5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هربارخنده های شیرین "نایا" را تماشا می کنم دلم غنج می رود .
اما سنگین ترین دردها هم به سراغم می آید.
نایا تحمل قیچی کردن مویش را هم نداشت باهزار داستان وآبنبات چوبی اورا متقاعد کردند ونشاندند.
اما حالا می گویند درعملیات سرشار از بی رحمی وبی حرمتی دیروزبیروت شهید شده است .
باز سراغ خدا را می گیرم وعاجزانه التماس خدا را می کنم وظهور منجی بشریت را می خواهم.
می توانیم همینجا صلواتی برای تعجیل در فرج بفرستیم.
اللهم صل علی محمدوآل محمد وعجل فرجهم .
حالا بایدماتم بگیرم .
نمی دانم نایا جانم آن لحظه که...
خواب بودی..
بازی می کردی...
تلویزیون نگاه می کردی...
اما می دانم توتحمل این هجم از وحشی گری را نداشتی
@daftar110
وقتی ما به سمت خدا نمی رویم ،عاشقانه به سمت خدا حرکت نمی کنیم .
همه ی موجودات عالم باما بد می شوند.چرا؟
چون همه عاشق خدا هستندوبه سمتش حرکت می کنند.
سلسله مباحث "چگونه مهربانی خدا را باورکنیم"استادپناهیان.
26.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصاویر اصلا دیده نشده از زندگی شخصی امام خمینی (ره)🌹
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
خیلی شیرین بود😍
#دوست_نوشت
دوست دارم ببینم درخواب
پدری دارم همچون گل یاس
پدری بااحساس که بگوید بامن دخترم هیچ نترس
من کنارت هستم.
پابه پایت هستم
هرجاتوقدم بگذاری من مراقب هستم که اگر چاله ای آنجاباشد
تونیفتی درچاه
دوست دارم که پدر ،همچویک مرغ مهاجر به من آموزش پرواز دهد
اوج گیرم تانزد خدا وبگویم که خدا
پدرم رادریاب .اونمی داند کیست
نمیداند من هم هستم
زندگی حق من است . بودنش.داشتنش حق من است .امانه فقط لفظ پدر
ولی افسوس که خوابم نگرفت تاببینم درخواب که پدریعنی چه ؟
رقیه رباطی✍
کارمندبانک شیرینی را به همکار بغل دستی اش تعارف می کند"آره مادرشوهرم خیلی سرحاله"
درحالی که نسکافه اش را درلیوان شیشه ای هم می زند"ولی پدرشوهرم همیشه مریضه بااین که باشگاه هممثلا میره"
همکارش لبخندی نثارش می کند درحالی که چشمش به مانیتورش هست با نگاه متعجبی می پرسد"چطورآخه"
نگاهم به گل های تزئین شده ی روی میز رئیس هست"نوبت صد.چهل.و.دو باجه ی یک "
به کاغذ نوبتم نگاه می کنم ده نفردیگر به نوبتم مانده است ودرادامه باید گوش جان بسپارم به راز سرحال بودن مادرشوهرکارمند بانک.
رازش همان رازی بودکه امروز درپیام "حضرت آقا" منتشر شد.
سراسر امیدواری بود.
اوامیددارد "خون شهیدسیدحسن برزمین نخواهدماند"
آری هرکس امیدوارتر،حالش بهتر
@daftar110
#دوست_نوشت
دیروز حدودای ساعت۱۱بود که دومین اطلاعیه سپاه پاسداران منتشر شد
یک متن به نسبت طولانی بود.ولی دو کلمه اون متن بیشتر از همه توجهم رو جلب کرد
دو جای اون متن نوشته شده بود
"فرزندان شما در سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران"
همین جمله ۸کلمه ای کلی انرژی خوب و حس و حال خوب بهم داد
ولی همراه با غم
الان تو این وضع کنونی جامعه بعد از حضرت آقا مظلوم ترین هامون همین سپاهیا هستن
همین سبز پوش هایی که
هر روز هر روز کلی فحش و بد و بیراه بهشون میگن همین هایی غالبا ازشون طلبکاریم
همون قشر مظلوم و خادمی که اگه نبودن شاید خیلی اتفاقات بدتری برای جامعمون رخ میداد
به این فکر میکردم که چطوریه یکسری افراد مثل اینا با این همه هجمه ای که سمتشونه بازم پای کشور و مملکت وایمیستن
بازم برای همین مردمی که غالبا از سر جهل باهاشون مخالفن و کلی چیز بارشون میکنن
شهید میشن
بازم نمیگن آرامش خودم،خونوادم،اندیشه و آزادی خودم
میگن مردم،مردم،مردم.....
اونوقت یکسری های دیگه که اونا هم فرزندان ما در خاک ایران هستن
تا تقی به توقی میخوره خود تحقیری و خود باختگیشون شروع میشه که خارج از ایران دنیا قشنگ تره
تو ایران بدختیم بیچاره ایم این چه وضعشه و فلان
نمیدونم علت این چیزا کم کاری تو بخش خاصیه
یا واقعا کنترل ذهن ها از دست صاحباشون خارج شده ؟!
فقط امیدوارم تا دیر نشده
خودشون از خواب بیدار بشن
قبل اینکه با ضربه جای پای چکمه های دشمن رو خاکمون بیوفته
مبینااسدی✍️
ازخیابان رد می شوم نچ بلندی ازدهانم پرت می شود"ای بابا، هنوزاین لوله رو درست نکردن که"
ازاتفاقات آب تا شهرداری وشورا به همه ی آن ها اطلاع داده ام.
سمت کارگرذهنم دوست داردبیل وکلنگی برداردوآن آب رهاشده رابه خانه بازگرداند.
به بهانه ی خرید به سوپرمارکت کنارلوله ی ترکیده می روم.
ساقه طلایی برمی دارم "آقااین لوله رو چرا پیگیری نمی کنید، جلومغازه خودتون گل آلودشده"
صاحب مغازه درحالی که مشمایی دستش هست وخریدها را می گذارد"ای بابا، کی به کیه"
مشتری دیگری که شاهد این گفتگوبود"اگه به پایگاه بسیج محل بگیدیک روزه درستش می کنند"
امابه ذهن خودم نرسیده بود شماره فرمانده بسیج را گرفتم"سلام خانم والایی جان، سرکوچه ی لاله ی هفدهم لوله آب ترکیده، میشه پیگیری کنید"
صدای موتورگازی ازبغل گوشم رد می شود وفقط شنیدم"چشم"
درحال برگشت ازمسجد بودم که دیدم"کارگران مشغول کارند"
دم بسیج وبسیجیان گرم.
می توانیم همینجا برای سلامتیشان صلواتی بفرستیم ـ
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم ـ
@daftar110
همه ی شهر روشن است،اما چراغهای مسجدخاموش.
خادم مسجدیک گوشه ایستاده به صحبت،یکی از خانم ها ازجمع جدا می شود،صدای خادم بالاتر می رود"تازه دومیلیون خرج بلندگوکردیم سیستم برق هم خراب شده"
امامسجددراین سبک بازهم دوست داشتنی بودبرایم،همه جاتاریک،ساکت ،ماه بااین که نوری نداشت بازازپنجره های مسجد خودنمایی می کرد ،آدم ها قابل تشخیص بودند واحوالپرسی های همیشگی قبل ازنماز براه بود.
هرکس گوشه ای کزکرده بود.یاد نصف شب های اعتکاف برایم زنده شد.
بغل دستی ام که ازاعضای ارشد بسیج بودموبایلش را برداشت وتماس گرفت وبااضطراری درصدایش پرسید"یعنی ماامشب امام نداریم،این طوری نمیشه که.."
همزمان جانمازش را مرتب می کردآن طرف خط نمی دانم چه شنیدکه "ای وای امام جماعت مریضه.واین ربطی به نداشتن برق نداره"
هنوز حرف در دهانش بود.یکی ازخانم ها پرسید"وا چرا مریضه"
آن دیگری درپاسخش گفت "این چه سوالیه امام جماعت هم آدمه دیگه مریضی داره"
اما من دلم گرفت ۱۱۶۶ سال است که ما امام نداریم.
۱۱۶۶ سال است که ازنور بی بهره ایم .اما نه اضطرابی به سراغمان می آید ازنبودنش.
نه صدقه ای می دهیم برای سلامتی اش.
نه دعایی می کنیم برای آمدنش.
می توانیم همینجا صلواتی هدیه کنیم وآمدنش را تمنا کنیم.
اللهم صل علی محمدو آل محمدوعجل فرجهم.
وصدقه ای هم برای سلامتی اش پرداخت کنیم.
@daftar110
با راننده اسنپ خانم که حواسم هست کرامتش حفظ شود، این طور صحبتم را شروع می کنم "خداقوتت بده نون حلال درمیاری جوون های ما یه جو غیرت شماها رو داشتنا"هنوز درحال تکمیل کردن حرف هایم هستم که شالش را روی سرش مرتب تر می کند، صدای ضبطش را کم می کند، ودرآینه جلو،دنبال چهره ی من درصندلی عقب می گردد ودوست دارد هم کلام شود.
بحثمان به اینجا رسید"دخترم خواستگارزیاد داره ولی منتظر یکیه که بهش قول داده بیادخواستگاریش"
هم زمان هزینه اسنپ را آنلاین پرداخت می کنم "چقدر رفیقی بادخترت که جرات کرده اینوبهت بگه"
حالا آستین های مانتویش را به سختی پایین می کشد"آره خیلی رفیقم"
مقصدم ازدور پیداست"چقدرقشنگه اینجا،اینجا کجاست؟"
دلم غنج می رود"منم با ایشون خیلی رفیقم،ساعت ها اینجا باشم خسته نمی شم"
دوباره به گنبدنگاه می کند"معلومه از حال خوبت،ایشون کی هستن"
چادرم را مرتب می کنم وآماده ی پیاده شدن "بهش میگن سیدالکریم "
آیه الله بهجت رحمه الله علیه رو اگه می شناسی ایشون فرموند"اهالی تهران اگه هفته ای یک مرتبه به زیارت ایشون نیان جفا کردن"
چشم هایش پرازاشک می شود چطورپس من از وجود ایشون خبرنداشتم .
@daftar110
وقتی آقاسجاد،اسم تخت بغلی اش را صدا می زند،لحظه ای ساکت می شوم .
باتکان سراشاره می کنم "درست شنیدم"
به آن تخت بغلی اش نگاه می کنم پا روی پا می اندازد،چیزی نمی گوید،خمیازه ای می کشد."آره درست شنیدی،اسمش شمرهست"
شمر که نگاه های متعجب وکنجکاو من را می بیند"بله من بدل کار نقش شمرفیلم مختارنامه ام"
باورتان می شود ازوقتی این را گفت دیگربه آن اتاق دوست نداشتم بروم .
تا آن روز این قدر از نزدیک به شمرفکر نکرده بودم .
وارد اتاق که می شدم طوری می رفتم که چشمم به او نیفتد.
شمرنگاه های سنگین من را گویا متوجه شدخودش ادامه داد"الانم ار روی اسب افتادم"
نگاهم دزدکی به سوی او می رودادامه می دهد"اسبی که درفیلم سلمان فارسی بازی می کنم ،فیلمی که هشت سال دیگر قرار است اکران شود"
اسم سلمان فارسی راکه شنیدم لبخندی زدم وبرایش آرزوی سلامتی کردم .
اما این روزها و شب ها دیگر چشمانمان به دیدن شمر های واقعی جنایتکاران صهیونیست عادت کرده .
حالا باید مواظب باشیم این ظلم ها برایمان عادی نشود،خون جلو چشمانمان را بگیرد وهرلحظه منتظر انتقام سخت باشیم .
@daftar110
آن روزهای کودکی درکی ازبین الطلوعین نداشتم ولی سبک زندگی پدرم الحمدلله همیشه این طور پیش رفته که بعداز نمازصبح چایی اش براه هست ،هرچند استقبالی برای چایی درآن ساعت نداشتیم.
مثل همین امروز که ساعت چهار صبح است ومن اینجا معطل جوش آمدن سماور.
چقدر دلم تنگ شده بود برای این سبک زندگی .
چه حیف که ما خودمان را ازاین ساعت..
ازاین ثانیه ها..
ازاین لحظه ی طلایی محروم کرده ایم .
به خصوص این جمله را درمباحث استادپناهیان دیدم"سحراگه خوابت برد بین الطلوعین پاشو راه برو،خوابت نبره ازبس ضرر داره"
الهی العفو برزبانم جاری شد بابت همه ی این لحظاتی که خوابیدم وبه خودم ضرر زدم .
چراما براحتی بهترین زمان که سحر است راحت ازدست می دهیم؟
چرا حتی دغدغه ی این را نداریم که این ساعت بیدارباشیم؟
وحتی کوچکترین تلاشی هم نمی کنیم که این لحظات را درک کنیم.
شدنی است اگر بخواهیم.
@daftar110
عقربه ها ساعت هشت صبح را نشان می دهد.
صدایم می زند"قرآنمو بیاراستادم نیم ساعت دیگه زنگ می زنه عینکمم همون بغلشه بیار"
برایش فرقی نمی کند وسط کدام کارش هست ،مثل همین الان که مشغول خانه تکانی هست ودم در انباری نشسته،با دقت به نکته های استادش گوش می دهد وصفحه ی تمرین شده اش را تحویل می دهد.
استادش هرهفته شنبه ها از قم زنگ می زند وبااو تجوید کار می کند.
این که به بچه ها فقط امرکنیم که" قرآن بخون" شاید فرزند ما گوش ندهد.
اما اگر بارها شاهد قرآن خواندن مادرش باشد دیگر نیاز به دستور دادن به خواندن قرآن نیست
مثل همین امروز که ثنا شش ساله می گوید"منم مثل مامانم میخوام قرآن بخونم "
چشمکی به او می زنم وعلتش را می پرسم"چون مامانم هروقت قرآن میخونه حالش خوب میشه،بعدش بازی می کنیم دوباره"
جالب بود درمباحث استادپناهیان یکی ازعلل حال خوب بعدازقرآن خوندن این طور بیان شده بود"بگذارقرآن توجه توراجلب کند
ببین چه می شود
یک بارتوجهت رابه بهشت جلب می کندیک باربه جهنم
بیایید با قرآن سرگرم شویم وبگذاریم قرآن توجه مارابه این موضوع وآن موضوع جلب کند
دل بده
بشيني پاي قرآن هر لحظه مي دونه فكر تو را كجا ببره"
@daftar110