🖼هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنیم:
📖حدیث امروز:
🍃امیرالمومنین علیه السلام:
هر شخص گرفتاری را نمیتوان سرزنش کرد.
📗نهج البلاغه حکمت ۱۵
🪧تقویم امروز:
📌 پنجشنبه
☀️ ۲۸ تیر ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۱۲ محرم ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 18 جولای 2024 میلادی
🔖مناسبت امروز:
🏴 شهادت امام زین العابدین علیه السلام
🥀دفن شهدای کربلا توسط امام زین العابدین علیه السلام به یاری جمعی از بنی اسد
سلام امام زمانم✋🌸
ای داغدار اصلے این روضہها بیـا
صاحب عزاے ماتم کرب و بلا بیـا
تنها امیـد خلـق جهان #یابن_فاطمہ
اے منتهاے آرزوے اولیـــــاء بیـا
◾️الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـرَج◾️
یعقوب ڪربلا چه قدر گریه میڪنی
از صبح زود تا به سحر گریه میڪنی
یعقوب را ڪه غصه ے یوسف شڪسته ڪرد
دارے براے چند نفر گریه میڪنی
وقتے ڪه چشمهات مے افتد به معجری
حق دارے اے عزیز اگر گریه میڪنی
این طفل را به جان خودت آب داده اند
دیگر چرا میان گذر گریه میڪنی
از صبح تا غروب فقط نیزه مے زدند
دارے به قتل صبر پدر گریه میڪنی
چشمت چرا ضعیف شده بے رمق شده
یعقوب ڪربلا چقدر گریه میڪنی
بادیدن اسیر ڪجا میرود دلت
بادیدن فقیر ڪجا میرود دلت
🖤شهادت امام سجاد علیه السلام تسلیت باد🖤
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت زهرا (س) مےفرمایند:
هر كه عبادت خالصانه خود را به درگاه خدا ببرد، خداوند عز و جل #بهتريــن چيزى را كه به صلاح اوست برايش فرو مےفرستد🌱 📙 تنبيه الخواطر : 2/108
🌸آفریدگارا..!
به جای آنکه خوب یا بد بودنِ وضعیتی را تعیین کنم، باید شُکر آنرا به همانگونه که هست به جا آورم...!
🌸خداوندا..!
بابت پیروزی هایم از تو متشکرم؛
برای تمامی چالش هائی که سر راه زندگی ام قرار دادی از تو متشکرم.
🌸از تو متشکرم
برای تمام اوقاتی که دعاهایم را پاسخ دادی و نیازهایم را برآورده ساختی...؛
🌸بارالها..!
کمکم کن برکات زندگی ام را گرامی بدارم.
کمکم کن وقتی به جای ابرها و افق زیبا در آسمان، تنها چیزی که می بینم غروب است، فروتنی و شکرگزاری را به تمام جنبه های زندگی خود اضافه کنم.
الهی آمین
🔅 #پندانه
✍ قرض زیاد، انسان خوشقول را بدقول میکند
🔹روزی مرد آبروداری را دیدم که گریه میکرد. از وی علت را جویا شدم.
🔸او گفت:
از مرد خسیسی مبلغی قرض گرفتهام و از پرداخت آن عاجزم. هر روز به درِب خانهام میآید و مزاحم همسرم میشود.
🔹به او گفتم:
چرا از او شکایت نمیکنی؟
🔸گفت:
به خدا اگر مسئله قرض نبود، خودم از خانه بیرون میآمدم و زیر گوشش میزدم ولی چون بدهکارم، اگر با او جروبحث کنم و بگویم مزاحم خانه من نشو، در گوشهای رفته و بلند داد میزند که بدهی خود را بده تا مرا دمِ درِ خانهات نبینی. هرکسی هم صدای دادوفریاد او را بشنود به او حق میدهد که بهدنبال بدهیاش آمده است.
🔅حضرت علی علیه السَّلام میفرمایند:
«قرض زیاد، انسان خوشقول را بدقول میکند.»
💢 همانقدر که قرضالحسنه دادن مستحب است، قرضالحسنه گرفتن مکروه است. سعی کنیم، تا حد امکان قرض نگیریم؛ زیرا بدهی، انسان را نزد همه خوار، زبانش را کوتاه و سرش را به زیر میافکند.
👌احسنت به شهرداری سده لنجان (استان اصفهان)
نصب بنری به نقل ویل دورانت مورخ آمریکایی در کتاب مشهور تاریخ و تمدن:
در ایران باستان بی حجابی و برهنگی علامت کنیزان و بردگان جامعه بوده است و حجاب نماد اشراف و ایرانیان اصیل بوده ...
به تمام ایرانیان اصیل و دوستان خود ارسال کنید و در افزایش سواد رسانهای جامعه سهیم باشید.
عفاف وحجاب اسلامی 🌹
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت243 چقدر خوب بود اگر خانواده ها همیشه اینقدرباهم متح
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت244
مرا در آغوشش کشید و موهایم را بویید. بعد دیگر حرفی نزد. احساس کردم گریه میکند. میدانستم گریهاش به خاطرکیارش نیست. سرم را بلند کردم وغمگین نگاهش کردم. چشمهایش پر آب بود.
گفتم:
– می خوای من روبُکشی؟ تو که گفتی خستهایی میخوای بخوابی؟
سرم را به سینهاش چسباند و با صدای گرفتهاش گفت:
–قول ندادی، که باخیال راحت بخوابم.
–باشه، قول میدم همیشه مواظب خودم باشم، فقط تو اینجوری جگرم روخون نکن.
–بایدجون من روقسم بخوری که درهرشرایطی نمیزنی زیرش.
کمی خودم را از حصار دستهایش جداکردم و دوباره نگاهش کردم. چشم هایش التماس را فریاد می زد. دوباره حصار دستانش را تنگ کرد و با همان غم صدایش که دلم را زیرو رو میکرد گفت:
– خواهش می کنم راحیل.
–این جور قول گرفتن رو از خودم یاد گرفتیا، باشه هر چی تو بگی، به جون تو در هرشرایطی مواظب خودم هستم.
ملافه را تا گردنش بالا کشید وگفت:
–همیشه شرمندتم راحیل، آرزوی من خوشبختی توئه.
نمیدانم چرا ازحرفش دوباره استرس گرفتم وخواستم باز هم نگاهش کنم و دلیل حرفش را بپرسم، ولی دستهایش را محکم نگه داشت ونگذاشت.
–بخواب راحیل.
من هم خسته بودم. سعی کردم با استرسی که آزارم میداد کنار بیایم. از وقتی با هم نامزد شدیم این استرس همراهم بود. استرس برخوردهای خانوادهاش، استرس دوستان دختری که در گذشته داشته، استرس رفتارش در آیندهایی که داشتیم.
من دنبال آرامش بودم. فکر میکردم با آرش آن را به دست میآورم؛ ولی در این مدت هر دفعه به طریقی آرامشم گرفته میشد. به هدفم و انتخابم فکر کردم. یاد حرف مادرم افتادم. "بعضی انتخابها شاید لذت داشته باشه، ولی تو رو به آرامش نمیرسونه". چشم هایم را بستم و سعی کردم دیگر فکر نکنم و کمی بخوابم.
با صدای اذان گوشیام چشم هایم را بازکردم و نگاهی به آرش انداختم، او هم تکانی به خودش داد و چشم هایش را بازکرد.
باورم نمیشد این همه خوابیده باشیم.
آرش کش وقوسی به خودش داد و با تعجب پرسید:
–یعنی تاصبح خوابیدیم؟
–آره.
سرم را از روی بازویش بلند کردم وکمی با کف دستم ماساژش دادم وگفتم:
–ببخشید، الان دیگه حسابی خشک شده.
با حسرت گونهام را نوازش کرد و گفت:
–تاحالامرفین زدی؟
تعجب زده گفتم:
–اون موقع که باسعیده تصادف کرده بودیم آره، فکرکنم همون روز اول.
–پس حس من رو وقتی توپیشمی می تونی بفهمی...
لبخندی زدم وگفتم برم وضوبگیرم.
نمازم را که خواندم احساس گرسنگی شدیدی کردم. آرش از اتاق بیرون رفته بود. همین که خواستم سجاده را جمع کنم، وارد شد وگفت:
–جمع نکن.
برگشتم ونگاهش کردم دست وصورتش خیس بود. وضو گرفته بود. کنار رفتم وتماشایش کردم. شروع به نماز خواندن کرد و من مثل مجسمه فقط نگاهش کردم...
بعد از نماز به سجده رفت. سر از سجده برداشت و مشغول جمع کردن سجاده شد.
–راحیل می تونی بری از توی یخچال یه چیزی واسه خوردن پیداکنی بیاری، بخوریم؟
نتوانستم چشم از او بردارم، وقتی قیافه ی مبهوتم را دید کنارم نشست. از جیبش تسبیح تربتی را که قبلا به او داده بودم را از جیبش درآورد، چون دیشب باهمان لباسهای بیرونش خوابیده بود. اشاره کردبه تسبیح وگفت:
–دوروزه همراهمه، واقعا دیجیتالیه...
همیشه وقتی یکی برات خیلی عزیزه یه یادگاری ازش پیش خودت نگه می داری تا گاهی نگاهش کنی و یادش کنی. تنها چیزی که می تونم همیشه اونم چندین بار در روز یادت کنم، همین نماز خوندنه...
فکرش روبکن، صبح که بلندمیشی نماز بخونی، می دونی عشقت یه جای دیگه، دقیقا همون موقع بیداره و توی سکوت شب وقتی همه خوابن بهت فکر میکنه.
حتی می تونیم باهم دیگه یه قول وقرارهایی بزاریم راحیل...
–مثلا، تو نمازای صبح شنبه هامون واسه هم دیگه از خدا سلامتی بخواهیم، یکشنبه ها طول عمر مثلا...چه می دونم تو ازمن خلاق تری حتما چیزای بهتری به ذهنت میرسه...
"خدایا این چی می گه، دیونه شده، به خاطر من می خواد نماز بخونه؟...
اصلاچرا باید از من یادگاری داشته باشه... نگاهی به من انداخت.
پرسیدم:
–سجده رفته بودی با خداچی پچ پچ میکردی؟
–داشتم خاطرات خودمون رو مرور میکردم. بعد آهی کشید و ادامه داد:
–نه، مثل این که تو نمیخوای خوراکی واسه ما بیاری بزار خودم برم.
بعدبلندشد و از اتاق بیرون رفت و مرا با افکارم تنها گذاشت. آرش قبلا هم گفته بود با صدای اذان یاد من میافتد و این برای من ناراحت کنندهترین حرفی بود که شنیده بودم.
✍#بهقلملیلافتحیپور