eitaa logo
🕊شهید عباس دانشگر٤٦🕊(مرکزی)
47 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
374 فایل
﷽ گروه ٤٦ (استان مرکزی) کانون شهید عباس دانشگر مشخصات شهید: 🍃تولد:۱۸ / ۰۲ /۱۳۷٢ 🍂شهادت:۲٠/ ۰۳ /۱۳۹۵ 🌹محل تولد:سمنان 🥀محل شهادت:سوریه نام جهادی:کمیل ارتباط @alikhodaverdi برای آشنایی بیشتر در کانال زیر عضو شوید: @kanoon_shahiddaneshgar
مشاهده در ایتا
دانلود
بنام الله پاسدار خون شهیدان گزارش فعالیت اهداء لوازم التحریر به دانش آموزان در دومین رویداد رفیق شهیدم غرفه شهید عباس دانشگر استان فارس شهرستان اقلید ۲۵ ╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
🤚سلام و ارادت 📄دلنوشته ای تقدیم به روح بلند شهید آن کس که تو را شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه هر دو جهان را بخشی دیوانه هر دو جهان را چه کند سلام داداش عباسم آشنایی با تو رزقی بود که خداوند نصیبم کرد و خیلی اتفاقی با عکست که لبخند زیبایی زدی باعث شد من با شما آشنا شم کتابتو مطالعه کردم و دیدم که چقدر روح بزرگی داشتی و اصلا زمینی نبودی یه نوری بودی که چند وقتی مهمون زمین شدی و بعدش هم خدا به بهترین شکل خریدت خوشا به حالت ما رو هم دعا کن عاقبت بخیر شیم راستی داداش عباس یه انتشارات توی قم هست که کتاباش عالیه و راجب شهداس و همراه کتابشون عکس شهدا رو هم ارسال میکنن چقدر دوس داشتم عکستو داشته باشم و خداروشکر قسمتم شد و دعامو اجابت کردی حواست به دلم‌ باشه که تنهام و جز شما شهدا کسیو ندارم که باهاش درد و دل کنم میدونم صدامو میشنوی دعا گوی ما باش که عین شما عاقبت بخیر شیم سلام ما رو به امام حسین برسون ✍️نظری از استان همدان ╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
شهید_مدافع_حرم_عباس_دانشگر تولد: ۱۸ / ۰۲ / ۱۳۷۲ شهادت: ۲۰ / ۰۳ / ۱۳۹۵ محل تولد: سمنان محل شهادت: سوریه مزار: امامزاده علی اشرف(ع) ⚘شهید دهه هفتادی ⚘جوان مومن انقلابی عباس دانشگر در1372/2/18در سمنان چشم به جهان گشود عباس پسری مومن وانقلابی بود عباس در دانشگاه افسری وتربیت پاسداری امام حسین در حال دانش اموختگی بود وتازه دوماه از نامزدی اش میگذشت که هوایی شد واز دانشگاه افسریه به سوریه اعزام شد وبالاخره در1395/3/20درماه مبارک رمضان در جنوب حلب شربت شهادت نوشید و به دست مردم سمنان در امامزاده اشرف محلات به خاک سپرده شد ⚘️یادشهداباذکرصلوات ⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_ ⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_ ┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
شهید_مدافع_حرم_عباس_دانشگر تولد: ۱۸ / ۰۲ / ۱۳۷۲ شهادت: ۲۰ / ۰۳ / ۱۳۹۵ محل تولد: سمنان محل شهادت: سوریه مزار: امامزاده علی اشرف(ع) ⚘شهید دهه هفتادی ⚘جوان مومن انقلابی عباس دانشگر در1372/2/18در سمنان چشم به جهان گشود عباس پسری مومن وانقلابی بود عباس در دانشگاه افسری وتربیت پاسداری امام حسین در حال دانش اموختگی بود وتازه دوماه از نامزدی اش میگذشت که هوایی شد واز دانشگاه افسریه به سوریه اعزام شد وبالاخره در1395/3/20درماه مبارک رمضان در جنوب حلب شربت شهادت نوشید و به دست مردم سمنان در امامزاده اشرف محلات به خاک سپرده شد ⚘️یادشهداباذکرصلوات ⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_ ⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_ ┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
🔸️محبت شهید به خواهران 💠خاطره خانم فاطمه‌نورا رضوی چند روزی بود که چندتا از کارت‌هایی که تصویر شهید عباس دانشگر رو داشت به دوستام هدیه می‌دادم و دلی پخش می‌کردم، حالا چه در مسیر رفت و آمد به محل تحصیل، چه جاهای دیگه. می‌گفتم هرکسی باید یه عکس از عباس دانشگر تو زندگیش داشته باشه ! یه مدت خیلی مشکلات عجیبی تو زندگیم اتفاق افتاد که واقعا ناراحت کننده بود و باعث شده بود از لحاظ روحی خیلی به‌هم بریزم و روحیه‌ی خوبی نداشته باشم. توی همون روزها یکی از آشناها به من گفت میخوای بری کربلا؟! خیلی خوشحال شدم و واقعا نیاز به زیارت داشتم. گفت به عنوان کمک‌آشپز برم. من هم همه‌ی کارهامو انجام داده بودم و قرار بود فردا صبح حرکت کنیم که خبر دادن آشپز کاروان مریض شده و به جای کمک آشپز نیاز به آشپز دارن و کار خیلی زیاده و ... خلاصه کنسل شد. خیلی دلم شکسته بود و ناامید شدم. تو خلوت خودم خیلی گریه می‌کردم. نگاهم به عکس شهید عباس که کنار کتاب‌هام گذاشته بودم افتاد با گریه خطاب به شهید گفتم حتی شماهم هوامو نداری دیگه داداش عباس..! مامانم وقتی تو این وضعیت منو دید پول سفر رو جور کرد و من‌رو راهی مشهد کرد. توی راه متوجه شدم همه‌ی کارت‌های بانکی‌مو جا گذاشتم و با خودم نیاوردم... توی مسیر که بودم یکی از آشناها که ساکن مشهد بودن و آخرین بار حدود یک‌سال قبل باهم صحبت کرده بودیم به طور اتفاقی پیامی فرستاد که آخر پیامش نوشته بود: «اومدی مشهد بگو!» پرسیدم مگه شما میدونستی من تو راه مشهدم؟ گفت نه! براش توضیح دادم که توی راه مشهد هستم و کارت‌هام رو هم جا گذاشتم. وقتی رسیدم مشهد توی حرم امام رضا(علیه‌السلام) دیدمش. یه کیف کارت به من داد که داخلش یه فیش غذای مهمانسرای حرم بود، یه کارت تردد عمومی(من‌کارت)، یه کارت عابربانک و کنار این‌ها چیزی بود که با دیدنش جا خوردم. یه کارت ویزیت عکس شهید عباس دانشگر، دقیقا مثل همون کارت‌های عکس شهید عباس که به دوستام هدیه می‌دادم داخل جاکارتی بود. این خیلی برای من نشونه خاصی بود و واقعا اون لحظه به طور واضح نقش شهید رو تو زندگیم درک کردم.. ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
23.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر ازپرده درآیی یلداست برهمه منتظران چهره گشایی یلداست تکیه بر زنی منتقم خون خدا بادم تیغ علی جلوه نمایی یلداست سالیانی است که ازهجر رخت میسوزیم آن شبی را که تو از راه بیایی یلداست منتظر بغض فراق تو گلوگیرشده شب وصلت غم و غصه بزدایی یلداست یوسف فاطمه ای گریه کن عاشورا یا که به کجایی یلداست شبی از لطف به چشم گنه آلوده ی ما جای سرمه کف پایت تو بسایی یلداست دل ما تاب ندارد ز فراقت یارا ازهمه خلق جهان دل بربایی یلداست حس و حال غزلم گشته خزانی برگرد این خزان با تو (بهار) است بیایی یلداست شاعر: ابوذر رییس میرزایی(بهار) 🟢 چند لحظه ای از بلندترین شب سال، شب یلدا، در کنار شهدا ۳۰ آذر ۱۴۰۳ 🇮🇷 @kolbeyenoor
❄️ زمستان بهار مومن است 🍀بهار مومن از شب یلدا آغاز میشود ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar_pic
۱ ✅ مجموعه جدید خاطرات و محبّت های شهید عباس دانشگر 💠 خانم فاطمه طهورا طباطبایی از استان سمنان : ✍ هر گاه مي خواستم براي خريد به مركز شهر سمنان بروم، به خاطر فاصله زیاد باید با سواری مي رفتم ، در مسير از دور تصوير شهدا را مي ديديم و تصوير چهره خندان شهيد عباس دانشگر بود كه من را نگاه مي كرد. گويا شهيد به من لبخند مي زد و محو لبخند و چهره زيبايش مي شدم و ناخودآگاه به شهيد سلام مي كردم. در خیال خودم فکر می کردم اون فقط یک عکس است که من با لبخندهای زيبايش اُنس گرفته ام. ولی خبر نداشتم همین لبخند، روزي من را با خودش به وادي عشق و نور هدايت خواهد كرد. يك روز برای ديد و بازديد از اقوام به شهر فيروزكوه رفتیم، بعد از احوال پرسي، فرصتي ايجاد شد تا براي اینکه حال و هوای مان را عوض کنیم، به پارك برويم. يك ساعتي تا غروب آفتاب مانده بود. همراه مادر شوهرم و فرزندم كه فقط دو سالش بيشتر نبود، در پارك حسابي خوش گذرانديم. مدتی که گذشت صداي اذان که بسیار دلنشین و آرامش بخش بود و دل هر مؤمنی را نوازش می داد از مسجد كنار پارك به گوشم رسيد. مادر شوهرم تا صداي اذان را شنيد، رو به من كرد و گفت: بریم نماز بخونیم.من هم با اكراه قبول كردم. سال هاي قبل نمازهایم را بهتر می خواندم، ولی چند وقتي بود نسبت به خواندن نماز بي توجه شده بودم. امّا خدا خواست صدای اذان و گنبد و مناره هاي مسجد که با نور سبزی می درخشیدند؛ منو به سمت اون جا کشاند. با همان مانتویي كه پوشيده بودم و مناسب مسجد رفتن هم نبود؛ دست فرزندم را گرفتم و راهي مسجد شديم. از پله هاي حیاط مسجد که بالا می رفتم، با خودم فكر مي كردم نکنه با این سرو وضع نشه نماز خوند و اصلاً من رو به مسجد راه ندهند. همينطور در فكر بودم تا اینکه وقتی آخرین پله را آمدم بالا، یک دفعه سرم را كه بلند کردم عکس یک شهید با لبخند يك سمت در و تصوير شهید ديگري با لبخند را سمت ديگر دیدم، ناگهان پاهايم بي حس شد. آنقدر محو تصوير لبخند دو شهید شدم كه با خود گفتم: من با این سر و وضع اومدم مسجد و شهدا به من لبخند می زنند! حس عجیبی بود، انگار دو شهید به استقبال من آمده بودند تا به من خوش آمد بگويند. شهید محسن حججی و شهید عباس دانشگر بودند. ... 📗 نویسنده: مصطفی مطهری نژاد ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
۱ ✅ مجموعه جدید خاطرات و محبّت های شهید عباس دانشگر 💠 خانم فاطمه طهورا طباطبایی از استان سمنان : ✍ هر گاه مي خواستم براي خريد به مركز شهر سمنان بروم، به خاطر فاصله زیاد باید با سواری مي رفتم ، در مسير از دور تصوير شهدا را مي ديديم و تصوير چهره خندان شهيد عباس دانشگر بود كه من را نگاه مي كرد. گويا شهيد به من لبخند مي زد و محو لبخند و چهره زيبايش مي شدم و ناخودآگاه به شهيد سلام مي كردم. در خیال خودم فکر می کردم اون فقط یک عکس است که من با لبخندهای زيبايش اُنس گرفته ام. ولی خبر نداشتم همین لبخند، روزي من را با خودش به وادي عشق و نور هدايت خواهد كرد. يك روز برای ديد و بازديد از اقوام به شهر فيروزكوه رفتیم، بعد از احوال پرسي، فرصتي ايجاد شد تا براي اینکه حال و هوای مان را عوض کنیم، به پارك برويم. يك ساعتي تا غروب آفتاب مانده بود. همراه مادر شوهرم و فرزندم كه فقط دو سالش بيشتر نبود، در پارك حسابي خوش گذرانديم. مدتی که گذشت صداي اذان که بسیار دلنشین و آرامش بخش بود و دل هر مؤمنی را نوازش می داد از مسجد كنار پارك به گوشم رسيد. مادر شوهرم تا صداي اذان را شنيد، رو به من كرد و گفت: بریم نماز بخونیم.من هم با اكراه قبول كردم. سال هاي قبل نمازهایم را بهتر می خواندم، ولی چند وقتي بود نسبت به خواندن نماز بي توجه شده بودم. امّا خدا خواست صدای اذان و گنبد و مناره هاي مسجد که با نور سبزی می درخشیدند؛ منو به سمت اون جا کشاند. با همان مانتویي كه پوشيده بودم و مناسب مسجد رفتن هم نبود؛ دست فرزندم را گرفتم و راهي مسجد شديم. از پله هاي حیاط مسجد که بالا می رفتم، با خودم فكر مي كردم نکنه با این سرو وضع نشه نماز خوند و اصلاً من رو به مسجد راه ندهند. همينطور در فكر بودم تا اینکه وقتی آخرین پله را آمدم بالا، یک دفعه سرم را كه بلند کردم عکس یک شهید با لبخند يك سمت در و تصوير شهید ديگري با لبخند را سمت ديگر دیدم، ناگهان پاهايم بي حس شد. آنقدر محو تصوير لبخند دو شهید شدم كه با خود گفتم: من با این سر و وضع اومدم مسجد و شهدا به من لبخند می زنند! حس عجیبی بود، انگار دو شهید به استقبال من آمده بودند تا به من خوش آمد بگويند. شهید محسن حججی و شهید عباس دانشگر بودند. ... 📗 نویسنده: مصطفی مطهری نژاد ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
مجموعه جدید خاطرات و محبّت های شهید عباس دانشگر ۲ 💠 ادامه خاطره خانم فاطمه طهورا طباطبایی از استان سمنان ... ✍ ... دو شهید مدافع حرمی که به خواست خدا نگاهشون درمان دردم شد. سریع رفتم آرایشم را پاک کردم، چادر نماز را برداشتم و با گریه به نماز ايستادم. در نماز همش در اين فكر بودم كه شهدا آمده اند تا دست من را بگيرند و به سمت نور هدايتم كنند. تصوير دو شهيد در نماز مدام جلوي چشمانم بود. عجیب بود، حضورشان را كنارم حس مي كردم. انگار روي آسمان سير مي كردم و در اين دنيا نبودم. حال و هوای غریبی بود که تا به حال هیچ وقت آن را تجربه نکرده بودم. قلب من مي تپيد و سرشار از بيم و اميد بود. از خاطرم گذشت، شهيد عباس دانشگر، همان شهيدي كه هر روز از داخل خودرو سواری به او سلام مي كردم. شهيد دانشگر اينجا هم همراهم است. خیلی گریه کردم و از دو شهيد خواستم به دورانی برگردم که چادر سر مي کردم. آن شب تصميم مهمي گرفتم، با خود عهد کردم كه بنده خوب خدا باشم. مثل روز برايم روشن است كه به لطف خدا و عنايت حضرت زهرا(سلام‌الله علیها) و با نگاه لبخند دو شهيد، به سمت قلّه سعادت و معنویت و رحمت الهي حرکت کردم و الان حدود پنج سال است كه چادر سر می کنم و تلاش مي كنم كه نمازهايم را به موقع بخوانم. هر جا تصوير هر شهیدي را که مي بينم به او سلام می کنم. تصوير دو شهيد را در خانه روي ديوار نصب كردم و هر روز با لبخندشان، به زندگي لبخند مي زنم. هر موقع محبت شهدا را در آن شب تاريخي زندگي ام مرور مي كنم، خوب مي دانم كه لبخند دو شهید من را نجات داد و تحولي در مسير زندگي ام ايجاد شد، امیدوارم لبخند شهیدان روزی همه بشود و زندگی شان همواره پر از طراوت حضور شهدا باشد. 📗 نویسنده: مصطفی مطهری نژاد ✨️ ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
. ✅ مجموعه جدید خاطرات و محبّت های شهید عباس دانشگر ۵ 💠 ادامه خاطره آقای محمد جواد رضایی از استان خراسان رضوی ... ✍ بار اول که این خواب را دیدم، موضوع را جدی نگرفتم و در دل خودم گفتم: اين فقط يك خواب بود و به آن اهمیتی ندادم؛ تا اینکه دیشب دوباره همان خواب برای من تکرار شد و شهدا دوباره در خواب وساطت شما را كردند. امروز صبح که در جلسه دادگاه حاضر شدم نمی دانستم باید مشکل کدام بنده خدا را در کدام پرونده حل بکنم؛ تا اینکه شما و مادرت که وارد جلسه دادگاه شدید، من حضور شهید دانشگر را در جلسه دادگاه حس کردم. وقتی متوجه شدم که درخواست شهید کمک به اثبات بی گناهی شماست، اول صبر کردم ببینم روند جلسه دادگاه چطور پیش می رود تا بعد کاری بکنم. وقتی دیدم شما مدرکی برای بی گناهی ات ارائه ندادی؛ به چهار نفر متهم فشار آوردم تا حق و حقیقت مشخص شود. قاضی رو کرد به من و گفت: هر وقت در خواب، رفیق شهیدت عباس دانشگر را دیدی، سلام من را به ایشان برسان و بگو: مأموریت شما انجام شد. بعد از حرف هاي قاضي، مات و مبهوت نگاهش مي كردم و در ذهنم متحيّر از اين بودم كه شهدا چطور واسطه گري كردند و اين چنين گره مشكل من باز شد. هنوز باورم نمي شد از آنچه كه قاضي برايمان گفته بود، در افكار خود غوطه ور بودم كه با صداي مادرم به خود آمدم. بعد از طی مراحل اداری که آزاد شدم و به خانه رفتم، دیدم تصویر شهید بالای کمد طوری قرار گرفته است که انگار شهید دارد با لبخندش با من حرف می زند و می گوید ديدي آقا علی ابن موسی رضا علیه السلام مشکلت را حل کرد. با خود فكر مي كنم كه چطور شد از بين آن همه تصوير شهدا، كنار شهداي گمنام، تصوير شهيد عباس دانشگر روزي من شد. براستي شهدا در اين دنيا از طرف خدا چه مأموريتي دارند؟ من كه از قبل پيش سه شهيد گمنام نرفته بودم و شهيد دانشگر را نمي شناختم، پس چرا شهدا من را به عنوان دوست خود انتخاب كردند؟! زمان زیادی گذشت تا جواب سوالم را فهمیدم. من به خاطر خدا، رفاقتم را با چهار نفری که راه و رسم درستی نداشتند، قطع کردم و خدا خوب جوابم را داد و چهار نفر از بندگان صالح خود را جایگزین آن ها کرد که راه و رسم شان الهی است و در رفاقت هم ذره ای برای من کم نمی گذارند. به لطف خدا حالا من چهار رفیق آسمانی دارم که با دنیا عوضشون نمی کنم. الحمدللّه از آن به بعد در مسیر شهدا و ادامه دهنده راه شهدا هستم. هر هفته شب های جمعه به همراه دوستانم کنار حرم مطهر امام رضا علیه السلام تصاویر شهید دانشگر را همراه شکلات بسته بندی می کنیم و بین زائرین حرم امام رضا علیه السلام توزیع می کنیم. شهیدان همه بزرگوارند و ما مدیون خون تک تک شهدا هستیم. هر فردی با یک شهید مأنوس می شود. من هم با شهید عباس دانشگر اُنس گرفتم و به خاطر اين اتفاق عجیب كه در زندگی ام رُخ داد به همه توصیه می کنم حتماً در زندگی شان یک رفیقِ شهید داشته باشند. رفیق شهید کسی است که اگر مشکلی در زندگی دارید، اگر درد دلی دارید وقتی با رفیق شهیدتان در میان می گذارید، احساس می کنید یک رفیقِ آسمانی و پشتیبان قوی دارید که خوب به حرف هایتان گوش می دهد و برای رفع مشکلات تان تلاش می کند، البته رفاقت دو طرفه است. ما هم باید براي شهدا هدیه معنوی بفرستيم. 📗 نویسنده: مصطفی مطهری نژاد ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
✅ مجموعه جدید خاطرات و محبّت های شهید عباس دانشگر ۶ 💠 خانم سالگ بیدختی از بستگان شهید - استان سمنان ... ✍ بعد از شهادت عباس دانشگر، ارادت و علاقه خاصی به او پیدا کردم. نوروز سال 1402 نزديك بود. در کنار اتاق، سفره هفت سيني روي ميز چيدم. برای اینکه در سال جديد بیشتر به یاد شهدا باشم؛ تصمیم گرفتم قاب تصویر شهید عباس دانشگر که روی دیوار خانه نصب بود را کنار سفره هفت سین بگذارم تا هر بار که چهره شهيد را می بینم صلواتی به روح شهید هدیه کنم. خیلی برایم مهم بود که سال جدید را با ياد شهيد آغاز نمایم تا ان شاءالله در سال نو محبت هاي شهيد شامل حالم شود. ایّام عيد بود و مهماناني براي عرض تبريك به خانه ما می آمدند. آن ها وقتي چهره لبخند زيباي شهيد را مي ديدند، لحظاتي محو تماشاي او می شدند. دو هفته ای كه از شروع سال جدید گذشت و عيد ديدني ها تمام شد، سفره هفت سین را جمع کردم؛ نيّت ام این بود که تصوير شهید را دوباره روی دیوار نصب كنم اما ترديد داشتم اگر عکس شهید روی میز باشد، بیشتر به یادش هستم يا روي ديوار. بالاخره تصميم گرفتم، تصوير شهید روی میز بماند. چند روزي گذشت،يك شب در عالم رؤيا دیدم شهید عباس دانشگر جلوي در خانه مان با همسرم مشغول صحبت است؛ متوجه شدم قرار است مراسمی برگزار شود. کنجکاو شدم که مجلس قرار است كجا برگزار گردد، همين باعث شد تا جلوی در بروم. با تعجّب دیدم مردم زیادی از كوچك و بزرگ در خیابان هاي اطراف خانه مان حضور دارند. حيرت زده شدم كه قرار است چه اتفاقي بيافتد؛ ناگهان ديدم سفره هایي بزرگ پهن شد. از دور دیدم خانم هایی مثل فرشته هاي آسماني که صورتشان کاملاً پوشیده بود، سینی هایی از غذا را كه روی سرشان بود، در سفره مي چینند. از عظمت و شکوه مجلس دلم لرزید. نمي دانستم چه كاري بايد انجام دهم. فقط اطرافم را خيره خيره نگاه مي كردم و مات و مبهوت بودم. در همان عالم رؤيا با خود گفتم كه باني اين سفره پر خير و بركت چه كسي است كه لحظاتي بعد جواب سؤالم را گرفتم، ديدم همه خادمين و خدمتگزاران از شهید عباس دانشگر دستور می گيرند. متوجه شدم برگزار کننده پذیرایی این مراسم بزرگ، شهید عباس دانشگر است. از خوشحالی از خواب بیدار شدم. 📗 نویسنده: مصطفی مطهری نژاد ╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯