eitaa logo
خاطرات دهه شصت
381 دنبال‌کننده
38 عکس
37 ویدیو
0 فایل
خاطرات دهه شصت رو اینجا با هم مرور کنیم و یادی کنیم از دوران کودکی که با کمترین ابزار خوشی و دلگرمی در خونه و محله هامون ایجاد میکردیم انواع کارتون، سریال، لحظه های کودکی شصتیا لحظات جذاب و خاطرات خود را از کودکی دهه شصت برای ما بفرستید @dahe60admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺شما تو هر زمینه‌ای درنظر بگیری مظلوم بودیم😐 تجریه یه لنگه‌پا ایستادن رو داشتین تو دوران مدرسه؟ 6️⃣0️⃣ @daheye60
11.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👁 هر شب - یک کارتون خاطره انگیز😍 ◀️ جیمبو ♨️ کانال دهه شصت 6️⃣0️⃣ @daheye
چهل پنجاه ساله های امروز ! در روزگاری نه چندان دور، چهل پنجاه سالگی، سن قرار و آرام بود. چهل پنجاه ساله جزو بزرگان فامیل و خانواده بود. برای خودش احترام و برو و بیایی داشت. زندگیش کاملا تثبیت شده بود و امنیتی داشت و ثباتی..! امروز اما چهل پنجاه ساله های ایرانی وضع ديگرى دارند..!نه مانند چهل پنجاه ساله های جوامع سنتی و سالیان قبل احترام بزرگتری و ریش سفیدی دارند، و نه همچون چهل پنجاه ساله‌های جوامع پیشرفته ثبات مالی و امنیت اجتماعی. چهل پنجاه ساله‌ی امروز ایرانی، چند سالی است در حال دست و پنجه نرم کردن با گرفتاری‌های مهاجرت است. هنوز دارد زبان خارجی یاد می‌گیرد در حالیکه ذهنش دیگر ذهن بیست سالگی نیست. در کشور غریب امتحان شغلی و امتحان رانندگی می‌دهد و همچنان با قوانین جدید کشور بیگانه دست به گریبان است. همچنان به چیزهایی که پشت سرش گذاشته و آمده، فکر می‌کند و گاهی افسوس می‌خورد . همچنان نگران شرایطش در کشور جدید است نگرانی‌های یک آدم بیست ساله را در جسم و روح یک چهل پنجاه ساله به دوش می‌کشد . چهل پنجاه ساله‌ی امروز آنقدر خوش‌شانس است که برخلاف پنجاه ساله‌های پنجاه سال پیش، پدر و مادرش هنوز در کنارش هستند. اما او با قلب و روح یک آدم چهل پنجاه ساله، هر روز صبح باید با این فکر بیدار شود که مادر و پدرش امروز خوبند؟ چهل پنجاه ساله‌ی امروز ، هم پدر و مادر است برای فرزندانش، و هم گاهی برای پدر و مادرش..باید ستون محکم بزرگترها و کوچکترها باشد. سفت و محکم بایستد و اصلاً احساس ضعف نکند. خیلی هم احساساتی نشود. در روزگاری که نه فرزندش خیلی تره برایش خورد می‌کند و نه پدر و مادرش ، او باید حواسش به همه‌ی آنها باشد . مشکلات همه را سر و سامان دهد و مشکلات خودش را هم. چهل پنحاه ساله‌ی امروز ، باید مسائل سن بلوغ فرزندش را حل کند. باید برای آینده‌ی فرزندش آنهم در این اوضاع آشفته، تدبیر بخرج دهد. گرچه هنوز جسمش و روحش هزار طلب دارد، باید با تنهایی کنار بیاید، چرا که حتی اگر بتواند رابطه‌ی پیچیده‌ی زناشویی را زنده و شاداب نگه دارد. باز هم تنهاست..! چون وقت ندارد و امکانش نیست به این چیزها فکر کند . چون همه منتظر اویند و متوقع از او. چهل پنجاه ساله‌ى روزگار ما همچنان باید چهار اسبه کار کند. چون روزگارش ثبات اقتصادی ندارد هنوز و آینده‌اش نيز هنوز مبهم است و دیگر بدنش طاقت اینجور کار کردن را ندارد. گاهی فشار بالا می‌رود و گاهی پایین. گاهی تپش قلب می‌گیرد..! چهل پنجاه ساله‌هاى این روزگار همان‌هایی هستند که در بلاتکلیف‌ترین دوران این سرزمین رشد کردند، تمامی آزمون و خطاها روی آنها صورت گرفت، بدترین رفتارها با آنها شد. بدیهی‌ترین تفریحات دوران نوجوانی و جوانی برای آنها جرم محسوب می‌شد، و حتی به خاطر آن در بند افتادند. دلهره و ترس و نگرانی به داخل سلول‌هایشان رخنه کرد، جزئی از وجودشان شد و با آن بزرگ شدند، در بچگی مطیع بودند و در بزرگسالی نیز مطیع. همیشه منتظر سرابی به نام آینده‌ی بهتر بود. چهل پنجاه ساله عزيز !قوی باش!خیلی قوی باش! تو چهل پنجاه ساله‌ی این روزگاری در این سرزمین، و نباید انتظار قرار و آرامشی مانند چهل پنجاه ساله‌های پنجاه شصت سال قبل را داشته باشی. چون زندگی هنوز با تو خيلى كار دارد... @daheye60
شما که سواد داری،لیسانس داری،روزنامه خوونی با بزرگون میشینی،حرف میزنی...همه چی میدونی شما که کله ت پُره، واسه هر چی که میگن جواب داری،در نمیمونی بگو از چیه که من دلم گرفته...! راه میرم دلم گرفته،می شینم دلم گرفته گریه می کنم، می خندم، پا میشم، دلم گرفته ! @daheye60
ماها دهه پنجاه و شصتی هستیم: نعش مرا به خاک نسپارید ! نعشِ من مسموم است !؟ من پیتِ حلبی هم قد و قواره خودم را روی یخها به سوی شعبه نفت هُل داده ام ! من «صف» شش صبح برای شیر شیشه ای و صف ارزاق کوپنی را دیده ام! من از صدای ضد هوایی ها نترسیده ام به وجد آمده ام و بیخیال روی پشتِ بام، آبشاری از گلوله های نورانی را در آسمان تماشا کرده ام ! من مدادِ سیاهِ "سوسمار"نشانم را آنقدر تراشیده ام که توی مُشتِ کوچکم جا شده و باز هم دست از سرش بر نداشته ام ! من توی دفترِ کاهی مشق نوشته ام ! من شبهایِ "وفات"ِ زیادی به عکسِ سیاه و سفیدِ آن منارهِ مسجد (توی تلویزیون) زُل زده ام و ناله تکرار شونده نِیِ عزا را تا آخرِ شب گوش داده ام ! من خیلی از شبها که برق رفته است شمع روشن کرده ام! و دزدکی اشکِ شمع را توی پیاله آب چکانده ام تا "بِمیرَد " ! من پاترولِ «کمیته»، بنز سیاه «گشت ضربت» و وَن سبز «گشت ارشاد» را دیده ام ! من رنگ زدنِ دستها را دیده ام به جُرمِ پوشیدنِ پیراهنِ آستین کوتاه! من قیچی کردن موی بلند و کراوات مردان و پونز بر پیشانی دخترانی که چند مویشان بیرون بود دیده ام! من هم مدرسه ای ام را توی یک جعبه نئوپانی "تشییع " کرده ام ! هر دوشنبه , هر پنجشنبه ! بوی جنازه آدمیزاد را که گلاب هم پنهانش نمیکرد بارها استشمام کرده ام ! من بارها "گیرِ" گشت های لباس سبز افتاده ام که پرسیده اند :اینجا چه کار میکنی؟! . آنجا که خیابان بود و من مجبور بوده ام از آن بگذرم! من ویدئو را "قایمکی" دیده ام ! من نوارِ کاست را جاسازی کرده ام ! نواری که صدایِ"معین" رویَش ضبط شده بود ,با کلی خش خش و تق و توق ! من بوکس و شطرنج (حــرام) بازی کرده ام! مدام من کارتونِ سانسور شده دیده ام بارها و بارها ! من دزدها را در خانه ها دیده ام و پلیس ها را بر پشت بام خانه‌ها که آمده بودند دیش‌های ماهواره را جمع کنند! من مدتها فکر کرده ام آن جوانِ عینکی با سِبیل کوچک (صادق هدایت),خودِ شیطان است که همه از کتابهایی که عکسِ او روی جلدش باشد میترسند ! من خیلی شبها جلویِ تلویزیون خوابم برده در انتظارِ تمام شدن سخنرانیهاِی پر از جمله هایِ بی سر و ته عربی , تا فیلمِ سینمایی ببینم ! من با جنگ , ترس, تحریم , غم , شعار , سخنرانی , کمبود , عقده زور , ریا, بلندگو , کوپن , دروغ و حسرت بزرگ شده ام و دارم پیر میشوم ! من نسل بزرگ نشده ی این انقلابم نعشِ مرا در خاک وطنم بخاک نسپارید که خاک از عقده های روییده در دلم مسموم میشود مرا آتش بزنید و خاکسترم را به باد بسپارید!!!! من متولد دههء پنجاه و شصتم ..... @daheye60
آن سالها مایه ماکارونی مثل حالا انقدر سوسول نبود که . فلفل دلمه ای نداشت . قارچ و هویج رنده شده و ذرت آب پز هم نداشت . این مخلفات آن موقع ها یا نبودند یا خیلی لوکس حساب میشد. اصلا‌انگار خیلی هایشان هنوز اختراع نشده بودند . مایه ماکارونی عبارت بود از پیاز و رب و گوشت چرخکرده . با همه سادگیش اما لعبتی بود برای خودش . مادرم هر وقت ماکارونی می پخت من با یک تکه نان لواشی که‌گذاشته بود کنار برای ته دیگ ، می آمدم کنار گاز و چشمهایم را مثل گربه چکمه پوش گرد می‌کردم که بگذارد لقمه ای مایه ماکارونی بخورم . گاهی که سردماغ بود قد یک لقمه برایم می گذاشت بماند ولی اکثر اوقات می گفت کم است و همه را می زد تنگ قابلمه ماکارونی . من ولی به همان روغن ربی ته ماهیتابه هم قانع بودم که مزه و بوی مایه ماکارونی داشت و چه بسا خوشمزه تر بود از خود ماکارونی و انقدر نان لواش را ته ماهیتابه می مالیدم که نیازی به اسکاچ نبود . مادرم بعدها که فهمید می شود از ته ماهیتابه هم استفاده بهینه کرد و مخصوصا وقتی چند بار حین لیس زدن ماهیتابه مچم را گرفت ، موقع دم کردن ، محتویات ماکارونی را چند بار توی ماهیتابه می چرخاند تا همان دلخوشی کوچک من هم شسته بشود و برود به خورد ماکارونی ها . گاهی فکر‌می کنم پدر و مادرهای قدیمی‌ ما را تحریم اقتصادی می کردند ‌. دلم تنگ شده برای آن روزها، هرچه که بود، زندگی آن قدیم ها حالو هوای خوبی داشت . 👤 بابک اسحاقى @daheye60
سال‌ها ماشینِ داشتیم جمعه‌ها در خانه مهمان داشتیم قرمه سبزی بود ماهانه ولی املت و کوکو فراوان داشتیم تورِ چین و نروژ و شیلی نبود ما سفر در سطح استان داشتیم ثلث اول ؛؛؛؛. ثلث دوم ؛؛؛؛ ثلث سه ..... امتحانات فراوان داشتیم داخلِ ما یک تشت بود در خیالِ خود ولی ... داشتیم! پای ما در جمع ؛ شلوارک نبود ما درونِ خانه ...تنبان داشتیم! آن زمان‌ها هم بودش ... ولی عمدتاً در دل خوشی‌ها داشتیم حرفی از برچسبِ « اسلامی » نبود منتها کلّی داشتیم... @daheye60
دهه شصتی های بدبخت خودشون که با کهنه لاستیکی بزرگ شدن هیچ الانم دیگه باید بچه هاشونم کهنه لاستیکی ببندن تو این کمبود پوشک😂😂😂 @daheye60
دلم یک خانه ی قدیمی می خواهد ... یک حال و هوایِ سنتی و اصیل ... خانه ای با دری فیروزه ای ، حیاطی چند ضلعی و دیوارهایِ کاهگلی ، با حوضی پر از ماهی هایِ قرمز و گل هایِ شمع دانی ، پنجره هایِ چوبی و شیشه هایِ رنگ رنگی ... خانه ای که کلون و هشتی و پنج دری و مطبخ داشته باشد ... که وقتی دلم گرفت ، به تالارِ آینه اش بروم ، میانِ آینه کاری های زیبایش بنشینم و حالِ دلم خوب شود ... عصر هایِ تابستان ، تمامِ دلخوشی ام ؛ یک کاسه آبدوغ خیارِ خنک و نانِ خشک باشد ، و شب هایِ زمستان ، تمامِ دلگرمی ام یک کرسی آتشیِ جانانه با یک سینی پر از آجیل و خشکبار ! صبح ها با شیطنت و صدایِ گنجشک ها بیدار شوم ، به حیاطش بروم ، و از عطرِ خاطره انگیزِ کاهگلش ، جان بگیرم ... من از حصارِ آهن و فولاد خسته ام ... دلم خانه ای می خواهد که هر غروب رویِ تختِ قدیمیِ تویِ حیاط ، روبروی حوض ، کنارِ باغچه ، بنشینم ، چای بنوشم ، و شعرهایِ زیبایِ فروغ را با شوقی بی وصف به روح و جانم تزریق کنم ... @daheye60
🔺عکس دسته جمعی تمام شخصیت های کارتونی بچه های دهه پنجاه و شصت 🔸کانال دهه شصت 6️⃣0️⃣ @daheye60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلاصه‌ای از بازی‌های عزت سینمای ایران آقای بازیگر عزت الله انتظامی 🖤 @daheye60