.
#پندانه
✍ از بزرگی پرسیدند مردم در چه حالت شناخته میشوند؟ پاسخ داد:
1⃣ اقوام در هنگامِ غربت
2⃣ مرد در بیماریِ همسرش
3⃣ دوست در هنگامِ سختی
4⃣ زن در هنگامِ فقرِ شوهرش
5⃣ مؤمن در بلا و امتحانِ الهی
6⃣ فرزندان در پیریِ پدر و مادر
7⃣ برادر و خواهر در تقسیمِ ارث
🔴 #گرگها_در_کمینند
❌ #وقت_بیدار_شدن_است
#سوریه_سازی_ممنوع
#جانم_فدای_ایران
#امنیت_اتفاقی_نیست #مدافعان_امنیت #جنگ_شناختی
#لبیک_یا_خامنه_ای #زن_عفت_افتخار
#جنگ_ترکیبی
#تجزیه_طلبی
#سلبریتی_بیسواد
___
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan
.
#پندانه
✍ به حکمت خدا اعتماد کن
🔹در بيمارستانها وقت شام و ناهار، غذاها خيلی متفاوت است.
🔸به يک نفر سوپ، چلوكباب و دسر میدهند. به يکی فقط سوپ میدهند، به يک نفر حتی سوپ هم نمیدهند و میگويند فقط آب بخور. به دیگری میگويند كه حتی آب هم نخور.
🔹جالب است كه هيچكدام از اين بيماران اعتراض ندارند. زيرا آنها پذيرفتهاند كسی كه اين تشخيصها را داده، طبيب است و آن كسی كه طبيب است حكيم است.
🔸پس اگر خدا به كسی كم داده يا زياد داده، شما گله و شكوه نكنيد كه چرا به او بيشتر دادهای و به من كمتر.
اين كارها روی حساب و حكمت است.
#بسیج_مدافع_ملت
#تروریسم #ترور_کور
#سوریه_سازی_ممنوع
#جانم_فدای_ایران #امنیت_اتفاقی_نیست
#جنگ_شناختی #زن_عفت_افتخار
#جنگ_ترکیبی #سلبریتی_بیسواد
___
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan
✨﷽✨
#پندانه
✍ لطفا هیچوقت عوض نشو
🔹چند روز پیش رفتم نزد تعمیرکار مانیتور خودرو و گفتم:
ببخشید مانیتور خودروام بهنظر نیاز به تعمیر داره چون یههویی خاموش و روشن میشه و تصویرش میره.
🔸تعمیرکار گفت:
باشه، یه نگاهی بهش میندازم. ممکنه از نظر برقی یا شاید... سوخته باشه. اگه سوخته بود باید عوضش کنی.
🔹گفتم:
باشه، چک کنید ببینید چه میشه کرد. من میرم و یکیدو ساعت دیگه برمیگردم.
🔸با خودم گفتم:
خب دوسهمیلیون تومنی افتادم تو خرج.
🔹دوسه ساعت بعد رفتم سراغش و مانیتور خودرو رو سالم بهم تحویل داد.
🔸گفتم: هزینهاش چقدر میشه؟
🔹گفت:
هیچی، چیز مهمی نبود. فقط کابل سوکتش شل شده بود، سفت کردم. کار خاصی نکردم.
🔸تشکر کردم و اومدم بیرون. نشستم تو ماشین ولی دلم طاقت نیاورد. میتونست هر هزینهای رو به من اعلام کنه و منم خودمو آماده کرده بودم.
🔹بعد از چند دقیقه کنار یک شیرینیفروشی توقف کردم و یک بسته شکلات گرفتم و دوباره برگشتم پیشش.
🔸بسته شکلات رو گذاشتم رو میز کارش و بهش گفتم:
دنیا به آدمهایی مثل شما نیاز داره. لطفاً هیچوقت عوض نشو.
🔹یه نگاهی بهم انداخت و متوجه موضوع شد.
🔸گفت:
آقا، حرف پدرم رو بهم زدی. اونم بهم میگه همیشه خوب باش و عوض نشو، حتی اگه همه بهت بدی کنن.
🔹تو راه برگشت به این فکر میکردم که تغییر تو آدما به تدریج اتفاق میفته. تنها چیزی که میتونه ما رو تو مسیر درستکاری و امانتداری حفظ کنه، یک جمله ساده از عزیزترین آدما تو زندگیمونه؛
🔸«آدمِ خوب! هیچوقت عوض نشو...»
#لبیک_یا_خامنهای
#ایران_قوی
#تروریسم
#مرگ_بر_آمریکا
#سوریه_سازی_ممنوع
#جانم_فدای_ایران
#جنگ_شناختی
#جنگ_ترکیبی
___
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan
#پندانه
وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد، عزیز میشود...
یک لحظه آفتاب در هوای سرد ، غنیمت میشود...
خدا در مواقع سختی ها، تنها پناه میشود...
یک قطره نور در دریای تاریکی، همۀ دنیا میشود...
یک عزیز وقتی که از دست رفت، همه کس میشود...
پاییز وقتی که تمام شد،، به نظر قشنگ و قشنگتر میشود...
و ما همیشه دیر متوجه میشویم!
قدر نعمت ها و داشتههایمان را بدانیم، چرا که خیلی زود، دیر میشود...
#شهادت_حضرت_زهرا
#لبیک_یا_خامنهای
#تروریسم
#مرگ_بر_آمریکا
#سوریه_سازی_ممنوع
#جانم_فدای_ایران
#جنگ_شناختی
#جنگ_ترکیبی
___
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan
.
#پندانه
✍ خدایی که تو را فرامیخواند
🔹یک روز مردی از کار به خانه برگشت و از همسرش پرسید:
نمازت را خواندهای؟
🔸همسر گفت:
نه.
🔹شوهر پرسید:
چرا؟
🔸همسر گفت:
خیلی خستهام. تازه از کار برگشتم و کمی استراحت کردم.
🔹شوهر گفت:
درست است خستهای، اما نمازت را بخوان قبل از اینکه بخوابی!
🔸فردای آن روز شوهر به قصد یک سفر بازرگانی شهر را ترک کرد. همسرش چند ساعت پس از پرواز با شوهرش تماس گرفت تا احوالش را جویا شود اما شوهر به تماسش پاسخ نداد.
🔹چندین بار پیدرپی زنگ زد اما شوهر گوشی را برنداشت. همسر آهستهآهسته نگران شد و هر باری که زنگ میزد و پاسخی دریافت نمیکرد نگرانیاش افزونتر میشد.
🔸اندیشهها و خیالات طولانی در ذهنش بود که نکند اتفاقی برای او افتاده باشد. چون شوهرش به هر سفری که میرفت، وقتی به مقصد میرسید، تماس میگرفت. اما حالا چرا جواب نمیداد؟
🔹خیلی ترسیده بود. گوشی را برداشت و دوباره تماس گرفت به امید اینکه صدای شوهرش را بشنود. این بار شوهر پاسخ داد.
🔸زن با صدای لرزان پرسید:
رسیدی؟
🔹شوهرش جواب داد:
بله. الحمدلله به سلامت رسیدم.
🔸همسر پرسید:
چه وقت رسیدی؟
🔹شوهر گفت:
چهار ساعت قبل.
🔸همسر با عصبانیت گفت:
چهار ساعت قبل رسیدی و به من یک زنگ هم نزدی؟
🔹شوهر با خونسردی گفت:
خیلی خسته بودم و کمی استراحت کردم.
🔸همسر گفت:
چه میشد که چند دقیقه را صرف میکردی و جواب من را میدادی؟ مگه من برایت مهم نیستم؟
🔹شوهر گفت:
چراکه نه عزیزم، تو برایم مهم هستی.
🔸همسر گفت:
مگر صدای زنگ را نمیشنیدی؟
🔹شوهر گفت:
میشنیدم.
🔸زن گفت:
پس چرا پاسخ نمیدادی؟
🔹شوهر گفت:
دیروز تو هم به زنگ پروردگار پاسخ ندادی، به یاد داری که تماس پروردگار (اذان) را بیپاسخ گذاشتی؟
🔸در چشمان همسر اشک حلقه زد و پس از کمی سکوت گفت:
بله یادم است، ممنون که به این موضوع اشاره کردی.
💠 امام باقر (علیهالسلام) میفرمایند:
اگر نماز در اول وقت از سوی بنده بهسمت خدا بالا برود، درخشان و نورانی به سمت بنده بازگشته و به او میگوید تو از من محافظت کردی، پس خدا تو را حفظ کند.
#لبیک_یا_خامنهای
#سلبریتی_مردمکش
#مرگ_بر_آمریکا
#سوریه_سازی_ممنوع
#جانم_فدای_ایران
#جنگ_شناختی
#جنگ_ترکیبی
___
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan
.
#پندانه
آنچه تو را به دیگران معرفی میکند، رفتارت است نه گفتارت
روزی شخص بزرگی در خیابانی راه میرفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد.
زن بیوقفه شروع به فحشدادن و بدوبیراهگفتن کرد.
بعد از مدتی که خوب فحش داد، آن شخص کلاهش را از سر برداشت و محترمانه معذرتخواهی کرد و در پایان گفت:
من فلان شخص هستم.
زن که بسیار شرمگین شده بود، عذرخواهی کرد و گفت:
چرا خودتان را زودتر معرفی نکردید؟
آن شخص در جواب گفت:
شما سخت مشغول معرفی خود بودید و من هم صبر کردم تا توضیحات شما تمام شود، بعد من خودم را معرفی کنم.
#لبیک_یا_خامنهای
#سلبریتی_مردمکش
#مرگ_بر_آمریکا
#سوریه_سازی_ممنوع
#جانم_فدای_ایران
#جنگ_شناختی
#جنگ_ترکیبی
___
#دانایی_مقدمه_توانایی!
@daneshvadanestan
.
#پندانه
گاهی یک حرکت کوچک میتواند دنیای بزرگ یک نفر را عوض کند
جنایتکاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی با لباس ژنده و پر گردوخاک و دستوصورت کثیف و خسته و کوفته به یک دهکده رسید.
چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود. جلوی یک مغازه میوهفروشی ایستاد و به پرتقالهای بزرگ و تازه خیره شد، اما بیپول بود.
بهخاطر همین دودل بود که پرتقال را بهزور از میوهفروش بگیرد یا آن را گدایی کند.
دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس میکرد که به یکباره پرتقالی را جلوی چمشش دید.
بیاختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و پرتقال را از دست مرد میوهفروش گرفت.
میوهفروش گفت:
بخور نوش جانت، پول نمیخواهم.
سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلوی دکه میوهفروش ظاهر شد. این دفعه بیآنکه کلمهای ادا کند، صاحب دکه فوراً چند پرتقال را در دست او گذاشت.
فراری دهان خود را باز کرد. گویی میخواست چیزی بگوید. ولی نهایتاً در سکوت پرتقالها را خورد و با شتاب رفت.
آخر شب صاحب دکه وقتی که بساط خود را جمع میکرد، صفحه اول یک روزنامه به چشمش خورد.
میوهفروش وقتی که عکس توی روزنامه را شناخت، مات و متحیر شد.
عکس همان مردی بود که با لباسهای ژنده از او پرتقال مجانی میگرفت. زیر عکس او با حروف درشت نوشته بودند قاتل فراری و برای کسی که او را معرفی کند نیز مبلغی بهعنوان جایزه تعیین کرده بودند.
میوهفروش بلافاصله شماره پلیس را گرفت. پلیسها چند روز متوالی در اطراف دکه در کمین بودند.
سهچهار روز بعد مرد جنایتکار دوباره در دکه میوهفروشی ظاهر شد. با همان لباسی که در عکس روزنامه پوشیده بود.
او به اطراف نگاه کرد. گویی متوجه وضعیت غیرعادی شده بود. دکهدار و پلیسها با کمال دقت جنایتکار فراری را زیرنظر داشتند.
او ناگهان ایستاد و چاقویش را از جیب بیرون آورده و به زمین انداخت و با بالا نگهداشتن دو دست خود، بهراحتی وارد حلقه محاصره پلیس شده و بدون هیچ مقاومتی دستگیر شد.
موقعی که داشتند او را میبردند زیر گوش میوهفروش گفت:
آن روزنامه را من پیش تو گذاشتم، برو پشتش را بخوان.
سپس لبخندزنان و با قیافه کاملاً راضی سوار ماشین پلیس شد.
میوهفروش با شتاب آن روزنامه را بیرون آورد. در صفحه پشتش چند سطر دستنویس را دید که نوشته بود:
من دیگر از فرار خسته شدم. از پرتقالت متشکرم. هنگامی که داشتم برای پایاندادن به زندگیام تصمیم میگرفتم، نیکدلی تو بود که بر من تاثیر گذاشت. بگذار جایزه پیداکردن من، جبران زحمات تو باشد.
#لبیک_یا_خامنهای
#سلبریتی_مردمکش
#مرگ_بر_آمریکا
#سوریه_سازی_ممنوع
#جانم_فدای_ایران
#جنگ_شناختی
#جنگ_ترکیبی
___
#دانایی_مقدمه_توانایی!
@daneshvadanestan
#پندانه
✍ شاکربودن انسان را مسرور میکند
نویسندهای مشهور، در اتاقش تکوتنها نشسته بود. با دلی مالامال از اندوه، قلم در دست گرفت و چنین نوشت:
«سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را درآوردند. مدتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت.
در همین سال ۶٠ساله شدم و شغل مورد علاقهام از دستم رفت. ۳۰ سال از عمرم را در این مؤسسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم.
در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت.
در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکیاش محروم شد. مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود.
ازدسترفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد.»
و در پایان نوشت:
«خدایا، چه سال بدی بود پارسال!»
در این هنگام همسر نویسنده، بدون آنکه او متوجه شود، وارد اتاق شد و همسرش را غرق افکار و چهرهاش را اندوهزده یافت.
از پشتسر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود، خواند. بیآنکه واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اتاق را ترک کرد.
اندکی گذشت و دوباره وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد.
نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود:
«سال گذشته از شر کیسۀ صفرا که سالها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم.
سال گذشته در سلامت کامل به سن ۶۰ رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم. حالا میتوانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزونتر صرف نوشتن کنم.
در همین سال بود که پدرم، در ۹۵سالگی، بدون آنکه زمینگیر شود یا متکی به کسی گردد، بیآنکه در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت.
در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید.
اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بیآنکه معلول شود، زنده ماند.»
و در پایان نوشته بود:
«سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!»
نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرمکننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته، بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیر شد.
در زندگی روزمره باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار میکند بلکه شاکربودن است که ما را مسرور میسازد.
#فاطمیه
#لبیک_یا_خامنهای
#جانفدا
#سلبریتی_مردمکش
#مرگ_بر_آمریکا
#سوریه_سازی_ممنوع
#جانم_فدای_ایران
#جنگ_شناختی
#جنگ_ترکیبی
___
#دانایی_مقدمه_توانایی!
@daneshvadanestan
#پندانه
از اخبار بد دوری کن تا ذهنت نفس بکشد
وقتی از آستانه ۵۰سالگی گذشتم، فهمیدم چقدر زیستم اشتباه بود! هرچه برایم باارزش بود، کمارزش شد.
حالا میفهمم چیزی بالاتر از سلامتی، چیزی بهتر از لحظه حال، بااهمیتتر از شادی نیست.
حالا میفهمم دستاوردهایم معادل چیزهایی که در مسیر بهدستآوردن همان دستاوردها از دست دادم، نیستند.
حالا میفهمم استرس، تشویش، دلهره، ترس از آزمون کنکور و استخدام، اضطراب سربازی، ترس از آینده، وحشت از عقبماندن، دلهره تنهایی، نگرانی از غربت، غصههای عصر جمعه، اول مهر، ۱۴ فروردین، بیکاری و... هرگز نه ماندگار بودند و نه ارزش لحظههای هدررفتهام را داشتند.
حالا میفهمم یک کبد سالم چند برابر لیسانسم ارزشمند است.
کلیههایم از تمامی کارهایم، دیسک کمرم از متراژ خانه، تراکم استخوانم از غروبهای جمعه، روحم از تمام نگرانیهایم، زمانم از همه ناشناختههای آیندههای نیامدهام، شادیام از تمام لحظههای عبوسم، امیدم از همه یأسهایم باارزشتر بودند.
حالا میفهمم چقدر موهایم قیمتی بودند و چقدر اینکه یک ثانیه بیشتر کنار فرزندم زنده بمانم، ارزش تمام شغلهای دنیا را دارد.
هیچگاه بهدنبال خبرهای بد و حرفهای اعصابخُردی نباشید، چون تمامی ندارند. دنبال شادی باشید. بگذارید ذهنتان نفس بکشد.
#لبیک_یا_خامنهای
#جانفدا
#سلبریتی_مردمکش
#مرگ_بر_آمریکا
#سوریه_سازی_ممنوع
#جانم_فدای_ایران
#جنگ_شناختی
#جنگ_ترکیبی
___
#دانایی_مقدمه_توانایی!
@daneshvadanestan