eitaa logo
صدای نفس راز ‍‍(دفتر غزل)
114 دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نفخه ی روح وقتی که می رسیم به پایان زندگی پایان گرفته است زمستان زندگی ساده نگیر این کلمات بسیط را صد جور نکته هست در عنوان زندگی آبی بزن به صورت زیبای ذهن خود دستی بکش به زلف پریشان زندگی بنشین کنار سفره ی صبحانه ی حضور بردار سهم روح خود از خوان زندگی فرخنده فرصتی است که در ظهر گرم عشق تن بسپری به رود خروشان زندگی ***** اکنون به ابتدای شکفتن رسیده ایم حالا رسیده ایم به ریحان زندگی از روح خود دوباره بدم در گل حقیر ای جان جان و جان جهان، جان زندگی! امیر.س
این بود متن یک خبر ساده از بهشت دسته گلی نگار فرستاده از بهشت این بود متن یک خبر ساده از بهشت شیرین و ترش، طعم خوشی داشت این خبر مثل انار نورس افتاده از بهشت انجیر و سیب، سبزه و زیتون بیاورید انگور هم، طبق طبق آماده از بهشت در کلبه ی محقر ما مجلسی به پاست امشب به یمن آنچه خدا داده از بهشت ساقی سلام بر تو چرا ایستاده ای؟ مگذارمان خمار، بده باده از بهشت امیر.س
شیر و شغال «ای مالک! ... بخيل را در مشورت كردن دخالت نده، كه تو را از نيكوكارى باز مى دارد، و از تنگدستى مى ترساند. ترسو را در مشورت كردن دخالت نده، كه در انجام كارها روحيّه تو را سست مى كند. حريص را در مشورت كردن دخالت نده، كه حرص را با ستمكارى در نظرت زينت مى دهد. همانا بخل و ترس و حرص، غرائز گوناگونى هستند كه ريشه آنها بدگمانى به خداى بزرگ است.» (نهج البلاغه، نامه به مالک اشتر نخعی) هدیه کردیم به سگها سر آهوها را کوچ دادیم از این بام پرستوها را برد جان، داد دو نان، گفت که: «بردم! بردی!» کیست تصدیق کند کذب ترازوها را؟ دست تسلیم تو بالاست اگر فرمانده! داده ای راه به جان ایده ی ترسو ها را در غلاف است تو را تیغ اگر، حد اقل عصبانی شو و در هم بکش ابروها را گر غمت نیست که آنرا ببری بالاتر دست کم سست نکن باور باروها را یاد باد آنکه شب حمله به ناموس وطن نو عروسی سپر آورد النگوها را... ****** ای که اخراج شدی از دل ما با تحقیر می کنی تیز چرا تیغ هیاهو ها را؟ باز با اسلحه ی حرص و هراس آمده ای تا مگر سست کنی قوت زانوها را ما همانیم و شما نیز همان: شیر و شغال جمع کن! جمع کن! از معرکه لولوها را امیر.س
شیطان بزرگ شیطان نبود از منِ انسان بزرگتر من بودم از تمام بزرگان بزرگتر آمد سراغ آدم و حوّا که دوستان! هست عالمی ز جنت سبحان بزرگتر با طرح دوستی پدرم را فریب داد بعد از پدر شد آتش عصیان بزرگتر کم کم که سینه تنگ شد و دیده تنگ تر آدم نحیف تر شد و شیطان بزرگتر هر شب به چشم وسوسه نزدیکتر شدیم هر روز هم سراب بیابان بزرگتر بازی برد- برد هیولا و یک پری وهمی است از توهم دیوان بزرگتر حتی خیال سازش موسی و رامسس[1] هست از گناه ذبح مسلمان بزرگتر گیرم پس از توافق ما با فراعنه شد در خیال سفره کمی نان بزرگتر یا سیرتر شدند به این چاره چاقها یا باز هم دهان شکمبان بزرگتر مردا! برای چیست هراس از حرامیان وقتی خدای ما است از آنان بزرگتر؟ الله، اکبر است قسم می خورم به روح از هر چه هست در دل ما آن بزرگتر [1]. رامسس دوم یا رامسس کبیر فرعون زمان حضرت موسی علیه السلام امیر.س
چون حاکمی سزا است کریمانه بشنوی بسم الله الرحمن الرحیم امام علی(ع) در عهدنامه خود به مالک اشتر نخعی: «و لا تدفعن صلحا دعاک الیه عدوک و لله فیه رضا، فان فی الصلح دعةلجنودک و راحة من همومک و امنا لبلادک و لکن الحذر کل الحذر من عدوک بعد صلحه، فان العدو ربما قارب لیتغفل فخذ بالحزم، و اتهم فی ذلک حسن الظن»؛ «آن صلح را که دشمن به تو پیشنهاد می کند، اگرمورد رضای خدا باشد رد مکن، زیرا در صلح راحتی برای سپاه و آرامش برای تو و امنیت برای کشور است، ولی جداً برحذر باش از دشمن بعد از صلح نمودنش، زیرا دشمن بسیاری اوقات برای غافلگیرکردن نزدیک می شود، بنابراین دوراندیش باش و خوش بینی را متهم کن». وقتی که مشی مدرسه ات اجتهاد نیست مبنای کار و کشت تو هم بر جهاد نیست انگار با وجود رکود تلاش و صدق بازار اختلاس و تبانی کساد نیست گفتی به رسم صدق و امان عهد بسته ای گفتم به گفته های عدو اعتماد نیست گفتم به چشم دیده ام این گرگ می درد گفتی کتاب حرف تو پر استناد نیست گیرم که صلح، مصلحت وقت شد ولی هرگز صلاح دولتیان در فساد نیست دل بسته ای به وسوسه، ای شهریار خام! آیا در این معامله پشتت به باد نیست؟ دل بسته ای به طائفه ی خود ولی بدان در معرکه برادر رستم شغاد نیست دعوت نموده است شما را به صرف «شام» مردی که اهل زمزمه ی بامداد نیست «گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیست»[1] چون حاکمی، سزا است کریمانه بشنوی! گیرم رفیق! ناقدتان با سواد نیست آیا به آستان تکبر امید هست؟ آیا غرور عاقبتش انسداد نیست؟ وایا! به رعیتی که ندارد دو چشم باز مرگا! به حاکمی که خدایش به یاد نیست امیر. 28/10/94 [1].آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند(فاضل نظری) امیر.س @daftareghazal
ناگزیرم گاهی از دل آب را جارو کنم آسمان می خواهد امشب من به ماهش رو کنم دل به چشمانش بدوزم با تماشا خو کنم تا بشویم سینه اش را از خطا باید سحر رود آرام نظر را غرق در گیسو کنم عشقم آغشته است با تزویر باور کن پری! ناگزیرم گاهی از دل آب را جارو کنم فطرتم خواب است بارانا به بالینم بیا خاک را بیدار کن تا روح گِل را بو کنم چاره ی دلمردگی را امر فرموده حکیم زخم بر بازو ببندم، درد را دارو کنم امیر.س @daftareghazal
حراجی جواهر لمس کرده است هوس پیکر دلبرها را ریشه کن می کند این باد صنوبرها را ترسم از شوخی دلها و زبانها در شهر سوء ظن پر بکند سینه ی همسرها را ما اگر دیر بجنبیم برادر! خواهر! شهوت از پای در آورده دلاورها را دخترک برده به مسلخ همه ی روحش را تا بچرخاند رو به جسدش سرها را این نه عشق است – ببخشید مرا اهل ادب- می کشد ماده به دنبال خودش نرها را دام را چاره کن ای چوپان! چوپان! چوپان! یا بکش بیرون از گله ی خود گرها را * نقشی از صورت یاری تو در این کهنه زمین به سیاهی نکن آغشته پری! پرها را هیچ دیدید حراجی جواهر در شهر؟!! سر کوچه نفروش ارزان گوهرها را جان و دل! رو به خداوند چرا می بندی همه ی پنجره ها را همه ی درها را امیر.س @daftareghazal
کرده ای باز، دهان، درّه به «هَل مِن» خوانی چقدر شاه شغالان جهان نادانی! گر نبندی زغن شوم دهان از یاوه پاسخت سخت و خشن می شود و می دانی رونما گر بشود شعله ی خشمم لولو! مطمئن باش که بازنده ی این میدانی اگرت فهم در آن قلب مسوّد باشد شیر را از خطر موش نمی ترسانی تو پدر جد اباطیل، پدر خوانده ی جبن تو! ابوجهل، ابوشرک، ابوسفیانی کمی آنسو تر از این ورطه «خبیث اردوغان» رفته برپا بکند سلطنت عثمانی!!! می رسد صبح و در آن روز  به امید خدا منقرض می شود این سلسله ی شیطانی امیر.س @daftareghazal
زلف سیاه گل- پری  بر باد دارد می رود انگار رسم عاشقی از یاد دارد می رود شیرین شتابان می دود دنبال او آشفته مو بی اعتنا بر پشت سر فرهاد دارد می رود امروز با لیلی خوشی فرداست با لیلا دلت هر جا که می خواهد دلت آزاد دارد می رود یک مسئله...آقا! چرا؟...دنیا چنین...آقا ببخـ... شاگرد می پرسد ولی استاد دارد می رود تا در زمین هرزگان سیل جنون جاری کند خونی که از چشمان گل افتاد دارد می رود امیر.س @daftareghazal
امیرالمومنین را دوست دارم من آن خلوت نشین را دوست دارم امید آخرین را دوست دارم خدای عاشقان را می پرستم رسولان امین را دوست دارم پُرم از نفرت از طاغوت کیشان امیرالمومنین را دوست دارم به جز آل سقیفه، آل تحریف تمام مسلمین را دوست دارم بدم می آید از تردید در عشق زلالیِ یقین را دوست دارم مگر دین خدا جز مهر و کین استت من این آیین و دین را دوست دارم تو فرمان می دهی و من مطیعم همین را من همین را دوست دارم امیر.س@daftareghazal
سرخ ترین اثر هنری باید هنرم را به تماشا بگذارم فردا ثمرم را به تماشا بگذارم در دشت مزین شده با رنگ تو من هم باید اثرم را به تماشا بگذارم شد پنجره ها باز که در منظره ای سرخ جان نظرم را به تماشا به گذارم در اول این قصه پس از غصه ی مادر فرق پدرم را به تماشا بگذارم در ساعت تنهایی خود مثل برادر خون جگرم را به تماشا بگذارم شطی بکشم خشک در این سو و در آن سو گلهای حرم را به تماشا بگذارم می خواهم از این خیمه به بیرون بکشم سر شمس و قمرم را به تماشا بگذارم بالای سر ماه محافظ بنشینم چشمان ترم را به تماشا بگذارم بی لشگرم و یار مرا چاره جز این نیست رزم پسرم را به تماشا بگذارم **** سبحانک یا عشق! تو این سفره نچیدی من سیم و زرم را به تماشا بگذارم رخصت بده تا زلف رها بر سر نیزه اوج سفرم را به تماشا بگذارم این قصه تمام است در این پرده ی آخر بگذار سرم را به تماشا بگذارم امیر.س@daftareghazal
عباس پسر حیدر ساعت ظهر است و بخت سرخ، مسلم دل نگرانند شاهدان دو عالم گوش بفرمان عشق، خامش و آرام ایستاده مرد، استوار و مصمم مرد چه مردی! که فکر می کند انگار فرصت سر باختن شده است فراهم گرد رشيد دلير رفت به ميدان محو تماشاي اوست عالم و آدم گرد رشيد دلير رفت به ميدان هیمنه اش را نمي كنيد مجسم؟ قامت او سبز مثل نيمه شعبان حنجره اش سرخ مثل ثلث محرم کیست نداند که اوست ماه بنی عشق کیست نداند نشان صاحب پرچم رستم حیدر تبار فاضل عالم حضرت عباس شير خط مقدم امیر.س@daftareghazal
نذر دستهای عباس (ع) من ماندم و خدا و دلي تر برادرم! با دشتی از شقایق پرپر برادرم! تو رفته ای و من شده ام مثل یک یتیم خاکم نموده داغ تو بر سر برادرم! كي ميشدند خیل شغالان تو را حريف اي با یکی سپاه برابر برادرم! اي خون سرخ فرق پدر در سقيفه آه اي پهلوي شكسته ی مادر برادرم! ديگر حرم حريم ندارد نگاه كن اي پاسبان حرمت خواهر برادرم! ديگر كسي دوباره نميخواهد از تو آب برگرد و اشك شوق بياور برادرم! دل تشنه نگاه تو هستند كودكان درخواستها شده است مكرر برادرم! *** رفتي، برو برو که در آنسوی زندگی چشم انتظار توست پيمبر برادرم! با روي سرخ نوبت ديدار مي رسد اينگونه كرده اند مقدّر برادرم! سر روي سينه ات بگذارم دلم خوش است تا هست روي پيكر من سر برادرم! امیر.س@daftareghazal
! عهد بستم صبح صادق با دل دریا شناس تا نپرسم راز گل را هیچگاه از ناشناس عرصه ناهموار و ناپیدا و شب هم قیرگون راه را باید بپرسم از یکی صحرا شناس قمه–آقا گفت- ممنوع است. فهمش مشکل است؟ نه! نمی فهمند حق را قوم مولا ناشناس مرجع تقلید ما شمر ابن شارون نیست که سر به هر تیغی نبازد مسلم فتوا شناس واحسینا! واحسینا! واحسینا! واحسین! تو! شدی دانای اکبر، من! شدم لیلا شناس! روضه عوعو زار خواهد شد در این سر در خُمی می شود وقتی شغال شهر عاشورا شناس ما نمی خواهیم سگ باشیم در جلد بشر خوب می فهمد چه گفتم مرد «اوباما» شناس گرگ و سگ بسیار دارد قرن «اوباما» و «بوش» دوست، آدم خواست! آدم! آدم دنیا شناس عابسی عباس سیرت یا حکیمانی دلیر مثل مسلم شیر گیر و مثل حر زهرا شناس *** همدلان خسته از بدمستی همسنگران! ناصبوری نیست شان شاهد غوغا شناس در بیابان گر به شوق کربلا راهی شدید با مدارا بگذرید از خارهای پا شناس! بخشی از بیانات رهبر معظم انقلاب در مورد بدعتها در عزادری حسینی اين عزادارى‏هائى كه انجام مى‏گيرد، اين گريه و زارى‏اى كه مى‏شود، اين تشريح حوادث عاشورا كه مى‏شود، اين‏ها چيزهاى لازمى است. يك عده از موضع روشن‏فكرى نيايند بگويند آقا، اين‏ها ديگر لازم نيست. نه، اين‏ها لازم است؛ اين‏ها تا آخر لازم است؛ همين كارهائى كه مردم مى‏كنند. البته يك شكل‏هاى بدى وجود دارد كه گفته‏ايم؛ مثل قمه‏ زدن كه گفتيم اين ممنوع است، نبايد اين كار انجام بگيرد؛ اين، مايه‏ى دراز شدن زبان دشمنان عليه دوستان اهل بيت است. اما همين عزادارى متعارفى كه مردم مى‏كنند؛ دسته‏جات سينه‏زنى راه مى‏اندازند، عَلَم بلند مى‏كنند، اظهار محبت مى‏كنند، شعار مى‏نويسند، مى‏خوانند، گريه مى‏كنند؛ اين‏ها ارتباط عاطفى را روز به روز بيشتر مى‏كند؛ اين‏ها خيلى چيزهاى خوبى است‏ (بيانات در ديدار با جمعى از طلاب و روحانيون‏ 22/ 09/ 1388). اگر براى ذكر مصيبت، كتاب «نَفَس المهمومِ» مرحوم «محدّث قمى» را باز كنيد و از رو بخوانيد، براى مستمع گريه‏آور است و همان عواطفِ جوشان را به وجود مى‏آورد. چه لزومى دارد كه ما به خيال خودمان، براى مجلس‏آرايى كارى كنيم كه اصل مجلس عزا از فلسفه‏ى واقعى‏اش دور بماند؟! من واقعاً مى‏ترسم از اينكه خداى ناكرده، در اين دوران كه دورانِ ظهور اسلام، بروز اسلام، تجلّى اسلام و تجلّى فكر اهل بيت عليهم الصّلاة و السّلام است، نتوانيم وظيفه‏مان را انجام دهيم. برخى كارهاست كه پرداختن به آن‏ها، مردم را به خدا و دين نزديك مى‏كند. يكى از آن كارها، همين عزاداريهاى سنّتى است كه باعث تقرّبِ بيشترِ مردم به دين مى‏شود. اينكه امام فرمودند «عزادارى سنّتى بكنيد» به خاطر همين تقريب است. در مجالس عزادارى نشستن، روضه خواندن، گريه كردن، به سر و سينه زدن و مواكب عزا و دسته‏هاى عزادارى به راه انداختن، از امورى است كه عواطف عمومى را نسبت به خاندان پيغمبر، پرجوش مى‏كند و بسيار خوب است. در مقابل، برخى كارها هم هست كه پرداختن به آن‏ها، كسانى را از دين برمى‏گرداند. بنده خيلى متأسفم كه بگويم در اين سه، چهار سال اخير، برخى كارها در ارتباط با مراسم عزادارى ماه محرّم ديده شده است كه دست‏هايى به غلط، آن را در جامعه‏ى ما ترويج كرده‏اند. كارهايى را باب مى‏كنند و رواج مى‏دهند كه هركس ناظرِ آن باشد، برايش سؤال به وجود مى‏آيد. به عنوان مثال، در قديم الأيام بين طبقه‏ى عوام‏النّاس معمول بود كه در روزهاى عزادارى، به بدن خودشان قفل مى‏زدند! البته، پس از مدتى، بزرگان و علما آن را منع كردند و اين رسمِ غلط برافتاد. اما باز مجدّداً شروع به ترويج اين رسم كرده‏اند و شنيدم كه بعضى افراد، در گوشه و كنار اين كشور، به بدن خودشان قفل مى‏زنند! اين چه كارِ غلطى است كه بعضى افراد انجام مى‏دهند!؟ قمه‏ زدن نيز همين‏طور است. قمه‏ زدن هم از كارهاى خلاف است. مى‏دانم عدّه‏اى خواهند گفت: «حق اين بود كه فلانى اسم قمه‏ را نمى‏آورد.» خواهند گفت: «شما به قمه‏ زدن چه كار داشتيد؟ عدّه‏اى مى‏زنند؛ بگذاريد بزنند!» نه؛ نمى‏شود در مقابل اين كارِ غلط سكوت كرد. اگر به گونه‏اى كه طىّ چهار، پنج سال اخيرِ بعد از جنگ، قمه‏ زدن را ترويج كردند و هنوز هم مى‏كنند، در زمان حيات مبارك امام رضوان اللّه عليه ترويج مى‏كردند، قطعاً ايشان در مقابل اين قضيه مى‏ايستادند. كارِ غلطى است كه عدّه‏اى قمه‏ به دست بگيرند و به سر خودشان بزنند و خون بريزند. اين كار را مى‏كنند كه چه بشود؟! كجاى اين حركت، عزادارى است؟! البته، دست بر سر زدن، به نوعى نشانه‏ى عزادارى است. شما بارها ديده‏ايد، كسانى كه مصيبتى برايشان پيش مى‏آيد، بر سر و سينه‏ى خود مى‏كوبند. اين نشانه‏ى عزادارىِ معمولى است. اما شما تا به حال كجا ديده‏ايد كه فردى به خاطر رويكرد مصيبتِ عزيزترين عزيزانش، با شمشير بر مغز خود بكوبد و از سرِ خود خون جارى كند؟! كجاى اين كار، عزادارى است؟! قمه‏ زدن، سنّتى جعلى است. از امور
ى است كه مربوط به دين نيست و بلاشك، خدا هم از انجام آن راضى نيست. علماى سلف دستشان بسته بود و نمى‏توانستند بگويند «اين كار، غلط و خلاف است.» امروز روز حاكميت اسلام و روز جلوه‏ى اسلام است. نبايد كارى كنيم كه آحاد جامعه‏ى اسلامىِ برتر، يعنى جامعه‏ى محبِّ اهل بيت عليهم‏السّلام كه به نام مقدس ولىّ‏عصر أرواحنا فداه، به نام حسين بن على عليه‏السّلام و به نام امير المؤمنين عليه الصّلاة و السّلام، مفتخرند، در نظر مسلمانان و غير مسلمانان عالم، به عنوان يك گروه آدم‏هاى خرافىِ بى‏منطق معرفى شوند. من حقيقتاً هرچه فكر كردم، ديدم نمى‏توانم اين مطلب- قمه‏ زدن- را كه قطعاً يك خلاف و يك بدعت است، به اطّلاع مردم عزيزمان نرسانم. اين كار را نكنند. بنده راضى نيستم. اگر كسى تظاهر به اين معنا كند كه بخواهد قمه‏ بزند، من قلباً از او ناراضى‏ام. اين را من جدّاً عرض مى‏كنم. يك‏وقت بود در گوشه و كنار، چند نفر دوْرِ هم جمع مى‏شدند و دور از انظار عمومى مبادرت به قمه‏زنى مى‏كردند و كارشان، تظاهر- به اين معنا كه امروز هست- نبود. كسى هم به خوب و بدِ عملشان كار نداشت؛ چرا كه در دايره‏ى محدودى انجام مى‏شد. اما يك‏وقت بناست كه چند هزار نفر، ناگهان در خيابانى از خيابانهاى تهران يا قم يا شهرهاى آذربايجان و يا شهرهاى خراسان ظاهر شوند و با قمه‏ و شمشير بر سر خودشان ضربه وارد كنند. اين كار، قطعاً خلاف است. امام حسين‏ عليه‏السّلام، به اين معنا راضى نيست. من نمى‏دانم كدام سليقه‏هايى و از كجا اين بدعتهاى عجيب و خلاف را وارد جوامع اسلامى و جامعه‏ى انقلابى ما مى‏كنند؟! اخيراً يك بدعت عجيب و غريب و نامأنوس ديگر هم در باب زيارت درست كرده‏اند! بدين ترتيب كه وقتى مى‏خواهند قبور مطهّر ائمّه عليهم‏السّلام را زيارت كنند، از درِ صحن كه وارد مى‏شوند، روى زمين مى‏خوابند و سينه‏خيز خود را به حرم مى‏رسانند! شما مى‏دانيد كه قبر مطهّر پيغمبر صلاة الله عليه و قبور مطهّر امام حسين، امام صادق، موسى بن جعفر، امام رضا و بقيه‏ى ائمّه عليهم‏السّلام را همه‏ى مردم، ايضاً علما و فقهاى بزرگ، در مدينه و عراق و ايران، زيارت مى‏كردند. آيا هرگز شنيده‏ايد كه يك نفر از ائمّه عليهم‏السّلام و يا علما، وقتى مى‏خواستند زيارت كنند، خود را از درِ صحن، به طور سينه‏خيز به حرم برسانند؟! اگر اين كار، مستحسن و مستحب بود و مقبول و خوب مى‏نمود، بزرگان ما به انجامش مبادرت مى‏كردند. اما نكردند. حتى نقل شد كه مرحوم آيت‏اللّه العظمى آقاى بروجردى رضوان الله تعالى عليه، آن عالم بزرگ و مجتهد قوى و عميق و روشن‏فكر، عتبه‏بوسى را بااينكه شايد مستحب باشد، منع مى‏كرد. احتمالًا استحبابِ بوسيدن عتبه، در روايت وارد شده است. در كتب دعا كه هست. به ذهنم اين است كه براى عتبه‏بوسى، روايت هم وجود دارد. بااينكه اين كار مستحب است، ايشان مى‏گفتند «انجامش ندهيد، تا مبادا دشمنان خيال كنند سجده مى‏كنيم؛ و عليه شيعه، تشنيعى درست نكنند.» اما امروز، وقتى عدّه‏اى وارد صحن مطهّر على بن موسى الرّضا عليه الصّلاة و السّلام مى‏شوند، خود را به زمين مى‏اندازند و دويست متر راه را به‏طور سينه‏خيز مى‏پيمايند تا خود را به حرم برسانند! آيا اين كار درستى است؟ نه؛ اين كار، غلط است. اصلًا اهانت به دين و زيارت است. چه كسى چنين بدعتهايى را بين مردم رواج مى‏دهد؟ نكند اين هم كار دشمن باشد؟! اين‏ها را به مردم بگوييد و ذهنها را روشن كنيد (بيانات در جمع روحانيون استان «كهكيلويه و بويراحمد» در آستانه‏ى ماه محرّم‏ 17/ 03/ 1373). كسى كه با مسائل كشور شوروى سابق و اين بخشى كه شيعه‏نشين است جمهورى آذربايجان آشنا بود، مى‏گفت: آن زمان كه كمونيستها بر منطقه‏ى آذربايجان شوروى سابق مسلّط شدند، همه‏ى آثار اسلامى را از آنجا محو كردند. مثلًا مساجد را به انبار تبديل كردند، سالنهاى دينى و حسينيه‏ها را به چيزهاى ديگرى تبديل كردند و هيچ نشانه‏اى از اسلام و دين و تشيّع باقى نگذاشتند. فقط يك چيز را اجازه دادند و آن، قمه‏ زدن بود! دستورالعمل رؤساى كمونيستى به زيردستان خودشان اين بود كه مسلمانان حق ندارند نماز بخوانند، نماز جماعت برگزار كنند، قرآن بخوانند، عزادارى كنند، هيچ كار دينى نبايد بكنند؛ اما اجازه دارند قمه‏ بزنند! چرا؟ چون قمه‏ زدن، براى آن‏ها يك وسيله‏ى تبليغ بر ضدّ دين و بر ضدّ تشيع بود. بنابراين، گاهى دشمن از بعضى چيزها، اين‏گونه عليه دين استفاده مى‏كند. هرجا خرافات به ميان آيد، دين خالص بدنام خواهد شد.(بيانات رهبر معظم انقلاب در سال‏1376)
سرگذشت (عاشورایی) اللهم اجعلنی عندک وجیها بالحسین فی الدنیا و الاخره از عشوه های دلربا گذشتم به امر عشق از هوا گذشتم وهب! حبیب! حر! زهیر! مسلم! از عشقتان جدا جدا گذشتم علی اکبر دلیرم! عباس! من از شما! من از شما! گذشتم گذشتم از جهان گذشتم از جان گذشتم از سر، ای خدا! گذشتم تمام سرگذشت من گذشت است از این من و شما و ما گذشتم
افتاده ام به یاد نگاری که رفته است افتاده ام به یاد نگاری که رفته است دل داده ام به صحبت یاری که رفته است چیزی نمانده است بجا جز غبار راه از شوکت و شکوه سواری که رفته است سالی گذشت بی گل و کاری نکرده ام جز گریه در رثای بهاری که رفته است یک عمر خواب بودم و امروز می خورم حسرت برای لیل و نهاری که رفته است بعد از هزار سال فراموشی و غرور گل می برم برای نگاری که رفته است امیر.س@daftareghazal
لشگر غفلت پیچیده بوی دغدغه ی تازه ی دلت در کشوری بزرگ به اندازه ی دلت تا در تنش اثر نکند تیغ تیرگی از جنس نور ساخته شد سازه ی دلت اما سپاهیان مغول مسلکِ حریف پروا نمی کنند از آوازه ی دلت پشت حصارهای شب عیش، گرگها امید بسته اند به خمیازه ی دلت ای قلعه بان خسته ی تنها به هوش باش! دارند می رسند به دروازه ی دلت امیر.س@daftareghazal
به خدا قسم جدی است نه شوخی، حق است نه دروغ به خدا قسم جدّى است نه شوخى، حق است نه دروغ، و آن نيست مگر مرگ كه داعى آن فريادش را به گوش رسانده، و راننده اش با سرعت همه را مى راند. ...آيا نديده ايد آنان را كه دچار آرزوهاى طولانى بودند، و كاخهاى محكم مى ساختند، و ثروت فراوان جمع مى كردند، چگونه خانه هايشان تبديل به گورها شد، و اندوخته هايشان نابود گشت، و ثروتشان به وارثان رسيد، و زنانشان به ازدواج مردان ديگر درآمدند، نه بر حسنات خود توانند افزود، و نه قدرت عذرخواهى از بديهايشان را دارند؟! (خطبه 132 نهج البلاغه) دارد بدون سر بدنم راه می رود من مرده ام چگونه تنم راه می رود؟ تسخیر کرد ملک دلم را غرور و حال چنگیز جهل در وطنم راه می رود هر کس شنید پای خیالش خلیده شد انگار خار در سخنم راه می رود پرورده ام هزار هزار اژدهای سرخ سحر زبان ببین! رسنم راه می رود **** اکنون بغل گرفته تمام مرا زمین گرگ هراس در عدنم راه می رود در سر سرای جمجمه ام لانه کرده مار کژدم درون پیرهنم راه می رود از نسل حرفهای پر از تیغ و طعنه است این عقربی که در دهنم راه می رود بردند هرچه بود و مرا نیست همنشین جز وحشتی که در کفنم راه می رود یکروز تاج عشق مرا می نهد به سر مردی که در خیال صنم راه می رود امیر.س@daftareghazal
آغوش باز برخاستم کشیدم با عشق ناز شب را تا صبح شانه کردم زلف دراز شب را رفتم به مجلس انس دعوت شدم به مستی بی شبهه سر کشیدم جام مجاز شب را سرگشته در دل شهر روحم پناه می جست دست تواش نشان داد آغوش باز شب را دست از دهان چشمم ای روزگار بردار بگذار تا بپرسم از روز راز شب را ورد سحرگهی گر گنج سعادت ماست یارب عطا بفرما شوق نماز شب را[1] امیر.س@daftareghazal
پس از غدیر-بدون شرح می خواهم از بلا بنویسم برایتان از خوف ابتلا بنویسم برایتان البته من طبیب دل و دیده نیستم تا نسخه شفا بنویسم برایتان اما برای آنکه بیاید بیادمان باید گذشته را بنویسم برایتان می خواهم از سکوت بگویم که بشنوید از رنج مرتضی بنویسم برایتان از عقده ی سقیفه و از غصه ی جمل از عمق ماجرا بنویسم برایتان از کوفه ی تذبذب و از شام اتحاد با رنگ کربلا بنویسم برایتان ***** می خواستم شروع کنم شرح زخم را می خواستم رها بنویسم برایتان اما دریغ و درد که جا و اجازه نیست مشروح غصه را بنویسم برایتان بگذار تا ادامه این رنجنامه را در دفتری جدا بنویسم برایتان ......................................... ........................................ ....................................... ......................................... ........................................ ....................................... بعد از ظهور حضرت گل اصل بغض را بر بام شهر می روم و جار می زنم 22/5/1391- 21 رمضان امیر.س@daftareghazal
شب است و جاعل و جانی زیاد می بینی ظهور مزدک و مانی زیاد می بینی مفسران ارسطو، مقلدان هگل بله معلم ثانی زیاد می بینی! حقوقدان حقیقت کش شریعت سوز روانشناس روانی زیاد می بینی به نام عقل تذبذب به نام عشق هوس به اسم صلح تبانی زیاد می بینی چقدر مرتع عفت فقیر تر شده است چقدر چشم چرانی زیاد می بینی نگار کم شده گل کم، حیا و غیرت کم و آنچه دانم و دانی زیاد می بینی امیر.س@daftareghazal
بی باوری بي باوريم و درد و بلا هست شك كرده ايم و رنگ و ريا هست در شهر شرك هر چه بخواهيد آشوب و فتنه هست و جفا هست سر درگميم كين همه غم چيست گيجيم كين شرور چرا هست ما را يقين به روز جزا نيست آيا اميدمان به لقا هست؟ باور نمي كنيم عدم نيست باور نمي كنيم خدا هست باور نمي كنيم و همينيم باور نمي كنيم و بلا هست امیر.س@daftareghazal
پیشکش به رسول رحمت و شدت(صلی الله علیه و آله) گذشتم از تو و كردم غبار پيشكشت نشد جز اين ز من ني سوار پيشكشت نسيم و ابر، گل و سبزه، شبنم و باران تمام عشق تمام بهار پيشكشت سر اين سر اين سر خالي ز عشق بر دارت دل اين دل اين دل بي اعتبار پيشكشت گل بهاري خوشبو! قناري خوشخوان! زلال زمزمه آبشار پيشكشت سلام هر چه فرشته، ترانة تنزيل درود حضرت پروردگار پيشكشت سرور، ساده دلي، عشق و عاطفه، ايمان هر آنچه نيست در اين روزگار پيشكشت شميم عطر كلامي لطيف تقديمت نماز و ناز دو چشمي خمار پيشكشت ندارد آه دل مرده هديه اي در خور سر بريده من اي نگار پيشكشت امیر. س@daftareghazal
شیطان رجیم ای قوم! ابوجهل تو سلمان شدنی نیست این کافر بد کیش مسلمان شدنی نیست بیهوده نکوشید که برگردد از این راه شیطان رجیم است پشیمان شدنی نیست سلطانی اقلیم ادب در خور عشق است نمرود هوس پیشه سلیمان شدنی نیست مکار سرابی است در این دیده ی بی آب دود است، نه ابر است که باران شدنی نیست گیرم که ببارید بر آن فایده اش چیست؟ وقتی که نمکزار گلستان شدنی نیست گیرم که شب و روز دمیدید در این سنگ برخاستن پیکر بی جان شدنی نیست **** تو کور و کری، کور و کری، کور و کری آه هرگز مرض قلب تو درمان شدنی نیست امیر.س@daftareghazal