eitaa logo
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
390 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
441 فایل
بِسْـمِ‌رَبِّ‌النْور؛✨️ "اینجاهر‌دل‌شکسته‌،التیام‌می‌یابد🌱" ناشناسمون🌵 https://harfeto.timefriend.net/17167459505911 🪴شرایط‌و‌همسایه‌ها : @sharaet_Canal -مدیر : @Laleiy - ادمین: @Seyede_dona براامام‌زمانت‌بمون🤍🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
جان؟
دوستان واقعان که من دیروز معنیش رو نفهمیدم ولی الان فهمیدم اگر پسر در کانال هست لف بده اگر دیدم پسری در کانال هست خودم حدفش می کنم و تا ۱۰ روز ریپورت میشه حالا خودتون میدونید بازم‌میگم اگر پسری در کانال هست لف بده
دخترا بمونید باهاتون خیلی کار دارم😊😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت رمانمون 😍😍
❤️تا حالا عاشق شدی؟ ❤️ 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 سبحان همه فکروذهن منو تسخیرکرده بود... اون روز هم مثل روز اول دیدارمون تا ساعت ۱۲ ظهر 🕛باهم بودیم با هم حرف زدیم ، حرفهای عاشقانه💑، نگاه های عاشقانه💏 و پارا از حریم هم فراتر گذاشتیم.🙉 در کنار همه اینها من نمی‌تونستم به صورت عقلانی🧠 به ازدواج با سبحان فکرکنم . اختلافات زیادی بین منو سبحان بود که نمی گذاشت من به صورت منطقی با این مسئله کنار بیایم . صبح و شب نگران سبحان بودم. شب ها🌃 تا دیروقت باهم چت میکردیم. من به سبحان بسیار وابسته شده بودم. همانطور که گفتم خانواده و اطرافیان من از این متفاوت شدن حال و احوالات م باخبر شده بودند. اما به جز اندکی از دوستانم کسی از رابطه من و سبحان 💑خبر نداشت . تا اینکه یک روز به صورت جدی با سبحان صحبت کردم که کِی قراره بیای خواستگاری؟ چندین بار در این مورد با هم صحبت کرده بودیم اما هردفعه به دلایلی سبحان بحث رو عوض می کرد یا می گفت به زودی ، باید کار پیدا کنم ، باید خونوادم رو راضی کنم. اما این بار نذاشتم از زیر کار دَربره. بهش گفتم:زمان به من بگو. من، خواستگار دارم ، میان و میرن بالاخره برای رد کردنشون باید دلیلی داشته باشم. من نمیتونم دلیل رابطه داشتن با تو رو برای خانوادم بیارم . این دفعه مثل دفعات قبل بحثو عوض نکرد بلکه عصبانی شد😡 و گفت: تو به من اعتماد نداری من برای تو دارم خیلی کارها انجام میدم اما تو نمیتونی به خاطر من حتی خانواده خودت رو راضی کنی .😠 خلاصه اینکه بحثمون بالا گرفت و من بدون جواب دادن به سبحان اینترنت خاموش کردم و جواب پیام ها✉ و زنگ‌ها 📞شو هم ندادم. حال و هوام خیلی گرفته بود دیگه حوصله نداشتم با کسی صحبت کنم . ناراحت بودم 😞اما دلم میخواست هر چه سریعتر این ماجرا برطرف بشه از یک طرف میترسیدم که اگر خونوادم بفهمد چه اتفاقی میافته . حال و هوای بدم به خاطر قهر با سبحان ادامه داشت. همین حال و هوا همسر برادرم را متوجه من کرد😧 و بعد از مدتی پرس و جو متوجه این ماجرا شد 😟و با من قاطع صحبت کرد :سبحان به دردت نمیخوره . اصلاً صلاحیت ازدواج باتو رو نداره. 😫 سنش ،شغلش، خونوادش ،رفتارش، اخلاقش خیلی چیزها هست که به هم نمیخورین. تو لیاقتت خیلی بیشتراز اینهاست. تو دختری هستی باسواد ،با کمالات ،خونواده خوبی داری، ظاهر خوبی داری . شخصیتی مثل سبحان اصلا برازنده تو نیست.😓 من تقریباً تحت تاثیر حرفهای همسر برادرم قرار گرفته بودم اما نه آنقدر زیاد که بتوانم به طور کلی سبحان را کنار بگذارم هنوز سبحان برای من عزیز بود.💚 اما از خیلی اتفاقات خسته شده بودم. 😞 من باید همیشه همه چیز را برای سبحان توضیح میدادم اما سبحان هیچ چیز راتوضیح نمیداد. هر بار از اون در مورد زمان خواستگاری میپرسیدم طفره می‌رفت همیشه شغل و خونوادش رو بهونه میکرد برای نیامدن یا دیر اومدن. 👇⚠️👇🔴👇⚠️👇🔴👇⚠️👇🔴👇 سوءاستفاده های عاطفی وگاهی ... 🙊😭(چه مجازی وچه حضوری) . من هردفعه که حضوری سبحان را می‌دیدم عذاب وجدان میگرفتم 😟 به خاطر حرف ها و کارهایی که انجام می‌دهیم اما عشق سبحان هرگز به من این اجازه را نمی‌داد که در این مورد فکرکنم😓 😭😭😭 ادامه دارد...
👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قهر و آشتی های من و سبحان ادامه داشت، 🙎‍♂گاهی چند روز گاهی به چند ساعت تمام می شد .🙎‍♀ اما من هیچ وقت نمی توانستم سبحان را کنار بگذارم.😣 عقل و ذهن من تسخیر شده بود.🤪 امابعدازمدتی فهمیدم🤔😳 من تنها دختری نبودم که باسبحان درارتباط بودم.💑🙁 اون حتی بایکی مثل من رابطه احساسی وجنسی داشته.🤨🤯 درکناردخترای متفاوتی که به صورت مجازی باهاشون درارتباط بود.😟 بعد از مدتها یکی از دوستان صمیمی ام که چند وقتی بود ندیده بودم اش را دیدم ازش گلایه کردم که خیلی نامردی چرا این چند وقته نیستی؟😓 تو ازدواج کردی دیگه توجهی به دوستات نمی کنی . نمیدونی این مدت من چقدر تنها بودم.😭 عذرخواهی کرد. اما دیگه الان برای عذرخواهی دیر بود .😰 مجبور شدم ماجرای خودم و سبحان رو براش بگم. 😔😔 دوستم دقیقا حرف‌های همسر برادرم رو زد اما قاطع تر😠 و گاه دوستانه تر😕 من همیشه به حرفاش گوش می کردم و تنها دوست من نبود بلکه مثل یه خواهر مهربون بود و همراه.👭 کسی بود که چندین سال بود با هم دوست بودیم و خاطره‌های خوبی داشتیم . حالا این حرفارو داشت بهم میزد. عصبانی میشد😡 ،داد میکشید سرم 😤،ناراحت می‌شد☹ ،حتی یک بار گریه کرد.😭 گفت پشیمونم از اینکه این مدت به خاطر مشکلات خودم تورو تنها گذاشتم اما باور کن من نمی تونستم فقط به تو توجه کنم و به مشکلات خودم نرسم .😔 اما الان اومدم هر چند دیر اما ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است .☺️☺️ 🙏خواهش می کنم لطفاً به دلایلی که خودت میدونی از سبحان فاصله بگیر . سخت بود برای من فاصله گرفتن از کسی که چندین ماه باهاش بودم👥 عاشقانه حرف زدیم💏 به من محبت کرده 🖤 بهش محبت کردم 💞 حال و هوای زندگی منو تغییر داده 😍 اما هرچی باشه خودم میدونستم رابطه ما گناه و اشتباهههههههه😭😭😫 ادامه دارد...
❤️تا حالا عاشق شدی؟ ❤️ من و سبحان هیچ وقت نمی تونستیم با هم ازدواج کنیم💑. سخت بود فاصله گرفتن از کسی که برای اولین بار 1️⃣ وارد زندگی من شده بود ولی من تصمیمم رو گرفته بودم حداقل دیگه عذاب وجدان نداشتم بهش پیام دادم : خیلی بهتر میدونی که من و تو مال هم نیستیم خودت خیلی بهتر از من میدونی که راه من و تو از هم جداست😞 کاش ازهمون اول وارد رابطه نمی‌شدیم . کاش نه من عاشقت❤ می شدم نه تو از من استفاده میکردی و هزار تا کاش و ای کاش دیگه که شاید الان دیگه دیر باشه برای گفتنش . خداحافظ.✋🏻 حالم خیلی بد بود😞 از بدترین اتفاقات این بودکه متوجه شدم من چقدر از خط قرمزهامو زیر پا گذاشتم🤦🏻‍♀️ چقدر از حال و هوای معنوی خودم کم کردم😓 چقدر خودم را در معرض گناه قرار دادم😭 چقدر و چقدر چقدر😞 دختری که همه او را مقدس می دونستند دختری که همه به پاکیش قسم می خوردند حالا یه کسی بودمثل خیلی ازدخترای بی حیاو...😭 احساس عذاب وجدان داشتن احساس گناه پشیمونی احساس یه دختر هرزه داشتم که مثل خیلی از دختر خیابونی دچار اشتباهات زیاد شده بود اما دیگه الان پشیمونی سودی نداشت😞 فقط خدا رو شکر کردم که این رابطه دیگه برای من تموم شده. سخت بود شبهایی که گریه میکردم😭 روزا که حرف نمی زدم آشفته بودم بیقرار ، حرف نمی زدم، ،حوصله نداشتم و... فقط به امید اینکه خدا هست و میبینه که من توبه کردم دوباره زندگیم شروع کردم اما هیچ وقت یادم نمیره اشتباه بزرگی که تو زندگیم کردم امیدوارم این اشتباه بزرگ من در زندگی آینده ام تاثیری نداشته باشه .🤲 چند ماهی گذشت تا من بتونم به حالت عادی برگردم ، سخت اما گذشت بعدا متوجه شدم سبحان قبل از من با کسی بوده و بعد من هم قطعاً ادامه میده این کار رو. برای اینکه حال و هوام عوض بشه دوستم بهم پیشنهاد داد که کلا اینستا رو پاک کنم📵 برای بهترکردن حالم به قرآن، نماز ، ارتباطم با خونواده👨‍👩‍👧‍👦 و خیلی چیزهای دیگه رو دوباره تجربه کردم وفهمیدم من چه نعمت هایی داشتم ونمیدونستم. بدبینی نسبت به مردا ، آشفتگی ذهنی، افت تحصیلی، مشکلات جسمی ، احساس گناه، تاثیرگذاری در زندگی آینده و هزارتا مشکل فردی دیگه کمترین مسائل روحی وروانی وجسمی بودکه برای من پیش اومد و ممکنه برای ارتباطات اینجوری پیش بیاد من به توبه پذیربودن خدااطمینان دارم وتنها به همین امیدزندگیمو دوباره ازنو ساختم ازهمتون میخوام برام دعاکنید 🎀 من یه خطا و دوستی بد رو تجربه کردم ، شما تجربه نکنید 😭 پایان
🌼سلام 🌸سلام 🌾سلام به گل دخترای پاتوقی و غیر پاتوقی، دَرهَم😅 امیدواریم هر جا هستین، روزگار بر وِفق مرادتون باشه😇 و امااااااا، _ یه چیزایی،👂شنیدم.... +در مورد چی؟؟؟!!!!🤨 _خُب در مورد داستانهای دنباله دارمون✍ دیگهههه... خداراشکر خیلی مورد استقبال قرار گرفته😍🤩😍🤩 🔸 قراره به زودی داستان‌های عاشقانه💕 دیگه ای هم، در کانال قرار بگیره... 📌لازمه بدونید، داستان یا بهتره بگم سرگذشتی که به صورت سریالی براتون توی کانال گذاشتیم و با استقبال فراوانتون هم مواجه شد، یه «تجربه واقعی» از یه دختر خانم بود که در اختیار ما قرار دادند، تا ما به وسیله اون، برای شما یک تجربه مفید بسازیم که از همینجا، ازشون متشکریم 💐 🍃امیدواریم که از این تجربه، به اندازه کافی استفاده کرده و خواهید کرد👌، تا جایی که دیگه هیچ داستانی رو به این اَشکال نبینیم و نشنویم... ❣اما علیرغم اینکه دوست نداریم، اتفاقاتی اینچنینی برای شماها پیش اومده باشه اما اگه کسی خدایی ناخواسته از این تجارب اینچنینی داشته، میتونه برای ما بفرسته تا تجربه اش را بدون نام، در کانال با دیگران به اشتراک بگذاریم.. ✴️ روی تجارب تلخ، میشود پلی ساخت از تجربه شیرین برای دیگران💟 🔰ارسال تجربیات، فقط و فقط به آیدی زیر:🔰 @Dehghane_87
مـقام معظم رهبری می فرمایند👇🏻 🌷همه انسانها می میرند ولی شهیـدان این سرنوشت همگانی را بہ بهترین وجه سپری می کنند🌷 •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
امام صادق علیه السلام می فرمایند👇🏻 نماز شب ،چهره را زیبا و اخلاق را نیکو و بوی بدن را پاک و خوش و روزی را فراوان و بد هکاری را ،ادا و هم وغم را بر طرف می سازد و دیده را جلا می بخشد👌🏻 امام صادق علیه السلام می فرمایند👇🏻 خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده شود، بر اهل آسمان چنان می درخشد که ستارگان بر اهل زمین می درخشد😍
به وقت رمان جدیدمون🤩🤩🤩
قسمت (۱). «انتظار عشق» چادرمو برداشتمو از پله ها پایین رفتم طبق معمول مامان و بابا روی مبل نشسته بودن و لب تاب روبه روشون بود داشتن با پسر دور دونه اشون که چند ساله واسه ادامه درسش رفته بود کانادا صحبت میکردن - سلاااام صبح بخیر 😊 ( بابا هم مثل همیشه کم میل یه نگاهی به من کردو سرشو تکون ) بابا: سلام مامان : سلام هانیه جان بیا ،یه کم با داداشت صحبت کن - مامان جان دیرم شده ،یه وقت دیگه باهاش صحبت میکنم فعلن خدا حافظ مامان : باشه برو ،مواظب خودت باش ( یه ماهی میشد که تصمیم گرفتم که چادری بشم ،خانواده و فامیلای مامان و بابام نه زیاد مذهبی هستن نه اهل نمازو حجاب، منم با اعتصاب و گریه و التماس تونستم بابامو راضی کنم تا چادر بزارم ، فکر میکردن چند روز بزارم دیگه خسته میشم و میزارم کنار ،ولی نمیدونستن من عاشق چادر شدم از وقتی با فاطمه آشنا شدم کل زندگیم از این رو به اون رو شد ،فاطمه دختره فوقالعاده مهربون و خون گرمیه، چند ماهی هست که ازدواج کرده ،شوهرش یکی از مدافعان حرمه) با فاطمه سر کوچه قرار داشتم ،داشتم چادرمو روی سرم مرتب میکردم که صدای بوق ماشینی رو شنیدم فک کردم مزاحمه ،نگاه نکردم فاطمه: ببخشید حاج خانم میشه یه نگاهی به ماهم کنین؟😅 - واییی تویی فاطمه،ماشینو از کی گرفتی؟ فاطمه: سوار شو تا بهت بگم ( سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم به سمت بهشت زهرا)