو میام پیش بچه شما از ساعت دو به بعد بیایید تا شب. چون شوهرش ساعت دو از سرکار میومد و دیگه نمیشد بیاد پایین.خیلی خوشحال شدم و ازش تشکر کردم،اینجوری به دانشگاهم هم می رسیدم، آرش با تعجب به حرفهایم گوش می کرد، به اینجا که رسیدم پرسید:– خوب پس چرا دوشنبه ها ادامه‌دارد....
47.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢 ظرف چند سال آینده مجالس امام حسین تعطیل میشه! 😱 📌تاکید ۵۰ باره رهبر انقلاب بر سر این موضوع مهم ... ؟؟؟
یاد خدا ۶۶.mp3
11.12M
مجموعه ۶۶ | √ آتش‌نشان‌»ها عزیزترین انسان‌ها در نگاه اهل بیت علیهم‌السلامند! چرا؟