eitaa logo
صدای نفس راز ‍‍(دفتر غزل)
113 دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
پنج پله بالاتر كنار شبنمی بنشين و دريا را تماشا كن نگاه از آسمان بردار بالا را تماشا کن تو بر بام فلك هستي ولي پايين بالايي بيا بالاتر از بالا تماشا را تماشا كن برو بالاتر از بالاتر از بالاتر از بالا از آنجا جِرم ريز هر دو دنيا را تماشا كن برو جائي كه در آنجا نه چشمي هست نه گوشي محمد را علی را جان زهرا را تماشا کن ندائی می رسد از دور: « چشمت را ببند اي جان» فقط ما را فقط ما را فقط ما را تماشا كن امیر.س
بوسه ی تسلیم صبح، اول رخ گلفام تو را می بوسم بسم رب الشعرا، نام تو را می بوسم نامه ات می رسد از راه که برخیز و بیا! چشم می بندم و پیغام تو را می بوسم ماه! ای ماه! که می باری هر شب بر بام لحن بارانی و آرام تو را می بوسم دیگران وعده ی آزادی بالم دادند من ولی صید توأم دام تو را می بوسم بنده را نیست سر چون و چرا با ارباب جام زهرم بدهی جام تو را می بوسم مرگ اگر حکم شهیدان تو باشد ای عشق! دفتر خرّم احکام تو را می بوسم امیر.س
زودتر ای کاش فصل گل هراسی بگذرد زودتر ای کاش فصل گل هراسی بگذرد روزگار سخت بلبل ناشناسی بگذرد کاش برگردد جوانی کاش برگردد بهار شرّ سرما از سر دلهای یاسی بگذرد جان فردوسی بتابد، گر بگیرد انجمن عصر مهمل خوانی شعر حماسی بگذرد اصل بر عشق است و ایمان، خصم می خواهد به عمد از کنار این دو قانون اساسی بگذرد شامگاه گرگ سالاری است روزی می رسد با طلوع تو شب بربرکراسی بگذرد منتظر هستیم برگردی قرار کائنات! منتظر هستیم توفان سیاسی بگذرد امیر.س
اوضاع کشور دل سامان نمی پذیرد غوغای شهریاران پایان نمی پذیرد این زخم کهنه انگار درمان نمی پذیرد لشکر کشی به اینجاست بی سود امپراطور! اوضاع کشور دل سامان نمی پذیرد بی بر مذاکرات گرگ است و گوسفندان پیغام برّه ها را سلطان نمی پذیرد هر چه روانه کردی ای آسمان هبا شد این شوره زار از تو باران نمی پذیرد «در صدر مجلس انس، آدم! بیا و بنشین!» اکرام میزبان را مهمان نمی پذیرد گفتی ز مهرورزان رسم وفا بیاموز دانا پیام دارد نادان نمی پذیرد امیر.س
رئالیسم سیاسی خون واقعیت است، عزا واقعیت است شام سیاه کرب و بلا واقعیت است دنیا پر از یزید پر از خولی و سنان تکثیر نسل آل جفا واقعیت است تکفیر هست، داعش عبدالوهاب هست لشگر کشی حرمله ها واقعیت است فتوای مثله کردن اجساد کشتگان حکم حلال باش زنا واقعیت است طاعون فرقه بافی و تیفوس تفرقه در امت رسول خدا واقعیت است سرخی سنگفرش خیابان غرق خون آوار سقف روی صدا واقعیت است بابا نوئل! برای یتیمان بی پناه آغوش خشک و سرد هوا واقعیت است «اشتون»،[1] «اولاند»،[2] «مرکل»[3] و «باراک»[4] و «کامرون»[5] جولان «پنج گرگ» رها واقعیت است اینکه به نام صلح سر خلق می برند درندگان میش نما، واقعیت است اینکه نشسته اند حریفان منطقم در سنگر دروغ و ریا واقعیت است البته بشنویم اگر: «هست بیشتر تعداد دشمنان حیا»، واقعیت است داریم شکوه یا احد! از کثرت عدو ما کمتریم، قلت ما واقعیت است[6] [1]. مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا [2].رئیس جمهور فرانسه [3].صدر اعظم آلمان [4].ایهود باراک = باراک اوباما [5]. نخست وزیر انگلیس [6].اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنَا صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ غَيْبَةَ وَلِيِّنَا وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا،«خدايا از نبود پيامبران كه درودهاى تو بر او و خاندانش و از ناپيدايى مولايمان،و بسيارى دشمنانمان و كمى نفراتمان، و سختى فتنهها به سويمان،و از جريان زمان بر زيانمان به درگاه تو شكوه مىآوريم،» (بخشی از دعای افتتاح)
آخرین منجی دنیا در آستانه ی تدبیر دیگری است این سرنوشت تشنه ی تقدیر دیگری است از تیغهای کند و شکسته ظفر مجو سردار صبح صاحب شمشیر دیگری است ای روزگار! زخم مرا نیستی شفا این قلب خسته در پی اکسیر دیگری است «چاله به چاه» «چاه به چاله» مسیرتان تیر رسیده پستچی تیر دیگری است زیبای با شکوه! خودت را نشان بده تا بشنویم: «دلبرتان میر دیگری است» طرز نگاه ما به تو باید عوض شود در ذهن دل ز اخم تو تصویر دیگری است پیری دلیر هیمنه ات را رواج داد حالا امیر کشور جان شیر دیگری است تمهید رستخیز تو را این جهان خوار محتاج انقلاب فراگیر دیگری است امیر.س
خفته است در این شیر شرنگ چه کسانی؟ دل خسته ای از قلب دو رنگ چه کسانی؟ خفته است در این شیر، شرنگ چه کسانی؟ تو منتظری تا غم نمناک صدایت - تاثیر کند در دل سنگ چه کسانی؟ ای جان من ای جسم من ای هستیِ هستی! باید بروی باز به جنگ چه کسانی؟ پرچم شده در لشگر پیمان شکنان باز پیراهن آغشته به ننگ چه کسانی؟ تا قطع سر فتنه فقط مانده دو شمشیر فرمانده شده لنگ درنگ چه کسانی؟ امیر.س
مسلمانی نمی دانم من آن مرداب آرامم که حیرانی نمی دانم به قدر زلفت ای دریا پریشانی نمی دانم پرم از آیه و سوره ولی در فهمشان عاجز مسلمانی، مسلمانی، مسلمانی نمی دانم امیر کشوری هستم به قدر عرش پهناور ولی بر تخت سلطانی، سلیمانی نمی دانم شدم همبستر تاریکی و تلبیس شب تا شب غلط ها کرده ام اما پشیمانی نمی دانم تمام درد من این است فهمم نیست ای مردم! ببخشیدم که بیش از این سخنرانی نمی دانم امیر.س
دیگری را بفریب ای دنیا! من در این دار غریب ای دنیا! از توام چیست نصیب ای دنیا؟ می ربایی دل و می برّی سر داستانی است عجیب ای دنیا! گاه در هیئت گل می آیی گاه با صورت سیب ای دنیا! بی غرورت نه تب نانم هست نه نیازم به طبیب ای دنیا! دور شو دور! از این آبادی ما قریبیم و رقیب ای دنیا! من به زلف تو نمی بندم دل دیگری را بفریب ای دنیا! امیر.س
از تو خدایا چقدر فاصله داریم هر نفسی با کسی معامله داریم از تو خدایا چقدر فاصله داریم سبزه نروییده غر و غر نکن ای ابر! ما همه از خشک دستی ات گله داریم جای سخن نیست لاله هم ز عطش مرد با تو مگر ما سر مجادله داریم؟ هر دم از این بام سنگی آه الهی! ناشده حل بیشمار مسئله داریم حر و زهیری نمانده نیست حبیبی خولی داریم آی حرمله داریم سطل دل ما پر از زباله ی عُجب است بس که هزاران نماز باطله داریم خاطرمان جمع شد که نیست عذابی نه غم طوفان نه بیم زلزله داریم فرصت پرپر شدن برای خدا نیست مشغله داریم آی مشغله داریم امیر.س
چگونه برگردم؟ دلم گرفته از اينجا چگونه برگردم غريب هستم و تنها چگونه برگردم به يك جزيره متروك پرت شد روحم در اين تلاطم دريا چگونه برگردم غنوده در دل مرداب رملهاي هوس به آسمان به ثريا چگونه برگردم خراب كردم پلهاي پشت سر را من خراب كردم آقا! چگونه برگردم شکسته پای اراده رمیده مرکب عزم چگونه آه خدايا چگونه برگردم امیر.س
ای لقمه ی حلال به فریادمان برس حضرت آیت‌الله جوادی آملی پیش از ظهر دوشنبه در درس تفسیر قرآن مسجد اعظم: «بانک‌های ربوی نمی‌گذارد که نمازجماعت‌های ما اثر کند، یک سیلی جهنمی‌ها صورت میلیون‌ها انسان را سرخ می‌کند، یک میوه بهشت ممکن است میلیون‌ها سال بماند، یک سیلی جهنم ممکن است، صورت میلیون‌ها نفر را سرخ کند، مغرور نشویم که نماز جماعت می‌خوانیم، ثواب نمازمان چند برابر می‌شود، از آن طرف عذاب‌ها را هم ببینیم، در دنیا هم کلمات الهی و فیض الهی نامتناهی است...» اي ديدنت محال به فريادمان برس بي مرگ بي زوال! به فريادمان برس بي چيز و بي كسيم در اين دشت سوخته ذاالجود ذوالجلال به فريادمان برس رو به جنوب تب زده سيلابي از هوس جاري شد از شمال به فريادمان برس لاليم در جواب سوالات بي شمار ای پاسخ سوال به فريادمان برس شب زنده داري من و دل بود بي اثر اي خواب! اي خيال! به فريادمان برس بالا نمي روند دعاهايمان دگر اي لقمه ی حلال به فريادمان برس امیر.س
گلزار در مسیر عبور گرازها فرهنگ محو هلهله ی شوم سازهاست دنيا اسير پنجه ی ناخن درازهاست بازار اقتصاد مجال رباخوران دارالاماره ملعبه ی باندبازهاست افكار اهل علم پريشان ز مهملات اعصاب خلق منزجر از جور جازهاست این سفره های خالی از لقمه ی حلال محصول حال و هاضمه ی بي نمازهاست من با تمام جان نگرانم كه باز هم گلزار در مسير عبور گرازهاست امیر.س
دارد انار جان مرا دانه می کند آن آشنا که خدمت بیگانه می کند در را به روی دوست چرا وا نمی کند با دشمنان جانی خود کس نکرده است کاری که شمع با پر پروانه می کند ای تک درخت خرم دشتی که هر سحر انگشت باد موی تو را شانه می کند آیا شکوفه زار نگاه معطرت فکری به حال مستی فرزانه می کند؟ در بند می کشی و رها می کنی مرا این کار را هر عاقل دیوانه می کند! ****** حال دلم خوش است: سر انگشت مژه ات دارد انار جان مرا دانه می کند امیر.س
صحرای جان به نم نم باران سلام کن صحرای جان! به نم نم باران سلام کن باران تو هم برو به بیابان سلام کن دارد بهارِ روحِ گل از راه می رسد پاشو تمام قامت و با جان سلام کن سجده ببر بر این گِل مخمور جبرئیل والا مَلَک! به حضرت انسان سلام کن بالا نشین! نگاه به پایین گناه نیست گاهی به مور خسته سلیمان! سلام کن با خاطیان خسته به در ماندگان راه مومن! رحیم باش مسلمان! سلام کن ترفیعِ روحِ عاجز دون رتبه ی حقیر سلطان بر سریر! به دربان سلام کن بی کس نشسته پشت در ای آسمان پیر! مهمان توست ماه به مهمان سلام کن امیر.س
حال تو را می فهمم ای نشسته دم در حال تو را می فهمم رفته یارت به سفر حال تو را می فهمم همچنان چشم به جاده نگرانی و هنوز نیست از دوست خبر حال تو را می فهمم سیبت افتاده به خاک از تشر باد عبوس بشکن ای شاخه ی تر حال تو را می فهمم می خورد جان تو را حسرت دوری از باغ بلبل سوخته پر! حال تو را می فهمم حق همین است نخوابی و بخوانی تا صبح آه ای مرغ سحر حال تو را می فهمم ********* مادر و غصه ی فرزند، چه می فهمم من؟ پدر و داغ پسر حال تو را می فهمم امیر.س
نفخه ی روح وقتی که می رسیم به پایان زندگی پایان گرفته است زمستان زندگی ساده نگیر این کلمات بسیط را صد جور نکته هست در عنوان زندگی آبی بزن به صورت زیبای ذهن خود دستی بکش به زلف پریشان زندگی بنشین کنار سفره ی صبحانه ی حضور بردار سهم روح خود از خوان زندگی فرخنده فرصتی است که در ظهر گرم عشق تن بسپری به رود خروشان زندگی ***** اکنون به ابتدای شکفتن رسیده ایم حالا رسیده ایم به ریحان زندگی از روح خود دوباره بدم در گل حقیر ای جان جان و جان جهان، جان زندگی! امیر.س
این بود متن یک خبر ساده از بهشت دسته گلی نگار فرستاده از بهشت این بود متن یک خبر ساده از بهشت شیرین و ترش، طعم خوشی داشت این خبر مثل انار نورس افتاده از بهشت انجیر و سیب، سبزه و زیتون بیاورید انگور هم، طبق طبق آماده از بهشت در کلبه ی محقر ما مجلسی به پاست امشب به یمن آنچه خدا داده از بهشت ساقی سلام بر تو چرا ایستاده ای؟ مگذارمان خمار، بده باده از بهشت امیر.س
شیر و شغال «ای مالک! ... بخيل را در مشورت كردن دخالت نده، كه تو را از نيكوكارى باز مى دارد، و از تنگدستى مى ترساند. ترسو را در مشورت كردن دخالت نده، كه در انجام كارها روحيّه تو را سست مى كند. حريص را در مشورت كردن دخالت نده، كه حرص را با ستمكارى در نظرت زينت مى دهد. همانا بخل و ترس و حرص، غرائز گوناگونى هستند كه ريشه آنها بدگمانى به خداى بزرگ است.» (نهج البلاغه، نامه به مالک اشتر نخعی) هدیه کردیم به سگها سر آهوها را کوچ دادیم از این بام پرستوها را برد جان، داد دو نان، گفت که: «بردم! بردی!» کیست تصدیق کند کذب ترازوها را؟ دست تسلیم تو بالاست اگر فرمانده! داده ای راه به جان ایده ی ترسو ها را در غلاف است تو را تیغ اگر، حد اقل عصبانی شو و در هم بکش ابروها را گر غمت نیست که آنرا ببری بالاتر دست کم سست نکن باور باروها را یاد باد آنکه شب حمله به ناموس وطن نو عروسی سپر آورد النگوها را... ****** ای که اخراج شدی از دل ما با تحقیر می کنی تیز چرا تیغ هیاهو ها را؟ باز با اسلحه ی حرص و هراس آمده ای تا مگر سست کنی قوت زانوها را ما همانیم و شما نیز همان: شیر و شغال جمع کن! جمع کن! از معرکه لولوها را امیر.س
شیطان بزرگ شیطان نبود از منِ انسان بزرگتر من بودم از تمام بزرگان بزرگتر آمد سراغ آدم و حوّا که دوستان! هست عالمی ز جنت سبحان بزرگتر با طرح دوستی پدرم را فریب داد بعد از پدر شد آتش عصیان بزرگتر کم کم که سینه تنگ شد و دیده تنگ تر آدم نحیف تر شد و شیطان بزرگتر هر شب به چشم وسوسه نزدیکتر شدیم هر روز هم سراب بیابان بزرگتر بازی برد- برد هیولا و یک پری وهمی است از توهم دیوان بزرگتر حتی خیال سازش موسی و رامسس[1] هست از گناه ذبح مسلمان بزرگتر گیرم پس از توافق ما با فراعنه شد در خیال سفره کمی نان بزرگتر یا سیرتر شدند به این چاره چاقها یا باز هم دهان شکمبان بزرگتر مردا! برای چیست هراس از حرامیان وقتی خدای ما است از آنان بزرگتر؟ الله، اکبر است قسم می خورم به روح از هر چه هست در دل ما آن بزرگتر [1]. رامسس دوم یا رامسس کبیر فرعون زمان حضرت موسی علیه السلام امیر.س
چون حاکمی سزا است کریمانه بشنوی بسم الله الرحمن الرحیم امام علی(ع) در عهدنامه خود به مالک اشتر نخعی: «و لا تدفعن صلحا دعاک الیه عدوک و لله فیه رضا، فان فی الصلح دعةلجنودک و راحة من همومک و امنا لبلادک و لکن الحذر کل الحذر من عدوک بعد صلحه، فان العدو ربما قارب لیتغفل فخذ بالحزم، و اتهم فی ذلک حسن الظن»؛ «آن صلح را که دشمن به تو پیشنهاد می کند، اگرمورد رضای خدا باشد رد مکن، زیرا در صلح راحتی برای سپاه و آرامش برای تو و امنیت برای کشور است، ولی جداً برحذر باش از دشمن بعد از صلح نمودنش، زیرا دشمن بسیاری اوقات برای غافلگیرکردن نزدیک می شود، بنابراین دوراندیش باش و خوش بینی را متهم کن». وقتی که مشی مدرسه ات اجتهاد نیست مبنای کار و کشت تو هم بر جهاد نیست انگار با وجود رکود تلاش و صدق بازار اختلاس و تبانی کساد نیست گفتی به رسم صدق و امان عهد بسته ای گفتم به گفته های عدو اعتماد نیست گفتم به چشم دیده ام این گرگ می درد گفتی کتاب حرف تو پر استناد نیست گیرم که صلح، مصلحت وقت شد ولی هرگز صلاح دولتیان در فساد نیست دل بسته ای به وسوسه، ای شهریار خام! آیا در این معامله پشتت به باد نیست؟ دل بسته ای به طائفه ی خود ولی بدان در معرکه برادر رستم شغاد نیست دعوت نموده است شما را به صرف «شام» مردی که اهل زمزمه ی بامداد نیست «گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیست»[1] چون حاکمی، سزا است کریمانه بشنوی! گیرم رفیق! ناقدتان با سواد نیست آیا به آستان تکبر امید هست؟ آیا غرور عاقبتش انسداد نیست؟ وایا! به رعیتی که ندارد دو چشم باز مرگا! به حاکمی که خدایش به یاد نیست امیر. 28/10/94 [1].آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند(فاضل نظری) امیر.س @daftareghazal
ناگزیرم گاهی از دل آب را جارو کنم آسمان می خواهد امشب من به ماهش رو کنم دل به چشمانش بدوزم با تماشا خو کنم تا بشویم سینه اش را از خطا باید سحر رود آرام نظر را غرق در گیسو کنم عشقم آغشته است با تزویر باور کن پری! ناگزیرم گاهی از دل آب را جارو کنم فطرتم خواب است بارانا به بالینم بیا خاک را بیدار کن تا روح گِل را بو کنم چاره ی دلمردگی را امر فرموده حکیم زخم بر بازو ببندم، درد را دارو کنم امیر.س @daftareghazal
حراجی جواهر لمس کرده است هوس پیکر دلبرها را ریشه کن می کند این باد صنوبرها را ترسم از شوخی دلها و زبانها در شهر سوء ظن پر بکند سینه ی همسرها را ما اگر دیر بجنبیم برادر! خواهر! شهوت از پای در آورده دلاورها را دخترک برده به مسلخ همه ی روحش را تا بچرخاند رو به جسدش سرها را این نه عشق است – ببخشید مرا اهل ادب- می کشد ماده به دنبال خودش نرها را دام را چاره کن ای چوپان! چوپان! چوپان! یا بکش بیرون از گله ی خود گرها را * نقشی از صورت یاری تو در این کهنه زمین به سیاهی نکن آغشته پری! پرها را هیچ دیدید حراجی جواهر در شهر؟!! سر کوچه نفروش ارزان گوهرها را جان و دل! رو به خداوند چرا می بندی همه ی پنجره ها را همه ی درها را امیر.س @daftareghazal
کرده ای باز، دهان، درّه به «هَل مِن» خوانی چقدر شاه شغالان جهان نادانی! گر نبندی زغن شوم دهان از یاوه پاسخت سخت و خشن می شود و می دانی رونما گر بشود شعله ی خشمم لولو! مطمئن باش که بازنده ی این میدانی اگرت فهم در آن قلب مسوّد باشد شیر را از خطر موش نمی ترسانی تو پدر جد اباطیل، پدر خوانده ی جبن تو! ابوجهل، ابوشرک، ابوسفیانی کمی آنسو تر از این ورطه «خبیث اردوغان» رفته برپا بکند سلطنت عثمانی!!! می رسد صبح و در آن روز  به امید خدا منقرض می شود این سلسله ی شیطانی امیر.س @daftareghazal
زلف سیاه گل- پری  بر باد دارد می رود انگار رسم عاشقی از یاد دارد می رود شیرین شتابان می دود دنبال او آشفته مو بی اعتنا بر پشت سر فرهاد دارد می رود امروز با لیلی خوشی فرداست با لیلا دلت هر جا که می خواهد دلت آزاد دارد می رود یک مسئله...آقا! چرا؟...دنیا چنین...آقا ببخـ... شاگرد می پرسد ولی استاد دارد می رود تا در زمین هرزگان سیل جنون جاری کند خونی که از چشمان گل افتاد دارد می رود امیر.س @daftareghazal