برای شهید اسماعیل هنیه
مهمان عزیز إرْباً إربا شده است
خونخواهی او وظیفه ما شده است
فرمان خراب کردن کاخ ستم
با خون شهید قدس امضا شده است
🔰غزل جدیدی از رهبر انقلاب با عنوان «شرح حال»
«شرح حال»
گامی به راه و گامی در انتظار دارم
سرگشته روزگاری پَرگارـوار دارم
دلبستهی امیدی در سنگلاخ گیتی
رَه بیشکیب پویم، دل بیقرار دارم
یک عمر میزدم لاف از اختیار و اینک
چون شمع، اشک و آهی بیاختیار دارم
گو ابرِ غم ببارد تا همنشین عشقم
از غم چه باک دارم کاین غمگسار دارم
نبود روا که گیرم جا در حضیض پَستی
سیلم که هستی خود از کوهسار دارم
سرشارم از جوانی هر چند پیر دهرم
چون سرو در خزان نیز رنگ بهار دارم
از خاک پاک مشهد نقشی است بر جبینم
شادم «امین» که از دوست، این یادگار دارم
🌷خوشا به حال شهادت🌷
بگو چگونه دلت قد کشید نصرالله؟
چه شد که حوصله ات شد رشید نصرالله؟
هراسناک شب تیره, آرزو کش بود
شدی ستاره ی صبح امید نصرالله!
شبیه مالک اشتر, شبیه روح الله
تو را عزیز حکیم، آفرید نصرالله!
تو را برای خودش ساخت پیش چشم خودش
تو را برای خودش برگزید نصرالله!
و خواست خون حسین از گلوی تو بچکد
شهید بودی از اول, شهید نصرالله!
خوشا به حال شهادت که وقت دیدن تو!
به آرزوی بزرگش رسید نصرالله!
بهشت حضرت رحمان چقدر خوشبخت است
نوید آمدنت را شنید نصرالله!
مسیر عشق، سر انگشت تو دلیلش بود
مراد بودی بودم مرید نصرالله!
خوشا که شیعه مولا علی در این دوران
به قول و فعل تو شد رو سپید نصرالله!
امیر سیاهپوش
@daftareghazal
⛅️ الیس صبح بقریب☀️🌺
یا صاحب الزمان
أَیْنَ صاحِبُ یَوْمِ الْفَتْحِ وَ ناشِرُرایَهِ الْهُدى
به یمن عشق خبرهای خوب در راه است
بهار خوش قدم رنج روب در راه است
ببار! نور! که دیدار صبح نزدیک است
سحر بر آ! که غروب غروب در راه است
تو زخمی ستمی قلب تیر خورده ی من!
صبور باش! طبیب قلوب در راه است
به عیب خویش نبازم که آن نگاهی که
بدل کند به محاسن عیوب در راه است
به زور و زر چه نیازش عصای موسی هست
فراعنه بهراسند چوب! در راه است
چرا جهاد؟ چرا بندگی؟ چرا تسلیم؟
بگو دلیل وجوب وجوب در راه است
نه از شمال نفس سرد خرس خو کاینبار
نسیم، بال زنان از جنوب در راه است
دو چشم پنجره را باز باز بگذارید
یقین کنید خبرهای خوب در راه است
امیر سیاهپوش
@daftareghazal
غزلی زیبا از فیلسوف و مفسر بزرگ علامه طباطبایی
مهرخوبان دل و دین از همه بی پَـــروا برد
رُخ شَــطرنج نبُرد آنــچه رخ زیبـــا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت
از سَمَک تا به سُهایش کشش لیلی برد
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه
ذرٌه یی بودم و مِهــــر تو مــرا بالا برد
من خَس بی سر و پایم که به سیل افتادم
او که می رفت مرا هـــم به دل دریا برد
جام صَهبا ز کجا بود مگر دست که بود
که درین بزم بگردید و دل شیـــدا برد؟
خَمِ ابروی تو بود و کف مینوی تو بود
که به یک جلوه زمن نام و نشان یکجا برد
خودت آموختِیَم مِهر و خودتِ سوختِیَم
با برافروختــه رویی که قــرار از ما بــرد
همه یاران به سر راه تو بودیم ولی
خـــم ابروت مــرا دید و زمن یغمـا برد
همه دل باخته بودیم وهراسان که غمت
همه را پشت سـر انداخت مرا تنـها برد
🌧🌷 امید 🌧🌷
من مومنم به اینکه کمال آفریدنی است
عشق آفریدنی است جمال آفریدنی است
باید برای چه نگران کویر بود؟
وقتی که جویبار زلال آفریدنی است
آب و هوای خوب به دست تو بسته چشم
با گریه های ابر، شمال آفریدنی است
از حال خوش بگو و نگو از «نمی شود»
حال آفریدنی است محال آفریدنی است
در جانت اشتیاق به پرواز را بکار
از شعله های شوق تو بال آفریدنی است
خورشید روزگار تو گیرم غروب کرد
در عصر ما به عشق، مجال آفریدنی است
امیر سیاهپوش
@daftareghazal