⏺ خدایا شکرت 🤲
✅من شکر گزارهستم 💟
✅من دوست داشتنے هستم
✅من ارزشمند هستم ♥️
✅من هدفمند هستم
✅من مورد لطف خدا هستم 💛
✅من شاد و خوشحال هستم
✅من فرد با ارزشی هستم
✅من تمرکز بالایی دارم ❤️
✅من با استعداد هستم
✅من با انگیزه هستم
✅من باهوش هستم 🤍
✅من محبوب هستم
✅من پرانرژی هستم
✅من جذاب هستم 💓
✅من خلاق هستم
✅من موفق هستم 🧡
✅من توانمند هستم
✅من قدرتمند هستم 🤎
✅من خودم را باور دارم
✅من لایق بهترینها هستم💜
✅من جذاب هستم
✅من مثبت اندیش هستم➕
🦋
این سال ها
شماره تلفنِ
خیلی ها را خط زده ام...
غزاله، هوشنگ، شاملو، محمد..!
عدّه ای مرده اند
عدّه ای نیستند
عدّه ای رفته اند
و دور نیست روزی
که بسیاری شماره تلفن مرا
خط خواهند زد
زندگی همین است
یک روز می نویسیم
و روز ِ دیگر خط می زنیم
👤سید علی صالحی
دهہ شصتےها
@dahee60
تو خونه ی ما همیشه ی خدا شیلنگ به شیر آب وصله،چون مادر مدام در حال آب و جارو کردن،هر صبح که بیدار میشی میبینی بلهههه،حاج خانوم حیاط و شسته و کوچه رو آب و جارو کرده،پله های زیر زمینو جارو زده،درخت انجیر و آب داده،صبحونه رو آماده کرده ،نون تازه گرفته ،پدرمم از پیاده روی شیش صبحش برگشته ،دوتایی خیلی عشقولانه صبحونشونو خوردن ......حالا ما تازه یکی یکیمون داریم بیدار میشیم.......
دهہ شصتےها
@dahee60
مادربزرگ من میگفت :دلتون برا کسی از ته دلتون نسوزه وخیلی عمیق ناراحت نشین چون همون بلا سر خودتون میاد.دلیلشم اینه که خدا قهرش میگیره چون ما هر چقدر هم مهربون باشیم بازم به پای مهربونی خدا نمیرسیم…
دهہ شصتےها
@dahee60
یادش بخیر بچگیامون
« قهر،قهر،تا روزِ قیامت »
این زیباترین دروغِ کودکی هایمان بود
قرار بود مثلاً دلخوریِ مان تا ابد کِش بیاید
اما با یک «ببخشید» سر و تهِ قضیه هم می آمد و دوباره مشغولِ بازی می شدیم
انگار هم نه انگار،که قهر کرده بودیم!
بچگی ها،در همین سادگی اش قشنگ بود.
امان از این بزرگ شدن...
امان از این قهر هایِ بی صدایِ طولانی!
حالا قهرِ مان را جار نمی زنیم،
خیرِ سرِمان مثلاً متمدن شده ایم...
خیلی بی صدا می رویم
اما برای همیشه...
اما بدونِ بازگشت ...
دلمان هم خوش است که بزرگ شده ایم!
دهہ شصتےها
@dahee60
آلبوم را ورق میزنم …
سالهاست که این کار را میکنم !
به دنبالِ ردّی ،
نشانهای از دوستداشتنهای قدیمی !
از همانهایی که آنقدر نگفتیم ،
تا به تنهاییِ دلگیرِ کاغذِ آلبوم چسبید !
دهہ شصتےها
@dahee60
قدیم را یادت هست؟ چراغ نفتی و علاءالدین را؟ بشکههای نفت را؟
شب های سرد جنگ و بی برقی با همانها روشن و گرم می ماند،
قابلمه غذا از صبح زود روی آن بار گذاشته می شد تا صلات ظهر،
غذای داغ خوشمزه برای بچه مدرسهای هایی که شلوارشان تا زانو از برف و باران خیس شده آماده بود.
خودشان یک تنه، هم اجاق گاز بود، هم شوفاژ، هم مایکروویو، هم شمع، هم لامپ، هم از صد تا چای ساز چای خوش طعم تری تحویل آدم میداد.
یادت هست؟ بوی دود و نفتش را؟ یادش بخیر! روزهایی که زندگی بودند و خاطره شدند.
دهہ شصتےها
@dahee60
یادش بخير قديما می رفتيم خونه مادربزرگ شبم همه كنار هم می خوابيديم تا نزديكای صبحم ريز ريز حرف می زديم و می خنديدیم
دهہ شصتےها
@dahee60
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اون زمان ها قبل از بردن جهیزیه ساعت ها میچیدن خونه مادر عروس و میرقصیدن 😁
دهہ شصتےها
@dahee60