eitaa logo
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
388 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
441 فایل
بِسْـمِ‌رَبِّ‌النْور؛✨️ "اینجاهر‌دل‌شکسته‌،التیام‌می‌یابد🌱" ناشناسمون🌵 https://harfeto.timefriend.net/17167459505911 🪴شرایط‌و‌همسایه‌ها : @sharaet_Canal -مدیر : @Laleiy - ادمین: @Seyede_dona براامام‌زمانت‌بمون🤍🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت-پنجم- *ریاضی و فیزیکش خوب بود توپ توپ🤩* ~بعضی وقت ها توی دانشگاه به
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت-ششم *با آن هایی که توی فاز و دین مذهب نبودند خیلی صحبت میکرد*🤩 _میخواست به راهشان بیاورد.میخواست تغیرشان دهد_😌 ~یکبار چند نفر از این افراد خدا را قبول نداشتند،خوردند به تورم، رفتم سراغ محسن و بهش گفتم بیا با این ها حرف بزن~ 😍 دفعات پیش که محسن صحبت میکرد ،طرف مقابلش توی دین میلنگید، یا نهایتش میانه ی خوبی با آن نداشت . 🥺😰😥 *اما این بار آن چند نفر از بیخ و بن ، دین را قبول نداشتند .خدا را قبول نداشتند.قرآن و پیامبر را قبول نداشتند .* 🥺😢😭 محسن پا پس نکشید😇😉😍 _تا چند شب با آن ها توی قبرستان قرار گزاشت و باهاشان صحبت کرد._🤩😎 جلسه سوم ، همان ها را هم به راه آورد ☺️😊😇🙂🙃😉😌😍🥰 🕊️🌹🕊️🌹🕊️🌹🕊️🌹🕊️🌹 *توی کار های برقی* *مقداری سر در می اورد.مخواست برود برق کشی خانه ها که پولی در بیاورد و اینطور روی پای* *خودش باستد* 🤩 همان اول کاری خورد به مشکل.😕😟 ~دستش خالی بود .پول نداشت کارت ویزیتش را چاپ کند . نمی دانست چه بکند .~ 😢 آمد و روی تکه های مقوا اسم و شماره ی موبایلش را نوشت و آن ها را انداخت توی خانه ها 😁😅 _هر وقت هم که بهش زنگ میزدند که بیا برای کار ، می آمد سراغم و من را هم با خودش میبرد ._😆 ~من میشدم شاگردش و~ ~کمک کارش.برق کشی که تمام میشد ،صاحب ~خانه می آمد و پولی را برای دستمزد به محسن میداد~ ~😁😍 *محسن نصف بیشتر پول را به من میداد و آن نصف کمتر را خودش بر میداشت*😉☺️ انگار من استاد بودم و او شاگرد .😉😅😍 واقعا مرام و معرفت داشت. 🥺😭 *راوی :دوست شهید* ~برگرفته از کتاب حجت خدا~
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت-ششم *با آن هایی که توی فاز و دین مذهب نبودند خیلی صحبت میکرد*🤩 _میخو
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت-هفتم *یک بار آمد و پیشم گفت :بیا با هم عهد ببندیم*🤩😍 *گفتم:عهد ببندیم که چه ؟*🤔😳 _گفت :که گناه نکنیم . که دل امام زمان رو نشکنیم_😇☺️😍😌 ~لحظه ای فکر کردم و گفتم :باشه😉😍~ نشستیم و عهد و قول و قرارمان را روی برگه نوشتتیم .امضایش را هم کردیم 🤩😎 *اگر حرف بدی میزدیم یا زبانمان را به غیبت و تهمت باز میکردیم یا هر گناه دیگری انجام میدادیم ،باید کفاره میدادیم*😁🤩🥰 _کفاره هامان هم نماز بود و روزه و صلوات و کمک به فقرا_😍🤩 ~~محسن خوب ماند روی قول و قرارش روی عهدش با امام زمان (عج). واقعا از خودش حساب میکشید و محاسبه ی نفس میکرد🥰😍 🕊️🌹🕊️🌹🕊️🌹 ~بعضی شب ها با هم می رفتیم قبرستان.~ *میرفت یک قبر حالی پیدا میکرد و توی آن میخوابید. عمیق میرفت تو فکر*🧐 _بهم میگفت :اینجا آخرین خونمونه هممون رو یه روز میارن اینجا میخوابونند. اون روز فقط ما هستیم و اعمالمون_ 😢🥺 ~آخرت را باور کرده بود . با پوست و گوشت و خونش .با تک تک سلول هایش~😭😰 *راوی :دوست شهید* ~برگرفته از کتاب حجت خدا~
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت-هفتم *یک بار آمد و پیشم گفت :بیا با هم عهد ببندیم*🤩😍 *گفتم:عهد ببند
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت-هشتم *خیلی علاقه داشت به زیارت حضرت معصومه س 🥰* _می آمد سراغم و بهم میگفت بیا بریم قم 🥺_ ~~میگفتم باشه😍 ~پول مول که زیاد نداشتیم .با همان مقدار~~ ~کمی که توی جیبمان بود راه می افتادیم و می رفتیم~~😅☺️ *از امام زاده شاه جمال که ورودی قم است،تا خود حرم پیاده می رفتیم*🤩😅 __دو ساعتی توی راه بودیم .😎_ ~سختمان بود؛مخصوصا وقتی که زمستان بود~ 🥶. به حرم که می رسیدیم محسن از من جدا میشد و می رفت گوشه ای از حرم با خودش خلوت میکرد ☺️😇😍 *نماز و قرآن میخواند .دعا و مناجات میخواند.🤩😍* *بعد از حرم هم راه می افتادیم و می رفتیم جمکران*😇😍 _دوباره پیاده،خیلی خسته میشدیم ،اما میچسبید._ 😆😁 ~واقعا میچسبید~😍🤩 مخصوصا وقتی که گنبد جمکران را می دیدیم و به آقا سلام میکردیم 🥰😍🤩😎. 🕊️🌹🕊️🌹🕊️🌹 _توی قنادی کار میکردم و یکبار آمد پیشم و گفت :مجید جایی سراغ نداری بدم کار کنم ؟_ 😅 *گفتم :چرا.همین آقایی که توی قنادیش کار میکنم دنبال شاگرد میگرده میای* 😉؟ _نپرسید چند میدهد و روزی باید چقدر کار کنم و بیمه ام میکند یا نه._ 😢 ~فقط گفت :موقع نماز میزاره برم نماز بخونم؟~ 🤩 مات و مبهوت شدم .ماندم چه بگویم. 😭😢🥺 *یکبار هم قرار بود با بچه ها برویم موج های آبی نجف اباد.* 🤩 سانس استخر از هشت شب شروع میشد تا دوازده . *توی تلگرام به بچه های گروه پیام داد که :نماز رو چیکار کنیم ؟ساعت هشت و نیم اذونه.* 😢😅😍🤩 جواب دادم:تو بیا بلا خره یه کاریش میکنیم .😉 *گفت:شرمنده من نمازم و میخونم بعدش میام .* 🥰 گفتم:همه بایدسر ساعت هفت و نیم دم در استخر باشن .اگه دیر اومدی باید همه رو *بستنی بدی* .😁😆😉 قبول کرد . نمازش را خواند و بعد هم برای جریمه همه را بستنی داد. ~راوی:دوست شهید~ *برگرفته از کتاب حجت خدا*
تا چند ۲۰ فعالیت ممنوع❌ بعد از ۲۰ دقیقه فعالیت شروع میشه😊
رفقا اذان داره میگن‌ اماده شید واسه نماز ظهر❤️
هدایت شده از تبادل مذهبی یا زینب
شرو؏ تایم تبادلات پر جذب یازینب💛 درتایم تبادلات پست ممنو؏🙅🏻‍♀🧚🏻‍♀ ادمین تبادلات ڪانال هاے مذهبۍ میشم🙂🧡 آمارتون بالاے ۱۰۰ باشہ⛱ حتما در کانال هاے زیر عضو باشید❤️🌸 https://eitaa.com/joinchat/752091244C813f56c2c0 https://eitaa.com/joinchat/1141178474Caba81c6b39 آید؁ بندھ🙋🏻‍♀: @Ya_mahdi_260 جذبم بالاست اما بستگۍبہ بنرتون هم دارھ🧡 شرایط ادمین شدنم😌 https://eitaa.com/joinchat/2201288814C688a75e59f
هدایت شده از تبادل مذهبی یا زینب
رفقا چند نفر بچه مذهبی مشتی🙃 عضو این کانال بشه✌️.من خودم عضوم هستم 🤭مطالبش حرف نداره😌 https://eitaa.com/joinchat/3040215140C10151ea207 🙊🤭 🙈🦋 🧡💌
هدایت شده از تبادل مذهبی یا زینب
روایتی عجیب از دختری که نامزدش را تقدیم حضرت زهرا (س) کرد😱😱😳😳😭😭 بیا ادامه این داستان واقعی رو در اینجا بخون 😉👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3040215140C10151ea207 🙃 🙊🧡 💚 بیا و رفیق شهیدت رو پیدا کن🙊🙈
هدایت شده از تبادل مذهبی یا زینب
سلام✋🏻 این یک تبلیغ نیست❌ براتون یک دعوتنامه آوردم💌 میخوام شمارو ببرم به دنیای پروفایل🖼 جایی که هرچی بخوای میتونی پیدا کنی🔍🔍🔍 خوشحال میشم اونجا ببینمت🤗🤗 بدو بیا👇🏻👇🏻 @IDEHANDCHALESH