ندبه
آقا بیا ڪه فاجعہ از حد گذشته است!
انسان ز مرزِ هر چه نباید گذشته است!
آقا بیا ببین که چه ها در زمان ما!
بر امتِ مسیح و محمد «ص» گذشته است!
تو شاهدی خودت که در این روزگار تلخ!
بر دوستان خوبِ خدا بد گذشته است!
هر روز بی قراریِمان می شود فزون!
فرصت برای حوصله شاید گذشته است!
هر روز ترس و توطئه، هر روز مرگ و خون!
آقا بیا که فاجعہ از حد گذشته است!
اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرج واجعلنا من خیر انصاره و اعوانه. امیر.س
جگر زیر دندان هند است باز
در روزهای اغازین فتنه ی شام، یک تروریست وهابی در سوریه جگر یک علوی را از سینه بیرون کشید و...خورد! این شعر بغضی بود ناقص....در ان زمان. و این بار تقدیم به هنربندان شیاد بخصوص زنان بازیگر و مجریی که در کنار ابرتروریست زمان قرار گرفته و تیغ تعدی و طعنه به روی سربازان جان برکف می کشند...
چنان گرگسالی شد اندر دمشق
که یاران ندیدند جز مرگ عشق*
شب دل پر از زوزه ی گرگها
شکم مسکن پوزه ی گرگها
به جان گل افتاده پاروی مرگ
نفس بند مي آيد از بوي مرگ
جواز جنون از حجاز آمده است
مناره به جنگ نماز آمده است
پر از دشنه و تیغ «سِند» است باز
جگر زیر دندان «هند» است باز
به فتوای اشباح شام و قطر
نباید ببارد بر این گل مطر
دهان از اراجیف پر می کنند
گل ارغوان را ترور می کنند
*
سگ با وفای «سیا»! با توأم!
هلا مفتی افترا با توأم!
تو خون از لب ايده ات مي چكد
تنفر ز دو ديده ات مي چكد
تو مثل امامت معاویه ای
سرانجام مهمان هاویه ای
ندارید اگر از طراوت هراس
چرا مي گذاريد پا روي ياس؟
به امر ابو جهل سر می برید
چه آسوده و سهل سر می برید
و من حمزه ام سینه چاکم کنید
در این وادی خشک خاکم کنید
.....
.....
امیر.س
----------------------
چنان خشکسالی شد اندر دمشق که یاران فراموش کردند عشق(سعدی)
منتظر صبح
باز مي گردد پرستو دوستان[1]
باز مي گردد هياهو دوستان
لانه خواهد ساخت لك لك پشت بام
رود پر خواهد شد از قو دوستان
بيشه پر خواهد شد از شير و پلنگ
دشت از خرگوش و آهو دوستان
عشق می بارد مدام و سطح گل
می رسد تا زیر زانو دوستان
منتظر باشيد فصل صبح را
مژده می آید ز هر سو دوستان
مي رسد از راه مهماني عزيز
آب و جارو! آب و جارو! دوستان
[1] . باز می آید پرستو نغمه خوان باز می سازد در این جا آشیان (پروین دولت آبادی)
امیر.س@daftareghazal
یاصاحب الزمان
کی خدایا شب دنیا سپری خواهد شد؟
کی خدایا شب دنیا سپری خواهد شد؟
صبح نزدیک! کی از تو خبری خواهد شد؟
«نفس باد صبا»! سهم شقایق از خاک
بی صدای قدمت خون جگری خواهد شد
قسمت کودک بی مادر احساسم هم
از شب شهر فقط دربدری خواهد شد
در خیالم ننشینی غزلم خرَم نیست
شعر بی روح و نظر هم گذری خواهد شد
«چشم نرگس»! تو اگر دست نگیری سر را
کار دل نه ادبی نه هنری خواهد شد
****
آه اگر یار بیاید و اگر شب برود
چه نسیمی بوزد چه سحری خواهد شد
خالی از نعره هول آور دیوان زمان
صحن جان منزل آواز پری خواهد شد
امیر.س@daftareghazal
آه خدایا مگر ظریف ترامپ است؟
چرک ترامپ است هم کثیف ترامپ است
عاشق هر دشمن ضعیف ترامپ است
لهجه ی این دو شبیه هم شده –یا بود-
آه خدایا مگر ظریف ترامپ است؟
سخت و زمختند دوستان خمینی
در نظر تو! ولی لطیف ترامپ است
مردم ایران دلاورند و رشیدند
دشمن این مردم شریف ترامپ است
ترس اگر در خیال بیشه نباشد
شیر ژیان را کجا حریف، ترامپ است؟
نفرت اگر دارد از صلابت قاسم
شیفته ی سستی ظریف ترامپ است
....
اهل ادب شایدم به طعنه بخوانند
در غزل تو چرا ردیف ترامپ است؟
امیر.س@daftareghazal
مرحوم قیصر امین پور شعری خطاب به هنرمندان دارد و نصیحت می کند که هنرشان را ارزان نفروشند:
این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید
تنها، بهخدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه راز خدا را نفروشید
سرمایه دل نیست بجز آه و بجز اشک
پس دستکم این آب و هوا را نفروشید
در دست خدا آیینه ای جز دل ما نیست
آیینه شمایید شما را نفروشید
در پیله پرواز بجز کرم نلولد
پروانهء پرواز رها را نفروشید
یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله سعی و صفا را نفروشید
دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره دورنما را نفروشید
و این حقیر معتقدم که بسیاری از این جماعت هنرشان ر ا به ثمن بخس به رضاشاه سفاک و خط منحط او و به ترامپ تروریست فروختند...
رفتند که آن خاطره ها را بفروشند
هم حنجره هم باغ صدا را بفروشند
بردند به بازارچه ی عشق فروشان
تا غیرت آبادی ما را بفروشند
چون برده به دستان «هنر- بند» نهادند
تا یوسف زیبای وفا را بفروشند
این طایفه ی لوچ و لج قاعده نشناس
بردند سر کوچه طلا را بفروشند
ای پنجره ها! حنجره ها! های نظرها!
برنامه همین است شما را بفروشند
شب هدیه نمودند به ما چند بغل زخم
تا صبح به مثقال، دوا را بفروشند
نه جای شگفتی است که این قوم بنی نار
در کرب و بلا خون خدا را بفروشند
امیر.س@daftareghazal
بسم الله الرحمن الرحیم
کرونا و نبرد حق و باطل
باد بلا وزیده و بیمارها به صف
خلق خدا شده است چنین بارها به صف
گرد امدند جمع طبیبان پاکباز
پشت سر طبیب پرستارها به صف
باید امید داشت به پیروزی بزرگ
وقتی که می شوند علمدارها به صف
این سوی جبهه لشگر خوبان روزگار
ان سوی خط تمام تبهکارها به صف
چنگیز زردموی دموکرات شیک پوش
کرده است باز گله ی تاتارها به صف
«بیبی سگ» و «صدای هیولا»، «دوویچه له»
فرمان رسیده است:«جهان خوارها به صف!»
خربردگان داخلی غرب، باز هم
گوریل وار پیرو کفتارها به صف
قوم دروغ نیش زنان پیش می روند
«زر-زورنامه»های دغل، مارها به صف
در راه دوست، هیچ نکردیم سست پا
هر چند کرده دست خطا خارها به صف
امیر.س
شبی از شرم ابم کردی ای عشق
خراب اري خرابم كردي اي عشق
سوالي داشتم از چشمهايت
نپرسيده جوابم كردي اي عشق
امیر.س
سلام باد بهاری سلام فروردین!
سلام باد بهاري سلام فروردين!
خوش آمدي به ده ما خوش آمدي به زمین
من و درخت و دلم پشت تپه هاي بلند
براي ديدن روي تو كرده ايم كمين
چو تند باد ز بالاي شهر ما مگذر
ز پشت ابر فرود آ كنار دل بنشين
چو جويبار خوش عشق جست و خيز كنان
ز تپه هاي گل گونه ام بيا پايين
سلامتي سر دشت چند سرو بكار
براي دلخوشي دوست چند لاله بچين
===
«بهار-بانو» از پشت ابر پايين شد
و با وقار و تواضع نشست روي زمين
صداي كف زدن برگها بلند شده است
خوشا نسيم كه اينگونه مي شود تحسين
خزان خواب! زمستان غم! خداحافظ!
سلام باد بهاري سلام فروردين!
امیر.س
استغفرالله ربی و اتوب الیه
دل به پشت سرش انداخت نگاهي ديگر:
«كاش مي رفتم از اين راه به راهي ديگر»
كرده ام توبه دم صبح ز هر چه عصيان
مرتكب مي شوم امشب به گناهي ديگر
همه يارانم در جنگ هوس كشته شدند
كو فراهم بشود باز سپاهي ديگر؟
باز در شهر زليخاكده ها بر پا شد
يوسف انداخته شد باز به چاهي ديگر
اين من و اين همه زنجير چرا بايد باز
دل ببندم به سر زلف سياهي ديگر؟
آه كو عشق؟ چه شد عقل؟ كجا رفت خدا؟
همه رفتند دلي مانده و آهي ديگر
امیر.س @daftareghazal
مدرنیته
در بستريم و از هوس آغوش ما پر است
وز وهم ذهن بسته و مغشوش ما پر است
«گل سنتي است»، «جاز جديد است»، «مي بنوش»
از اين قبيل موعظه ها گوش ما پر است
ز آثار استخوان سلاطين بي شمار
همسايه! مثل روم شما شوش ما پر است!
از ياد دلبران و شكوه دلاوران
اين چشمهاي بسته و خاموش ما پر است
عاجز ز راندن مگسي مانده ايم و باز
از راهكار، جمجمه هوش ما پر است
امیر.س@daftareghazal
یا رسو ل الله
یا رسول الله
ای بلند آستان! سلام! سلام!
آسمان! آسمان! سلام! سلام!
تو گذشته، تو حال، آینده
سر گذشت جهان! سلام! سلام!
رود آرام! جنگل سر سبز!
کوه آتشفشان سلام! سلام!
باد ای باد! دشت! ای دریا!
ای زمین ای زمان! سلام! سلام!
اَشهدُ انّ عشق لا یفنی
ای صدای اذان سلام! سلام!
ای پیمبر بخوان بنام خدا
یا محمد! بخوان: سلام! سلام!
امیر.س@daftareghazal
ننگ اسكار
بيا در ببنديم افكارشان را
بشوئیم از ذهن، زنگارشان را
به سخره گرفتند نام خدا را
به سخره بگيريم كردارشان را
به اين مشركان سو ظن داشت بايد
ببينيم آوار، ديوارشان را
مبادا مبادا مبادا بلندان!
که گرمی ببخشیم بازارشان را
نه خوشحال باشيم تأييدشان را
نه هرگز برنجيم انكارشان را
و چون قاتلانند یک روز باید
مهيا كنی چوبه دارشان را
خدا تاج عزت نهد بر سر ما
ببينيم اگر ننگ، اسكارشان را
25/3/1391
امیر.س @daftareghazal
بسم الله الرحمن الرحیم
نسأل الله منازل الشهدا و معایشه السعدا و مرافقه الانبیا
مرد و نامرد میدان
روح بهاران بود او، سوز زمستان تو
دیشب رسیدی ای تب کنگو به پایان تو
او جان اقیانوس، او قد قامت کوه
بی روحیِ مرداب، خشکیِ بیابان تو
جلبک کجا همسایه ی دریا تواند بود
دوری –هزاران سال نوری- از «سلیمان» تو
نه دیپلماسی را هنر داری نه میدان را
بازنده در این صحنه ای ترسیده از آن تو
ای کاش دست کم سیاست را بلد بودی
هر بار می بازی ز نادانی به شیطان تو
قصر سیاهت قبله شد، عاشق شدی او را
هرگز ندادی ای مسلمان! دل به قرآن تو
خون خیانت می چکد از تیغ بغضت های!
خنجر زدی از پشت بر سردار ایران تو
روزی -نه چندان دور- می بینی تقاصش را
خواهی شد از گفتار شوم خود پشیمان تو
ای تو! تو ای تو! ای تو ای تو! ای تو ای تو!
نامرد میدان تو! همین! نامرد میدان تو
9/2/1400
امیر.س@daftareghazal
آیتالله العظمی بهجت رحمت الله علیه
«چه بکنیم از بی علمی، چه بکنیم از ضعف در ایمان، از ضعف در تدین، ... چه بکنیم از این ضعفها؟! چه بکنیم از این ضعفهای اختیاری؟! نمیرویم دنبال تحصیلات علمیه، نمیرویم که بفهمیم که خب عمل چطور بر ما آسان بشود؟ اختیارا نمیرویم! اگر غیراختیاری باشد حالا، خدا میبخشد ما را، اما اختیاری را چه بکنیم؟ چهکار بکنیم از ضعف ما در علم و عمل، چه کار بکنیم که این ضعف ما به اختیار ماست. خودمان نمیرویم دنبال تقویت.» (٠٨-٠۵-١٣٧۶)
سقوط اختیاری
به ستوه آمده ام از دل بدمست خودم
چه کنم آه خدا! شاکی ام از دست خودم
می روم هر طرفی در پی هر هاهویی
می رسم آخر هر روز به بن بست خودم
باز می گردد و این حنجره را می بوسد
تیر بغضی که رها کرده ام از شست خودم
چه نیاز است گواهی بدهندم بر جرم؟
من خودم متن خودم هستم و پیوست خودم
«من ملک بودم و فردوس برین جایم بود»
اختیاری است، بلندا! شده ام پست خودم
امیر.س@daftareghazal
فراوانی
نخواهد بود سیری را دو شب تضمین فراوانی
چرا کمبود جان داریم ما در این فراوانی؟
دویدم من! دویدم من! به کام دل رسیدم؟ نه!
طمع نگذاشت کامم را کند شیرین فراوانی
من از تبعیض دلگیرم نه از کمبود شیر و نان
نخواهد داد رنج روح را تسکین فراوانی
یکی چیده است برگ خواب و آن یک میوه ی همت
اگر در «قاهره» قحطی است در «برلین» فراوانی
یقینا حکمتی دارد اگر پروردگار گل
به بهمن برف می بخشد به فروردین فراوانی
****
تو از ناشکری اهل زمین دلخور نشو باران!
نرو از ابر بالاتر بیا پایین فراوانی!
امیر.س@daftareghazal
بسم الله الرحمن الرحیم
بازگشت
باز آمده ام یار! که باز آمده باشم
بی آنکه به اکراه و نیاز آمده باشم
طردم نکن ای دوست اگرچه به گدایی
بی حوصله، بی سوز و گداز آمده باشم
از یاد زمان رفته ام ای وای من! انگار
دیر از سفری دور و دراز آمده باشم
از دور مصلّی نکنم دور دلیرا!
شاید به تماشای نماز آمده باشم
من کیستم از تو نپذیرم گله ات را؟
من چیستم آخر که به ناز آمده باشم؟
شیرین تر از آن هست؟ بگوئید اگر هست؟
روزی که به خلوتگه راز آمده باشم
برگشته ام از خواب گران دل نگران، شُکر!
باز آمده ام یار! که باز آمده باشم
@daftareghazal
بسم الله الرحمن الرحیم
یا صاحب الزمان
خدايا از تو باشم دور تا كي؟
سراي قلب من بي نور تا كي؟
پري رو! پرچم گل را علم كن
جهان در سلطه ی ساطور تا كي؟
پري رو تو بگو جان جهان را
تماشا با دو چشم كور تا كي؟
نفس محبوس گور سينه تا چند
جهان محكوم حرف زور تاكي؟
شهيدان لبت گمنام تا چند
مريدان هوس مشهور تا كي؟
شياطين همچنان بازارشان گرم
كتاب بندگي مهجور تا كي؟
گل خوشبوي باغ عشق و ايمان
ميان سيمها محصور تا كي؟
بماند بر فراز دار دنيا
خدايا پيكر منصور تا كي؟
هميشه هيچ در هيچيم اي دوست
به خود باشيم ما مغرور تا کی؟
الف.س
بسم الله الرحمن الرحیم
عنکبوتهای نامقدس
مشمئز از حی لایموت شمایید
ننگ شمایید عنکبوت شمایید
سست ترین خانه آنِ عاشق دنیا است
ساکن آن دورِ «کور و سوت» شمایید
هم، همه «همجنس» با نجاست شیطان
وارث احوال قوم لوط شمایید
دوست ندارید دوستان خدا را
دشمن سجاده و قنوت شمایید
شرم کِش از مشرقید و خنده ی خورشید
مزبله ی غرب در سقوط شمایید
ضد عدالت، تمام حنجره هستید
گاه ستم مأمن سکوت شمایید
روبهکانید پُر دروغ و دغلکار
چرک شمایید عنکبوت شمایید
امیر.س
@daftareghazal
ای لقمه ی حلال به فریادمان برس
اي ديدنت محال به فريادمان برس
بي مرگ بي زوال! به فريادمان برس
بي چيز و بي كسيم در اين دشت سوخته
ذاالجود ذوالجلال به فريادمان برس
رو به جنوب تب زده سيلابي از هوس
جاري شد از شمال به فريادمان برس
لاليم در جواب سوالات بي شمار
ای پاسخ سوال به فريادمان برس
شب زنده داري من و دل بود بي اثر
اي خواب! اي خيال! به فريادمان برس
بالا نمي روند دعاهايمان دگر
اي لقمه ی حلال به فريادمان برس
امیر.س
آزادی ترور
از کینه تپانچه های پر آوردند
کفتار کنار لاشخور آوردند
بازیگر و بازیکن و بازیگردان
سوغات برای ما ترور آوردند
++++
پولی است اگر، عاشق هائیتی باش!
آواره ترین لاشخور گیتی باش!
انگار که جمع این دو تا ممکن نیست
یا انسان باش یا سلبریتی باش!
++++
بر بام، شعار «مرگ بر دیکتاتور»
در دست ولی چماق و سنگ و آجر
اعماق تناقض تو را می فهمند
حتی خر و گاوهای سر در آخور!
عقل مهجور
چون ندارند به جز دغدغه ی عیاشی
کار این طایفه ی لوچ شده کلاشی
نسل و ناموس و وطن را پسرم! باور کن
می فروشند به یک بربری خشخاشی
نوجوانا که به تحریک به رزم آمده ای
بهتر آن است در این معرکه عاقل باشی
پاره کن پرده تزویر دغلبازان را
نه نظام است ستم پیشه نه تو اوباشی
پدر خسته فرستاده تو را دانشگاه
متخصص بشوی لیک نه در فحاشی!
خصم خونریز چو فرصت بکند با نیزه
می کشد روی سر و صورت گل نقاشی
استفاده کن از این عقل، نخواهش مهجور!
خاک بر چهره ی آیینه چرا می پاشی؟
امیر.س
بسم الله الرحمن الرحیم
امیر دربند
شکوفه های بهاری اگر هراسانند
گمان کنم نگران هبوط انسانند
ببین که بار جدایی چقدر سنگین است
که ابرها همگی سوگوار بارانند
قرار وصل نبستند لیلی و مجنون
اگر چه اهل دل اما مقیم تهرانند
دوباره پشت سر سروهای دود اندود
گل و نسیم گرفتار راه بندانند
دو دیده دوخته ام من! به هر تن آرایی
خوش آن شبی که عنان زین دو مست بستانند
پر خیال سپردم به دست باد هوا
خودت بفهم نظرها چرا پریشانند
اگر «امیر» منم پس چرا خیالاتم
به هر طرف که بخواهند موج می رانند
خلیفه ی خلفی نیستم برای تو من
جوارحم همه در بند نفس نادانند
دوباره تربیتم کن به عشق! ای ارباب!
که چشم و قلب و زبان سخت سست پیمانند
تو فکر می کنی امروز بی نگاه نگار
صلاح مملکت خویش خسروان دانند؟*
....
«صلاح کار کجا و من خراب کجا...»؟
-----------------------
* رموزِ مصلحتِ مُلک خسروان دانند
گدایِ گوشه نشینی تو حافظا مَخروش
(حافظ)
امیر.س@daftareghazal
عشق و عقل و مدرسه
من شور و حال مدرسه را دوست داشتم
قال و مقال مدرسه را دوست داشتم
باور نمی کنید که در فصل کودکی
حتی خیال مدرسه را دوست داشتم!
من بچه ی زرنگ کلاس حساب و جبر!
زنگ سوال مدرسه را دوست داشتم
هرچند نه زیاد ولی با کمی ملال
نظم و روال مدرسه را دوست داشتم
آقا جلال و ترکه ی قهر و... مهم نبود!
آقا جلال مدرسه را دوست داشتم
بانو جمال، سفره ی مهرش همیشه پهن
بانو جمال مدرسه را دوست داشتم
دل بیمناک رود گل آلود زندگی
جوی زلال مدرسه را دوست داشتم
وقت اذان ظهر و وضو از زلال نهر
بانگ بلال مدرسه را دوست داشتم
با بال عشق و عقل مرا بُرد تا خدا
این هر دو بال مدرسه را دوست داشتم
با این همه مغازله من نیز مثل تو
پایان سال مدرسه را دوست داشتم!
امیر.س
@daftareghazal
بسم الله الرحمن الرحیم
اول مادر، کلام آخر مادر
سرور مادر، بلند و برتر مادر
بودی، هستی، نمی روی می مانی
مادر مادر همیشه مادر مادر
امیر.س @daftareghazal