یک دو سه صدا میاد؟ من به عنوان یه خواهر کوچکتر میگم خیلی حس خوبیه داشتن خواهر بزرگ. مخصوصا اگه چند تا باشن✨🎀
__________
عهههه چه خوب که چند تا خواهر بزرگتر داریییی. منم یه برادر بزرگتر دارم که هم هوامو داره هم کلا خوبه دیگههه اصلا خواهر و برادر داشتن شیرینه و خیلی به جریان اجتماعی شدن انسان...(یادداشت کنید، سوال امتحان نهاییه)
البته یه سریا از تک فرزندی راضین
سلیقه ایه کلا
ولی یه سری چند فرزند رو من دیدم که دوست داشتن تک فرزند باشن و برعکس یه سری تک فرزند هایی که دوست داشتن خواهر و برادر داشته باشن
کلا آدم همیشه_معمولا_ اون چیزیو میخواد که نداره(یه جورایی مرغ همسایه غازه، اگه همسایه به عنوان مظهر "نداشتن" باشه و مرغش اون چیزی که نداریمه)
به عنوان یه درونگرا، بابا اول یه فکر بکنین بعد حرف بزنیننن 😭😭اون حرف برای شما اهمیتی نخواهد داشتتتت ولی من تمام هفتهم رو صرف میکنم که سر اون حرف غصه و حرص بخورمممم بابا یه چیزایی قابل اشتراک گذاشتن نیستتت، شاید برای بقیه اهمیت نداشته باشه ولی من نمیخوامممم 😭😭😭😭😭😭
___________
وایییی درکت میکنم. من با اینکه برونگرام ولی این قضیه ی ضربه خوردن از زبونِ تیز دیگران خیلی سخت و بده. البته قبلا بیشتر خودمو درگیرش میکردم باز بیشتر به این فکر میکردم نکنه من کسی رو ناراحت کرده باشم. ولی خب وقتی اونا به خودشون اجازه ی ضربه زدن به من و بی ملاحظگی نسبت به رو میدن، منم جوابشونو با بی ملاحظگی میدم.
از یه طرف اصلا خودتو درگیر نکن (مخصوصا اگه اورثینک میکنی درباره ی کارهایی که کردی و چیزایی که گفتی یا اصلا به طور خیلی عادی اعصابت به هم میریزه و حتما باید جواب طرف رو بدی و اینجوری فکر میکنی روانت آسوده تره) برعکس اصلا اینجوری آروم تر نمیشی. من خودم همیشه جواب کسی که یه حرف بدی بهم میزنه رو میدم که مثلا تلافی کرده باشم و خودمو سبک کرده باشم ولی به طرز عجیبی این کار باعث میشه بیشتر بعدا به این موضوع فکر کنی که عه! کاش فلان حرف رو میزدم وقتی اومده همچین حرف بدی بهم زده! برعکس کار درست اینه که اصلا جوابشو ندی چون آدمای کوچیک سعی میکنن زخم زبون بزنن و منتظرن تو جواب بدی که بهت حمله کنن و روانت رو به هم بریزن پس اصلا بهشون جواب نده. و به این فکر نکن که هههه من جواب ندادم بهش. اصلا به این فکر نکن که اون چی گفته و بعد تو جوابشو ندادی. باور کن خیلی آسوده تر میشی. خودم با وجود entp بودن و معروف به عاشق بحث و جدل، چند بار این کار رو کردم و باورت نمیشه چقدر بهم کیف داد.(فکر کنم دلیلش اینه که وقتی به طرف جواب میدی و از ذهنت بیرون نمیکنی، باز بعدا خاطره ش میاد سراغت که می تونستی جواب بهتری بدی_همیشه جواب بهتری هست_و این آزارت میده)
البته این فقط خطاب به تو دوست عزیز نبود هاااا، به همه میخواستم بگم و باهاشون به اشتراک بذارم چون واقعا باعث آرامش روان میشه💆♀💆♀
هدایت شده از تقدیمی :)
نمیدانم که چگونه باید شروع به نوشتن کنم اما تو مرا با همه خرد و هوش خود سربلند و خوشحال کردی و تو با کارهای شگفت انگیزت مرا در المپ سرافراز کردی
میبینم که تو چگونه با دانشات در سختترین شرایط همه را دور هم جمع میکنی و چگونه در جنگها باعث پیروزی میشوی
تو از بهترین فرزندان و مایه سربلندی من هستی و من این را به هر کسی نمیگویم
𝑭𝒓𝒐𝒎: 𝑨𝒕𝒉𝒆𝒏𝒂
𝑻𝒐: 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃𝒂𝒌𝒉𝒐𝒏
هدایت شده از تقدیمی :)
خب خب وقتشه به مادر افسانه ایم احساساتمو نشون بدم(میدونم خیلی خوب نشد ولی یهوییه دیگه😁😁 و اینکه ادبی نوشتم چون کلا تو سبک ادبی بودن تقدیمی ها😁) ایزدمادر عزیزم، سلامی به لطافت گلبرگ گونه هایت مدت زیادی منتظر نامه ات بودم، اما لذت انتظار همواره تلخی نبودنت را کم میکرد. بسیار خرسندم که چنین مادری دارم. شاید اندکی سختگیر اما همواره به صلاح دخترکت که آرام آرام با شگفتی های دنیا آشنا میشد. حقیقت این است که هرگز احساسات آنقدر عمیقی نسبت به زیباترین حقیقت عالم نداشتم. درواقع، شناخت زیادی از تو نداشتم! تا آن هنگام که آوازه ی فداکاری و عشقت به عزیزان به گوشم رسید، تا آنجا که سختی ها را بر جان خریدی و سوختی و ساختی و برای آنها تمام وجودت را گرو گذاشتی. جهان هستی را به گلستان تبدیل کردی، زیباترینم! مشتاقانه، و صبورانه به جاده ی طلایی چشم میدوزم تا روزی به دیدارم آیی. ای که آسمان ابر هایش را تخت سلطنتت و ابر ها بارانشان را زینت چشمانت و باران مروارید هایش را مفتخرانه تقدیمِ تو میکند! باش و باش تا همیشه، برایم. دوستدار تو، دخترکت که کمی بزرگتر و عاقل تر، به مادرش شبیه تر شده
#کتابخون
☆○♡☆○♡☆○♡☆○♡
خیلی خوب بوددددددد🥺😍
در روزهای آینده این نامه به دست مادرت خواهد رسید🌱
هدایت شده از تقدیمی :)
تقدیم به دختر کوچک و زیبایم عزیز ترینم! شاید فکر کنی اینچنین نامه نوشتن از منِ ایزد بعید و کمی دور از ذهن است، اما قلب من هم در برابر عشقی که در وجودم شعله ور است تاب ندارد. و آن عشق توست! فرزند نازنینم! میدانم پدر سهل انگاری ام، میدانم گاها به چنگ و موسیقی بیشتر از تو پرداخته ام، و البته میدانم هیچ پزشکی هرگز توانایی ترمیم قلب ها را ندارد، آن گونه که تو داری فرزندم! هر زمان که تیر را بر چله ی کمان می افکنم، افکارم در پروازند و همراه با تیر اوج میگیرند تا تصویر تو را تصور کنند، آن هنگام که چشم هایت را میبندی و منتظر پیغامی از پدر وظیفه نشناست هستی که حق فرزندی چون تو، مهربان، زیرک و فداکار را ندارد. میخواستم نصیحتت کنم اما به یاد آوردم آن تویی که باید مرا پند و اندرز دهی دخترکم! مراقب خود و خواهران و برادرانت باش، به خصوص خواهر نویسنده ات که هر دوتایتان را جور دیگری دوست دارم. با عشق پدرت، آپولو
#کتابخون
☆○♡☆○♡☆○♡☆○♡
هدایت شده از تقدیمی :)
قصهگو:
سالیان پیش در عصر یخبندان اجدادیان ما برای فرار از سرما و سختی راهی سفری طولانی شدند، فقط کمی از انسان ها راضی به این کار نشدند. سفر طولانی و سخت بود و باعث مرگ خیلی ها شد، در آخر آنها به غاری رسیدند، غاری که گذر از آن روزهای بسیار و با تلفات بالا گذشت، اما در آخر آنها به جهان دیگری رسیدند، در کنار مردمان آنجا سرزمین ها را ساختند و نام آن را جهان درون نهادن.
حالا پس از گذشت سالها نوبت توست که قصه را گوش فرا دهی و به نقل برای دیگران بپردازی، پس بنشین تا برایت از قهرمانانی از نژاد ها و سرزمین های مختلف بگویم، کسانی که برای مبارزه با اهریمن به خاستند.
و این است قصهی آدمیان و پریان و جهانیان نو....
#ویدار
هدایت شده از تقدیمی :)
دالدرک(نامآور):
کسی نمیداند او از کجا به وجود آمد، تنش سایهست و موهایش طوفان، از وقتی که در دل هرج و مرج به دنیا آمد آن را مادرش شناخت، پس طبق هر آنچه بلد بود و نبود، روستاها و مردم را ویران کرد و غارت کرد و شد بزرگترین وحشت جهان درون، تمام اینها چون کاری جز این بلد نبود، چون میخواست برای کسی که فکر میکرد مادرش است، یعنی هرج و مرج، ویرانی پیشکشی کند. به نوجوانی که رسید برای خودش از روی فانیان جسمی با شکل انسان ها ساخت، زیباییش نفسگیر بود.
او تنها به شرط یک پیشکشی درخور، روستا و سرزمین ها را نابود نمیکرد، همین شد که از سرزمین لایوروت، دختری زیبا به او پیشکش کردند، او برای مدتی که دختر پیشش بود هیچ ویرانی به بار نیاورد و روز به روز سفید تر و نورانی شد، عشقش به آن دختر بود که این کار را کرده بود، عاشقانه آن دختر را دوست داشت و مانند کودکی با ذهن و روح پاک به او عشق میورزید، تا اینکه اتفاق وحشتناکی افتاد....
#ویدار